.
عوض میکنم هستیِ خویش را با
کبوتر
که میبالد آن دور
زین تنگناها فراتر .
عوض میکنم هستی خویش را با
چَکاوی که در چارچار زمستان
تنش لرز لرزان
دلش پُر سرود و ترانه.
عوض میکنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوزِ سرمایِ دی ماه
جوان است و جانش پر است از جوانه.
عوض میکنم خویش را
با کبوتر –
نه
با فضلههای کبوتر
کزان میتوان خاک را بارور کرد و
سبزینهای را فزونتر .
#استاد_شفیعی_کدکنی
عوض میکنم هستیِ خویش را با
کبوتر
که میبالد آن دور
زین تنگناها فراتر .
عوض میکنم هستی خویش را با
چَکاوی که در چارچار زمستان
تنش لرز لرزان
دلش پُر سرود و ترانه.
عوض میکنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوزِ سرمایِ دی ماه
جوان است و جانش پر است از جوانه.
عوض میکنم خویش را
با کبوتر –
نه
با فضلههای کبوتر
کزان میتوان خاک را بارور کرد و
سبزینهای را فزونتر .
#استاد_شفیعی_کدکنی
زندگی بی حوصله تر از اونه که صبر
کنه ما حال دلمون رو خوب کنیم !
تا فراموش کنیم شکستای گذشتمونو
تا یه دربست بگیریم و به خنده های
از ته دل برسیم.
زندگی به پشت سرش هم نگاه نمیکنه
که ببینه ما نشستیم و آلبوم خاطره هامونو
با بغض ورق میزنیم و با هر صفحه از
دیروزمون اشک میریزیم.
زندگی حتی وقت نداره ببینه هنوز تو
دلمون یه حسی به اون کسی که
عمیق ترین زخمها رو به قلبمون زد داریم.
زندگی جلو میره حتی اگه ما حالمون
بد باشه،حتی اگه نای پا شدن نداشته باشیم.
باید پا شیم قبل از اینکه زندگی اونقد
ازمون جلو بزنه که ناپدید شه،باید پاشیم
و پشت سر زندگی راه بیفتیم باید
پا به پای زندگی راه بریم.
باید اونقدر حالمون رو خوب کنیم تا یه
روزی بیاد که ببینیم این زندگی هست
که داره پشت سرمون می دوه که به ما برسه ...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
انسانهای سالم ...
جهان را آنگونه كه می خواهند يا نياز دارند كه باشد نمی نگرند !
بلكه همانگونه كه هست می بينند .
يک سبـد عشـق
يک دنيـا زیبـایی
يک آسمان لطف خداوند
یک لب خنـدان
یک دل شـاد
یه خونه ی دل پر از صفا
آرزوی قلبی من برای تو
همراه با آرامش و کلی از بهترینها برایت آرزومندم
🌺🌺🌺
شاد باشی
کنه ما حال دلمون رو خوب کنیم !
تا فراموش کنیم شکستای گذشتمونو
تا یه دربست بگیریم و به خنده های
از ته دل برسیم.
زندگی به پشت سرش هم نگاه نمیکنه
که ببینه ما نشستیم و آلبوم خاطره هامونو
با بغض ورق میزنیم و با هر صفحه از
دیروزمون اشک میریزیم.
زندگی حتی وقت نداره ببینه هنوز تو
دلمون یه حسی به اون کسی که
عمیق ترین زخمها رو به قلبمون زد داریم.
زندگی جلو میره حتی اگه ما حالمون
بد باشه،حتی اگه نای پا شدن نداشته باشیم.
باید پا شیم قبل از اینکه زندگی اونقد
ازمون جلو بزنه که ناپدید شه،باید پاشیم
و پشت سر زندگی راه بیفتیم باید
پا به پای زندگی راه بریم.
باید اونقدر حالمون رو خوب کنیم تا یه
روزی بیاد که ببینیم این زندگی هست
که داره پشت سرمون می دوه که به ما برسه ...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
انسانهای سالم ...
جهان را آنگونه كه می خواهند يا نياز دارند كه باشد نمی نگرند !
بلكه همانگونه كه هست می بينند .
