اگر تو خود سالک راه نیستی،
گمان مبر که هیچ رهروی در میان نیست و هیچ انسان کاملی که به اوصاف کمال آراسته و از نام و نشان رسته است یافت نمی گردد.
و قیاس از خود مگیر که چون اسرار بیچون را با تو نگفته اند هیچ کس محرم اسرار نیست!
فیه_ما_فیه
#مولانا
گمان مبر که هیچ رهروی در میان نیست و هیچ انسان کاملی که به اوصاف کمال آراسته و از نام و نشان رسته است یافت نمی گردد.
و قیاس از خود مگیر که چون اسرار بیچون را با تو نگفته اند هیچ کس محرم اسرار نیست!
فیه_ما_فیه
#مولانا
📘📗📕سعدی » دیوان اشعار » غزلیات
غزل ۱۲۵
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست
کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
آدمی نیست مگر کالبدی بیجانست
آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست
#غزلیات
#غزل_125
غزل ۱۲۵
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست
کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
آدمی نیست مگر کالبدی بیجانست
آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست
#غزلیات
#غزل_125
بُرُو ای فَقیه و با ما مَفُرُوش پارسایی
سعدی با صدای شجریان
دِلِ خویش را بِگُفتَم چُو تُو دُوست میگِرفتَم
نَه عَجَب که خُوبرُویان بِکُنَند بیوَفایی
سُخَنی که با تُو دارَم به نَسیمِ صُبح گُفتَم
دِگَری نِمیشِناسَم تُو بِبَر که آشنایی
مَن از آن گُذَشتم ای یار که بِشنَوَم نَصیحَت
بُرُو ای فَقیه و با ما مَفُرُوش پارسایی
تُو که گُفتِهای تأمُّل نَکُنَم جَمالِ خُوبان
بِکُنی اَگر چُو سَعدی نَظَری بیازمایی
دَرِ چَشم بامدادان به بِهِشت بَرگُشُودَن
نَه چُنان لَطیف باشَد که به دُوست بَرگُشایی
سعدی با صدای استاد محمدرضا شجریان
نَه عَجَب که خُوبرُویان بِکُنَند بیوَفایی
سُخَنی که با تُو دارَم به نَسیمِ صُبح گُفتَم
دِگَری نِمیشِناسَم تُو بِبَر که آشنایی
مَن از آن گُذَشتم ای یار که بِشنَوَم نَصیحَت
بُرُو ای فَقیه و با ما مَفُرُوش پارسایی
تُو که گُفتِهای تأمُّل نَکُنَم جَمالِ خُوبان
بِکُنی اَگر چُو سَعدی نَظَری بیازمایی
دَرِ چَشم بامدادان به بِهِشت بَرگُشُودَن
نَه چُنان لَطیف باشَد که به دُوست بَرگُشایی
سعدی با صدای استاد محمدرضا شجریان
دلی که به راستی عاشق شده باشد
هیچگاه عشق را فراموش نمی کند
بلکه عشق را تا پایان عمر ادامه میدهد
همچون گل آفتابگردان..
که خدای محبوب خویش، خورشید را
هنگام غروب با همان چشم مینگریست
که هنگام طلوع بر او گشوده بود
عشق را ای کاش زبان سخن بود ..
"توماس_مور"
هیچگاه عشق را فراموش نمی کند
بلکه عشق را تا پایان عمر ادامه میدهد
همچون گل آفتابگردان..
که خدای محبوب خویش، خورشید را
هنگام غروب با همان چشم مینگریست
که هنگام طلوع بر او گشوده بود
عشق را ای کاش زبان سخن بود ..
"توماس_مور"
.
سحر چون خسرو خاور
علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم
در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد
که حال مهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر
غرور کامگاران زد
حافظ
سحر چون خسرو خاور
علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم
در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد
که حال مهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر
غرور کامگاران زد
حافظ
جز بے خبرے در همه عالم خبرے نیست
فریاد مڪن، داد مزن دادگرے نیست
من مستم ومستان سخن راست بگویند
امروز طرب ڪن ڪه ز فردا اثرے نیست...
