گردون کمری ز عمر فرسودهٔ ماست
دریـا اثـری ز اشـک آلـودهٔ مـاست
دوزخ شـرری ز رنـج بیهودهٔ ماست
فردوس دمی ز وقت آسودهٔ ماست
#ابوسعید_ابوالخیر
دریـا اثـری ز اشـک آلـودهٔ مـاست
دوزخ شـرری ز رنـج بیهودهٔ ماست
فردوس دمی ز وقت آسودهٔ ماست
#ابوسعید_ابوالخیر
Ebi - Ki Ashkhato Pak Mikone (Tanin Stage) | ابی - کی اشکاتو پاک..
@moozikestan_bot
کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
برگ ریزونای پائیز کی چشم برات نشسته
از جلو پات جمع میکنه برگای زرد و خسته
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
برگ ریزونای پائیز کی چشم برات نشسته
از جلو پات جمع میکنه برگای زرد و خسته
Track 7
Unknown Artist
علیرضا افتخاری
غزل مولانا
من غلام قمرم
غیر قمر هیچ مگو
غزل مولانا
من غلام قمرم
غیر قمر هیچ مگو
«إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ»
اگر خدا شما را یاری کند محال است کسی یا چیزی بر شما برتری یابد
خدا همینقدر قشنگ دلتو گرم میکنه
اگر خدا شما را یاری کند محال است کسی یا چیزی بر شما برتری یابد
خدا همینقدر قشنگ دلتو گرم میکنه
نقلست که مردی آمد و گفت: خواهم که خرقه پوشم شیخ گفت: ما را مسئلهٔ است اگر آنرا جواب دهی شایسته خرقه باشی گفت: اگر مرد چادرزنی در سر گیرد زن شود؟
گفت: نه
گفت: اگر زنی جامهٔ مردی هم درپوشد هرگز مرد شود؟
گفت: نه
گفت: تو نیز اگر در این راه مرد نهٔ بدین مرقع پوشیدن مرد نگردی.
عطار
تذکرة الأولیاء
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
گفت: نه
گفت: اگر زنی جامهٔ مردی هم درپوشد هرگز مرد شود؟
گفت: نه
گفت: تو نیز اگر در این راه مرد نهٔ بدین مرقع پوشیدن مرد نگردی.
عطار
تذکرة الأولیاء
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
ز نعره کف به لب آورده رود دیوانه
هراز ــ اشترِ مستِ هزار کوهانه ــ
نسیم خیس ز دریا وزیده، گاهی نرم
زند به کاکل سبز درختها، شانه
و گاه در نی سِحرآورش ــ به چوپانی ــ
دمان، فتاده پی گلههای پروانه
هوای درّهٔ «یوش» است، این که میآید
ربوده عطر گل از باغهای «افسانه»
مسیر من همه دالان سبز و میگذرم،
خموش و میکُندم این سوال، دیوانه
کزین بهار که من میکنم گذر آیا
به ناگزیر، خزان میکند گذر یا نه؟
مرا هوای غزل گفتن است و دُر سفتن
به گوشواریات ای نازنین دردانه!
ببین که تا دهدم سر به دشت و جنگل و کوه
مرا، هوای تو، بیرون کشیده از خانه
سفر، گریختنی در مه است، سوی امید؟
و یا گریختن از خویش، ناامیدانه؟
زخود چگونه گریزم که بار خویشتنم
امانتی است هم از سرنوشت بر شانه ...
#حسین_منزوی
هراز ــ اشترِ مستِ هزار کوهانه ــ
نسیم خیس ز دریا وزیده، گاهی نرم
زند به کاکل سبز درختها، شانه
و گاه در نی سِحرآورش ــ به چوپانی ــ
دمان، فتاده پی گلههای پروانه
هوای درّهٔ «یوش» است، این که میآید
ربوده عطر گل از باغهای «افسانه»
مسیر من همه دالان سبز و میگذرم،
خموش و میکُندم این سوال، دیوانه
کزین بهار که من میکنم گذر آیا
به ناگزیر، خزان میکند گذر یا نه؟
مرا هوای غزل گفتن است و دُر سفتن
به گوشواریات ای نازنین دردانه!
