قطعه برگ پائیز
هنگامه برچی
برگ پاییز
با صدای بانو هنگامه_برچی
موسیقی اركسترال
به آهنگسازي پيمان_خازني
برگ پاییزم ز چشم باغبان افتاده ام
خوار ، در جولانگه باد خزان افتاده ام
#سیمین_بهبهانی
با صدای بانو هنگامه_برچی
موسیقی اركسترال
به آهنگسازي پيمان_خازني
برگ پاییزم ز چشم باغبان افتاده ام
خوار ، در جولانگه باد خزان افتاده ام
#سیمین_بهبهانی
برگ پاییزم، ز چشم باغبان افتاده ام
خوار در جولانـْگه ِ باد خزان افتاده ام
اشک ابرم کاینچنین بر خک ره غلتیده ام
واژگون بختم، ز چشم آسمان افتاده ام
قطره یی بر خامه ی تقدیر بودم - رو سیاه -
بر سپیدی های اوراق زمان افتاده ام
جای پای رهرو ِ عشقم، مرا نشناخت کس
بر جبین خک، بی نام و نشان افتاده ام
روزگاری شمع بودم، سوختم، افروختم
غرق اشک خود؟، کنون چون ریسمان افتاده ام
کوه پا برجا نِیم، سرگشته ام، آواره ام
پیش راه باد، چون ریگ روان اقتاده ام
شاخه ی سر درهمم، گر بر بلندی خفته ام
جفت خک ره، چون نقش سایبان افتاده ام
استوارم سخت، چون زنجیر و، رسوا پیش خلق:
همچنان از این دهان در آن دهان افتاده ام
قطره یی بی رنگ بودم، نور عشق از من گذشت
بر سپهر نام، چون رنگین کمان افتاده ام
آه، سیمین، نغمه های سینه سوز عشق را
این زمان آموختندم کز زبان افتاده ام
#سیمین_بهبهانی
خوار در جولانـْگه ِ باد خزان افتاده ام
اشک ابرم کاینچنین بر خک ره غلتیده ام
واژگون بختم، ز چشم آسمان افتاده ام
قطره یی بر خامه ی تقدیر بودم - رو سیاه -
بر سپیدی های اوراق زمان افتاده ام
جای پای رهرو ِ عشقم، مرا نشناخت کس
بر جبین خک، بی نام و نشان افتاده ام
روزگاری شمع بودم، سوختم، افروختم
غرق اشک خود؟، کنون چون ریسمان افتاده ام
کوه پا برجا نِیم، سرگشته ام، آواره ام
پیش راه باد، چون ریگ روان اقتاده ام
شاخه ی سر درهمم، گر بر بلندی خفته ام
جفت خک ره، چون نقش سایبان افتاده ام
استوارم سخت، چون زنجیر و، رسوا پیش خلق:
همچنان از این دهان در آن دهان افتاده ام
قطره یی بی رنگ بودم، نور عشق از من گذشت
بر سپهر نام، چون رنگین کمان افتاده ام
آه، سیمین، نغمه های سینه سوز عشق را
این زمان آموختندم کز زبان افتاده ام
#سیمین_بهبهانی
چه محفل آرائی ، چه شیرین سخنی .
نمی کنم باور ، که مهمان منی .
نمی کنم باور ، که با خنده ی خود .
سکوت سنگین را ، چنین می شکنی .
قدم نهادی در خانه ی من .
شد از تو روشن کاشانه من .
سبو بیفکن ، پیاله بشکن .
که باده ، مستی ندهد .
خوشا به حالی ، که خود مجالی .
به می پرستی ندهد .
تو نور چشمان منی ، بر دو چشمم قدمت .
مرو از این خانه ، مرو تا نمیرم زغمت .
به کنارم تو بمان ، به شام تارم تو بمان .
تو بمان ، با من عاشق که به سر .
همه سودای تو دارم ، تو بمان .
#سیمین_بهبهانی
نمی کنم باور ، که مهمان منی .
نمی کنم باور ، که با خنده ی خود .
سکوت سنگین را ، چنین می شکنی .
قدم نهادی در خانه ی من .
شد از تو روشن کاشانه من .
سبو بیفکن ، پیاله بشکن .
که باده ، مستی ندهد .
خوشا به حالی ، که خود مجالی .
به می پرستی ندهد .
تو نور چشمان منی ، بر دو چشمم قدمت .
مرو از این خانه ، مرو تا نمیرم زغمت .
به کنارم تو بمان ، به شام تارم تو بمان .
