از لعل آبدار تو نعلم برآتشست
زان رو دلم چو زلف سیاهت مشوشست
دیشب بخواب زلف خوشت را کشیدهام
زانم هنوز رشتهٔ جان در کشاکشست
هر لحظه دل به حلقهٔ زلفت کشد مرا
یا رب کمند زلف سیاهت چه دلکشست
چون لعل آبدار تو از روی دلبری
آبیست عارض تو که در عین آتشست
ساقی بده ز جام جم ارباب شوق را
آن می که در پیاله چو خون سیاوشست
گر بگذرد ز جوشن جانم عجب مدار
پیکان غمزهٔ تو که چون تیر آرشست
تا نقش بست روی ترا نقش بند صنع
در چشم من خیال جمالت منقشست
آن مشک سوده یا خط مشکین دلبرست
وان آفتاب یا رخ زیبای مهوشست
خواجو اگر چه روضهٔ خلدست بوستان
گلزار و بوستان برخ دوستان خوشست
#خواجوی_کرمانی
زان رو دلم چو زلف سیاهت مشوشست
دیشب بخواب زلف خوشت را کشیدهام
زانم هنوز رشتهٔ جان در کشاکشست
هر لحظه دل به حلقهٔ زلفت کشد مرا
یا رب کمند زلف سیاهت چه دلکشست
چون لعل آبدار تو از روی دلبری
آبیست عارض تو که در عین آتشست
ساقی بده ز جام جم ارباب شوق را
آن می که در پیاله چو خون سیاوشست
گر بگذرد ز جوشن جانم عجب مدار
پیکان غمزهٔ تو که چون تیر آرشست
تا نقش بست روی ترا نقش بند صنع
در چشم من خیال جمالت منقشست
آن مشک سوده یا خط مشکین دلبرست
وان آفتاب یا رخ زیبای مهوشست
خواجو اگر چه روضهٔ خلدست بوستان
گلزار و بوستان برخ دوستان خوشست
#خواجوی_کرمانی
دریغا اول حرفی که
در لوح محفوظ پیدا آمد،
لفظ «محبت» بود؛
پس نقطهی «ب» با نقطهی
«نون» متصل شد،
یعنی «محنت» شد.
مگر آن بزرگ از اینجا گفت که
در هر لطفی، هزار قهر تعبیه کردهاند؛
و در هر راحتی،
هزار شربت به زهر آمیختهاند.
#عین_القضات_همدانی
#تمهیدات
در لوح محفوظ پیدا آمد،
لفظ «محبت» بود؛
پس نقطهی «ب» با نقطهی
«نون» متصل شد،
یعنی «محنت» شد.
مگر آن بزرگ از اینجا گفت که
در هر لطفی، هزار قهر تعبیه کردهاند؛
و در هر راحتی،
هزار شربت به زهر آمیختهاند.
