طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وارهانید
به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید
دل من چون پرستوی بهاری ست
ازین صحرا به آن صحرا فراری ست
شکیب او همه در بی شکیبی ست
قرار او همه در بی قراری ست
دل عاشق گریبان پاره ، خوش تر
به کوی دلبران آواره ، خوش تر
غم دل با همه بیچارگی ها
ازین غمها که دارد چاره ، خوش تر
دلم یک لحظه در یک جا نمانده ست
مرا دنبال خود هر سو کشانده ست
به هر لبخند شیرین ، دل سپرده ست
برای هر نگاهی نغمه خوانده ست
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه ، لبریز از تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
درین بی آرزویی ، آرزوهاست
اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش بر خیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین بر نگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم
#فریدون_مشیری
مرا از دست اینان وارهانید
به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید
دل من چون پرستوی بهاری ست
ازین صحرا به آن صحرا فراری ست
شکیب او همه در بی شکیبی ست
قرار او همه در بی قراری ست
دل عاشق گریبان پاره ، خوش تر
به کوی دلبران آواره ، خوش تر
غم دل با همه بیچارگی ها
ازین غمها که دارد چاره ، خوش تر
دلم یک لحظه در یک جا نمانده ست
مرا دنبال خود هر سو کشانده ست
به هر لبخند شیرین ، دل سپرده ست
برای هر نگاهی نغمه خوانده ست
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه ، لبریز از تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
درین بی آرزویی ، آرزوهاست
اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش بر خیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین بر نگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم
#فریدون_مشیری
ﺭﺍﺯِ ﺩﻝِ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮیید
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺯ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﻴﺪ
ﺑﺎﺩﻝ ﺳﻴﻪ ﻫﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺑﻮﻳﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ
ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﻧﺎ ﺍﻟﺤﻖ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ
ﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺭﺍﺯﻯ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﺳﺖ
ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺸﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
فخرالدین_عراقی
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺯ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﻴﺪ
ﺑﺎﺩﻝ ﺳﻴﻪ ﻫﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺑﻮﻳﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ
ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﻧﺎ ﺍﻟﺤﻖ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ
ﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺭﺍﺯﻯ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﺳﺖ
ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺸﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
فخرالدین_عراقی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
#حافظ
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
#حافظ
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
#حافظ جان
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
#حافظ جان
عشق و شوق سبب "وجود" موجودات
بر کمالات خودشان که برایشان
امکان پذیر است
و سبب "دوامشان" میباشد هست
و اگر عشق و محبت نبود
"حدوث" عالم جسمانی
با نظم خاص خودش
امکانپذیر نمی بود
و در عالم کون و فساد پدید نمی امد
عشق و حبی که همیشه در عالم هستی
جاری و ساری است....
#جناب_شهاب_الدین_سهروردی
#مجموعه_مصنفات
بر کمالات خودشان که برایشان
امکان پذیر است
و سبب "دوامشان" میباشد هست
و اگر عشق و محبت نبود
"حدوث" عالم جسمانی
با نظم خاص خودش
امکانپذیر نمی بود
و در عالم کون و فساد پدید نمی امد
عشق و حبی که همیشه در عالم هستی
جاری و ساری است....
#جناب_شهاب_الدین_سهروردی
#مجموعه_مصنفات
هنوز روی مردان نادیده،
و صولت شیر ناچشیده،
و حسرت و درد به جای آب و نان ناخورده،
و پشنگ نهنگ در جگر خود نادیده،
لا بل این دور است،
هرگز خدمت کفشی ناکرده
این چنین سخنان را که باشی؟
با عشق چه کار است نکونامان را؟
ای دوست جهان عشق طرفه جهانی است
تا نیایی، نبینی،
چه دانی که خد و خال و زلف و ابرو و چشم معشوق با عاشقان چه کند.
#نامه_ها
#عین_القضات_همدانی
و صولت شیر ناچشیده،
و حسرت و درد به جای آب و نان ناخورده،
و پشنگ نهنگ در جگر خود نادیده،
لا بل این دور است،
هرگز خدمت کفشی ناکرده
این چنین سخنان را که باشی؟
با عشق چه کار است نکونامان را؟
ای دوست جهان عشق طرفه جهانی است
تا نیایی، نبینی،
چه دانی که خد و خال و زلف و ابرو و چشم معشوق با عاشقان چه کند.
#نامه_ها
#عین_القضات_همدانی
ای جوانمرد!
جهد آن کن که عهد اوّل هم بر مُهر اوّل نگاه داری تا فرشتگان بر تو ثنا کنند که تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا
عادت خلق آنست که چون امانتی عزیز بِنزدیک کسی نهند، مُهری بَرو نهند
و آن روز که باز خواهند، مُهر را مطالعت کنند
اگر مُهر بر جای بود او را ثناها گویند.