تو بمان ، با من عاشق که به سر .
همه سودای تو دارم ، تو بمان .
#سیمین_بهبهانی
چرا كمتر از آن اشكی كه از مژگانم آويزد
دود بر گونهام آرام و در دامانم آويزد؟
چرا كمتر از آن آهی كه از شوق لبت هر دم
درون سينه در موج غم پنهانم آويزد؟
چرا كمتر ز شيطانی، كه با افسون نو هر شب
به پرهيزم زند لبخند و در ايمانم آويزد؟
ترا چون چشمه میخواهم كه چون گيرد در آغوشم
هزار الماس زيبا بر تن عريانم آويزد
به عشقت خو چنان كردم كه خواهم از خد ا هر دم
كه سركشتر شود اين شعله و در جانم آويزد
منم آن گلبن آزرده از آسيب پاييزی
كه توفان جدايی در تن لرزانم آويزد
چو نيلوفر كه آويزد به سروی در چمن، سيمين!
كند گل نغمههای شعر و در ديوانم آويزد
#سیمین_بهبهانی
دود بر گونهام آرام و در دامانم آويزد؟
چرا كمتر از آن آهی كه از شوق لبت هر دم
درون سينه در موج غم پنهانم آويزد؟
چرا كمتر ز شيطانی، كه با افسون نو هر شب
به پرهيزم زند لبخند و در ايمانم آويزد؟
ترا چون چشمه میخواهم كه چون گيرد در آغوشم
هزار الماس زيبا بر تن عريانم آويزد
به عشقت خو چنان كردم كه خواهم از خد ا هر دم
كه سركشتر شود اين شعله و در جانم آويزد
منم آن گلبن آزرده از آسيب پاييزی
كه توفان جدايی در تن لرزانم آويزد
چو نيلوفر كه آويزد به سروی در چمن، سيمين!
كند گل نغمههای شعر و در ديوانم آويزد
#سیمین_بهبهانی
رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
ما را چه گنه بود؟ -خطا کرد کمندش
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟
ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش
شد آب، دل از حسرت و، از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش
در پرتو لبخند، رخش، وه، چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش.
گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش
سیمین طلب بوسه ای از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش.
#سیمین_بهبهانی
ما را چه گنه بود؟ -خطا کرد کمندش
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟
ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش
شد آب، دل از حسرت و، از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش
در پرتو لبخند، رخش، وه، چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش.
گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش
سیمین طلب بوسه ای از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش.
#سیمین_بهبهانی
#غزلی_از_بانو_سیمین_بهبهانی
تشنه میمیرم که در این دشت، آبی نیست نیست
وین همه موج بلورین، جز سرابی نیست نیست
خندۀ این صورتک ها گریه را پنهانگر است
این همه شادی بجز نقش نقابی نیست نیست
هرچه میبینم سیاهی در سیاهی - کوه کوه -
در پس این تیرگی ها، آفتابی نیست نیست
قاریان، آیات خوان، در حسرت حلوا و نان!
مرده خواران را دعای مستجابی نیست نیست
پای سنگین زمان بر سینۀ من مانده سخت
عقربک ها را، به پیمودن، شتابی نیست نیست
آهوانِ سُمطلایی را بگو کاین دشت را:
از چمن ها مخمل بیدار و خوابی نیست نیست
چشمِ لعلیرنگ خرگوشان این کهسار را
دیگر از بیم پلنگان، تاب خوابی نیست نیست
در سرِ سودافروش ما، خماری هست هست
بر لب بیناز و نوش ما، شرابی نیست نیست
بس که بر صحرا ز ابر تیره میبارد تگرگ
بر چراغ لالهها دیگر حبابی نیست نیست
آه سیمین! بازگشتِ ناله پاسخگوی توست
همزبان کوه را، جز این جوابی نیست نیست!
تشنه میمیرم که در این دشت، آبی نیست نیست
وین همه موج بلورین، جز سرابی نیست نیست
خندۀ این صورتک ها گریه را پنهانگر است
این همه شادی بجز نقش نقابی نیست نیست
هرچه میبینم سیاهی در سیاهی - کوه کوه -
در پس این تیرگی ها، آفتابی نیست نیست
قاریان، آیات خوان، در حسرت حلوا و نان!
