شماره ۱۲۵۴ :
زهی آدم که هفت اقلیم و همه وجود ارزد،
ایشان آدمیند،
امت #محمد(ص) اند،
چشم محمد(ص) به تو روشن،
چشم محمد(ص) روشن که توأش امتی،
توأش امت باشی،
حضرت حق فخر کند،
محمد(ص) دست تو بگیرد به موسی و عیسی بنماید و مباهات کند که چنین کسی #امت_من است،
با آن آستین های فراخ بر عرش و ساکنان عرش عرضه کند که ببینید...
برو محمد را ببین ،
نور محمد را ببین ،
که براین آفتاب و مهتاب علتی می نشیند و براو هیچ علتی نمی نشیند،
هیچ علتیش نیست،
روی این شمس سیه شود و روی آن شمس سیه نشود،
زیرا آن شمس نور جلال او را گرفت
و این شمس در آن مقام که "اذا الشمس کوّرت"
📚 مقالات شمس تبریزی
زهی آدم که هفت اقلیم و همه وجود ارزد،
ایشان آدمیند،
امت #محمد(ص) اند،
چشم محمد(ص) به تو روشن،
چشم محمد(ص) روشن که توأش امتی،
توأش امت باشی،
حضرت حق فخر کند،
محمد(ص) دست تو بگیرد به موسی و عیسی بنماید و مباهات کند که چنین کسی #امت_من است،
با آن آستین های فراخ بر عرش و ساکنان عرش عرضه کند که ببینید...
برو محمد را ببین ،
نور محمد را ببین ،
که براین آفتاب و مهتاب علتی می نشیند و براو هیچ علتی نمی نشیند،
هیچ علتیش نیست،
روی این شمس سیه شود و روی آن شمس سیه نشود،
زیرا آن شمس نور جلال او را گرفت
و این شمس در آن مقام که "اذا الشمس کوّرت"
📚 مقالات شمس تبریزی
📜 #بحار_الانوار
هركه خشنودى خدا را با ناخشنودى مردم بطلبد ،
خداوند او را از امور مردم بى نياز كند
و هركه خشنودى مردم را با ناخشنود كردن خدا بجويد ،
خداوند او را به مردم واگذارد .
امام حسین(ع)
هركه خشنودى خدا را با ناخشنودى مردم بطلبد ،
خداوند او را از امور مردم بى نياز كند
و هركه خشنودى مردم را با ناخشنود كردن خدا بجويد ،
خداوند او را به مردم واگذارد .
امام حسین(ع)
شعر عمان سامانی برای امام حسین(ع)
پرده ای کاندر برابر داشتند
وقت آمد پرده را برداشتند
ساقی ای با ساغری چون آفتاب
آمد و عشق اندر آن ساغر شراب
پس ندا داد او نه پنهان برملا
کالصلا ای باده خواران الصلا
همچو این می خوشگوار و صاف نیست
ترک این می گفتن از انصاف نیست
حبذا زین می که هرکس مست اوست
خلقت اشیا مقام پست اوست
هرکه این می خورد، جهل از کف بهشت
گام اول پای کوبد در بهشت
جمله ذرات از جا خواستند
ساغر می را ز ساقی خواستند
بار دیگر آمد از ساقی صدا
طالب آن جام را برزد ندا
ای که از جان طالب این باده ای
بهر آشامیدنش آماده ای
گرچه این می را دو صد مستی بود
نیست را سرمایه هستی بود
از خمار آن حذر کن کیان خمار
از سر مستان برون آرد دمار
درد و رنج و غصه را آماده شو
بعد از آن آماده این باده شو
این نه جام عشرت این جام ولاست
درد او درد است و صاف او بلاست
بر هوای او نفس هرکس کشید
یکقدم نارفته پا واپس کشید
سر کشید اول به دعوی آسمان
کاین سعادت را به خود بردی گمان
ذره ای شد زآن سعادت کامیاب
زآن بتابید از ضمیرش آفتاب
جرعه ای هم ریخت زآن ساغر به خاک
زآن سبب شد مدفن تنهای پاک
تر شد آن یک را لب این یک را گلو
وز گلوی کس نرفت این می فرو
فرقه ای دیگر به بو قانع شدند
فرقه ای از خوردنش مانع شدند
بود آن می در تغیر در خروش
در دل ساغر چو می در خم به جوش
چون موافق با لب همدم نشد
اینهمه خوردند اصلا کم نشد
باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت ای صافی دلان درد نوش
