معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.1K photos
13K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
و من خودم جَلاء آئینه ذات خود
از زنگار صفات خود شدم.
و از من اشعه ای بیرون تراویده،
گرداگرد ذات مرا گرفت
و بر آن محیط شد.
و من خودم را بر خودم شاهد گرفتم؛
چون هیچ موجودی در شهود من
غیر از من نبود، که با من برخورد
و تزاحم داشته باشد.
پس آن کسی که صفات مرا به من ببیند،
جلیس و همنشین من است.
و آن کسی که به جهت احتجاب من،
مرا به صفات من ببیند،
در منزل من فرود نیامده است.
همچنین آنکه مرا به فعل من بشناسد،
نسبت به من جاهل است.
و کسی که فعل مرا به من بشناسد،
حقیقتاً به من عارف است.



#ابن_فارض_مصری
همّتم هست رسا، بختم اگر کوتاه است

پشت پایم رسد، ار دست به دنیا نرسد...

#کلیم‌همدانی
زلف را وقتی اگر تابی دهی
آن تو دانی، روی را از من متاب

من که خود می‌میرم از هجران تو
بر هلاک من چه می‌جویی شتاب؟

#اوحدی_مراغه_ای
ای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست

هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست

#عراقی
ساعات بی عذوب است
و طاعات بی دل کروبت است
ان را که سرمست نیست
دل در دست نیست

و هر حسنه که دارد
و تخم احسانی که کارد
خیالی بود از سراب
و سکری بود بی شراب

لاجرم سالکی را عشقی باید بی غل
و محبتی از ضمیر دل
و اگر نه راه رود و به خانه نرسد
و کاه خورد و به دانه نرشد

نصیب بی دل لرزه است
و کار بی عشق هرزه....



#جناب_خواجه_عبداله_انصاری
#کنز_السالکین
دانستی كه او واحد است نه اينكه تو اثبات وحدت او را ميكنی، به همين سبب بعضی از اصحاب ما چنين گفته كه هر كس به اثبات توحيد بپردازد در واقع آن را نفی كرده است( اذا كل من وحده جاحد ) زيرا واحد مورد توحيد قرار نميگيرد چرا كه اين امر را قبول نميكند كه اگر قبول كند، در واقع دو خواهد بود، يكي وحدتش در ذات خودش و ديگری وحدتی كه موحد برای او اثبات ميكند.

#الفتوحات_المكيه
#شيخ_محی_الدين_عربی
شيخ جنيد، رحمة الله عليه، گفت:

«سى سالست تا با حق سخن مى‏ گويم
و خلق مى‏ پندارند كه
جنيد با ايشان مى‏ گويد».

به سمع موسى هم او شنيد،
كه به زبان شجره سخن گفت كه،
«انى انا الله رب العالمين»،


خود مى‏ گويند راز و خود مى‏ شنوند
وز ما و شما بهانه برساخته‏ اند



#لمعات
#لمعه_چهارم
#شیخ_فخرالدین_عراقی
ﺑﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺁﻭﺭﺩ، ﻧﺪﺍﻧﻢ؟
ﻭﺍﻥ ﺻﺒﺮ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺳﺖ، ﮐﺠﺎ ﮐﺮﺩ، ﻧﺪﺍﻧﻢ؟

ﺷﺐ ﻫﺎ ﻣﻨﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻏﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﺣﺎﻝ ﺩﻝ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﺷﺒﮕﺮﺩ ﻧﺪﺍﻧﻢ

ﺁﻥ ﮔﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﯿﺰﺩ ﺍﺯ آﻥ ﺭﺍﻩ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ
ﻭ ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﮔﺮﺩ، ﻧﺪﺍﻧﻢ؟

ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﮐﻮﯼ ﻭی‌ام ﺗﺤﻔﻪ ﻏﻢ ﺁﻭﺭﺩ
ﻣﻦ ﺧﻮﺵ ﺗﺮ ﺍﺯﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﺭﻩ‌ﺁﻭﺭﺩ ﻧﺪﺍﻧﻢ

ﺑﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﮕﺮ ﻣﯽ‌ﺧﻠﺪ ﺁﻥ ﻗﺎﻣﺖ ﭼﻮﻥ ﺗﯿﺮ
ﺳﺎﻗﯽ، ﻗﺪﺡ ﺑﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﻧﻢ

ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﻧﺠﺪ ﺯ ﺟﻔﺎ، ﯾﺎﺭ ﻧﮕﻮﯾﻢ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺘﺮﺳﺪ ﺯ ﺑﻼ، ﻣﺮﺩ ﻧﺪﺍﻧﻢ

ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺧﺴﺮﻭ
ﯾﮏ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩ ﻧﺪﺍﻧﻢ

امیرخسرو دهلوی
ﺩﻝ ﺯ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ
ﻣﺮﻍ ﺟﺎﻥ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻬﺎﻥ
ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺷﮑﻢ ﭘﺮﺩﻩ‌ﺩﺭ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﻣﺪﺗﯽ ﺭﺍﺯﯼ ﮐﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﻤﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﯾﮏ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻓﮑﻨﺪﻡ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ
ﺩﺭ ﺳﺮ ﺁﻥ ﯾﮏ ﻧﻈﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺭﻭﯾﺖ ﺯ ﺷﻮﻕ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ
ﺑﻨﺪ ﺑﻨﺪﻡ ﻧﻮﺣﻪ‌ﮔﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﻮﺩ
ﮔﺮ ﻧﺸﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺘﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﺍﺷﮏ ﻭ ﺭﻭﯾﻢ ﻫﻤﭽﻮ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭ ﺑﻤﺎﻧﺪ
ﻋﻤﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﻓﺸﺎﻧﺪ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺩﻝ
ﻋﺎﺷﻖ ﺟﺎﻧﯽ ﺩﮔﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﻟﯿﮏ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﻮ
ﻋﻤﺮ ﺍﺯﯾﻦ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﺩﯼ ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺒﺎﺯ
ﻏﻤﺰﻩٔ ﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﺑﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺧﺘﻦ ﺳﻬﻞ ﺍﺳﺖ ﻟﯿﮏ
ﭼﻮﻥ ﺯ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﺸﺎﻧﺪ
ﮐﺎﺑﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ

ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺩﻝ ﻋﻄﺎﺭ ﺭﺍ
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﺎﺣﻀﺮ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﮐﻨﻢ


عطار نیشابوری غزل ۵۶۷
ﺣﺎﺟﯿﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻌﻈﯿﻢ
ﺷﺎﮐﺮ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﯼ ﺭﺣﯿﻢ

ﺟﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﻨﺖ ﻭ ﺑﻼﯼ ﺣﺠﺎﺯ
ﺭﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺯﺥ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻟﯿﻢ

ﺁﻣﺪﻩ ﺳﻮﯼ ﻣﮑﻪ ﺍﺯ ﻋﺮﻓﺎﺕ
ﺯﺩﻩ ﻟﺒﯿﮏ ﻋﻤﺮﻩ ﺍﺯ ﺗﻨﻌﯿﻢ

ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺣﺞ ﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﻋﻤﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡ
ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﻠﯿﻢ

ﻣﻦ ﺷﺪﻡ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ
ﭘﺎﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻭﻥ ﺯ ﺣﺪ ﮔﻠﯿﻢ

ﻣﺮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﺨﻠﺺ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻭ ﮐﺮﯾﻢ

ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ «ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺭﺳﺘﯽ
ﺯﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻢ

ﺗﺎ ﺯ ﺗﻮ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺟﺎﻭﯾﺪ
ﻓﮑﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻣﺖ ﺍﺳﺖ ﻧﺪﯾﻢ

ﺷﺎﺩ ﮔﺸﺘﻢ ﺑﺪﺍﻧﮑﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺣﺞ
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻧﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﻗﻠﯿﻢ

ﺑﺎﺯ ﮔﻮ ﺗﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ‌ﺍﯼ
ﺣﺮﻣﺖ ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺣﺮﯾﻢ:

ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺣﺮﺍﻡ
ﭼﻪ ﻧﯿﺖ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﻧﺪﺭ ﺁﻥ ﺗﺤﺮﯾﻢ؟

ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺮﺧﻮﺩ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺪﯼ
ﻫﺮﭼﻪ ﻣﺎﺩﻭﻥ ﮐﺮﺩﮔﺎﺭ ﻗﺪﯾﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ» ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﺯﺩﯼ ﻟﺒﯿﮏ
ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺗﻌﻈﯿﻢ

ﻣﯽ‌ﺷﻨﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﯼ ﺣﻖ ﻭ، ﺟﻮﺍﺏ
ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺩﯼ ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺩﺍﺩ ﮐﻠﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ» ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﭼﻮ ﺩﺭ ﻋﺮﻓﺎﺕ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﯼ ﻭ ﯾﺎﻓﺘﯽ ﺗﻘﺪﯾﻢ

ﻋﺎﺭﻑ ﺣﻖ ﺷﺪﯼ ﻭ ﻣﻨﮑﺮ ﺧﻮﯾﺶ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺭﺳﯿﺪ ﻧﺴﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ» ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﭼﻮﻥ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺘﯽ
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺍﺯ ﭘﯽ ﯾﺴﯿﺮ ﻭ ﯾﺘﯿﻢ

ﻗﺮﺏ ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪﯼ ﺍﻭﻝ ﻭ ﮐﺮﺩﯼ
ﻗﺘﻞ ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﺷﻮﻡ ﻟﺌﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ» ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﭼﻮ ﻣﯽ‌ﺭﻓﺘﯽ
ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﻫﻤﭽﻮ ﺍﻫﻞ ﮐﻬﻒ ﻭ ﺭﻗﯿﻢ

ﺍﯾﻤﻦ ﺍﺯ ﺷﺮ ﻧﻔﺲ ﺧﻮﺩ ﺑﻮﺩﯼ
ﻭﺯ ﻏﻢ ﻓﺮﻗﺖ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺟﺤﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ» ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﭼﻮ ﺳﻨﮓ ﺟﻤﺎﺭ
ﻫﻤﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﻮ ﺭﺟﯿﻢ

ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ ﺑﺮﻭﻥ ﯾﮑﺴﺮ
ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﻓﻌﻠﻬﺎﯼ ﺫﻣﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ» ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﭼﻮ ﮔﺸﺘﯽ ﺗﻮ
ﻣﻄﻠﻊ ﺑﺮ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ

ﮐﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺻﺪﻕ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ
ﺧﻮﯾﺸﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ» ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﻃﻮﺍﻑ
ﮐﻪ ﺩﻭﯾﺪﯼ ﺑﻪ ﻫﺮﻭﻟﻪ ﭼﻮ ﻇﻠﯿﻢ

ﺍﺯ ﻃﻮﺍﻑ ﻫﻤﻪ ﻣﻼﺋﮑﺘﺎﻥ
ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﮔﺮﺩ ﻋﺮﺵ ﻋﻈﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ»ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﭼﻮ ﮐﺮﺩﯼ ﺳﻌﯽ
ﺍﺯ ﺻﻔﺎ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﻭﻩ ﺑﺮ ﺗﻘﺴﯿﻢ

ﺩﯾﺪﯼ ﺍﻧﺪﺭ ﺻﻔﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﮐﻮﻧﯿﻦ
ﺷﺪ ﺩﻟﺖ ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺟﺤﯿﻢ ﻭ ﻧﻌﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ «ﻧﯽ» ﮔﻔﺘﻤﺶ «ﭼﻮ ﮔﺸﺘﯽ ﺑﺎﺯ
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﻫﺠﺮ ﮐﻌﺒﻪ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺭﯾﻢ

ﮐﺮﺩﯼ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﻣﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻧﯽ ﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﮔﺸﺘﻪ ﺭﻣﯿﻢ؟»

ﮔﻔﺖ « ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺏ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﻮ
ﻣﻦ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ‌ﺍﻡ ﺻﺤﯿﺢ ﻭ ﺳﻘﯿﻢ»

ﮔﻔﺘﻢ «ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺲ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﺣﺞ
ﻧﺸﺪﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺤﻮ ﻣﻘﯿﻢ

ﺭﻓﺘﻪ‌ﺍﯼ ﻣﮑﻪ ﺩﯾﺪﻩ، ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺯ
ﻣﺤﻨﺖ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﯿﻢ

ﮔﺮ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺣﺞ ﮐﻨﯽ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻦ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻣﺖ ﺗﻌﻠﯿﻢ»


ناصر خسرو قصیده ۱۴۷
من از آغاز سفر غصه ی رفتن دارم
ای شب هجر تو چون صبح قیامت نزدیک!

#حسین_دهلوی
پنهان مَشو که رویِ تو بَر ما مبارکست
نَظّارهٔ تو بَر همه جان‌ها مبارکست

یک لحظه سایه از سَرِ ما دورتر مَکُن
دانسته‌ای که سایهٔ عَنقا مبارکست

ای نوبهارِ حُسن بیا کان هوایِ خوش
بر باغ و راغ و گُلشَن و صحرا مبارکست

اِی صد هزار جانِ مقدّس فدای او
کآید به کویِ عشق که آن‌جا مبارکست

سودایییم از تو و بطّال و کو به کو
ما را چنین بطالت و سودا مبارکست

ای بستگانِ تن به تماشایِ جان رَوید
کآخر رسولْ گفت تماشا مبارکست

هر برگ و هر درخت رسولیست از عدَم
یعنی که کِشت‌های مُصفّا مبارکست

چون برگ و چون درخت بگفتند بی‌زبان
بی گوش بشنوید که این‌ها مبارکست

ای جانِ چار عنصرِ عالم جمال تو
بر آب و باد و آتش و غَبرا مبارکست

یعنی که هر چه کاری آن گم نمی‌شود
کَس تُخمِ دین نکارَد الا مبارکست

سجده برم که خاک تو بر سر چو اَفسرست
پا درنهم که راه تو بر پا مبارکست

می‌آیدم به چشم همین لحظه نقش تو
والله خُجسته آمد و حقّا مبارکست

نقشی که رنگ بست از این خاک بی‌وفاست
نقشی که رنگ بست ز بالا مبارکست

بر خاکیان جمال بهاران خجسته‌ست
بر ماهیان طپیدن دریا مبارکست

آن آفتاب کز دل در سینه‌ها بتافت
بر عرش و فرش و گنبد خَضرا مبارکست

دل را مجال نیست که از ذوق دَم زند
جان سجده می‌کند که خدایا مبارکست

هر دل که با هوای تو امشب شود حریف
او را یقین بدان تو که فردا مبارکست

بِفزا شراب خامش و ما را خموش کن
کاندر درون نهفتن اشیاء مبارک است

غزل ۴۵۱ . مولانا
«تو را خدا فرستاده است برای من، پاداش تمام رنجهایم ای جمیل خدا»

« و مرا پیش تو فرستاده است تا همه کس من باشی ؛ و تو همه کس من هستی! »

« هستم .»

« پدرم ،مادرم،همه کسِ من تویی.»

« من عاشق توأم .»

« نه فقط تو؛ ما.»

