معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
شیخ خرقان می گفت
همه کس به انچه می داند می نازد امان تا بداند که هيچ نمی داند و تا فهمید که هيچ نمی داند شرم دارد از دانش خود تا ان زمان که معرفتش به کمال برسد .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از قدیمی ترین فیلم های مستند ساخته شده در ایران - 1925 ( 1304 )
بی‌نازِ نرگسش، سرِ سودایی از ملال

همچون بنفشه بر سرِ زانو نهاده‌ایم

#حافظ
#مناجات_شماره_۲۴۰:
الهی در دل دوستانت نور عنایت پیداست و جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست چون تو مولا کراست ؟ چون تو دوست کجاست ؟ هر چه دادی نشان است و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغام است و خلعت بر خاست، نشانت بیقراری دل و غارت جان است و خلعت وصال در مشاهده جمال

#خواجه_عبدالله_انصاری
بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست
بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست

در صومعه و مدرسه از راه مجاز
آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست

#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‍ .
وقتي آگاهي وجود داشته باشد

ديگر افكارتان را دنبال نمي كنيد...

"اكهارت -تله"
نه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز


چاره صبر است که هم دردی و هم درمانی

#سعدی
جهان پیر است و بی‌بنیاد
از این فرهادکُش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش
ملول از جان شیرینم

#حافظ
پروردگارا
مرا از باورمندی در ذهن نجات ده چرا که میدانم این خطا سبب اغفال از پاکسازی زنگار از دل و صاف کردن خانه ی تو از غیر میگردد.
الهی
جان مرا با لطافت وجود مهربانت آشنا کن تا ذهنیت بیمار گمان بر هدایت دیگران قبل از شناخت خود نبرد و برای حفاظت از من وجود به دیگران آسیب نزند.

خدایا
شعوری ده تا به بندگی خود برسم و دست از اثبات وجود تو بردارم چرا که تو قبل از من بوده ای و بعد از من خواهی بود و این لزومی به اثبات ندارد.

آمین ای داننده ی آمرزنده

🙏🙏
برخاک رهش سر بنهادیم ولیکن

سلطان خبرش نیست که احوال گدا چیست

#خواجوی_کرمانی
خواجه عبدالکریم خادم خاص شیخِ ما ابوسعید بود،
گفت: روزی درویشی مرا بنشانده بود تا از حکایت‌های شیخ ما او را چیزی می‌نوشتم.
کسی بیامد که «شیخ تو را می‌خواند.» برفتم.
چون پیش شیخ رسیدم، شیخ پرسید که: چه کار می‏‌کردی؟
گفتم: درویشی حکایت چند خواست، از آن شیخ، می‌نوشتم.
شیخ گفت: یا عبدالکریم! حکایت نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند.

#ابوسعید_ابوالخیر

📚#اسرار_التوحید
گلِ داغ از طرفی، سنبلِ آه از طرفی
عشق در باغِ دلم کرده چه گُل کاریها...

#واعظ_قزوینی
لباسِ شرم، خوبان را ز رسوایی نگه دارد
که چون خندد، به بازار آورند از بوستان گل را

#صائب_تبریزی
 وز دوست خطاب می‌اید که
کجایند جوانمردان و شب خیزان که در ارزوی مواصلت ما بی‌خواب و بی‌ارام بوده‌اند
ودر راه عشق ما شربت بلا نوشیده‌اند

تا ما خستگی ایشان مرهم نهیم و ایشان را منزلت باز گردانیم....


جناب میبدی
کشف الاسرار
.
عشق و عاشق و معشوق گرنه ماییم
پس کیست؟! هرچه نه این دم است، عالم دویی است

این نادره نگر که من، بی من، بر من عاشقم و من بی من، دائم در آیینه وجودِ معشوق می نگرم، تا من کدامم.

در جستن جام جم جهان پیمودم، روزی نه نشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف جام جم بشنودم، خود جام جهان نمای جم، من بودم.



جناب روزبهان شیرازی

.
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو

جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا
سایه‌اندازد همای چتر گردون سای تو

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو

گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو

آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو
 
حافظ
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو


#مولانا_خنک_ان_دم
بهر آنست امتحان نیک و بد

تا بجوشد, بر سر آرد زر ز بد.

مولانا
اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد

وگر بی‌کار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد

همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد

به عاشق ده تو هر جا شمع مرده‌ست
که او را صد هزار انوار باشد

وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشد

شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد

#مولانا
پس بدان این اصل را ای اصل‌جو

هر که را دردست او بردست بو

هر که او بیدارتر پر دردتر

هر که او آگاه تر رخ زردتر

#مثنوی۱
تغییر ممکن است سخت باشد،
اما تا به حال نشنیده‌ ایم کسی بگوید که ارزشش را نداشت!

#کارول_دوک