مرد خواهم همتی عالی کند
ساغر ما را زمی خالی کند
انبیا و اولیا را با نیاز
شد به ساغر، گردن خواهش دراز
جمله را دل در طلب چون خم به جوش
لیکن آن سر خیل مخموران خموش
سر به بالا یکسر از برنا و پیر
لیکن آن منظور ساقی سر به زیر
هریک از جان همتی بگماشتند
جرعه ای از آن قدح برداشتند
باز بود آن جام عشق ذوالجلال
همچنان در دست ساقی مالمال
جام بر کف، منتظر ساقی هنوز
الله الله غیرت آمد غیر سوز
باز ساقی گفت تا چند انتظار
ای حریف لاابالی سر برآر
ای قدح پیمای درآ ، هویی بزن
گوی چوگانم سرت، گویی بزن
چون به موقع ساقیش درخواست کرد
پیر میخواران زجا، قد راست کرد
زینت افزای بساط نشاتین
سرور و سر خیل مخموران حسین
گفت آنکس را که میجویی منم
باده خواری را که میگویی منم
شرطهایش را یکایک گوش کرد
ساغر می را تمامی نوش کرد
باز گفت از این شراب خوشگوار
دیگرت گر هست یک ساغر بیار
پرده ای کاندر برابر داشتند
وقت آمد پرده را برداشتند
ساقی ای با ساغری چون آفتاب
آمد و عشق اندر آن ساغر شراب
پس ندا داد او نه پنهان برملا
کالصلا ای باده خواران الصلا
همچو این می خوشگوار و صاف نیست
ترک این می گفتن از انصاف نیست
حبذا زین می که هرکس مست اوست
خلقت اشیا مقام پست اوست
هرکه این می خورد، جهل از کف بهشت
گام اول پای کوبد در بهشت
جمله ذرات از جا خواستند
ساغر می را ز ساقی خواستند
بار دیگر آمد از ساقی صدا
طالب آن جام را برزد ندا
ای که از جان طالب این باده ای
بهر آشامیدنش آماده ای
گرچه این می را دو صد مستی بود
نیست را سرمایه هستی بود
از خمار آن حذر کن کیان خمار
از سر مستان برون آرد دمار
درد و رنج و غصه را آماده شو
بعد از آن آماده این باده شو
این نه جام عشرت این جام ولاست
درد او درد است و صاف او بلاست
بر هوای او نفس هرکس کشید
یکقدم نارفته پا واپس کشید
سر کشید اول به دعوی آسمان
کاین سعادت را به خود بردی گمان
ذره ای شد زآن سعادت کامیاب
زآن بتابید از ضمیرش آفتاب
جرعه ای هم ریخت زآن ساغر به خاک
زآن سبب شد مدفن تنهای پاک
تر شد آن یک را لب این یک را گلو
وز گلوی کس نرفت این می فرو
فرقه ای دیگر به بو قانع شدند
فرقه ای از خوردنش مانع شدند
بود آن می در تغیر در خروش
در دل ساغر چو می در خم به جوش
چون موافق با لب همدم نشد
اینهمه خوردند اصلا کم نشد
باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت ای صافی دلان درد نوش
مرد خواهم همتی عالی کند
ساغر ما را زمی خالی کند
انبیا و اولیا را با نیاز
شد به ساغر، گردن خواهش دراز
جمله را دل در طلب چون خم به جوش
لیکن آن سر خیل مخموران خموش
سر به بالا یکسر از برنا و پیر
لیکن آن منظور ساقی سر به زیر
هریک از جان همتی بگماشتند
جرعه ای از آن قدح برداشتند
باز بود آن جام عشق ذوالجلال
همچنان در دست ساقی مالمال
جام بر کف، منتظر ساقی هنوز
الله الله غیرت آمد غیر سوز
باز ساقی گفت تا چند انتظار
ای حریف لاابالی سر برآر
ای قدح پیمای درآ ، هویی بزن
گوی چوگانم سرت، گویی بزن
چون به موقع ساقیش درخواست کرد
پیر میخواران زجا، قد راست کرد
زینت افزای بساط نشاتین
سرور و سر خیل مخموران حسین
گفت آنکس را که میجویی منم
باده خواری را که میگویی منم
شرطهایش را یکایک گوش کرد
ساغر می را تمامی نوش کرد
باز گفت از این شراب خوشگوار
دیگرت گر هست یک ساغر بیار
نگویم : خدا شوی !
