صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت
مهر دل آب رخم ز آتش سودا میریخت
آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه
دل شوریدهدلان میشد و در پا میریخت
#خواجوی_کرمانی
مهر دل آب رخم ز آتش سودا میریخت
آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه
دل شوریدهدلان میشد و در پا میریخت
#خواجوی_کرمانی
اینهمه مستی ما مستی مستی دگرست
وین همه هستی ما هستی هستی دگرست
خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن
که برون از دو جهان جای نشستی دگرست
#خواجوی_کرمانی
وین همه هستی ما هستی هستی دگرست
خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن
که برون از دو جهان جای نشستی دگرست
#خواجوی_کرمانی
کس چو من مست نیفتاد ز خمخانه ی عشق
گرچه در هر طرف از چشم تو مستی دگرست
تا بر آمد ز بنا گوش تو خورشید جمال
هر سر زلف تو خورشید پرستی دگرست
#خواجوی_کرمانی
گرچه در هر طرف از چشم تو مستی دگرست
تا بر آمد ز بنا گوش تو خورشید جمال
هر سر زلف تو خورشید پرستی دگرست
#خواجوی_کرمانی
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
#خواجوی_کرمانی
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
#خواجوی_کرمانی
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
#خواجوی_کرمانی
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب
جان سرمستم برقص آید ز شادی ذرهوار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب
#خواجوی_کرمانی
زنده اند آنها که پيش چشم خوبان مرده اند
مرده دل جمعى که دل دادند و جان نسپرده اند
چشم سرمستان درياکش نگر وقت صبوح
تا ببينى چشمه ها را کاب دريا برده اند
ما برون افتاده ايم از پرده تقوى وليک
پرده سازان نگارين همچنان در پرده اند
#خواجوی_کرمانی
مرده دل جمعى که دل دادند و جان نسپرده اند
چشم سرمستان درياکش نگر وقت صبوح
تا ببينى چشمه ها را کاب دريا برده اند
ما برون افتاده ايم از پرده تقوى وليک
پرده سازان نگارين همچنان در پرده اند
#خواجوی_کرمانی