معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.1K photos
13K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گرايش ها و گريزها ، ستايس ها و نكوهش ها ،
حمله ها و دفاع ها بر چه استوارند ؟
جز بر بادي و دٓمي جز بر وٓهمي و انگاري ،
جز بر خوشايند و بدآيند بي پايه اي ؟

ميان باش و تنها باش !..


شمس تبریزی
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

تو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامی‌گهر دوست دارم


▪️مهدی اخوان‌ثالث
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.

منشین بامن، با من منشین
تو چه دانی که افسون‌گر و بی‌پا و سرم؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی،چه نیازی،چه غمی‌ست؟
یا نگاه تو که پر عصمت و ناز
بر من افتد که عذاب و ستمی‌ست
دردم این نیستم ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی‌خویشتنم
پوپکم! آهوکم
تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم!




#مهدی_اخوان_ثالث


‌‌‌‌امروز چهارم شهریور ماه سالروز درگذشت شاعر و موسیقی‌پژوه ایران، مهدی اخون ثالث است.
روحش شاد و یادش گرامی



در دل از آتشِ عشق تو شررها داریم
اندر این حقّه‌ی یاقوت، گهرها داریم

گر تو صد ناوَکِ دلدوز ز مژگان بُودت
ما هم از سینه‌ی صدچاک، سپرها داریم

خلقی ار دشمنِ جان‌اند، غمی نیست که ما
آهی اندر دل و در آه، اثرها داریم

باید -ای ماه!- به دل عشق تو مستور کنیم
کز کواکب به کمین تنگ‌نظرها داریم

«آتشا!» مُهرِ لب ماست ز خود بی‌خبری
مُهر بردار و نظر کن چه خبرها داریم...


آتش اصفهانی




ما که شمعی به دل از عشق تو افروخته‌ایم
خویش چون شمع، ز سر تا به قدم سوخته‌ایم

مخزن پادشهان رشک بَرد از دل ما
تا در آن، گوهرِ غم‌های تو اندوخته‌ایم

نه خریدار جهانیم و نه مشتاق بهشت
هر دو عالم به سر زلف تو بفْروخته‌ایم

نیست حقّ نظر ما به تو ای باد، روا
سال‌ها چشم به خاکِ ره او دوخته‌ایم

«آتشا!» ذوق غزل داده به ما روی نگار
ما در آیینه چو طوطی سخن آموخته‌ایم...


آتش اصفهانی


کِلک و زبان را نبود طاقت اوصاف تو
آن ز رقم بازماند، این ز ادای کلام...


آتش اصفهانی


This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای ساقی اگر سعادتی هست تراست
جانی و دلی و جان و دل مست تراست
اندر سر ما عشق تو پا میکوبد
دستی میزن که تا ابد دست تراست

#مولانا
مسلمانی چیست؟
جز مخالفت با هوای نفْس که همه بنده آنند؟

آزادی در چیست؟
جز در بی آرزویی، در حالی که همگان اسیر آرزوها
و قربانی شهوت های خویش اند؟

و خداپرستی چیست؟
جز رهایی از خویشتن پرستی؟




شمس تبریزی
خدای به کافران گفت
" ایمان آورید "

 و به منافقان گفت
" اخلاص ورزید "

و به گناهکاران گفت
  " توبه کنید "

و به محبان گفت
" خرسند باشید "

 و به عارفان گفت
" بنگرید.... "



#بایزیدبسطامی
تصوف همه اش، نگاهداشت ادب است ،
هر وقتی را ادبی و هر گفتاری را ادبی و هر کرداری را ادبی ،
هر که بر دقایق آداب محافظت نمایند به مقصود رسد ،
هر که از حفظ آداب بی بهره ماند ، دور است
گرچه گمان می برد که نزدیک است .
بیگانه است ، اگرچه ظن می برد که آشنا است ،
و مردود است گرچه گمان می برد مقبول است.




#عوارف المعارف
#شیخ شهاب الدین سهروردی
درویش را از چهار چیز
گریز نیست

نانی و خلقانی
و جانی و "جانانی".....


#خواجه_عبدالله_انصاری
#محبت_نامه
هیچ نا امیدی نیست ،
اگر دو دم باقی است ،
در آن دمِ اول امید است.