#عین_القضات_همدانی
#تمهیدات
عشق از پی آن باید تا سوی فلک پرد
عقل از پی آن باید تا علم و ادب بیند
بیرون سبب باشد اسرار و عجایبها
محجوب بود چشمی کو جمله سبب بیند
#حضرت_مولانا
عقل از پی آن باید تا علم و ادب بیند
بیرون سبب باشد اسرار و عجایبها
محجوب بود چشمی کو جمله سبب بیند
#حضرت_مولانا
دریایی بیحدّ
▪️و گفت:
رسول، عَلَیهِ السّلام، درویشی اختیار کرد. با سخاوت و خُلقِ نیکو بود، بیخیانت بود، وا دیدار بود، راهنمایِ خَلق بود، بیطمع بود، شرّ و خیر از خدای دید، وا خلقَش غَش نبود، اسیرِ وقت نبود، هرچه از آن خلق ترسند نترسید، هرچه خلق بدان امید دارند او نداشت، به هیچ غرّه نبود. این جمله صفتِ جوانمردان است. رسول عَلیهِ الصَّلٰوةُ وَ السّلام، دریایی بود بیحدّ [که] اگر قطرهای از آن بیرون آید همه آفریده غرق شود.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَضِیَ اللّه عَنه
تذکرةالاولیاء عطّار نیشابوری، تهران: ۱۳۹۸، جلد اول، ص ۷۵۳
مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
🌷
▪️و گفت:
رسول، عَلَیهِ السّلام، درویشی اختیار کرد. با سخاوت و خُلقِ نیکو بود، بیخیانت بود، وا دیدار بود، راهنمایِ خَلق بود، بیطمع بود، شرّ و خیر از خدای دید، وا خلقَش غَش نبود، اسیرِ وقت نبود، هرچه از آن خلق ترسند نترسید، هرچه خلق بدان امید دارند او نداشت، به هیچ غرّه نبود. این جمله صفتِ جوانمردان است. رسول عَلیهِ الصَّلٰوةُ وَ السّلام، دریایی بود بیحدّ [که] اگر قطرهای از آن بیرون آید همه آفریده غرق شود.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَضِیَ اللّه عَنه
تذکرةالاولیاء عطّار نیشابوری، تهران: ۱۳۹۸، جلد اول، ص ۷۵۳
مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
🌷
خاک تو آن روز که می بیختند
از پیِ معجونِ دل آمیختند
خاک تو آمیختۀ رنجهاست
در دل این خاک بسی گنجهاست
قیمت این خاک به واجب شناس
خاکسپاسی بکن، ای ناسپاس
منزل خود بین که کدام است راه
وامدن و رفتن ازین جایگاه
زامدنِ این سفرت رایْ چیست؟
باز شدن حکمت از این جای چیست؟
#مخزن_الاسرار
#نظامی_گنجه_ای
از پیِ معجونِ دل آمیختند
خاک تو آمیختۀ رنجهاست
در دل این خاک بسی گنجهاست
قیمت این خاک به واجب شناس
خاکسپاسی بکن، ای ناسپاس
منزل خود بین که کدام است راه
وامدن و رفتن ازین جایگاه
زامدنِ این سفرت رایْ چیست؟
باز شدن حکمت از این جای چیست؟
#مخزن_الاسرار
#نظامی_گنجه_ای
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوش دوش دوش که آن مه لقا
خوش ادا، با صفا، با وفا
از برم آمد و بنشست
🎼 دوش دوش
استاد محمدرضا شجریان💖
#جهل ...
حیرتی دارم حزین! از حالِ ابنایِ زمان
کودنی چند از چراگاهِ کمی و کوتهی
پوزۀ دعوی گشادستند، در میدان لاف،
مُبتدی ناگشته چون گشتند یا رب مُنتهی؟
دیده از بینش مُعرّا، سینه از ادراک پاک
قلب از جان بی نصیب و صورت از معنی تهی
نیرویِ موری نه و با شیرمردان در مصاف
رتبهٔ کاهی نه و در جلوه با سروِ سهی!
غولِ صحرایِ غوایت، دیوِ کُهسارِ هوا
کورِ مادرْزادِ جهل و خضرِ راهِ گمرهی
معنیِ کامل عیارانِ خِرَد را کرده مسخ
در دکانِ معرفت، قلّاب زرِّ دَه دَهی
جز تکبّر فهم ناکرده ز «ما» و «انّما»
غیرِ «های و هو» ندانند از ضمیر «هو» و «هی»
مردم ار اینند و شرم این و تمیز و فهم این
می نخواهد دید دنیا بعد ازین رویِ بهی.
*قلاب: گرداننده از سره به ناسره، آنکه پول قلب سکه می کند
*زر ده دهی: طلای خالص و بی عیب.
