گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
رشحه( دختر هاتف)
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
رشحه( دختر هاتف)
نه همین غمکده ای مرغک تنها قفس است
تا تو آزاد نباشی همه دنیا قفس است
تا پرو بال تو را راه تماشا بسته ست
هرکجا هست زمین تا به ثریا قفس است
تا که نادان به جهان حکمروایی دارد
زندگی در نظر مردم دانا قفس است
#فریدون_مشیری
تا تو آزاد نباشی همه دنیا قفس است
تا پرو بال تو را راه تماشا بسته ست
هرکجا هست زمین تا به ثریا قفس است
تا که نادان به جهان حکمروایی دارد
زندگی در نظر مردم دانا قفس است
#فریدون_مشیری
* بامداد ، عالم برخیزد،طلب زیادتی علم کند
و زاهد،طلب زیادتی زهد کند
و ابو الحسن در بند آن بود که سروری به دل برادری رساند.
#تذکره_الاولیا
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
و زاهد،طلب زیادتی زهد کند
و ابو الحسن در بند آن بود که سروری به دل برادری رساند.
#تذکره_الاولیا
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
آبی که از این دیده چو خون میریزد
خونیست بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل میخورد و دیده برون میریزد
#رباعیات_مولانا
خونیست بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل میخورد و دیده برون میریزد
#رباعیات_مولانا
خواب شب بر چشم خود کردم حرام
تا ببینم صبحدم سیمای دل
قد من همچون کمان شد از رکوع
تا ببینم قامت و بالای دل
مولانا
تا ببینم صبحدم سیمای دل
قد من همچون کمان شد از رکوع
تا ببینم قامت و بالای دل
مولانا
زیبایی و آیتِ لطف
رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زین سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما
#حافظ
اگر روی معشوق که صحیفهٔ زیبایی است جلوه ای بر عاشق کند و آیتِ حسن خود را بر او فرو خوانَد آن عاشق جز آن که همۀ کارها را در جهت خیر و خوبی تفسیر کند، چه تواند کرد. او دریافته است که همۀ آثار وجودی معشوق از جنس زیبایی و مهر و خیر و خوبی است. چنان که در معشوقِ زمینی نیز چنین است که اگر لبخند رضایتی بر لب آورد دیگر همۀ کارها درست است، و این است معنی آنکه شاعران میکوشند تا کارها و مشیّتهای الهی را بر مردم توجیه کنند. این توجیه در سایهٔ همان تجلی زیبایی است چنان که در صحیفۀ وجود آدمیان نیز، محبت مادر آیتِ لطفی است که در پرتو آن همۀ کارهای مادر تفسیر به خیر و خوبی میشود. چنان که اگر کودک را شیر دهد به همان دلیل است که از شیر باز گیرد. یعنی هر دو محبت و لطف است. منع و عطای او هر دو در قیاس به حال کودک، مهربانی است و حال مردمان نیز چون حال کودکان است که نمیتوانند انواع لطفها را دریابند بلکه بعضی را قهر و بعضی را لطف میپندارند و ندانند که به گفتۀ هاتف اصفهانی:
ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی چه جفا کنی
برگرفته از کتاب #در_صحبت_حافظ
#الهي_قمشه_اى
رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زین سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما
#حافظ
اگر روی معشوق که صحیفهٔ زیبایی است جلوه ای بر عاشق کند و آیتِ حسن خود را بر او فرو خوانَد آن عاشق جز آن که همۀ کارها را در جهت خیر و خوبی تفسیر کند، چه تواند کرد. او دریافته است که همۀ آثار وجودی معشوق از جنس زیبایی و مهر و خیر و خوبی است. چنان که در معشوقِ زمینی نیز چنین است که اگر لبخند رضایتی بر لب آورد دیگر همۀ کارها درست است، و این است معنی آنکه شاعران میکوشند تا کارها و مشیّتهای الهی را بر مردم توجیه کنند. این توجیه در سایهٔ همان تجلی زیبایی است چنان که در صحیفۀ وجود آدمیان نیز، محبت مادر آیتِ لطفی است که در پرتو آن همۀ کارهای مادر تفسیر به خیر و خوبی میشود. چنان که اگر کودک را شیر دهد به همان دلیل است که از شیر باز گیرد. یعنی هر دو محبت و لطف است. منع و عطای او هر دو در قیاس به حال کودک، مهربانی است و حال مردمان نیز چون حال کودکان است که نمیتوانند انواع لطفها را دریابند بلکه بعضی را قهر و بعضی را لطف میپندارند و ندانند که به گفتۀ هاتف اصفهانی:
ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی چه جفا کنی
برگرفته از کتاب #در_صحبت_حافظ
#الهي_قمشه_اى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ وقت فراموش نکن که
قلب ارزشي ندارد
مگر زماني که :
معشوق به آن نظر کرده باشد
و عشقِ حبیب در آن جاري باشد...