امانتی بِنزدیک تو نهادند از عهد ربوبیّت « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ »
و مهر بَلی برو نهادند،
چون عمر به آخر رسد و تو را بِمنزل خاک بَرَند آن فرشته درآید و گوید: « مَن رَبُک؟ » (خدای تو کیست؟)
آن مطالعت است که می کند که تا مُهر روز اوّل بر جای هست یا نه.
ای مسکین!
از فرق تا قدم تو مُهر بر نهادهاند
و مُهر از « مِهر » بُوَد،
مُهر بر آنجا نهند که مِهر در آنجا دارند
ای رضوان! بهشت تو را، ای مالک! دوزخ تو را، ای کرّوبیان! عرش شما را، ای دل سوخته که بر تو مُهرِ مِهر است، تو مرا و من تو را.
#کشف_الاسرار
#رشیدالدین_میبدی
جهد آن کن که عهد اوّل هم بر مُهر اوّل نگاه داری تا فرشتگان بر تو ثنا کنند که تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا
عادت خلق آنست که چون امانتی عزیز بِنزدیک کسی نهند، مُهری بَرو نهند
و آن روز که باز خواهند، مُهر را مطالعت کنند
اگر مُهر بر جای بود او را ثناها گویند.
امانتی بِنزدیک تو نهادند از عهد ربوبیّت « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ »
و مهر بَلی برو نهادند،
چون عمر به آخر رسد و تو را بِمنزل خاک بَرَند آن فرشته درآید و گوید: « مَن رَبُک؟ » (خدای تو کیست؟)
آن مطالعت است که می کند که تا مُهر روز اوّل بر جای هست یا نه.
ای مسکین!
از فرق تا قدم تو مُهر بر نهادهاند
و مُهر از « مِهر » بُوَد،
مُهر بر آنجا نهند که مِهر در آنجا دارند
ای رضوان! بهشت تو را، ای مالک! دوزخ تو را، ای کرّوبیان! عرش شما را، ای دل سوخته که بر تو مُهرِ مِهر است، تو مرا و من تو را.
#کشف_الاسرار
#رشیدالدین_میبدی
دل جای غم توست چنان تنگ که هست
گل چاکرروی توبه هر رنگ که هست
از اب دوچشم من بگردد هرشب
جزسنگ دلت هراسیا سنگ که هست
ُ#مهستی_گنجوی
گل چاکرروی توبه هر رنگ که هست
از اب دوچشم من بگردد هرشب
جزسنگ دلت هراسیا سنگ که هست
ُ#مهستی_گنجوی
#اخلاقی
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد.
اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد.
شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
#گلستان_سعدی
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد.
اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد.
شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
#گلستان_سعدی
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خیال عشقت
هر روز که باد در فزون باد
هر سرو که در چمن درآید
در خدمت قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرق خون باد
چشم تو ز بهر دلربایی
در کردن سحر ذوفنون باد
هر جا که دلیست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد
لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
حافظ💞
رویت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خیال عشقت
هر روز که باد در فزون باد
هر سرو که در چمن درآید
در خدمت قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرق خون باد
چشم تو ز بهر دلربایی
در کردن سحر ذوفنون باد
هر جا که دلیست در غم تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد
لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
حافظ💞
براى "اتفاق خوب" زندگى ات منتظر باش
هر قدر كه لازم است!
اصلاً هر روز خودت را براى اتفاق افتادنش
آماده كن و هر لحظه دنبالش بگرد!
روزى نرسد كه اتفاق خوبت،
لابه لاى مشكلات و مسائل روزمره گم شود
و ديگر هرچه بگردى پيدايش نكنى...
يا اين كه
هى بيايد پشت پنجره ى اتاقت
هى بنشيند روى يقه ى پيراهنت
هى خودش را روى ميز كارَت برقصاند
و تو ناديده اش بگيرى!
و بعد ها در آلبوم جوانى ات به دنبال
يافتن اثرى از "اتفاق خوب" به چشم هايت توى عكس ها خيره شوى و...!
نكند كه دير شود
نكند كه فكر كنى اتفاق نمى افتد..!
زندگى پر از اتفاق هاى خوبه ریزه ریز است
فقط بايد نگاهشان كنى...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
روزی سرشار از عشق, محبت , آگاهی , شادابی , خنده هایی از ته دل , قرارهایی یهویی از اونایی که نفهمی گذرون وقت به چه صورتیه همراه با کلی ارزوهای خوب برایت آرزومندم
🌺🌺🌺
شاد باشی
هر قدر كه لازم است!
اصلاً هر روز خودت را براى اتفاق افتادنش
آماده كن و هر لحظه دنبالش بگرد!
روزى نرسد كه اتفاق خوبت،
لابه لاى مشكلات و مسائل روزمره گم شود
و ديگر هرچه بگردى پيدايش نكنى...