*معرا: عاری، بی بهره
*غوایت: گمراهی و بیراهی
#حزین_لاهیجی
حیرتی دارم حزین! از حالِ ابنایِ زمان
کودنی چند از چراگاهِ کمی و کوتهی
پوزۀ دعوی گشادستند، در میدان لاف،
مُبتدی ناگشته چون گشتند یا رب مُنتهی؟
دیده از بینش مُعرّا، سینه از ادراک پاک
قلب از جان بی نصیب و صورت از معنی تهی
نیرویِ موری نه و با شیرمردان در مصاف
رتبهٔ کاهی نه و در جلوه با سروِ سهی!
غولِ صحرایِ غوایت، دیوِ کُهسارِ هوا
کورِ مادرْزادِ جهل و خضرِ راهِ گمرهی
معنیِ کامل عیارانِ خِرَد را کرده مسخ
در دکانِ معرفت، قلّاب زرِّ دَه دَهی
جز تکبّر فهم ناکرده ز «ما» و «انّما»
غیرِ «های و هو» ندانند از ضمیر «هو» و «هی»
مردم ار اینند و شرم این و تمیز و فهم این
می نخواهد دید دنیا بعد ازین رویِ بهی.
*قلاب: گرداننده از سره به ناسره، آنکه پول قلب سکه می کند
*زر ده دهی: طلای خالص و بی عیب.
*معرا: عاری، بی بهره
*غوایت: گمراهی و بیراهی
#حزین_لاهیجی
آدمی عظیم چیز است.
در وی همه چیز مکتوب است.
حُجُب و ظلمات نمیگذارد که او آن علم را در خود بخواند.
حُجُب و ظلمات این مشغولیهای گوناگون است و تدبیرهای گوناگونِ دنیا و آرزوهای گوناگون.
با این همه که در ظلمات است
و محجوبِ پردههاست،
هم چیزی میخواند و از آن واقف است؛
بنگر که چون این ظلمات و حُجُب بر خیزد،
چه سان واقف گردد
و از خود چه علمها پیدا کند.
مولانا - فيه ما فيه
در وی همه چیز مکتوب است.
حُجُب و ظلمات نمیگذارد که او آن علم را در خود بخواند.
حُجُب و ظلمات این مشغولیهای گوناگون است و تدبیرهای گوناگونِ دنیا و آرزوهای گوناگون.
با این همه که در ظلمات است
و محجوبِ پردههاست،
هم چیزی میخواند و از آن واقف است؛
بنگر که چون این ظلمات و حُجُب بر خیزد،
چه سان واقف گردد
و از خود چه علمها پیدا کند.
مولانا - فيه ما فيه
اگر خواهی که ره یابی بدرگاه
بعشق مرتضی میباش همراه
ز عشق مرتضی گردی همه نور
اناالحق گوئی و گردی تو منصور
ز عشق مرتضی باشی سلیمان
دهی بر جن و انس و طیر فرمان
ز عشق مرتضی اسرار دانی
بیابی زندگانی جاودانی
ز عشق مرتضی یابی تو بهره
روی در بحر وحدت همچو قطره
ز عشق مرتضی درویش باشی
بنزد جاهلان خاموش باشی
ز عشق مرتضی در باز جان را
وداعی کن همه ملک جهان را
ز عشق مرتضی گر در خروشی
ز دستش شربت کوثر بنوشی
ز عشق مرتضی خورشید باشی
حقیقت زنده جاوید باشی
ز عشق مرتضی عطار باشی
مطیع حیدر کرار باشی
عطار
سی فصل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عجب چون عاشق در عالم خود بار نمییابد
در عالم معشوق از کجا "بار" یابد
یعنی عاشق بخود خود را
نمیتواند بود
که بخود معشوق بود
و معشوق را از اشتغال بحسن
و کرشمه خود
از کجا پروای بودنِ عاشق باشد
بدین نسبت "درد" عاشق ابدیست
و "اندوه" او سرمدی.....
تا جان دارم غم تو در جان دارم
اندوه تو از دو دیده پنهان دارم
غمهای تو چون گران ندارد باری
بر "دوش" دل خویش کشم تا جان دارم....