شمس تبریزی
🗯بهشت و دوزخ ازنگاه عطار

طاعت روحانیان از بهر توست
خلد و دوزخ عکس لطف و قهرتوست

نقاب قوت حسی ، چو از پیش تو بردارند
اگر گبری سقر یابی وگر مومن جنان یابی

بهشت و دوزخت با توست در باطن نگر تا تو
سقرها در جگر یابی،جنان ها درجنان بینی

اگر مادی بودن و حجاب های مادی را از پیش روی تو بردارند اگر بت پرست وکافرباشی دوزخ را می یابی ،واگر مومن باشی بهشت .درخودنگر.بهشت و دوزخ در درون توست.درباطن توهم کبرهست وهم خشوع، آتش دوزخ را در سوز کبروغرورجگر خود می بینی. وزبانه آتش گناهان ابتدادر درون شعله می کشد. بهشت ها وفرشتگان هم دردل باصدق وصفایت وجوددارد .

شیخ ابوسعید میفرماید :
هرکجا پنداشت توست دوزخ است و هرکجا تو نیستی بهشت است. یعنی آنجا که خودخواهی های تو حضور دارد دوزخ است و چون از خودخواهی های خویش چشم فروبستی آنجا بهشت است .


#دکتر_صابری
گفت: کی باشد که ازین قصه‌ی قربان برهم؟

گفتم: قربان شو تا از قصه‌ی قربان برهی.
الله‌اکبر نماز از بهر قربان است نفس را؛
تا کی باشد اکبر؟
تا در تو تکبر و هستی هست،
گفتن الله اکبر لازم است،
و قصد قربان لازم است.
اکنون تا کی بت در بغل گیری به نماز آیی؟!

"الله و اکبر می‌گویی و چون منافقان بت را در بغل محکم گرفته‌ای"!!

مقالات شمس تبریزی
شمس تبریزی و بایزید بسطامی

و گفت به سینه‌ ی ما آوازی دادند که: ای بایزید! خزاینِ ما از طاعتِ مقبول و خدمتِ پسندیده پُر است،
اگر ما را می‌خواهی چیزی بیاور که ما را نبُوَد.
گفتم: خداوندا! آن چه بوَد که تو را نباشد؟
گفت: بیچارگی و عجز و نیاز و خواری و شکستگی.

تذکرةالاولیاء عطار
ذکر بایزید بسطامی

🌸🌸🌸

عاشقانت برِ تو تحفه اگر جان آرند
به سرِ تو که همه زیره به کرمان آرند
زیره به کرمان بَری چه قیمت و چه نرخ و چه آب روی آرد؟
چون چنین بارگاهی است،
اکنون او بی نیاز است تو نیاز ببر، که بی نیاز، نیاز دوست دارد،
به واسطه ی آن نیاز از میانِ این حوادث ناگاه بجهی.

مقالات شمس تبریزی، ص۶۹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ‏(ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ‏) ﻣﯿ ﮑﻨﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، ‏عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.

#ﺗﺬﮐﺮﻩ_ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
#عطار
الهي ذكر خويش بر ما مدام كن…

خدای را
در هر روزی و هر ساعتی
و هر شبی عطاهاست
و بزرگترین عطا آن است که
ذکر خویش تو را الهام کند...


تذكره_الاولياء📚عطار
هر دل که طواف کرد در مجمر عشق
هم سوخته شد به آخر از اخگر عشق


این نکته نوشته‌اند بر دفتر عشق

سَر دوست ندارد آنکه دارد سَرِ عشق


#خواجه عبدالله انصاری
در نظربازی ِ ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه‌ی پرگار ِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه‌گاه ِ رخ ِ او دیده‌ی من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ِ ما با لب ِ شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند

وصل ِ خورشید به شبپره‌ی اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لاف ِ عشق و گله از یار زهی لاف ِ دروغ
عشقبازان ِ چنین مستحق ِ هجرانند

مگرم چشم ِ سیاه ِ تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

گر به نزهتگه ِ ارواح برَد بوی تو باد
عقل و جان گوهر ِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندی حافظ نکُند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشه‌ی ما مغبچگان
بعد از این خرقه‌ی صوفی به گرو نستانند
شب صحبت غنیمت دان که
بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی
لیل و نهار آرد


بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن
هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل
هزار آرد


#حافظ