يک سبـد عشـق
يک دنيـا زیبـایی
يک آسمان لطف خداوند
یک لب خنـدان
یک دل شـاد
یه خونه ی دل پر از صفا
آرزوی قلبی من برای تو
همراه با آرامش و کلی از بهترینها برایت آرزومندم
🌺🌺🌺
شاد باشی
20مهرماه، روز بزرگداشت
#خواجه_شمس_الدين_محمد_شيرازی
شاعر و حافظ قرآن، متخلص
به حافظ و معروف به لسان الغيب
از بزرگترين شاعران غزل سرای
ايران گرامی باد
#خواجه_شمس_الدين_محمد_شيرازی
شاعر و حافظ قرآن، متخلص
به حافظ و معروف به لسان الغيب
از بزرگترين شاعران غزل سرای
ايران گرامی باد
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
#حافظ_شیرازی
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
#حافظ_شیرازی
🌺20 مهر روز بزرگداشت حافظ گرامی باد🌺
خواجه شمس الدین محمد شیرازی شاعر و حافظ قرآن، متخلص به حافظ و معروف به لسان الغیب از بزرگترین شاعران غزل سرای ایران و جهان به شمار می رود. خواجه شمس الدین محمدبن محمد حافظ شیرازی، از بزرگترین شاعران نغزگوی ادبیات فارسی است. حافظ در اوایل قرن هشتم ه.ق- حدود سال 727- در شیراز دیده به جهان گشود. پدرش بهاءالدین، بازرگان و مادرش اهل کازرون بود. پس از مرگ پدر، شمس الدین کوچک نزد مادرش ماند و در سنین نوجوانی به شغل نانوایی پرداخت. در همین دوران به کسب علم و دانش علاقه مند شد و به درس و مدرسه پرداخت. بعد از تحصیل علوم، زندگی او تغییر کرد و در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس درس علمای بزرگ شیراز را درس کرد. او به تحقیق و مطالعه کتابهای بزرگان آن روزگار- از قبیل کشاف زمخشری، مطالع الانظار قاضی بیضاوی و مفتاح العلوم سکاکی و امثال آنها- پرداخت. همچنین در مجالس درس قوام الدین ابوالبقاء عبدالله بن محمود بن حسن اصفهانی شیرازی نیز حضور داشتحافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.
وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت. تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود 500 غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تاکنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان های جهان به چاپ رسیده است. شاید تعداد نسخه های خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانه های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.نکتهٔ خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخه هایی با مفردات و واژه های گوناگون است که این خصیصه باعث بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان می شودحافظ را چیره دست ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته اندموضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازله است و غزل سرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانه پردازی است.
با آن که حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیت های درخشان، مستقل، و خوش مضمون فراوانی است که سروده است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره های قرآن تأثیر گرفته است، که آن را انقلابی در آفرینش این گونه شعر دانسته اند.
نسبت جهان ملک خاتون به عنوان شاخه نباتحافظ، بیشتر از دیگر نسبتهایی که افکار عمومی برای وی معشوقه سازی می کنند، مطرح شده اما واقعیت این است که وی شاعره شیرازی زمان حافظ بوده که در سایه بزرگی "خواجه اهل راز" هیچگاه دیده نشد. جهان ملک خاتون شاعری بود که در زمان حافظ و هم عصر با او یعنی قرن هشتم در شیراز می زیسته است و دیوانی با بیش از پنج هزار بیت شعر نیز دارددر مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخان دیده می شود و به نظر اغلب آنان 792 ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد 777 ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانستألیف جامی (متولد 817 ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال درگذشت خواجه قید شده است. محل تولد اوشیراز بوده و در همان شهر نیز روی در نقاب خاک کشیده است
آرامگاه حافظ در شهر شیراز و در منطقهٔ حافظیّه در فضایی آکنده از عطر و زیبایی گل های جان پرور، درآمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شده است. امروزه این مکان یکی از جاذبه های مهمّ گردشگری به شمار می رود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشه حافظ را از اطراف جهان به این مکان می کشاند.