کفر نگویم !
آخر اقسام نامیات ( گیاهان ) ، و حیوانات ، و جمادات ،
و لطافت جو فلک ،
این همه در آدمی هست !
و آنچه در آدمی هست ،
در این ها نیست !
شمس تبریزی
کفر نگویم !
آخر اقسام نامیات ( گیاهان ) ، و حیوانات ، و جمادات ،
و لطافت جو فلک ،
این همه در آدمی هست !
و آنچه در آدمی هست ،
در این ها نیست !
شمس تبریزی
شب عاشورا ، ژولیده نیشابوری
هر کس بماند صبح فردا کشته گردد
دست و سرش در خاک و خون آغشته گردد
فردا در اینجا بوسه بر شمشیر باید
پرواز را بال و پری از تیر باید
فردا در اینجا سینه را باید سپر کرد
تن را میان لجه ی خون غوطه ور کرد
هر کس سر یاری ما دارد بماند
هر کس ندارد مرکب رفتن براند
فردا در اینجا روز ما آخر نگردد
سالم از اینجا هیچ فردی بر نگردد
بار سفر را رفتنی ها ساز کردند
خود را بری از رتبه ای ممتاز کردند
بار دگر فرزند زهرا لب گشودند
شعر شهادت شاهدان را می سرودند
ژولیده نیشابوری
هر کس بماند صبح فردا کشته گردد
دست و سرش در خاک و خون آغشته گردد
فردا در اینجا بوسه بر شمشیر باید
پرواز را بال و پری از تیر باید
فردا در اینجا سینه را باید سپر کرد
تن را میان لجه ی خون غوطه ور کرد
هر کس سر یاری ما دارد بماند
هر کس ندارد مرکب رفتن براند
فردا در اینجا روز ما آخر نگردد
سالم از اینجا هیچ فردی بر نگردد
بار سفر را رفتنی ها ساز کردند
خود را بری از رتبه ای ممتاز کردند
بار دگر فرزند زهرا لب گشودند
شعر شهادت شاهدان را می سرودند
ژولیده نیشابوری
Audio
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزار دستانیم
تنگچشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا! بیوجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
#سعدی
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزار دستانیم
تنگچشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا! بیوجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خداى متعال میگوید:
بنده من
با نام من آغاز ڪرد
بر من است
که کارهایش را
به انجام رسانم و او
را درهمه حال،
برکت دهم
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
بنده من
با نام من آغاز ڪرد
بر من است
که کارهایش را
به انجام رسانم و او
را درهمه حال،
برکت دهم
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
یک حبه نور💫
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۚ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
هرگز اهل جهنم و اهل بهشت با هم یکسان نیستند، اهل بهشت به حقیقت سعادتمندان عالمند.