#عین_القضات_همدانی
#لوایح
در عالم معشوق از کجا "بار" یابد
یعنی عاشق بخود خود را
نمیتواند بود
که بخود معشوق بود
و معشوق را از اشتغال بحسن
و کرشمه خود
از کجا پروای بودنِ عاشق باشد
بدین نسبت "درد" عاشق ابدیست
و "اندوه" او سرمدی.....
تا جان دارم غم تو در جان دارم
اندوه تو از دو دیده پنهان دارم
غمهای تو چون گران ندارد باری
بر "دوش" دل خویش کشم تا جان دارم....
#عین_القضات_همدانی
#لوایح
📚 سه شنبه ها با موری :
پذیرای امواج عشق باشیم.
ما فکر میکنیم استحقاق یا ظرفیت عشق را نداریم. فکر میکنیم اگر اجازه دهیم عشق در ما نفوذ کند ، خیلی احساسی و مهربان خواهیم شد. اما خردمندی به نام لوین چه خوب این مطلب را گفته که :
" عشق تنها عمل عقلانی است ".
#میچ_آلبوم
پذیرای امواج عشق باشیم.
ما فکر میکنیم استحقاق یا ظرفیت عشق را نداریم. فکر میکنیم اگر اجازه دهیم عشق در ما نفوذ کند ، خیلی احساسی و مهربان خواهیم شد. اما خردمندی به نام لوین چه خوب این مطلب را گفته که :
" عشق تنها عمل عقلانی است ".
#میچ_آلبوم
پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش
که داغ تازهای بگذاردم بر دل ز هجرانش
پس از عمری که میگردد به کامم یک نفس گردون
نمیدانم که میسازد؟ همان ساعت پشیمانش
چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد
بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش
ز بیتابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی
که میدانم فرو میماند افلاطون ز درمانش
دلش سخت است و پیمان سست از آن بیمهر سنگیندل
نبودم شکوهای گر چون دلش میبود پیمانش
به من گفتی که جور من نهان میدار از مردم
تو هم نوعی جفا میکن که بتوان داشت پنهانش
تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا
ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش
#هاتف اصفهانی
که داغ تازهای بگذاردم بر دل ز هجرانش
پس از عمری که میگردد به کامم یک نفس گردون
نمیدانم که میسازد؟ همان ساعت پشیمانش
چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد
بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش
ز بیتابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی
که میدانم فرو میماند افلاطون ز درمانش
دلش سخت است و پیمان سست از آن بیمهر سنگیندل
نبودم شکوهای گر چون دلش میبود پیمانش
به من گفتی که جور من نهان میدار از مردم
تو هم نوعی جفا میکن که بتوان داشت پنهانش
تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا
ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش
#هاتف اصفهانی
دعا ؛ مقوله اي كه با دشواري هاي فلسفي قابل اثبات نيست و به قول بزرگی " ما دعا ميكنيم ، چون پيامبر ما دعا ميكرد " نه به دليل فلسفي كه هيچ قابل اثبات نيست ، در اين بين دعاي حاجت كه براي غير خداست در نازل ترين و دعا به معناي نيايش با حضرت حق در رفيع ترين درجات قرار دارند .
در اين ابيات نوراني از دوم دفتر ، مولانا از حكمت خداوند بر نداده هايش و از سايه رحمت او بر دادهایش حق سخن ميگويد . و شكر ميكند از زبان بنده اي كه در خيال خود مطلوبش جز سود نبوده ولي يزدان پاك كه بر ظاهر و باطن اين عالم داناست از روي كَرَم ان دعا و طلب را نشنيده ميگيرد .
شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها کان زیانست و هلاک
وز کرم مینشنود یزدان پاک
#مثنوي شريف/دفتر دوم
وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ »
چه بسا شما از چیزی کراهت داشته باشید در حالی که خیر شما در آن است و همین طور چه بسا چیزی را دوست می دارید در حالی که در حقیقت برای شما شر است و خدا می داند حقایق امور را و شما نمی دانید.