#عماد_خراسانی
فریاد مڪن، داد مزن دادگرے نیست
من مستم ومستان سخن راست بگویند
امروز طرب ڪن ڪه ز فردا اثرے نیست...
#عماد_خراسانی
یکی صوفی گذر میکرد ناگاه
عصا را بر سگی زد در سر راه
چو زخمی سخت بر دست سگ افتاد
سگ آمد در خروش و در تگ افتاد
به پیش بوسعید آمد خروشان
بخاک افتاد دل از کینه جوشان
چو دست خود بدو بنمود برخاست
ازان صوفی غافل داد میخواست
بصوفی گفت شیخ ای بی وفا مرد
کسی با بیزبانی این جفا کرد
شکستی دست او تا پست افتاد
چنین عاجز شد وأز دست افتاد
زبان بگشاد صوفی گفت ای پیر
نبود از من که از سگ بود تقصیر
چو کرد او جامهٔ من نانمازی
عصائی خورد از من نه ببازی
کجا سگ میگرفت آرام آنجا
فغان میکرد و میزد گام آنجا
بسگ گفت آنگه آن شیخ یگانه
که تو از هر چه کردی شادمانه
بجان من میکشم آنرا غرامت
بکن حکم و میفگن با قیامت
وگر خواهی که من بدهم جوابش
کنم از بهر تو اینجا عقابش
نخواهم من که خشم آلود گردی
چنان خواهم که تو خشنود گردی
سگ آنگه گفت ای شیخ یگانه
چو دیدم جامهٔ او صوفیانه
شدم ایمن کزو نبود گزندم
چه دانستم که سوزد بند بندم
اگر بودی قباپوشی درین راه
مرا زو احترازی بودی آنگاه
چو دیدم جامهٔ اهل سلامت
شدم ایمن ندانستم تمامت
عقوبت گر کنی او را کنون کن
وزو این جامهٔ مردان برون کن
که تا از شرِّ او ایمن توان بود
که از رندان ندیدم این زیان بود
بکش زو خرقهٔ اهل سلامت
تمامست این عقوبت تا قیامت
چو سگ را در ره او این مقامست
فزونی جُستنت بر سگ حرامست
اگر تو خویش از سگ بیش دانی
یقین دان کز سگی خویش دانی
چو افگندند در خاکت چنین زار
بباید اوفتادن سر نگون سار
که تا تو سرکشی در پیش داری
بلاشک سرنگونی بیش داری
ز مُشتی خاک چندین چیست لافت
که بهر خاک میبُرّند نافت
همی هر کس که اینجا خاک تر بود
یقین میدان که آنجا پاکتر بود
چو مردان خویشتن را خاک کردند
بمردی جان و تن را پاک کردند
سرافرازان این ره زان بلندند
که کلّی سرکشی از سرفگندند
الهی نامه/۸
مناظره شیخ ابوسعیدبا صوفی وسگ
#عطار
عصا را بر سگی زد در سر راه
چو زخمی سخت بر دست سگ افتاد
سگ آمد در خروش و در تگ افتاد
به پیش بوسعید آمد خروشان
بخاک افتاد دل از کینه جوشان
چو دست خود بدو بنمود برخاست
ازان صوفی غافل داد میخواست
بصوفی گفت شیخ ای بی وفا مرد
کسی با بیزبانی این جفا کرد
شکستی دست او تا پست افتاد
چنین عاجز شد وأز دست افتاد
زبان بگشاد صوفی گفت ای پیر
نبود از من که از سگ بود تقصیر
چو کرد او جامهٔ من نانمازی
عصائی خورد از من نه ببازی
کجا سگ میگرفت آرام آنجا
فغان میکرد و میزد گام آنجا
بسگ گفت آنگه آن شیخ یگانه
که تو از هر چه کردی شادمانه
بجان من میکشم آنرا غرامت
بکن حکم و میفگن با قیامت
وگر خواهی که من بدهم جوابش
کنم از بهر تو اینجا عقابش
نخواهم من که خشم آلود گردی
چنان خواهم که تو خشنود گردی
سگ آنگه گفت ای شیخ یگانه
چو دیدم جامهٔ او صوفیانه
شدم ایمن کزو نبود گزندم
چه دانستم که سوزد بند بندم
اگر بودی قباپوشی درین راه
مرا زو احترازی بودی آنگاه
چو دیدم جامهٔ اهل سلامت
شدم ایمن ندانستم تمامت
عقوبت گر کنی او را کنون کن
وزو این جامهٔ مردان برون کن
که تا از شرِّ او ایمن توان بود
که از رندان ندیدم این زیان بود
بکش زو خرقهٔ اهل سلامت
تمامست این عقوبت تا قیامت
چو سگ را در ره او این مقامست