#سوره_حشر_آیات_۱۹_۲۰
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۚ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
هرگز اهل جهنم و اهل بهشت با هم یکسان نیستند، اهل بهشت به حقیقت سعادتمندان عالمند.
#سوره_حشر_آیات_۱۹_۲۰
Telegram
attach 📎
کارگردان این دنیا خداست،
مهم نیست نقش ما در این مجموعه ثروتمند است یا تنگدست؛
سالم است یا بیمار؛
مهم این است که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده که باید به بهترین شکل آن را ایفا نماییم؛
نباید از سخت بودن نقش گلهمند بود؛
چرا که سخت بودن نقش نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر است ...
امیدوارم در هر نقشی که هستی خوش بدرخشی...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبح که میشود عزمت را بردار...
بالهای عشق رابگشا
و در آسمان زندگی پرواز کن...
زیبا،
آزاد و رها...
امروز روز دیگری است...
امروزت سرشار از عشق
🌺🌺🌺
شاد باشی
مهم نیست نقش ما در این مجموعه ثروتمند است یا تنگدست؛
سالم است یا بیمار؛
مهم این است که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده که باید به بهترین شکل آن را ایفا نماییم؛
نباید از سخت بودن نقش گلهمند بود؛
چرا که سخت بودن نقش نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر است ...
امیدوارم در هر نقشی که هستی خوش بدرخشی...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبح که میشود عزمت را بردار...
بالهای عشق رابگشا
و در آسمان زندگی پرواز کن...
زیبا،
آزاد و رها...
امروز روز دیگری است...
امروزت سرشار از عشق
🌺🌺🌺
شاد باشی
از دوست پیام آمد کاراسته کن کار
مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار
اینست شریعت
اینست طریقت
جناب ابوسعید ابوالخیر
مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار
اینست شریعت
اینست طریقت
جناب ابوسعید ابوالخیر
وگفت: سرشتِ نفس بر بی ادبی است ، و بنده مامور است به ملازمتِ ادب.
و گفت: تقصیر در ادب در قُرب صعب تر بُوَد از تقصیرِ ادب در بُعد.
و گفت: معرفت را سه رکن بُوَد : هیبت و حیا و اُنس.
و گفت: رضا نظر کردنِ دل است به اختیار.
پرسیدند از شوق. گفت: سوختنِ دل بُوَد ، و پاره شدنِ جگر و زبانه زدنِ آتش در وی.
گفتند شوق برتر بُوَد یا محبت؟ گفت: محبت ، زیرا شوق از او برخیزد.
وگفت: هر علمی را بیانی است ، هر بیانی را زبانی است ، و هر زبانی را عبارتی ، و هر عبارتی را طریقی ، و هر طریقی را جمعیَند مخصوص ؛ پس هر که میان این احوال جدا تواند کرد ، او را رسد که سخن گوید.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابن_عطا
و گفت: تقصیر در ادب در قُرب صعب تر بُوَد از تقصیرِ ادب در بُعد.
و گفت: معرفت را سه رکن بُوَد : هیبت و حیا و اُنس.
و گفت: رضا نظر کردنِ دل است به اختیار.
پرسیدند از شوق. گفت: سوختنِ دل بُوَد ، و پاره شدنِ جگر و زبانه زدنِ آتش در وی.
گفتند شوق برتر بُوَد یا محبت؟ گفت: محبت ، زیرا شوق از او برخیزد.
وگفت: هر علمی را بیانی است ، هر بیانی را زبانی است ، و هر زبانی را عبارتی ، و هر عبارتی را طریقی ، و هر طریقی را جمعیَند مخصوص ؛ پس هر که میان این احوال جدا تواند کرد ، او را رسد که سخن گوید.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابن_عطا
آنچه انسان گاه از دست میدهد جلوی از دست دادن نعمت بزرگتر و مهمتری را میگیرد.