ببین که تا دهدم سر به دشت و جنگل و کوه
مرا، هوای تو، بیرون کشیده از خانه
سفر، گریختنی در مه است، سوی امید؟
و یا گریختن از خویش، ناامیدانه؟
زخود چگونه گریزم که بار خویشتنم
امانتی است هم از سرنوشت بر شانه ...
#حسین_منزوی
من این عهدی که با موی تو بستم
به مویت گر سر مویی شکستم
پس از عمری به زلفت عهد بستم
عجب سر رشتهای آمد به دستم
ز مویت کافر زنار بندم
ز رویت هندوی آتش پرستم
کمند عشق را گردن نهادم
طناب عقل را درهم گسستم
ز مستوری چه میپرسی که عورم
ز هشیاری چه میگویی که مستم
شراب شادکامی را چشیدم
سبوی نیک نامی را شکستم
به شمشیر از سر کویش نرفتم
به تدبیر از خم بندش نجستم
فزون تر شد هوای او پس از مرگ
تو پنداری کزین اندیشه رستم
چنین ساقی ز خویشم بی خبر ساخت
که آگه نیستم از خود که هستم
گواه دعویم پیر مغان است
که مست از جرعهٔ جام آلستم
قیامت چون نخوانم قامتت را
که تا برخاستی، از پا نشستم
چه گفتی زان سهی بالا فروغی
که فارغ کردی از بالا و پستم
#فروغی_بسطامی
به مویت گر سر مویی شکستم
پس از عمری به زلفت عهد بستم
عجب سر رشتهای آمد به دستم
ز مویت کافر زنار بندم
ز رویت هندوی آتش پرستم
کمند عشق را گردن نهادم
طناب عقل را درهم گسستم
ز مستوری چه میپرسی که عورم
ز هشیاری چه میگویی که مستم
شراب شادکامی را چشیدم
سبوی نیک نامی را شکستم
به شمشیر از سر کویش نرفتم
به تدبیر از خم بندش نجستم
فزون تر شد هوای او پس از مرگ
تو پنداری کزین اندیشه رستم
چنین ساقی ز خویشم بی خبر ساخت
که آگه نیستم از خود که هستم
گواه دعویم پیر مغان است
که مست از جرعهٔ جام آلستم
قیامت چون نخوانم قامتت را
که تا برخاستی، از پا نشستم
چه گفتی زان سهی بالا فروغی
که فارغ کردی از بالا و پستم
#فروغی_بسطامی
آفت عاشقی نه از سر ماست
این بلا خود ز انبیا برخاست
داشت بر یوسف و زلیخا دست
در جهان خود ز دست عشق که رست؟
تا دلم را هوای باطل بود
جانم از ذوق عشق عاطل شد
چون ز سیمرغ دید شهپر عشق
همچو داود میزند در عشق
با دلش مهر خود بیامیزد
پس به مویی دلش بیاویزد
عشق چون دستبرد بنماید
انبیا را ز کیش برباید
اندرین کوی از آرزوی غزال
خوکبانی همی کنند ابدال
عاشق ار راز خود بپوشاند
وز ورع شهوتش فروماند
به حقیقت مرید عشق بود
چون بمیرد شهید عشق بود
بعد ازین دست ما و دامن عشق
ما شده خوشه چین خرمن عشق
#عراقی
این بلا خود ز انبیا برخاست
داشت بر یوسف و زلیخا دست
در جهان خود ز دست عشق که رست؟
تا دلم را هوای باطل بود
جانم از ذوق عشق عاطل شد
چون ز سیمرغ دید شهپر عشق
همچو داود میزند در عشق
با دلش مهر خود بیامیزد
پس به مویی دلش بیاویزد
عشق چون دستبرد بنماید
انبیا را ز کیش برباید
اندرین کوی از آرزوی غزال
خوکبانی همی کنند ابدال
عاشق ار راز خود بپوشاند
وز ورع شهوتش فروماند
به حقیقت مرید عشق بود
چون بمیرد شهید عشق بود
بعد ازین دست ما و دامن عشق
ما شده خوشه چین خرمن عشق
#عراقی
ساكنين دلت را به دقت انتخاب كن
چرا که مالیات سکونتشان را کسی غیر از
تو نمی پردازد :)
جبران_خليل_جبران
چرا که مالیات سکونتشان را کسی غیر از
تو نمی پردازد :)
جبران_خليل_جبران
.