يا اين كه
هى بيايد پشت پنجره ى اتاقت
هى بنشيند روى يقه ى پيراهنت
هى خودش را روى ميز كارَت برقصاند
و تو ناديده اش بگيرى!
و بعد ها در آلبوم جوانى ات به دنبال
يافتن اثرى از "اتفاق خوب" به چشم هايت توى عكس ها خيره شوى و...!
نكند كه دير شود
نكند كه فكر كنى اتفاق نمى افتد..!
زندگى پر از اتفاق هاى خوبه ریزه ریز است
فقط بايد نگاهشان كنى...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
روزی سرشار از عشق, محبت , آگاهی , شادابی , خنده هایی از ته دل , قرارهایی یهویی از اونایی که نفهمی گذرون وقت به چه صورتیه همراه با کلی ارزوهای خوب برایت آرزومندم
🌺🌺🌺
شاد باشی
دلبرانند دگر، با دگرانند دگر
از ضمیر زر خود باخبرانند دگر
خواب پیمانه گزارند و رفیقان دلند
در طریق دل خود بینظرانند دگر
دیده از هیبت جادوییشان در حیرت
یا رب آخر به نهان جامهدرانند دگر
صورت آینه از سیرتشان بیتاب است
حوریان ازلی، جلوهخرانند دگر
من نگویم که وفا از دلشان پیدا نیست
باوفایند و ولی عشوهگرانند دگر
در عیان خامش و امّا به نهان در غوغا
مست از بادهی جان، خیرهسرانند دگر
حلمی از خلوتشان هیچ نشانی تو مگو
بینشانند و ولی پراثرانند دگر
از ضمیر زر خود باخبرانند دگر
خواب پیمانه گزارند و رفیقان دلند
در طریق دل خود بینظرانند دگر
دیده از هیبت جادوییشان در حیرت
یا رب آخر به نهان جامهدرانند دگر
صورت آینه از سیرتشان بیتاب است
حوریان ازلی، جلوهخرانند دگر
من نگویم که وفا از دلشان پیدا نیست
باوفایند و ولی عشوهگرانند دگر
در عیان خامش و امّا به نهان در غوغا
مست از بادهی جان، خیرهسرانند دگر
حلمی از خلوتشان هیچ نشانی تو مگو
بینشانند و ولی پراثرانند دگر
گرچه یاران باوفا باشند تنهایی خوش است
خلوت خاموش من با یار رویایی خوش است
گرد افلاکی چو بر دوش من و تو ریخته
بینیاز از خلق دون این طرز آقایی خوش است
با شریکان نهان بنشسته در بغداد روح
با تو تا دارالسّلام این رقص شیدایی خوش است
عشق را تا نام بردم جنگها آغاز شد
گه مسلمانی به راهش گاه ترسایی خوش است
دیدمش صبح عدم تقدیر آدم مینوشت
چون رسیدم گفت از تو بادهپیمایی خوش است
کفر را بالاتر از ایمان مفتی رتبه است
تا ندیدی اولیا معشوق هرجایی خوش است
حلمیا کس دانهی معنی نمیچیند، خموش!
حالیا بی هیچ گفتاری همآوایی خوش است
خلوت خاموش من با یار رویایی خوش است
گرد افلاکی چو بر دوش من و تو ریخته
بینیاز از خلق دون این طرز آقایی خوش است
با شریکان نهان بنشسته در بغداد روح
با تو تا دارالسّلام این رقص شیدایی خوش است
عشق را تا نام بردم جنگها آغاز شد
گه مسلمانی به راهش گاه ترسایی خوش است
دیدمش صبح عدم تقدیر آدم مینوشت
چون رسیدم گفت از تو بادهپیمایی خوش است
کفر را بالاتر از ایمان مفتی رتبه است
تا ندیدی اولیا معشوق هرجایی خوش است
حلمیا کس دانهی معنی نمیچیند، خموش!