از اینکه گاه چیزی را از دست میدهیم البته که مغموم میشویم اما اگر کمی دقت و تأمل کنیم خواهیم دید که آن بلا دفع صد بلا کرده است. با نگاهی سطحی و ظاهری این امر قابل درک نیست اما بدون تردید از دست دادن هر نعمتی هم حکمتی داشته و هم دفع از دست دادنهای عمدهٔ دیگری را کرده است.
مولانا مثال جسم و جان را برای این مساله بیان میکند. جسم یا مال انسان در برابر جان ارزشی ندارند. آنچه ماندگار است جان است. در حقیقت حتی از دست دادن جسم و مال در برابر مرگ و نیستی قابل قیاس نیست.
یک زیان دفع زیانها میشدی
جسم و مال ماست جانها را فدا
(مثنوی، دفتر سوم)
از اینکه گاه چیزی را از دست میدهیم البته که مغموم میشویم اما اگر کمی دقت و تأمل کنیم خواهیم دید که آن بلا دفع صد بلا کرده است. با نگاهی سطحی و ظاهری این امر قابل درک نیست اما بدون تردید از دست دادن هر نعمتی هم حکمتی داشته و هم دفع از دست دادنهای عمدهٔ دیگری را کرده است.
مولانا مثال جسم و جان را برای این مساله بیان میکند. جسم یا مال انسان در برابر جان ارزشی ندارند. آنچه ماندگار است جان است. در حقیقت حتی از دست دادن جسم و مال در برابر مرگ و نیستی قابل قیاس نیست.
یک زیان دفع زیانها میشدی
جسم و مال ماست جانها را فدا
(مثنوی، دفتر سوم)
آنچه انسان گاه از دست میدهد جلوی از دست دادن نعمت بزرگتر و مهمتری را میگیرد.
از اینکه گاه چیزی را از دست میدهیم البته که مغموم میشویم اما اگر کمی دقت و تأمل کنیم خواهیم دید که آن بلا دفع صد بلا کرده است. با نگاهی سطحی و ظاهری این امر قابل درک نیست اما بدون تردید از دست دادن هر نعمتی هم حکمتی داشته و هم دفع از دست دادنهای عمدهٔ دیگری را کرده است.
مولانا مثال جسم و جان را برای این مساله بیان میکند. جسم یا مال انسان در برابر جان ارزشی ندارند. آنچه ماندگار است جان است. در حقیقت حتی از دست دادن جسم و مال در برابر مرگ و نیستی قابل قیاس نیست.
یک زیان دفع زیانها میشدی
جسم و مال ماست جانها را فدا
(مثنوی، دفتر سوم)
از اینکه گاه چیزی را از دست میدهیم البته که مغموم میشویم اما اگر کمی دقت و تأمل کنیم خواهیم دید که آن بلا دفع صد بلا کرده است. با نگاهی سطحی و ظاهری این امر قابل درک نیست اما بدون تردید از دست دادن هر نعمتی هم حکمتی داشته و هم دفع از دست دادنهای عمدهٔ دیگری را کرده است.
مولانا مثال جسم و جان را برای این مساله بیان میکند. جسم یا مال انسان در برابر جان ارزشی ندارند. آنچه ماندگار است جان است. در حقیقت حتی از دست دادن جسم و مال در برابر مرگ و نیستی قابل قیاس نیست.
یک زیان دفع زیانها میشدی
جسم و مال ماست جانها را فدا
(مثنوی، دفتر سوم)
پس بگفتندش که احوال نژند
بر دروغ تو گواهی میدهند
(مثنوی، دفتر چهارم)
از دروغگو باید پرهیز کرد. دروغگو هر حقیقتی را وارونه جلوه میدهد و برای آن از دروغهای بیشتری استفاده میکند.
از لحاظ روانشناختی فرد دروغگو وضعیّت روحی بیثباتی دارد و همین خطری است برای او که دیر یا زود باعث سقوطش میشود.
حضرت علی (ع) میفرمایند: «راستگفتار بر بلندای نجات و کرامت جای دارد و درغگو بر لبهٔ پرتگاه سقوط.»