فزونی جُستنت بر سگ حرامست
اگر تو خویش از سگ بیش دانی
یقین دان کز سگی خویش دانی
چو افگندند در خاکت چنین زار
بباید اوفتادن سر نگون سار
که تا تو سرکشی در پیش داری
بلاشک سرنگونی بیش داری
ز مُشتی خاک چندین چیست لافت
که بهر خاک میبُرّند نافت
همی هر کس که اینجا خاک تر بود
یقین میدان که آنجا پاکتر بود
چو مردان خویشتن را خاک کردند
بمردی جان و تن را پاک کردند
سرافرازان این ره زان بلندند
که کلّی سرکشی از سرفگندند
الهی نامه/۸
مناظره شیخ ابوسعیدبا صوفی وسگ
#عطار
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمره افیونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندرزن آتش چه زند با من
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد
نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را
یا صافیه الخمر فی آنیه المولی
اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی
#مولانا
#غزل_شماره ۸۹
من خمره افیونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندرزن آتش چه زند با من
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد
نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را
یا صافیه الخمر فی آنیه المولی
اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی
#مولانا
#غزل_شماره ۸۹
۲ امرداد زادروز #ارژنگ_کامکار
نقاش، نوازنده تنبک و از اعضا گروه کامکارها
ارژنگ کامکار از کودکی علاقه زیادی به هنر نقاشی و نوازندگی تنبک داشت.
او در زمانی که گروه کامکارها به تدریج شکل میگرفت، به عنوان نوازنده تنبک، ارکستر فرهنگ و هنر سنندج را همراهی میکرد.
در سال ۱۳۵۵ به تهران آمد و در کنار فراگیری دروسی در زمینه موسیقی، به تکمیل و یادگیری تکنیکهای تنبک نوازی پرداخت. در همان سال به رادیو ایران رفت و همراه با گروه شیدا به رهبری محمدرضا لطفی همکاری کرد.
وی در سال۱۳۵۷ به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت و به تحصیل رشته نقاشی مشغول شد.
او علاوه بر آموزش موسیقی و نقاشی، همراه گروههای شیدا و عارف کنسرتهای متعددی را اجرا کرد که اغلب به صورت آلبوم منتشر شدهاند. وی نیز یکی از اعضای گروه کامکارها به شمار میآید.
او نمایشگاههای انفرادی متعددی از آثار نقاشی خود برپا کرده است که مهم ترین آنها در سال ۱۳۷۰و ۱۳۷۶در گالری سیحون برپا شد.
ارژنگ در سال ۱۳۸۳، کتاب ۶۰ قطعه برای تنبک را منتشر کرد که گوشهای از تجربیات او طی سالهای گذشته را نشان میدهد.
او همچنین بیش از ۱۵ سال است که در آموزشگاه کامکارها به تدریس تنبک نوازی مشغول است و نوازندگان چیره دستی را تربیت کرده است.
نقاش، نوازنده تنبک و از اعضا گروه کامکارها
ارژنگ کامکار از کودکی علاقه زیادی به هنر نقاشی و نوازندگی تنبک داشت.
او در زمانی که گروه کامکارها به تدریج شکل میگرفت، به عنوان نوازنده تنبک، ارکستر فرهنگ و هنر سنندج را همراهی میکرد.
در سال ۱۳۵۵ به تهران آمد و در کنار فراگیری دروسی در زمینه موسیقی، به تکمیل و یادگیری تکنیکهای تنبک نوازی پرداخت. در همان سال به رادیو ایران رفت و همراه با گروه شیدا به رهبری محمدرضا لطفی همکاری کرد.
وی در سال۱۳۵۷ به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت و به تحصیل رشته نقاشی مشغول شد.