خواجه شمس الدین محمد شیرازی شاعر و حافظ قرآن، متخلص به حافظ و معروف به لسان الغیب از بزرگترین شاعران غزل سرای ایران و جهان به شمار می رود. خواجه شمس الدین محمدبن محمد حافظ شیرازی، از بزرگترین شاعران نغزگوی ادبیات فارسی است. حافظ در اوایل قرن هشتم ه.ق- حدود سال 727- در شیراز دیده به جهان گشود. پدرش بهاءالدین، بازرگان و مادرش اهل کازرون بود. پس از مرگ پدر، شمس الدین کوچک نزد مادرش ماند و در سنین نوجوانی به شغل نانوایی پرداخت. در همین دوران به کسب علم و دانش علاقه مند شد و به درس و مدرسه پرداخت. بعد از تحصیل علوم، زندگی او تغییر کرد و در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس درس علمای بزرگ شیراز را درس کرد. او به تحقیق و مطالعه کتابهای بزرگان آن روزگار- از قبیل کشاف زمخشری، مطالع الانظار قاضی بیضاوی و مفتاح العلوم سکاکی و امثال آنها- پرداخت. همچنین در مجالس درس قوام الدین ابوالبقاء عبدالله بن محمود بن حسن اصفهانی شیرازی نیز حضور داشتحافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.
وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت. تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود 500 غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تاکنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان های جهان به چاپ رسیده است. شاید تعداد نسخه های خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانه های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.نکتهٔ خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخه هایی با مفردات و واژه های گوناگون است که این خصیصه باعث بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان می شودحافظ را چیره دست ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته اندموضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازله است و غزل سرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانه پردازی است.
با آن که حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیت های درخشان، مستقل، و خوش مضمون فراوانی است که سروده است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره های قرآن تأثیر گرفته است، که آن را انقلابی در آفرینش این گونه شعر دانسته اند.
نسبت جهان ملک خاتون به عنوان شاخه نباتحافظ، بیشتر از دیگر نسبتهایی که افکار عمومی برای وی معشوقه سازی می کنند، مطرح شده اما واقعیت این است که وی شاعره شیرازی زمان حافظ بوده که در سایه بزرگی "خواجه اهل راز" هیچگاه دیده نشد. جهان ملک خاتون شاعری بود که در زمان حافظ و هم عصر با او یعنی قرن هشتم در شیراز می زیسته است و دیوانی با بیش از پنج هزار بیت شعر نیز دارددر مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخان دیده می شود و به نظر اغلب آنان 792 ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد 777 ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانستألیف جامی (متولد 817 ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال درگذشت خواجه قید شده است. محل تولد اوشیراز بوده و در همان شهر نیز روی در نقاب خاک کشیده است
آرامگاه حافظ در شهر شیراز و در منطقهٔ حافظیّه در فضایی آکنده از عطر و زیبایی گل های جان پرور، درآمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شده است. امروزه این مکان یکی از جاذبه های مهمّ گردشگری به شمار می رود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشه حافظ را از اطراف جهان به این مکان می کشاند.
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
حافظ
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
حافظ
ای برده اختیارم تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد
غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی
من باغ و بوستانم سوزیده خزانم
باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی
پس چیست زاری تو چون در کنار مایی
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را
گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم
گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی
گفتم چو چرخ گردان والله که بیقرارم
گفت ار چه بیقراری نی بیقرار مایی
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی
آن راز را نهان کن چون رازدار مایی
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه
آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی
مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی
مولوی
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد
غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی
من باغ و بوستانم سوزیده خزانم
باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی
پس چیست زاری تو چون در کنار مایی
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را
گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم
گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی
گفتم چو چرخ گردان والله که بیقرارم
گفت ار چه بیقراری نی بیقرار مایی
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی
آن راز را نهان کن چون رازدار مایی
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه
آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی
مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی
مولوی
اعتراض کردن معترضی بر رسول (ص) بر امیر کردن آن هُذَیلی
چون پیمبر سروری کرد از هذیل
از برای لشکر منصور خیل
بوالفضولی از حسد طاقت نداشت
اعتراض و لا نُسَلِم بر فراشت
( لا نُسَلِم : تسلیم نمیشویم )
آن روز شور و هيجانی در بين مردم مدينه افتاده بود، بعضی از سالمندان مدينه كه خود را برتر از ديگران در تجربه و خرد ميديدند در شگفت بودند كه چرا پيامبر خداجوان ۱۸ ساله ای از قبيله بنی هذيل به نام اسامه بن زيد را بر آنان فرمانروا ساخته است.
تا برای دفاع از حملات روميان، به سرزمين فلسطين بروند.