#شیخ_ابن_عربي
قلب ارزشي ندارد
مگر زماني که :
معشوق به آن نظر کرده باشد
و عشقِ حبیب در آن جاري باشد...
#شیخ_ابن_عربي
بحر ما را کنار بايستي
وين سفر را قرار بايستي
شير بيشه ميان زنجيرست
شير در مرغزار بايستي
ماهيان مي طپند اندر ريگ
راه در جويبار بايستي
بلبل مست سخت مخمورست
گلشن و سبزه زار بايستي
ديده ها از غبار خسته شدست
ديده اعتبار بايستي
همه گل خواره اند اين طفلان
مشفقي دايه وار بايستي
ره به آب حيات مي نبرند
خضر را آبخوار بايستي
دل پشيمان شدست ز آنچ گذشت
دل امسال پار بايستي
اندر اين شهر قحط خورشيدست
سايه شهريار بايستي
شهر سرگين پرست پر گشته ست
مشک نافه تتار بايستي
مشک از پشک کس نمي داند
مشک را انتشار بايستي
دولت کودکانه مي جويند
دولت بي عثار بايستي
مرگ تا در پيست روز شبست
شب ما را نهار بايستي
چون بميري بميرد اين هنرت
زين هنرهات عار بايستي
چنگ در ما زدست اين کمپير
چنگ او تار تار بايستي
طالب کار و بار بسيارند
طالب کردگار بايستي
دم معدود اندکي ماندست
نفسي بي شمار بايستي
نفس ايزدي ز سوي يمن
بر خلايق نثار بايستي
مرگ ديگي براي ما پخته ست
آن خورش را گوار بايستي
ياد مردن چو دافع مرگست
هر دمي يادگار بايستي
هر دمي صد جنازه مي گذرد
ديده ها سوگوار بايستي
ملک ها ماند و مالکان مردند
ملکتي پايدار بايستي
عقل بسته شد و هوا مختار
عقل را اختيار بايستي
هوش ها چون مگس در آن دوغست
هوش را هوشيار بايستي
زين چنين دوغ زشت گنديده
اين مگس را حذار بايستي
معده پردوغ و گوش پر ز دروغ
همت الفرار بايستي
گوش ها بسته است لب بربند
از خرد گوشوار بايستي
از کنايات شمس تبريزي
شرح معني گذار بايستي
دیوان شمس
وين سفر را قرار بايستي
شير بيشه ميان زنجيرست
شير در مرغزار بايستي
ماهيان مي طپند اندر ريگ
راه در جويبار بايستي
بلبل مست سخت مخمورست
گلشن و سبزه زار بايستي
ديده ها از غبار خسته شدست
ديده اعتبار بايستي
همه گل خواره اند اين طفلان
مشفقي دايه وار بايستي
ره به آب حيات مي نبرند
خضر را آبخوار بايستي
دل پشيمان شدست ز آنچ گذشت
دل امسال پار بايستي
اندر اين شهر قحط خورشيدست
سايه شهريار بايستي
شهر سرگين پرست پر گشته ست
مشک نافه تتار بايستي
مشک از پشک کس نمي داند
مشک را انتشار بايستي
دولت کودکانه مي جويند
دولت بي عثار بايستي
مرگ تا در پيست روز شبست
شب ما را نهار بايستي
چون بميري بميرد اين هنرت
زين هنرهات عار بايستي
چنگ در ما زدست اين کمپير
چنگ او تار تار بايستي
طالب کار و بار بسيارند
طالب کردگار بايستي
دم معدود اندکي ماندست
نفسي بي شمار بايستي
نفس ايزدي ز سوي يمن
بر خلايق نثار بايستي
مرگ ديگي براي ما پخته ست
آن خورش را گوار بايستي
ياد مردن چو دافع مرگست
هر دمي يادگار بايستي
هر دمي صد جنازه مي گذرد
ديده ها سوگوار بايستي
ملک ها ماند و مالکان مردند
ملکتي پايدار بايستي
عقل بسته شد و هوا مختار
عقل را اختيار بايستي
هوش ها چون مگس در آن دوغست
هوش را هوشيار بايستي
زين چنين دوغ زشت گنديده
اين مگس را حذار بايستي
معده پردوغ و گوش پر ز دروغ
همت الفرار بايستي
گوش ها بسته است لب بربند
از خرد گوشوار بايستي
از کنايات شمس تبريزي
شرح معني گذار بايستي
دیوان شمس
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما رابدان سر رهبر است .