او علاوه بر آموزش موسیقی و نقاشی، همراه گروههای شیدا و عارف کنسرتهای متعددی را اجرا کرد که اغلب به صورت آلبوم منتشر شدهاند. وی نیز یکی از اعضای گروه کامکارها به شمار میآید.
او نمایشگاههای انفرادی متعددی از آثار نقاشی خود برپا کرده است که مهم ترین آنها در سال ۱۳۷۰و ۱۳۷۶در گالری سیحون برپا شد.
ارژنگ در سال ۱۳۸۳، کتاب ۶۰ قطعه برای تنبک را منتشر کرد که گوشهای از تجربیات او طی سالهای گذشته را نشان میدهد.
او همچنین بیش از ۱۵ سال است که در آموزشگاه کامکارها به تدریس تنبک نوازی مشغول است و نوازندگان چیره دستی را تربیت کرده است.
گفت آن دینار اگر چه اندکست
لیک موقوف غریو کودکست
حضرت حق به طریق الهام به من گفت: اگر چه آن دینار کم است، ولی به دست آوردن آن منوط به گریستن کودک است.
تا نگرید کودک حلوا فروش
بحر رحمت در نمیآید به جوش
تا کودکِ حلوا فروش گریه سر ندهد، دریای رحمت من به جوش و خروش در نمی آید.
ای برادر طفل طفل چشم تست
کام خود موقوف زاری دان درست
ای برادر، منظور از طفل، طفلِ چشم تو است. پس مراد خود را دقیقاً منوط بر شیون و زخری کردن بدان.
گر همیخواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد
اگر میخواهی که آن خلقت و موهبت به تو برسد، پس طفلِ چشم را بر جسم خود به گریستن وادار. از جسم و جسمانیات درگذر تا به موهبت های الهی برسی.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
لیک موقوف غریو کودکست
حضرت حق به طریق الهام به من گفت: اگر چه آن دینار کم است، ولی به دست آوردن آن منوط به گریستن کودک است.
تا نگرید کودک حلوا فروش
بحر رحمت در نمیآید به جوش
تا کودکِ حلوا فروش گریه سر ندهد، دریای رحمت من به جوش و خروش در نمی آید.
ای برادر طفل طفل چشم تست
کام خود موقوف زاری دان درست
ای برادر، منظور از طفل، طفلِ چشم تو است. پس مراد خود را دقیقاً منوط بر شیون و زخری کردن بدان.
گر همیخواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد
اگر میخواهی که آن خلقت و موهبت به تو برسد، پس طفلِ چشم را بر جسم خود به گریستن وادار. از جسم و جسمانیات درگذر تا به موهبت های الهی برسی.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
این سخن پایان ندارد مُصطفی
عرضه کرد اینان و پَذْرُفت آن فَتٰی
آن شهادت را که فرّخ بوده است
بندهایِ بسته را بگشوده است
این سخنان اسرارآمیز و دقیق تمامشدنی نیست . حضرت محمّد مصطفی (ص) کلمهی شریفهی شهادتین و ایمان به حقّ را بر آن جوان عرضه کرد و او پذیرفت . کلمهی شریفهی شهادتین که هماره خجسته بوده ، قید و بندهای بسته را گشوده است . یعنی بندهای کفر و شرک را پاره کردهاست .
مثنوی دفتر پنجم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۱۵۷ سورهی اعراف :
الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي کانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
همان کسانی که از این فرستاده و پیامبر درس ناخوانده خط ننوشته ، کسی که ( نام و نشانه های نبوّت ) او را در نزد خود در تورات و انجیل نوشته می یابند پیروی می کنند ( پیامبری ) که آنها را به هر کار پسندیده فرمان می دهد و از هر کار زشت بازمی دارد و پاکیزه ها ( ی مادی و معنوی ) را بر آنها حلال می کند و ناپاک و پلیدها ( ی مادی و معنوی ) را بر آنها حرام می کند ، و بار سنگین و زنجیرهایی را که بر گردنشان است ( رسوم جاهلیت و احکام سخت شرایع گذشته را ) از دوش آنها برمی دارد. پس کسانی که به او ایمان آورند و تعظیمش نمایند و یاریش کنند و از نوری که با او فرو فرستاده شده ( کتاب او ) پیروی نمایند ، آنهایند که رستگارند.