#سوره مباركه بقره/ آيه٢١٦
يا به قول سعدي و ابوسعيد به ترتيب ؛
خدای ار به حکمت ببَندَد دَری
گشاید به فَضل و کَرَم دیگری
خدا گر ز حکمت ببندد دَری
ز رَحمَت گُشاید درِ دیگری
بغزّالی مگر گفتند جمعی
که ملحد خواهدت کشتن چو شمعی
بترسید و درون خانه بنشست
که تا خود روزگارش چون دهد دست
چو در خانه نشستن گشت بسیار
دلش بگرفت از خانه بیک بار
کسی نزدیک بوشهدی فرستاد
که ای در راه حق داننده اُستاد
ز بیم ملحدان در خانه ماندم
اگر عاقل بُدم دیوانه ماندم
چه فرمائی مرا تا آن کنم من
مگر این درد را درمان کنم من
ازان پیغام بوشهدی برآشفت
بدان پیغام آرنده چنین گفت
امام خواجه را گو ای زره دور
چو تو حق را نه هم رازی نه دستور
چو حق میکرد در اوّل پدیدت
نپرسید از تو چون میآفریدت
بمرگت هم نپرسد از تو هیچی
تو خوش میباش حالی چند پیچی
چو بی تو آوریدت در میانه
ترا بی تو برد هم بر کرانه
چو غزّالی شنید این شیوه پیغام
دلش خوش گشت و بیرون جست از دام
چو راهت نیست در ملک الهی
چنان نبود که تو خواهی، چه خواهی
#عطار
در اين ابيات نوراني از دوم دفتر ، مولانا از حكمت خداوند بر نداده هايش و از سايه رحمت او بر دادهایش حق سخن ميگويد . و شكر ميكند از زبان بنده اي كه در خيال خود مطلوبش جز سود نبوده ولي يزدان پاك كه بر ظاهر و باطن اين عالم داناست از روي كَرَم ان دعا و طلب را نشنيده ميگيرد .
شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها کان زیانست و هلاک
وز کرم مینشنود یزدان پاک
#مثنوي شريف/دفتر دوم
وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ »
چه بسا شما از چیزی کراهت داشته باشید در حالی که خیر شما در آن است و همین طور چه بسا چیزی را دوست می دارید در حالی که در حقیقت برای شما شر است و خدا می داند حقایق امور را و شما نمی دانید.
#سوره مباركه بقره/ آيه٢١٦
يا به قول سعدي و ابوسعيد به ترتيب ؛
خدای ار به حکمت ببَندَد دَری
گشاید به فَضل و کَرَم دیگری
خدا گر ز حکمت ببندد دَری
ز رَحمَت گُشاید درِ دیگری
بغزّالی مگر گفتند جمعی
که ملحد خواهدت کشتن چو شمعی
بترسید و درون خانه بنشست
که تا خود روزگارش چون دهد دست
چو در خانه نشستن گشت بسیار
دلش بگرفت از خانه بیک بار
کسی نزدیک بوشهدی فرستاد
که ای در راه حق داننده اُستاد
ز بیم ملحدان در خانه ماندم
اگر عاقل بُدم دیوانه ماندم
چه فرمائی مرا تا آن کنم من
مگر این درد را درمان کنم من
ازان پیغام بوشهدی برآشفت
بدان پیغام آرنده چنین گفت
امام خواجه را گو ای زره دور
چو تو حق را نه هم رازی نه دستور
چو حق میکرد در اوّل پدیدت
نپرسید از تو چون میآفریدت
بمرگت هم نپرسد از تو هیچی
تو خوش میباش حالی چند پیچی
چو بی تو آوریدت در میانه
ترا بی تو برد هم بر کرانه
چو غزّالی شنید این شیوه پیغام
دلش خوش گشت و بیرون جست از دام
چو راهت نیست در ملک الهی
چنان نبود که تو خواهی، چه خواهی
#عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شما درونتان یک "برکه" از عشق دارید
هنگامی که احساس بدبختی میکنید
هنگامی که در عیبهایتان سقوط کردهاید
در آن برکهی عشق "غسل" کنید
خود را در آن برکهی عشق باطراوت کنید
آن همیشه آنجاست
حتی اگر هر روز "عیبهایتان" را
در آن برکه بشویید
"زلال" باقی میماند.....