ترک ما کردی، برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی، با هر که خواهی یار باش
مست حسنی، با رقیبان میلِ می خوردن مکن
بد حریفانند آنها، گفتمت هُشیار باش!
#وحشی_بافقی
ترک ما کردی، برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی، با هر که خواهی یار باش
مست حسنی، با رقیبان میلِ می خوردن مکن
بد حریفانند آنها، گفتمت هُشیار باش!
#وحشی_بافقی
امشب باغزلی ازحضرت حافظ
صوفی! بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می ِ لعلفام را
راز ِ درون ِ پرده ز رندان ِ مست پرس
کاین حال نیست زاهد ِ عالیمقام را
عنقا شکار ِ کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم ِ دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال ِ دوام را
ای دل! شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مَکُن هنری ننگ و نام را
در عیش ِ نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بِهِشت روضهی دارالسّلام را
ما را بر آستان ِ تو بس حقّ ِ خدمت است
ای خواجه! بازبین به ترحُّم غلام را
حافظ مرید ِ جام ِ می است ای صبا! برو
وز بنده بندگی برسان شیخ ِ جام را
صوفی! بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می ِ لعلفام را
راز ِ درون ِ پرده ز رندان ِ مست پرس
کاین حال نیست زاهد ِ عالیمقام را
عنقا شکار ِ کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم ِ دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال ِ دوام را
ای دل! شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مَکُن هنری ننگ و نام را
در عیش ِ نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بِهِشت روضهی دارالسّلام را
ما را بر آستان ِ تو بس حقّ ِ خدمت است
ای خواجه! بازبین به ترحُّم غلام را
حافظ مرید ِ جام ِ می است ای صبا! برو
وز بنده بندگی برسان شیخ ِ جام را
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
#حافظ
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
#حافظ
مباد جانم بیغم اگر فدای تو نیست
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است
خراب باد وجودم اگر برای تو نیست
#مولانا
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است
خراب باد وجودم اگر برای تو نیست
#مولانا
خاک قدمت سعادت جان من است
خاک از قدمت همه گل و یاسمن است
سر تا قدمت خاک ز تو میرویند
زان خاک قدم چه روی برداشتن است
#مولانا
خاک از قدمت همه گل و یاسمن است
سر تا قدمت خاک ز تو میرویند
زان خاک قدم چه روی برداشتن است
#مولانا
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
#حافظ
که عشق روی گل با ما چهها کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
#حافظ
مه چنین خوب نباشد تو مگر خورشیدی
دل چنین سخت نباش تو مگر خارایی
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی
#سعدی
دل چنین سخت نباش تو مگر خارایی
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی
#سعدی
از همۀ اسرار الفی بیش بیرون نیفتاد
و باقی هرچه گفتند،
در شرح آن الف گفتند
و آن الف البته فهم نشد...
#شمس_تبریزی
و باقی هرچه گفتند،
در شرح آن الف گفتند
و آن الف البته فهم نشد...
#شمس_تبریزی
دل عارف چون چراغی است در قندیلی از آبگینه پاک، که شعاع او جمله ملکوت را روشن دارد؛
او را از تاریکی چه باک...
#بایزید_بسطامی
او را از تاریکی چه باک...
#بایزید_بسطامی