در این آیه به جای «یُؤْمِنُونَ» کلمهی«یَتَّبِعُونَ» به کار رفته و این بهترین تعبیر است ؛ زیرا ایمان به آیات خدای سبحان و ایمان آوردن به انبیاء و شرایع ایشان به اطاعت و تسلیم در برابر دستورات ایشان است ، و تعبیر «یَتَّبِعُونَ» دلالت بر همین معنا میکند و میفهماند ایمان به معنای صرف اعتقاد فائدهای ندارد ، چون هر قدر هم شخص اعتقاد به حقانیت آیات و شرایع الهی داشته باشد معذلک وقتی اطاعت و تسلیم در کارش نباشد عملاً حقّ بودن آن آیات را تکذیب کرده است .
از اینکه در این آیه رسول خدا (ص) را با سه وصف «رسول»، «نبی» و «امی» یاد کرده به خوبی بدست میآید که حضرت را در تورات و انجیل هم به همین سه وصف معرفی شده است ، چون غیر از این آیه که راجع به شهادت تورات و انجیل بر نبوت آن حضرت است در هیچ جای دیگر قرآن رسول خدا (ص) به مجموع این اوصاف یکجا توصیف نشده است .
و همچنین این آیه اشعار دارد بر اینکه امر به معروف ، نهی از منکر ، تحلیل طیبات ، تحریم خبائث و برداشتن تکالیف شاقه جعلی و غیر الهی ، امور پنجگانهای که رسول خدا (ص) به آن امور وصف شده ، همه از علائمی است که از آن حضرت در تورات و انجیل ذکر شده است و از مختصات پیغمبر اسلام و ملت بیضای اوست ، و همچنین برداشتن موانع و غل و بندهای معنوی از دست و پای بشر که تا حدی در شریعت عیسی (ع) هم بوده است ، که خطاب به بنیاسرائیل بر آن اشعار دارد ، و همچنين یگانه دینی است که جمیع امور مربوط به زندگی بشر و همه شؤون و اعمال وی را برشمرده است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
عرضه کرد اینان و پَذْرُفت آن فَتٰی
آن شهادت را که فرّخ بوده است
بندهایِ بسته را بگشوده است
این سخنان اسرارآمیز و دقیق تمامشدنی نیست . حضرت محمّد مصطفی (ص) کلمهی شریفهی شهادتین و ایمان به حقّ را بر آن جوان عرضه کرد و او پذیرفت . کلمهی شریفهی شهادتین که هماره خجسته بوده ، قید و بندهای بسته را گشوده است . یعنی بندهای کفر و شرک را پاره کردهاست .
مثنوی دفتر پنجم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۱۵۷ سورهی اعراف :
الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتي کانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
همان کسانی که از این فرستاده و پیامبر درس ناخوانده خط ننوشته ، کسی که ( نام و نشانه های نبوّت ) او را در نزد خود در تورات و انجیل نوشته می یابند پیروی می کنند ( پیامبری ) که آنها را به هر کار پسندیده فرمان می دهد و از هر کار زشت بازمی دارد و پاکیزه ها ( ی مادی و معنوی ) را بر آنها حلال می کند و ناپاک و پلیدها ( ی مادی و معنوی ) را بر آنها حرام می کند ، و بار سنگین و زنجیرهایی را که بر گردنشان است ( رسوم جاهلیت و احکام سخت شرایع گذشته را ) از دوش آنها برمی دارد. پس کسانی که به او ایمان آورند و تعظیمش نمایند و یاریش کنند و از نوری که با او فرو فرستاده شده ( کتاب او ) پیروی نمایند ، آنهایند که رستگارند.
در این آیه به جای «یُؤْمِنُونَ» کلمهی«یَتَّبِعُونَ» به کار رفته و این بهترین تعبیر است ؛ زیرا ایمان به آیات خدای سبحان و ایمان آوردن به انبیاء و شرایع ایشان به اطاعت و تسلیم در برابر دستورات ایشان است ، و تعبیر «یَتَّبِعُونَ» دلالت بر همین معنا میکند و میفهماند ایمان به معنای صرف اعتقاد فائدهای ندارد ، چون هر قدر هم شخص اعتقاد به حقانیت آیات و شرایع الهی داشته باشد معذلک وقتی اطاعت و تسلیم در کارش نباشد عملاً حقّ بودن آن آیات را تکذیب کرده است .