#هرمان_هسه
#سیذارتا
هنگامی که احساس بدبختی میکنید
هنگامی که در عیبهایتان سقوط کردهاید
در آن برکهی عشق "غسل" کنید
خود را در آن برکهی عشق باطراوت کنید
آن همیشه آنجاست
حتی اگر هر روز "عیبهایتان" را
در آن برکه بشویید
"زلال" باقی میماند.....
#هرمان_هسه
#سیذارتا
هر کسی سخن از شیخ خویش گوید. ما را رسول(ص) در خواب خرقه داد، نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد، و ژنده شود و در تونها افتد، و بدان استنجا کنند. بلکه خرقه محبت. محبتی نه که در فهم گنجد،
.
محبتی که آنرادی و امروز و فردا نیست
.( مقالات شمس ص 134)
#به_مناسبت_میلاد_رسول_اکرم
.
محبتی که آنرادی و امروز و فردا نیست
.( مقالات شمس ص 134)
#به_مناسبت_میلاد_رسول_اکرم
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر میزنند
نام احمد نام جملهٔ انبیاست
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
#مثنوی_مولانا_دفتر۱
نام احمد تا ابد بر میزنند
نام احمد نام جملهٔ انبیاست
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
#مثنوی_مولانا_دفتر۱
چون جهان بر شاخ گاو استاده راست
گاو بر ماهی و ماهی بر هواست
پس همه بر چیست؟ بر هیچ است و بس
هیچ هیچ است این همه هیچ است و بس
#عطار
گاو بر ماهی و ماهی بر هواست
پس همه بر چیست؟ بر هیچ است و بس
هیچ هیچ است این همه هیچ است و بس
#عطار
☆☆☆
درداست كه آدمى را راهبر ست
در هر كارى كه هست تا او را درد آن كار و هوس و عشق آن كار در درون نخيزد او قصد آن كار نكند و آن كار بى درد ميسّر نشود خواه دنيا، خواه آخرت، خواه بازرگانى، خواه پادشاهى، خواه علم، خواه نجوم و غيره...
تا مريم را درد زِه پيدا نشد قصدِ آن درخت بخت نكرد؛ او را آن درد به درخت آوَرْد و درختِ خشك،ميوه دار شد.
تن همچون مريمست و هر يكى عيسى داريم، اگر ما را درد پيدا شود عيسى ما بِزايد و اگر درد نباشد عيسى هم از آن راه نهانى كه آمد باز به اصل خود پيوندد الا ما محروم مانيم و از او بى بهره..
#فيه_ما_فيه
#مولانا
درداست كه آدمى را راهبر ست
در هر كارى كه هست تا او را درد آن كار و هوس و عشق آن كار در درون نخيزد او قصد آن كار نكند و آن كار بى درد ميسّر نشود خواه دنيا، خواه آخرت، خواه بازرگانى، خواه پادشاهى، خواه علم، خواه نجوم و غيره...
تا مريم را درد زِه پيدا نشد قصدِ آن درخت بخت نكرد؛ او را آن درد به درخت آوَرْد و درختِ خشك،ميوه دار شد.
تن همچون مريمست و هر يكى عيسى داريم، اگر ما را درد پيدا شود عيسى ما بِزايد و اگر درد نباشد عيسى هم از آن راه نهانى كه آمد باز به اصل خود پيوندد الا ما محروم مانيم و از او بى بهره..
#فيه_ما_فيه
#مولانا