مرده خواران را دعای مستجابی نیست نیست
پای سنگین زمان بر سینۀ من مانده سخت
عقربک ها را، به پیمودن، شتابی نیست نیست
آهوانِ سُمطلایی را بگو کاین دشت را:
از چمن ها مخمل بیدار و خوابی نیست نیست
چشمِ لعلیرنگ خرگوشان این کهسار را
دیگر از بیم پلنگان، تاب خوابی نیست نیست
در سرِ سودافروش ما، خماری هست هست
بر لب بیناز و نوش ما، شرابی نیست نیست
بس که بر صحرا ز ابر تیره میبارد تگرگ
بر چراغ لالهها دیگر حبابی نیست نیست
آه سیمین! بازگشتِ ناله پاسخگوی توست
همزبان کوه را، جز این جوابی نیست نیست!
برخی آدمها به یک دلیل از مسیر زندگی ما میگذرند تا به ما درسهایی بیاموزند که اگر میماندند هرگز یاد نمی گرفتیم!
#خسرو_شکیبایی
روحش شاد و یادش گرامی🌹
#خسرو_شکیبایی
روحش شاد و یادش گرامی🌹
اشتباه از ما بود
خسرو شکیبایی
چنان گریستم در رثای تو ، که مرگ هم مبهوت ماند.
سفر کرده بی بازگشتم ؛
آخر جانان من بودی....
#ش_آ
دکلمه
#خسرو_شکیبایی
سفر کرده بی بازگشتم ؛
آخر جانان من بودی....
#ش_آ
دکلمه
#خسرو_شکیبایی
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانهای
بر مثال قطرهٔ برفست در فصل تموز
هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانهای
یا مثال سیل خانست آب در فصل بهار
هیچ زیرک در چنین منزل فشاند دانهای
فیلسوفی گفت: اندر جانب هندوستان
حکمتی دیدم نوشته بر در بت خانهای
گفتم: آن حکمت چه حکمت بود؟ گفت: این حکمتست
آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانهای
نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است
هیچ عاقل مهر ورزد با چنین بیگانهای؟
ابیات پراکنده/تکه۵۷
#ابوسعیدابوالخیر
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانهای
بر مثال قطرهٔ برفست در فصل تموز
هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانهای
یا مثال سیل خانست آب در فصل بهار
هیچ زیرک در چنین منزل فشاند دانهای
فیلسوفی گفت: اندر جانب هندوستان
حکمتی دیدم نوشته بر در بت خانهای
گفتم: آن حکمت چه حکمت بود؟ گفت: این حکمتست
آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانهای
نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است
هیچ عاقل مهر ورزد با چنین بیگانهای؟
ابیات پراکنده/تکه۵۷
#ابوسعیدابوالخیر
شانهي فيروزه خواهد گيسوي همچون کمانم
گرچه اکنون قصه سازِ «جُم جُمک برگ خزانم»
شانهي فيروزه بنگر دوستانم با چه آيين
تا بترکد چشم دشمن- مي فرستند ارمغانم.
گل فشاني هاي ما را کور دل معنا نداند
من به راه عاشقان همراه گل دل مي فشانم.
بوسه بخشي هاي ما را آفتابي باعث آمد
پوست مي تَرْکد زشادي، مي پراشد ناردانم.
هيچ ظلمت، هيچ تهمت در حريمم ره ندارد
نوربخش و پاکدامن، آفتاب و آسمانم
تاجي از دل هاي عاشق بر سرِ گيسو نهادم
زان که خود عاشق ترين در حلقهي عاشق ترانم
از پي دل رفتم و دنبال هر باطل نرفتم
هرچه دل گفت: «آن بگو» نا گفته آمد بر زبانم
عشق در من کرده گُل، گر سنگسارم کرد بايد
تن هدف کردم؛ بيا تا سنگ را در گُل نشانم.
گرچه مي داند که خواهندش بُريد امروز و فردا
شانهي فيروزه خواهد گيسوي همچون کمانم. . .
#سیمین_بهبهانی
گرچه اکنون قصه سازِ «جُم جُمک برگ خزانم»
شانهي فيروزه بنگر دوستانم با چه آيين
تا بترکد چشم دشمن- مي فرستند ارمغانم.
گل فشاني هاي ما را کور دل معنا نداند
من به راه عاشقان همراه گل دل مي فشانم.
بوسه بخشي هاي ما را آفتابي باعث آمد
پوست مي تَرْکد زشادي، مي پراشد ناردانم.