از اینکه در این آیه رسول خدا (ص) را با سه وصف «رسول»، «نبی» و «امی» یاد کرده به خوبی بدست میآید که حضرت را در تورات و انجیل هم به همین سه وصف معرفی شده است ، چون غیر از این آیه که راجع به شهادت تورات و انجیل بر نبوت آن حضرت است در هیچ جای دیگر قرآن رسول خدا (ص) به مجموع این اوصاف یکجا توصیف نشده است .
و همچنین این آیه اشعار دارد بر اینکه امر به معروف ، نهی از منکر ، تحلیل طیبات ، تحریم خبائث و برداشتن تکالیف شاقه جعلی و غیر الهی ، امور پنجگانهای که رسول خدا (ص) به آن امور وصف شده ، همه از علائمی است که از آن حضرت در تورات و انجیل ذکر شده است و از مختصات پیغمبر اسلام و ملت بیضای اوست ، و همچنین برداشتن موانع و غل و بندهای معنوی از دست و پای بشر که تا حدی در شریعت عیسی (ع) هم بوده است ، که خطاب به بنیاسرائیل بر آن اشعار دارد ، و همچنين یگانه دینی است که جمیع امور مربوط به زندگی بشر و همه شؤون و اعمال وی را برشمرده است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
تو مَرُو
مولانا با صدای عبدالعلی وزیری
گر رَوَد دیدِه و عَقل و خِرَد و جان تُو مَرُو
که مَرا دیدَنِ تُو بِهتَر از ایشان تُو مَرُو
آفتاب و فَلَک اَندَر کَنَف سایه ی تُوست
گَر رَوَد این فَلَک و اَختَر تابان تُو مَرُو
ای که دُردِ سُخَنَت صاف تَر از طَبع لَطیف
گر رَوَد صَفوَت این طَبع سُخَندان تُو مَرُو
با تُو هَر جُزوِ جَهان باغچِه و بُستان است
دَر خَزان گَر بِرَوَد رُونَقِ بُستان تَو مَرُو
هِجرِ خویشم مَنما هِجر تِو بَس سَنگدل است
ای شُده لَعل ز تو سَنگِ بَدَخشان تُو مَرُو
اهل ایمان هَمه در خُوف دَم خاتَمَتَند
خُوفَم از رفتَن توست ای شَهِ ایمان تو مَرُو
چه بُوَد ذَرّه که گوید تو مَرو ای خورشید
چه بّوَد بنده که گوید به تو سُلطان تو مَرُو
لیک تو آب حَیاتی همه خَلقان ماهی
از کمال کَرَم و رَحمَت و اّحسان تو مَرُو
مولانا با صدای استاد عبدالعلی وزیری
که مَرا دیدَنِ تُو بِهتَر از ایشان تُو مَرُو
آفتاب و فَلَک اَندَر کَنَف سایه ی تُوست
گَر رَوَد این فَلَک و اَختَر تابان تُو مَرُو
ای که دُردِ سُخَنَت صاف تَر از طَبع لَطیف
گر رَوَد صَفوَت این طَبع سُخَندان تُو مَرُو
با تُو هَر جُزوِ جَهان باغچِه و بُستان است
دَر خَزان گَر بِرَوَد رُونَقِ بُستان تَو مَرُو
هِجرِ خویشم مَنما هِجر تِو بَس سَنگدل است
ای شُده لَعل ز تو سَنگِ بَدَخشان تُو مَرُو
اهل ایمان هَمه در خُوف دَم خاتَمَتَند
خُوفَم از رفتَن توست ای شَهِ ایمان تو مَرُو
چه بُوَد ذَرّه که گوید تو مَرو ای خورشید
چه بّوَد بنده که گوید به تو سُلطان تو مَرُو
لیک تو آب حَیاتی همه خَلقان ماهی
از کمال کَرَم و رَحمَت و اّحسان تو مَرُو
مولانا با صدای استاد عبدالعلی وزیری
زاهدِ ظاهِرپَرست از حالِ ما آگاه نیست
حافظ با صدای هایده
زاهدِ ظاهِرپَرست از حالِ ما آگاه نیست