حالیا بی هیچ گفتاری همآوایی خوش است
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
رهی معیری
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
رهی معیری
یافتم روشندلی از گریه های نیمشب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب
شاهد معنی که دل سر گشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمشب
در دل شب دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم از گریه های نیمشب
دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد آشنای نیمشب
نیمشب با شاهد گلبن درآمیزد نسیم
بوی آغوش تو آید از هوای نیمشب
نیست حالی در دل شاعر خیال انگیز تر
از سکوت خلوت اندیشه زای نیمشب
با امید وصل از درد جدایی باک نیست
کاروان صبح آید از قفای نیمشب
همچو گل امشب رهی از پای تا سر گوش باش
تا سرایم قصه ای از ماجرای نیمشب
رهی معیری
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب
شاهد معنی که دل سر گشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمشب
در دل شب دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم از گریه های نیمشب
دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد آشنای نیمشب
نیمشب با شاهد گلبن درآمیزد نسیم
بوی آغوش تو آید از هوای نیمشب
نیست حالی در دل شاعر خیال انگیز تر
از سکوت خلوت اندیشه زای نیمشب
با امید وصل از درد جدایی باک نیست
کاروان صبح آید از قفای نیمشب
همچو گل امشب رهی از پای تا سر گوش باش
تا سرایم قصه ای از ماجرای نیمشب
رهی معیری
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتی
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا
که محرومش زمحرم دارم امشب
شهریار
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتی
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا
که محرومش زمحرم دارم امشب
شهریار
انفاق نشانۀ اميد به خدا
از جمله موارد نفاق با خدا در لوازم ايمان ادعاى رجاى به خدا است از كسى كه در دل اميدى به خدا ندارد يا بسيار ضعيف است يعنى مىگويد من به خداى خود اميدوارم درحالىكه دروغ مىگويد و از بذل عمر و مال در راه خدا دريغ دارد مثل اينكه خرج كردن در راه خدا را ضررى مىپندارد و اميدى ندارد كه خدا در دنيا و آخرت به او عوض دهد
درحالىكه اگر اميد به خدا داشت از بذل جان در راه خدا نيز دريغ نداشت و از معاملۀ با غير خدا هرچند درهم ناقابلى خوددارى مىكرد.
خلاصه چنانچه دليل ترسيدن از خدا پرهيز از گناه و توبه كردن است نشانۀ اميد به ثوابهاى الهى سعى در طاعات مىباشد چنانچه در معاملات دنيوى چه زحمتها كه مىكشد چون اميد بهرۀ مادى دارد حتّى اگر پاى پول در ميان باشد چه كارها كه گفتنى و نوشتنى نيست مرتكب مىشود.
گفت پیغامبر که در بازارها
دو فرشته میکنند ایدر دعا
کای خدا تو منفقان را ده خلف
ای خدا تو ممسکان را ده تلف
خاصه آن منفق که جان انفاق کرد
حلق خود قربانی خلاق کرد
حلق پیش آورد اسمعیلوار
کارد بر حلقش نیارد کرد کار
پس شهیدان زنده زین رویند و خوش
تو بدان قالب بمنگر گبروش
«مولوی»مثنوی شریف
از جمله موارد نفاق با خدا در لوازم ايمان ادعاى رجاى به خدا است از كسى كه در دل اميدى به خدا ندارد يا بسيار ضعيف است يعنى مىگويد من به خداى خود اميدوارم درحالىكه دروغ مىگويد و از بذل عمر و مال در راه خدا دريغ دارد مثل اينكه خرج كردن در راه خدا را ضررى مىپندارد و اميدى ندارد كه خدا در دنيا و آخرت به او عوض دهد
درحالىكه اگر اميد به خدا داشت از بذل جان در راه خدا نيز دريغ نداشت و از معاملۀ با غير خدا هرچند درهم ناقابلى خوددارى مىكرد.
خلاصه چنانچه دليل ترسيدن از خدا پرهيز از گناه و توبه كردن است نشانۀ اميد به ثوابهاى الهى سعى در طاعات مىباشد چنانچه در معاملات دنيوى چه زحمتها كه مىكشد چون اميد بهرۀ مادى دارد حتّى اگر پاى پول در ميان باشد چه كارها كه گفتنى و نوشتنى نيست مرتكب مىشود.
گفت پیغامبر که در بازارها
دو فرشته میکنند ایدر دعا
کای خدا تو منفقان را ده خلف
ای خدا تو ممسکان را ده تلف
خاصه آن منفق که جان انفاق کرد
حلق خود قربانی خلاق کرد
حلق پیش آورد اسمعیلوار
کارد بر حلقش نیارد کرد کار
پس شهیدان زنده زین رویند و خوش
تو بدان قالب بمنگر گبروش
«مولوی»مثنوی شریف
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کوزه سفالین که بر زمین زنند
بشکند عجب نیست
اما کوزه سفالین که پنجاه بار بر سنگلاخ زد
نشکست
بر ریگ نرم افتاد بشکست
عجب میآید
#شمس_تبریزی
#دکلمه
#پرویزبهرام
بشکند عجب نیست
اما کوزه سفالین که پنجاه بار بر سنگلاخ زد
نشکست
بر ریگ نرم افتاد بشکست
عجب میآید
#شمس_تبریزی
#دکلمه
#پرویزبهرام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از بهر دل ما را در رقص درآ یارا
وز ناز چنین میکن آن زلف کمند ایجان
ای پیش رو خوبان ای شاخ گل خندان
بنمای که دلبندان چون بوسه دهند ایجان
وز ناز چنین میکن آن زلف کمند ایجان
ای پیش رو خوبان ای شاخ گل خندان
بنمای که دلبندان چون بوسه دهند ایجان