هيچ ظلمت، هيچ تهمت در حريمم ره ندارد
نوربخش و پاکدامن، آفتاب و آسمانم
تاجي از دل هاي عاشق بر سرِ گيسو نهادم
زان که خود عاشق ترين در حلقهي عاشق ترانم
از پي دل رفتم و دنبال هر باطل نرفتم
هرچه دل گفت: «آن بگو» نا گفته آمد بر زبانم
عشق در من کرده گُل، گر سنگسارم کرد بايد
تن هدف کردم؛ بيا تا سنگ را در گُل نشانم.
گرچه مي داند که خواهندش بُريد امروز و فردا
شانهي فيروزه خواهد گيسوي همچون کمانم. . .
#سیمین_بهبهانی
پای راهپیمایی
دوش، یاری درِ سرا زده بود:
بخت بیدار از در آمده بود.
پیش ازین مینشاندمش به نشاط
برِ خوانی که رشک مائده بود.
ماحَضَر هیچ، گرچه پیش از این،
ناز و نعمت به محضرم رده بود.
مِی؟ چه گویم که شرم بود و عرق،
گرچه زین پیش، خانه میکده بود.
گوشت؟ - دیدم که خُردَکی چربی،
خُردَکی استخوان یخزده بود.
کره شاید نصیب من میشد؛
گر امیدم به عمر یک سده بود!
میوه چون شهد، لیک در بازار؛
بهره ما را از او، مشاهده بود!
حال، ناگفته آشکارا شد،
که زبان مُرده بود و زائده بود.
گفت: کو پای راهپیماییت ؟
گفتم: ای کاشکی قلم شده بود!...
مرداد ۶۵
#سیمین_بهبهانی
منتشر در جلد دوم مجموعهی اشعار
دوش، یاری درِ سرا زده بود:
بخت بیدار از در آمده بود.
پیش ازین مینشاندمش به نشاط
برِ خوانی که رشک مائده بود.
ماحَضَر هیچ، گرچه پیش از این،
ناز و نعمت به محضرم رده بود.
مِی؟ چه گویم که شرم بود و عرق،
گرچه زین پیش، خانه میکده بود.
گوشت؟ - دیدم که خُردَکی چربی،
خُردَکی استخوان یخزده بود.
کره شاید نصیب من میشد؛
گر امیدم به عمر یک سده بود!
میوه چون شهد، لیک در بازار؛
بهره ما را از او، مشاهده بود!
حال، ناگفته آشکارا شد،
که زبان مُرده بود و زائده بود.
گفت: کو پای راهپیماییت ؟
گفتم: ای کاشکی قلم شده بود!...
مرداد ۶۵
#سیمین_بهبهانی
منتشر در جلد دوم مجموعهی اشعار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هشتاد سالگی و عشق؟
تصدیق کن که عجیب است
حوّای پیر، دگربار،
گرمِ تعارفِ سیب است.
لب، سرخ و زلف، طلایی
زیبا، ولی نه خدایی
بر چهره رنگم اگر هست،
آرایش است و فریب است.
در سینهام دلِ شیدا
پرپر زنان زِ تمنّا
هفتاد ضربهی او را
گویی دو بار ضریب است.
عشق است و دغدغهی شرم
تن از دمای هوس گرم
میسوزم از تب و این تب
فارغ زِ لطفِ طبیب است.
شادا کنار من آن یار
آن مهربانِ وفادار
گویی میانِ بهشتم
تا این کنار نصیب است.
با بوسه بسته دهانم
گفتن سخن نتوانم
آتش فکنده به جانم
این بوسه نیست، لهیب است!
ای تشنهماندهی عاشق!
یار است و بخت موافق،
با این شراب گوارا
دیگر چه جای شکیب است؟
آدم! بیا به تماشا؛
بس کن زِ چالش و حاشا،
هشتادسالهی حوّا
با بیست ساله رقیب است!
#سیمین_بهبهانی
تصدیق کن که عجیب است
حوّای پیر، دگربار،
گرمِ تعارفِ سیب است.
لب، سرخ و زلف، طلایی
زیبا، ولی نه خدایی
بر چهره رنگم اگر هست،
آرایش است و فریب است.
در سینهام دلِ شیدا
پرپر زنان زِ تمنّا
هفتاد ضربهی او را
گویی دو بار ضریب است.
عشق است و دغدغهی شرم
تن از دمای هوس گرم
میسوزم از تب و این تب
فارغ زِ لطفِ طبیب است.
شادا کنار من آن یار
آن مهربانِ وفادار
گویی میانِ بهشتم
تا این کنار نصیب است.
با بوسه بسته دهانم
گفتن سخن نتوانم
آتش فکنده به جانم
این بوسه نیست، لهیب است!