دَر حقِ ما هر چه گُوید جای هیچ اِکراه نیست
بَر دَرِ مِیخانِه رَفتَن کار یِکرَنگان بُوَد
خُودفُرُوشان را به کُویِ مِی فُرُوشان راه نیست
بَنده ی پیرِ خَراباتم که لُطفَش دایم است
وَرنَه لُطف شِیخ و زاهِد گاه هَست و گاه نیست
حافظ با صدای زنده یاد هایده
دَر حقِ ما هر چه گُوید جای هیچ اِکراه نیست
بَر دَرِ مِیخانِه رَفتَن کار یِکرَنگان بُوَد
خُودفُرُوشان را به کُویِ مِی فُرُوشان راه نیست
بَنده ی پیرِ خَراباتم که لُطفَش دایم است
وَرنَه لُطف شِیخ و زاهِد گاه هَست و گاه نیست
حافظ با صدای زنده یاد هایده
فکر ما تیریست از هو در هوا
در هوا کی پاید آید تا خدا
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمری مینماید در جسد
#مولوی
در هوا کی پاید آید تا خدا
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمری مینماید در جسد
#مولوی
گفت آن دینار اگر چه اندکست
لیک موقوف غریو کودکست
حضرت حق به طریق الهام به من گفت: اگر چه آن دینار کم است، ولی به دست آوردن آن منوط به گریستن کودک است.
تا نگرید کودک حلوا فروش
بحر رحمت در نمیآید به جوش
تا کودکِ حلوا فروش گریه سر ندهد، دریای رحمت من به جوش و خروش در نمی آید.
ای برادر طفل طفل چشم تست
کام خود موقوف زاری دان درست
ای برادر، منظور از طفل، طفلِ چشم تو است. پس مراد خود را دقیقاً منوط بر شیون و زخری کردن بدان.
گر همیخواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد
اگر میخواهی که آن خلقت و موهبت به تو برسد، پس طفلِ چشم را بر جسم خود به گریستن وادار. از جسم و جسمانیات درگذر تا به موهبت های الهی برسی.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
لیک موقوف غریو کودکست
حضرت حق به طریق الهام به من گفت: اگر چه آن دینار کم است، ولی به دست آوردن آن منوط به گریستن کودک است.
تا نگرید کودک حلوا فروش
بحر رحمت در نمیآید به جوش
تا کودکِ حلوا فروش گریه سر ندهد، دریای رحمت من به جوش و خروش در نمی آید.
ای برادر طفل طفل چشم تست
کام خود موقوف زاری دان درست
ای برادر، منظور از طفل، طفلِ چشم تو است. پس مراد خود را دقیقاً منوط بر شیون و زخری کردن بدان.
گر همیخواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد
اگر میخواهی که آن خلقت و موهبت به تو برسد، پس طفلِ چشم را بر جسم خود به گریستن وادار. از جسم و جسمانیات درگذر تا به موهبت های الهی برسی.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
ﻣﻔﻠﺴﺎﻧﻴﻢ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﯽ ﻭ ﻣﻄﺮﺏ ﺩﺍﺭﻳﻢ /
ﺁﻩ ﺍﮔﺮ ﺧﺮﻗﻪ ﭘﺸﻤﻴﻦ ﺑﻪ ﮔﺮﻭ ﻧﺴﺘﺎﻧﻨﺪ
حضرت حافظ
ﺁﻩ ﺍﮔﺮ ﺧﺮﻗﻪ ﭘﺸﻤﻴﻦ ﺑﻪ ﮔﺮﻭ ﻧﺴﺘﺎﻧﻨﺪ
حضرت حافظ
گهی در گیرم و گه بام گیرم
چو بینم روی تو آرام گیرم
زبون خاص و عامم در فراقت
بیا تا ترک خاص و عام گیرم
دلم از غم گریبان می دراند
که کی دامان آن خوش نام گیرم