« من دارم مثل تو می شوم »

« چون من مثل تو بوده ام پیش از تو . »

«من کمی دیر به دنیا آمده ام،نه؟ »

« امّا بموقع آمده ای و خوش آمدی ! عمری ست من به جستجوی تو‌بوده ام بی آنکه دیده یا دانسته باشم ات؛ حال که تو را یافته ام یقین دارم که «خود»ش هستی ،همان که لحظه ای غافل نبوده ام از جستجویت .و تو در تمام سالیان ...حتی پیش از آن که به دنیا بیایی ...وَه که چه خوش آمدی،و چه به هنگام.که من از پناه پشته های مرگ باز می آیم و اکنون بر می آیم با تو به روی زندگی ،به وجد و اشتیاق.من مرگ را با تو پشت سر می گذارم و‌باز متولد می شوم .
وَه که چه خوش آمدی و چه به هنگام و‌گاه. ،من تورا زیارت می کنم .تو بوی بهشت با خود داری .‌



محمود دولت آبادی
پروردگارا
در این روز که نوید
بخش امید و رحمت توست
هر آنکه چشم از خواب گشود
قلبش را سرشار از امید
و زندگی اش را سرشار
از رحمت و برکت فرما

به نام خدای همه
#کلام نور


انِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ

فرمان جز براى خدا نیست، تنها بر او توكل مى‌كنم و همه توكل كنندگان (نیز) باید بر او توكل نمایند.

#یوسف-آیه ۶۷


تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش ...
به خودت و رؤیـاهایت ایمان بیاور!

سخت تـرین لحظات زندگی وقتی است که خودت را نشناخته‌ای، نه زمــانی که دیگران درکت نمی کنند.
به خودت ایمان داشته بــاش.

به ندای درونت گوش بده! به فطرتت معتقد بـاش و شکرگزار تواناییهایت باش!
تخیل کن و شجاعانه بـرایش بجنگ!
کارهایی را انجام بده که از آنها می ترسی، اما توانایی انجامش را داری.
دنباله رو نگرش هایت بــاش.
هر چیزی شدنی است.
تــو می توانی.

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته ات نیکو

🌺🌺🌺

روزی سرشار از عشق , سلامتی , آگاهی , آرامش , تندرستی , لحظاتی شاد و ناب
لبخندهایی از ته دل همراه با بهترینها برایت آرزومندم.

🌺🌺🌺

شاد باشی
تذکرة الاولیا

گفت: «سه چیز مجویید که نیابید:

عالِمی که علم ِ او، به میزان ِ عمَل راست بُوَد، مجویید که نیابید و بی عالم بمانید.

و عاملی که اخلاص با عمل ِ او موافق بود، مجویید که نیابید و بی عمل بمانید.

و برادر ِ بی عیب مجویید که نیابید و بی برادر بمانید.»
عشق بنده ای است خانه زاد که در شهرستان ازل پرورده شدست، سلطان ازل و ابد شحنگی کونین بدو ارزانی داشته، و این شحنه هر وقتی بر طرفی زند و هر مدتی نظر بر اقلیمی افکند. و در منشور او حسن نبشته است که در هر شهری که روی نهد، بایدکه خبر بدان شهر رسد، گاوی از برای او قربان کنند، و تا گاو نفس را نکشند قدم در آن شهر ننهد.


#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی
#رسالة_فی_حقیقة_العشق
تا تو را بازِ اجل از این چمن نگْرفته‌است
عازم پرواز چون مرغِ لب دندانه باش...


آتش اصفهانی


ز نقدِ جان نتوان دَم زد اندر آن بازار
که گوهرِ غم عشقت شود خرید و فروش

چگونه شور تو مانَد نهفته در سر من
که بر محیط حبابی نمی‌شود سرپوش

از آن سبب زده آیینه تکیه بر دیوار
که روی خوب تو را دیده‌است و رفته ز هوش

بیار باده که بر جام جم نوشته شده‌ست
مکن اراده‌ی آزار خلق و باده بنوش

مراست طبع سلیمی که گر نسیم شوم
چراغ پیرزنی را نمی‌کنم خاموش

چنین که شد سخن -«آتش»- بلندکرده‌ی تو
روا بُود که کُنَد جا به روی دست سروش...


آتش اصفهانی