ای تشنهماندهی عاشق!
یار است و بخت موافق،
با این شراب گوارا
دیگر چه جای شکیب است؟
آدم! بیا به تماشا؛
بس کن زِ چالش و حاشا،
هشتادسالهی حوّا
با بیست ساله رقیب است!
#سیمین_بهبهانی
شعر بانو #سیمین_بهبهانی که به "استاد ابتهاج" تقدیم کردند:
دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست،
یا قصّه از آن « افتد و دانی» کنم ای دوست
هنگام سبک خیزیِ آهوی جوان است،
پیرانه سر آن به که گرانی کنم، ای دوست
غم بُرد چنان تاب و توانم که عجب نیست
نتوانم اگر آنچه توانی کنم، ای دوست
در مرگ عزیزان جوان فرصت آن کو
تا کار به جز مرثیه خوانی کنم، ای دوست؟
دل مُرد و در او شعله ی رقصان غزل مرد،
حیف است تغزل که زبانی کنم، ای دوست
در باغ نه آن گلبن سرسبز بهارم
تا بار دگر عطرفشانی کنم، ای دوست
با برف زمستانیِ سنگین چه توان کرد
گر حوصله ی باد خزانی کنم، ای دوست؟
درسینه هوس بود و کنون غیرنفس نیست،
جز این به نمردن چه نشانی کنم ، ای دوست؟
آن است که خود را چو غباری بزدایم
می باید اگر خانه تکانی کنم، ای دوست
دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست،
یا قصّه از آن « افتد و دانی» کنم ای دوست
هنگام سبک خیزیِ آهوی جوان است،
پیرانه سر آن به که گرانی کنم، ای دوست
غم بُرد چنان تاب و توانم که عجب نیست
نتوانم اگر آنچه توانی کنم، ای دوست
در مرگ عزیزان جوان فرصت آن کو
تا کار به جز مرثیه خوانی کنم، ای دوست؟
دل مُرد و در او شعله ی رقصان غزل مرد،
حیف است تغزل که زبانی کنم، ای دوست
در باغ نه آن گلبن سرسبز بهارم
تا بار دگر عطرفشانی کنم، ای دوست
با برف زمستانیِ سنگین چه توان کرد
گر حوصله ی باد خزانی کنم، ای دوست؟
درسینه هوس بود و کنون غیرنفس نیست،
جز این به نمردن چه نشانی کنم ، ای دوست؟
آن است که خود را چو غباری بزدایم
می باید اگر خانه تکانی کنم، ای دوست
داروگ_شجریان
@bazmemusighi
«داروگ»
خواننده: #محمدرضا_شجریان
آهنگ: #محمدرضا_لطفی
تنظیم: #فرهاد_فخرالدینی
شعر: #نیما_یوشیج
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: «می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
-چون دل یاران که در هجران یاران-
قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟
#خوزستان
خواننده: #محمدرضا_شجریان
آهنگ: #محمدرضا_لطفی
تنظیم: #فرهاد_فخرالدینی
شعر: #نیما_یوشیج
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: «می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
-چون دل یاران که در هجران یاران-
قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟
#خوزستان
... عشق! ای شکوه طلایی، من به بازتاب طلوعت
سر سپرده ام که بدانی، پای بند لطف تو چندم
عشق! ای نوازش و نرمی، با چنین سرشت درشتم
داده ای به لطف نسیمت، دستی از حریر و پرندم...
#سیمین_بهبهانی
سر سپرده ام که بدانی، پای بند لطف تو چندم
عشق! ای نوازش و نرمی، با چنین سرشت درشتم
داده ای به لطف نسیمت، دستی از حریر و پرندم...
#سیمین_بهبهانی
آستان جانان
مینورام _کولی
ترانه: #کولی
خواننده: #مینورام بازخوانی از ترانهی #همایون_شجریان
شعر: #سیمین_بهبهانی
آهنگساز: #تهمورس_پورناظری
خواننده: #مینورام بازخوانی از ترانهی #همایون_شجریان
شعر: #سیمین_بهبهانی
آهنگساز: #تهمورس_پورناظری
آستان جانان
مینورام _کولی
ترانه: #کولی
خواننده: #مینورام بازخوانی از ترانهی #همایون_شجریان
شعر: #سیمین_بهبهانی
آهنگساز: #تهمورس_پورناظری
خواننده: #مینورام بازخوانی از ترانهی #همایون_شجریان
شعر: #سیمین_بهبهانی
آهنگساز: #تهمورس_پورناظری