نگیرم عیش و عشرت تا نیاید
وگر گیرم در آن هنگام گیرم
چو زلف انداز من ساقی درآید
به دستی زلف و دستی جام گیرم
اگر در خرقه زاهد درآید
شوم حاجی و راه شام گیرم
وگر خواهد که من دیوانه باشم
شوم خام و حریف خام گیرم
وگر چون مرغ اندر دل بپرد
شوم صیاد مرغان دام گیرم
چو گویم شب نخسپم او بگوید
که من خواب از نماز شام گیرم
وگر گویم عنایت کن بگوید
که نی من جنگیم دشنام گیرم
مراد خویش بگذارم همان دم
مراد دلبر خودکام گیرم
مولانا
چو بینم روی تو آرام گیرم
زبون خاص و عامم در فراقت
بیا تا ترک خاص و عام گیرم
دلم از غم گریبان می دراند
که کی دامان آن خوش نام گیرم
نگیرم عیش و عشرت تا نیاید
وگر گیرم در آن هنگام گیرم
چو زلف انداز من ساقی درآید
به دستی زلف و دستی جام گیرم
اگر در خرقه زاهد درآید
شوم حاجی و راه شام گیرم
وگر خواهد که من دیوانه باشم
شوم خام و حریف خام گیرم
وگر چون مرغ اندر دل بپرد
شوم صیاد مرغان دام گیرم
چو گویم شب نخسپم او بگوید
که من خواب از نماز شام گیرم
وگر گویم عنایت کن بگوید
که نی من جنگیم دشنام گیرم
مراد خویش بگذارم همان دم
مراد دلبر خودکام گیرم
مولانا
تو مَرُو
مولانا با صدای عبدالعلی وزیری
گر رَوَد دیدِه و عَقل و خِرَد و جان تُو مَرُو
که مَرا دیدَنِ تُو بِهتَر از ایشان تُو مَرُو
آفتاب و فَلَک اَندَر کَنَف سایه ی تُوست
گَر رَوَد این فَلَک و اَختَر تابان تُو مَرُو
ای که دُردِ سُخَنَت صاف تَر از طَبع لَطیف
گر رَوَد صَفوَت این طَبع سُخَندان تُو مَرُو
با تُو هَر جُزوِ جَهان باغچِه و بُستان است
دَر خَزان گَر بِرَوَد رُونَقِ بُستان تَو مَرُو
هِجرِ خویشم مَنما هِجر تِو بَس سَنگدل است
ای شُده لَعل ز تو سَنگِ بَدَخشان تُو مَرُو
اهل ایمان هَمه در خُوف دَم خاتَمَتَند
خُوفَم از رفتَن توست ای شَهِ ایمان تو مَرُو
چه بُوَد ذَرّه که گوید تو مَرو ای خورشید
چه بّوَد بنده که گوید به تو سُلطان تو مَرُو
لیک تو آب حَیاتی همه خَلقان ماهی
از کمال کَرَم و رَحمَت و اّحسان تو مَرُو
مولانا با صدای استاد عبدالعلی وزیری
که مَرا دیدَنِ تُو بِهتَر از ایشان تُو مَرُو
آفتاب و فَلَک اَندَر کَنَف سایه ی تُوست
گَر رَوَد این فَلَک و اَختَر تابان تُو مَرُو
ای که دُردِ سُخَنَت صاف تَر از طَبع لَطیف
گر رَوَد صَفوَت این طَبع سُخَندان تُو مَرُو
با تُو هَر جُزوِ جَهان باغچِه و بُستان است
دَر خَزان گَر بِرَوَد رُونَقِ بُستان تَو مَرُو
هِجرِ خویشم مَنما هِجر تِو بَس سَنگدل است
ای شُده لَعل ز تو سَنگِ بَدَخشان تُو مَرُو
اهل ایمان هَمه در خُوف دَم خاتَمَتَند
خُوفَم از رفتَن توست ای شَهِ ایمان تو مَرُو
چه بُوَد ذَرّه که گوید تو مَرو ای خورشید
چه بّوَد بنده که گوید به تو سُلطان تو مَرُو
لیک تو آب حَیاتی همه خَلقان ماهی
از کمال کَرَم و رَحمَت و اّحسان تو مَرُو
مولانا با صدای استاد عبدالعلی وزیری