گفت نه نه یا رسول الله مکن
سرور لشکر مگر شیخ کهن
بعضی دردل گله مند بودند و يكی از آنان زبان به انتقاد از رسول خدا گشوده گفت: ای پيامبر خدا
چرا از ما مهاجر و انصار را كه از شيوخ قوم هستيم كسی را به سركردگی سپاه منصوبنفرموديد و اين جوان ۱۸ ساله بی تجربه را بر ما سروری دادی در حاليكه خودفرموده ايد:
هم تو گفتستی و گفت تو گوا
پير بايد پير بايد پيشوا
زيرا موی سپيد علامت پختگی عقل است.
یا رسولالله درین لشکر نگر
هست چندین پیر و از وی پیشتر
پای پیر از سرعت ار چه باز ماند
یافت عقل او دو پر بر اوج راند
هم چنین پیوسته کرد آن بیادب
پیش پیغمبر سخن، زان سرد لب
پيامبر خدا كه ديد آن مرد، ژاژخایی را از حد گذرانده و از حقيقت بيخبر است گفت:
گفت پیغامبر کای ظاهر نگر
تو مبین او را جوان و بی هنر
ای بسا ریش سیاه و مرد پیر
ای بسا ریش سپید و دل چو قیر
عقل او را آزمودم بارها
کرد پیری آن جوان در کارها
پیر، پیر عقل باشد ای پسر
نه سپیدی موی اندر ریش و سر
ای ظاهربينان آنجا كه گفتم پير بايد پيشوا باشد، منظور پير عقل است نه آنكه موی سپيد دارد.
مگر ابليس از همه فرشتگان پيرتر نبود؟ اما عقلش کوته بین بود و حقیقت آدم را نمیدید.
مگر حضرت عيسي كودك شيرخوار نبود كه به رسالت خود شهادت داد؟
ما اين سخن را جهت ظاهر بینان گفتیم چون آنان تنها ظاهر را ميبينند، اما حقيقت بينان پوست را ميشكافند و مغز را مينگرند.
ما که باطنبینِ جملهٔ کشوریم
دل ببینیم و به ظاهر ننگریم
پس
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو عقل کل تو باطن بین شوی
مثنوی_معنوی
چون پیمبر سروری کرد از هذیل
از برای لشکر منصور خیل
بوالفضولی از حسد طاقت نداشت
اعتراض و لا نُسَلِم بر فراشت
( لا نُسَلِم : تسلیم نمیشویم )
آن روز شور و هيجانی در بين مردم مدينه افتاده بود، بعضی از سالمندان مدينه كه خود را برتر از ديگران در تجربه و خرد ميديدند در شگفت بودند كه چرا پيامبر خداجوان ۱۸ ساله ای از قبيله بنی هذيل به نام اسامه بن زيد را بر آنان فرمانروا ساخته است.
تا برای دفاع از حملات روميان، به سرزمين فلسطين بروند.
گفت نه نه یا رسول الله مکن
سرور لشکر مگر شیخ کهن
بعضی دردل گله مند بودند و يكی از آنان زبان به انتقاد از رسول خدا گشوده گفت: ای پيامبر خدا
چرا از ما مهاجر و انصار را كه از شيوخ قوم هستيم كسی را به سركردگی سپاه منصوبنفرموديد و اين جوان ۱۸ ساله بی تجربه را بر ما سروری دادی در حاليكه خودفرموده ايد:
هم تو گفتستی و گفت تو گوا
پير بايد پير بايد پيشوا
زيرا موی سپيد علامت پختگی عقل است.
یا رسولالله درین لشکر نگر
هست چندین پیر و از وی پیشتر
پای پیر از سرعت ار چه باز ماند
یافت عقل او دو پر بر اوج راند
هم چنین پیوسته کرد آن بیادب
پیش پیغمبر سخن، زان سرد لب
پيامبر خدا كه ديد آن مرد، ژاژخایی را از حد گذرانده و از حقيقت بيخبر است گفت:
گفت پیغامبر کای ظاهر نگر
تو مبین او را جوان و بی هنر
ای بسا ریش سیاه و مرد پیر
ای بسا ریش سپید و دل چو قیر
عقل او را آزمودم بارها
کرد پیری آن جوان در کارها
پیر، پیر عقل باشد ای پسر
نه سپیدی موی اندر ریش و سر
ای ظاهربينان آنجا كه گفتم پير بايد پيشوا باشد، منظور پير عقل است نه آنكه موی سپيد دارد.