مولانا
عاقبت ما رابدان سر رهبر است .
مولانا
گفتم دل و دین برسر کارت کردم
هرچه داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟!
این من بودم که بیقرارت کردم .
مولانا
هرچه داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟!
این من بودم که بیقرارت کردم .
مولانا
مرا خیال وصالش ز سر به در نرود
اگر سرم برود عشق او ز سر نرود
من این معاینه با خود به خاک خواهم برد
که حسرت است که هرگز ز دل به در نرود
ز دست هجر تو یک روز نگذرد که مرا
هزار غصّه و خونابه در جگر نرود
#جلالالدینعضدییزدی
اگر سرم برود عشق او ز سر نرود
من این معاینه با خود به خاک خواهم برد
که حسرت است که هرگز ز دل به در نرود
ز دست هجر تو یک روز نگذرد که مرا
هزار غصّه و خونابه در جگر نرود
#جلالالدینعضدییزدی
بدان که تو “خیال” هستی؛
و همهی آنچه را که ادراک میکنی و آن را غیر خود میشمری هم”خیال” است.
پس وجود همهاش
خیال در خیال است.
#محیالدینابنعربی
و همهی آنچه را که ادراک میکنی و آن را غیر خود میشمری هم”خیال” است.
پس وجود همهاش
خیال در خیال است.
#محیالدینابنعربی
.
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
#شیخ عطار غزل ۵۷
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
#شیخ عطار غزل ۵۷
.
آیا میخواهی رازِ قدرتمند بودنِ
مرا بدانی؟
هیچکس، هیچوقت مرا واقعن
دوست نداشت...
هل تريد ان تعرف سرّ قوّتي؟
لا أحد أحبّني حقاً قط...
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
آیا میخواهی رازِ قدرتمند بودنِ
مرا بدانی؟
هیچکس، هیچوقت مرا واقعن
دوست نداشت...
هل تريد ان تعرف سرّ قوّتي؟
لا أحد أحبّني حقاً قط...
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
«مردِ نیک را از کسی شکایت نیست
نظر بر عیب نیست
هرکه شکایت کرد، بد اوست
گلوش را بیفشار،
البته پیدا آید که عیب از اوست.»
#مقالات_شمس_تبریزی
نظر بر عیب نیست
هرکه شکایت کرد، بد اوست
گلوش را بیفشار،
البته پیدا آید که عیب از اوست.»
#مقالات_شمس_تبریزی
«غم ی ار
: #باباطاهر
نگارینو دل و جانم ته* دانی
همه پیدا و پنهانم ته دانی
نمی دونم که این درد از که دیرم
همی دونم که درمانم ته دانی
بلا رمزی ز بالای ته باشه
جنون سری ز سودای ته باشه
بصورت آفرنم این جهان بین
که پنهان در تماشای ته باشه
غم عشق ته مادرزاد دیرم
نه از آموزی استاد دیرم
خوش اون بار که از جمله غم ته
خراب آباد دل آباد دیرم
خوشا آنون که سودای ته دیره
که سر پیوسته در پای ته دیره
به دل دیرم تمنای کسانی
که اندر دل تمنای ته دیره
سه غم آمد بجانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار
* ته=تو
: #باباطاهر
نگارینو دل و جانم ته* دانی
همه پیدا و پنهانم ته دانی
نمی دونم که این درد از که دیرم
همی دونم که درمانم ته دانی
بلا رمزی ز بالای ته باشه
جنون سری ز سودای ته باشه
بصورت آفرنم این جهان بین
که پنهان در تماشای ته باشه
غم عشق ته مادرزاد دیرم
نه از آموزی استاد دیرم
خوش اون بار که از جمله غم ته
خراب آباد دل آباد دیرم
خوشا آنون که سودای ته دیره
که سر پیوسته در پای ته دیره
به دل دیرم تمنای کسانی
که اندر دل تمنای ته دیره
سه غم آمد بجانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار
* ته=تو