این دقیقاً همان نکتهٔ روانشناختی است. دروغگو هر لحظه در اضطراب این است که ممکن است دروغ او فاش شود زیرا به هر حال روزی آفتاب حقیقت از پشت ابر بیرون خواهد آمد. این اضطراب در دروغگو در ظاهر او نیز خواه ناخواه هویدا میشود و تشخیص آن آنچنان سخت نیست.
از سوی دیگر، راستگو نه دچار اضطراب است و نه این اضطراب در او هویداست. برعکس، از آرامشی برخوردار است که ظاهر او نیز این آرامش را تأیید میکند. به تعبیر مولانا:
صد نشان باشد درون ایثار را
صد علامت هست نیکوکار را
در قرآن نیز در باب صداقت آمده است که: "ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا بپرهیزید و با صادقان باشید." (توبه، ۱۱۹)
(مثنوی، دفتر چهارم)
بر دروغ تو گواهی میدهند
(مثنوی، دفتر چهارم)
از دروغگو باید پرهیز کرد. دروغگو هر حقیقتی را وارونه جلوه میدهد و برای آن از دروغهای بیشتری استفاده میکند.
از لحاظ روانشناختی فرد دروغگو وضعیّت روحی بیثباتی دارد و همین خطری است برای او که دیر یا زود باعث سقوطش میشود.
حضرت علی (ع) میفرمایند: «راستگفتار بر بلندای نجات و کرامت جای دارد و درغگو بر لبهٔ پرتگاه سقوط.»
این دقیقاً همان نکتهٔ روانشناختی است. دروغگو هر لحظه در اضطراب این است که ممکن است دروغ او فاش شود زیرا به هر حال روزی آفتاب حقیقت از پشت ابر بیرون خواهد آمد. این اضطراب در دروغگو در ظاهر او نیز خواه ناخواه هویدا میشود و تشخیص آن آنچنان سخت نیست.
از سوی دیگر، راستگو نه دچار اضطراب است و نه این اضطراب در او هویداست. برعکس، از آرامشی برخوردار است که ظاهر او نیز این آرامش را تأیید میکند. به تعبیر مولانا:
صد نشان باشد درون ایثار را
صد علامت هست نیکوکار را
در قرآن نیز در باب صداقت آمده است که: "ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا بپرهیزید و با صادقان باشید." (توبه، ۱۱۹)
(مثنوی، دفتر چهارم)
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بیداران خوش است
حافظ, غزلیات
حافظ
دوست را با ناله شبهای بیداران خوش است
حافظ, غزلیات
حافظ
سریست برون زین همه اسرار که هست
نوریست جدا زین همه انوار که هست
خرسند مشو به هیچ کاری و بدانک
کاریست ورای این همه کار که هست
«عطار»مختارنامه
نوریست جدا زین همه انوار که هست
خرسند مشو به هیچ کاری و بدانک
کاریست ورای این همه کار که هست
«عطار»مختارنامه
فقر، حال عبادت
از اسراری که خدا به موسی علیه السلام داد، این بود: ای موسی، وقتی دیدی فقر میآید به او خوش آمد گو که شعار صالحان است، و چون دیدی ثروت میآید، بگو: گناهی کردهام که خدا عقوبتش را به تعجیل انداخته است.
در هنگام عبادت خود، به بی نیازی خدا از آن عبادت ننگر، چرا که اگر خدا به بی نیازی خویش مینگریست، عبادتی از تو نمی خواست. بلکه به عبادت از آن نظر که خود به آن نیازمندی و در پی تحصیل کمال هستی بنگر. بنگر به چیزی که خدا برای تو خواسته، و در اصلاح آن کوشا باش. که او نیازی به تو ندارد. اگر این حقیقت را رعایت نکنی، مقام عبادت و نظام آن را ضایع ساخته ای.