مگر ابليس از همه فرشتگان پيرتر نبود؟ اما عقلش کوته بین بود و حقیقت آدم را نمیدید.
مگر حضرت عيسي كودك شيرخوار نبود كه به رسالت خود شهادت داد؟
ما اين سخن را جهت ظاهر بینان گفتیم چون آنان تنها ظاهر را ميبينند، اما حقيقت بينان پوست را ميشكافند و مغز را مينگرند.
ما که باطنبینِ جملهٔ کشوریم
دل ببینیم و به ظاهر ننگریم
پس
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو عقل کل تو باطن بین شوی
مثنوی_معنوی
هیچ می دانی چه می گوید رباب
ز اشک چشم و از جگرهای کباب
پوستی ام دور مانده من ز گوشت
چون ننالم در فراق و در عذاب
چوب هم گوید بدم من شاخ سبز
زین من بشکست و بدرید آن رکاب
ما غریبان فراقیم ای شهان
بشنوید از ما الی الله المأب
هم ز حق رستیم اول در جهان
هم بدو وا می رویم از انقلاب
خوش کمانچه می کشد کان تیر او
در دل عشاق دارد اضطراب
ترک و رومی و عرب گر عاشق است
همزبان اوست این بانگ صواب
باد می نالد همی خواند تو را
که بیا اندر پیم تا جوی آب
آب بودم باد گشتم آمدم
تا رهانم تشنگان را زین سراب
نطق آن بادست کآبی بوده است
آب گردد چون بیندازد نقاب
از برون شش جهت این بانگ خاست
کز جهت بگریز و رو از ما متاب
دیوان شمس
ز اشک چشم و از جگرهای کباب
پوستی ام دور مانده من ز گوشت
چون ننالم در فراق و در عذاب
چوب هم گوید بدم من شاخ سبز
زین من بشکست و بدرید آن رکاب
ما غریبان فراقیم ای شهان
بشنوید از ما الی الله المأب
هم ز حق رستیم اول در جهان
هم بدو وا می رویم از انقلاب
خوش کمانچه می کشد کان تیر او
در دل عشاق دارد اضطراب
ترک و رومی و عرب گر عاشق است
همزبان اوست این بانگ صواب
باد می نالد همی خواند تو را
که بیا اندر پیم تا جوی آب
آب بودم باد گشتم آمدم
تا رهانم تشنگان را زین سراب
نطق آن بادست کآبی بوده است
آب گردد چون بیندازد نقاب
از برون شش جهت این بانگ خاست
کز جهت بگریز و رو از ما متاب
دیوان شمس
.
غلامِ مردمک
چشمِ مِیپرست تواَم
که مست نازبُود در کمال هشیاری
به غیر دوش
که دیدم به خواب چشم تو را
دگر ندیدهام ازبخت خویش بیداری
#آتش_اصفهانی
غلامِ مردمک
چشمِ مِیپرست تواَم
که مست نازبُود در کمال هشیاری
به غیر دوش
که دیدم به خواب چشم تو را
دگر ندیدهام ازبخت خویش بیداری
#آتش_اصفهانی
جام به جامِ تو می زنم ز رهِ دور
شادیِ آن صبح آرزو
که ببینیم
بوم ازین بام رفت و
خوش خبر آمد ...
#هوشنگ_ابتهاج
شادیِ آن صبح آرزو
که ببینیم
بوم ازین بام رفت و
خوش خبر آمد ...
#هوشنگ_ابتهاج
معرفی عارفان
ما هرگز نمی دانیم كه می رویم آن هنگام كه در حال رفتن هستیم به شوخی درها را می بندیم و سرنوشت .. كه ما را همراهی می كند پشت سر ما به درها قفل می زند ، و ما دیگر ، هرگز نمی توانیم به عقب برگردیم ... #امیلی_دیکنسون
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
حافظ
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
محمد معتمدی - در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
محمد معتمدی🎼
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
#حافظ
محمد معتمدی🎼
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
#بیستم_مهرماه_بزرگداشت
#حافظ_شیرازی
#استاد_محمدرضا_لطفی
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
#بیستم_مهرماه_بزرگداشت
#حافظ_شیرازی
#استاد_محمدرضا_لطفی