[کشکول شیخ بهایی]
از اسراری که خدا به موسی علیه السلام داد، این بود: ای موسی، وقتی دیدی فقر میآید به او خوش آمد گو که شعار صالحان است، و چون دیدی ثروت میآید، بگو: گناهی کردهام که خدا عقوبتش را به تعجیل انداخته است.
در هنگام عبادت خود، به بی نیازی خدا از آن عبادت ننگر، چرا که اگر خدا به بی نیازی خویش مینگریست، عبادتی از تو نمی خواست. بلکه به عبادت از آن نظر که خود به آن نیازمندی و در پی تحصیل کمال هستی بنگر. بنگر به چیزی که خدا برای تو خواسته، و در اصلاح آن کوشا باش. که او نیازی به تو ندارد. اگر این حقیقت را رعایت نکنی، مقام عبادت و نظام آن را ضایع ساخته ای.
[کشکول شیخ بهایی]
نباشی باغ شعرم بی تو پژمرده است ، غمگینم
و بی تو قلب پر دردم چه آزرده است غمگینم
زمستان فصل آغاز تو بود، ای کاش مي ماندي!
دریغا که خزان با خود ترا برده است غمگینم
معینی کرمانشاهی
و بی تو قلب پر دردم چه آزرده است غمگینم
زمستان فصل آغاز تو بود، ای کاش مي ماندي!
دریغا که خزان با خود ترا برده است غمگینم
معینی کرمانشاهی
دریای غم رفتنت ای کاش کران داشت
یا آنکه تنت باز کمی نای و توان داشت!
ای کاش که می ماندی از این بیشتر ای دوست
یا آنکه عجل ذره ای انصاف و امان داشت
ای کاش در آن لحظه که در خاک غنودی
ذرات زمین قدرت ابراز بیان داشت
یک لحظه نفس از تو به صد لعل می ارزید
ای کاش اجل چند نفس بیش زمان داشت!
آن دم که بریدی نفس از عالم ناسوت
انگار که ناسوت هم احساس فغان داشت
گاهی ز وطن گفتی و هی درد کشیدی
از رفتنت اینبار ، وطن درد به جان داشت
لبریز شدی خسته شدی بیش نماندی
خاموش شدی، چون نفست درد نهان داشت
آهنگ سفر کردی و از کوچ نگفتی
باری خبر کوچ تو را فصل خزان داشت
صدبار برای تو سرودم و نخواندی
اما قلمم باز ز عشق تو نشان داشت
امروز تو رفتی و دلم مرثیه خوان است
این مرثیه تیری است که آرش به کمان
معینی کرمانشاهی
یا آنکه تنت باز کمی نای و توان داشت!
ای کاش که می ماندی از این بیشتر ای دوست
یا آنکه عجل ذره ای انصاف و امان داشت
ای کاش در آن لحظه که در خاک غنودی
ذرات زمین قدرت ابراز بیان داشت
یک لحظه نفس از تو به صد لعل می ارزید
ای کاش اجل چند نفس بیش زمان داشت!
آن دم که بریدی نفس از عالم ناسوت
انگار که ناسوت هم احساس فغان داشت
گاهی ز وطن گفتی و هی درد کشیدی
از رفتنت اینبار ، وطن درد به جان داشت
لبریز شدی خسته شدی بیش نماندی
خاموش شدی، چون نفست درد نهان داشت
آهنگ سفر کردی و از کوچ نگفتی
باری خبر کوچ تو را فصل خزان داشت
صدبار برای تو سرودم و نخواندی
اما قلمم باز ز عشق تو نشان داشت
امروز تو رفتی و دلم مرثیه خوان است
این مرثیه تیری است که آرش به کمان
معینی کرمانشاهی
چشمم ز غمت به هر عقیقی که بسفت
بر چهره هزارگل ز رازم بشکفت
رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبان حال با خلق بگفت
انوری
بر چهره هزارگل ز رازم بشکفت
رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبان حال با خلق بگفت
انوری