پیوسته مرید حق شو و باقی باش
مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش
چون باده بجوش در خم قالب خویش
وانگاه به خود حریف و هم ساقی باش
دیوان شمس
#مولانا
مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش
چون باده بجوش در خم قالب خویش
وانگاه به خود حریف و هم ساقی باش
دیوان شمس
#مولانا
سحر چون خسرو خاور
علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم
در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد
که حال مهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر
غرور کامگاران زد
#حافظ
علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم
در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد
که حال مهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر
غرور کامگاران زد
#حافظ
دریغا آن روز که سرورِ عاشقان و پیشوای عارفان حسین منصور را بر دار کردند، شبلی گفت: آن شب مرا با خدا مناجات افتاد، گفتم: بار خدایا! محبّانِ خود را تا چند کُشی؟
گفت: چندان که دِیَت یابم.
گفتم: دِیَتِ ایشان چه می باشد؟
گفت: جمالِ لقایِ من دِیَتِ ایشان باشد. ما کلیدِ سرِّ اسرار بدو دادیم، او سرِّ ما آشکار کرد، ما بلا در راه او نهادیم تا دیگران سرِّ ما نگاه دارند...🙏🌹
عین القضات همدانی
گفت: چندان که دِیَت یابم.
گفتم: دِیَتِ ایشان چه می باشد؟
گفت: جمالِ لقایِ من دِیَتِ ایشان باشد. ما کلیدِ سرِّ اسرار بدو دادیم، او سرِّ ما آشکار کرد، ما بلا در راه او نهادیم تا دیگران سرِّ ما نگاه دارند...🙏🌹
عین القضات همدانی
فیه ما فیه.
ایمان عام و ایمان خاص
لا اله الاّ الله ایمان عام است و ایمان خاص آنست که لا هو اِلاّ هو.
همچنانکه کسی در خواب می بیند که پادشاه شده است و بر تخت نشسته و غلامان و حاجبان و امیران بر اطراف او ایستاده می گوید که:
من میباید که پادشاه باشم و پادشاهی نیست، غیر من. ا
ین را در خواب می گوید، چون بیدار شود و کس را در خانه نبیند جز خود، این بار بگوید:
که منم و جز من کسی نیست. ا
کنون این را چشم بیدار می باید، چشم خوابناک این را نتوان دیدن و این وظیفه او نیست.
ایمان عام و ایمان خاص
لا اله الاّ الله ایمان عام است و ایمان خاص آنست که لا هو اِلاّ هو.
همچنانکه کسی در خواب می بیند که پادشاه شده است و بر تخت نشسته و غلامان و حاجبان و امیران بر اطراف او ایستاده می گوید که:
من میباید که پادشاه باشم و پادشاهی نیست، غیر من. ا
ین را در خواب می گوید، چون بیدار شود و کس را در خانه نبیند جز خود، این بار بگوید:
که منم و جز من کسی نیست. ا
کنون این را چشم بیدار می باید، چشم خوابناک این را نتوان دیدن و این وظیفه او نیست.
ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب
گر کنم یک شمه در وصف خط سبزت سواد
روی دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب
در بهشت ار زانکه برقع برنیندازی ز رخ
روضهٔ رضوان جهنم باشد و راحت عذاب
وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک
روز محشر در برم بینی دل خونین کباب
#خواجوی کرمانی
ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب
گر کنم یک شمه در وصف خط سبزت سواد
روی دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب
در بهشت ار زانکه برقع برنیندازی ز رخ
روضهٔ رضوان جهنم باشد و راحت عذاب
وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک
روز محشر در برم بینی دل خونین کباب
#خواجوی کرمانی
مستی ما همه این است که در مجلس دوست
با خبر نیست ز کیفیت ما، هشیاری
عارف آن است که جز دوست نبیند چیزی
عاشق آن است که جز عشق نداند کاری
#فروغی_بسطامی
با خبر نیست ز کیفیت ما، هشیاری
عارف آن است که جز دوست نبیند چیزی
عاشق آن است که جز عشق نداند کاری
#فروغی_بسطامی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«اجرای خصوصی»
« همنشین درد »
#استادمحمودی_خوانساری
شعر #هوشنگ_ابتهاج
نوازندگان:
تار #فرهنگ_شریف
ویلن #اسداله_ملک
« همنشین درد »
#استادمحمودی_خوانساری
شعر #هوشنگ_ابتهاج
نوازندگان:
تار #فرهنگ_شریف
ویلن #اسداله_ملک
در عشق اگر بیجان شوی
جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد
من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری
چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور
تا منت غمخواری کنم
#مولانای_جان
جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد
من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری
چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور
تا منت غمخواری کنم
#مولانای_جان
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخواستی ونقشت بنشست درضمیرم
#سعدی
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخواستی ونقشت بنشست درضمیرم
#سعدی
نخستين ديدار حضرت شمس ومولانا را چنين روايت كرده اندكه :
.
مولانا در کنار حوض آب مدرسه نشسته بود و مشغول ورق زدن کتابهای خود بود .شمس که ظاهر آشفته داشت از مولانا پرسید:این چيست ؟؟؟
مولانا پاسخ داد:این را علم قیل و قال گویند .تو را با آن کاری نیست.
شمس کتابها را در آب حوض انداخت .مولانا از روی افسوس و اندوه گفت : این چه دیوانگی بود که تو کردی این کتابها ارزش بسیار دارند و تو همه آنها را خراب کردی!
شمس دست انداخت کتابها را بیرون آورد و مولانا دید که هیچ کتابی خیس نشده است پرسيد اين چه بود ، شمس فرمود :
.
اين ((( حال ))) است
.
مولانا در کنار حوض آب مدرسه نشسته بود و مشغول ورق زدن کتابهای خود بود .شمس که ظاهر آشفته داشت از مولانا پرسید:این چيست ؟؟؟
مولانا پاسخ داد:این را علم قیل و قال گویند .تو را با آن کاری نیست.
شمس کتابها را در آب حوض انداخت .مولانا از روی افسوس و اندوه گفت : این چه دیوانگی بود که تو کردی این کتابها ارزش بسیار دارند و تو همه آنها را خراب کردی!
شمس دست انداخت کتابها را بیرون آورد و مولانا دید که هیچ کتابی خیس نشده است پرسيد اين چه بود ، شمس فرمود :
.
اين ((( حال ))) است
سپر نگاه داشتن در برابر تن و حفظ آن از گزند پیکانهای زهرآلودِ بیرونی آسان است، اما دور نگاه داشتن روح و فکر از نیزههای زهرآگینی که از درون جان برمیآید، ناممکن است.
«طمع»، «خشم»، «نادانی» و «خودپرستی»، این چهار نیزهٔ زهرآلود، از درون نفس پرتاب میشوند و جان را به زهرِ کُشنده تباه میکنند.
#بودا
«طمع»، «خشم»، «نادانی» و «خودپرستی»، این چهار نیزهٔ زهرآلود، از درون نفس پرتاب میشوند و جان را به زهرِ کُشنده تباه میکنند.
#بودا
تا چشم باز کردم، نور رخ تو دیدم
تا گوش برگشادم، آواز تو شنیدم
چندان که فکر کردم، چندان که ذکر گفتم
چندان که ره سپردم، بیرون ز تو ندیدم
تا کی به فرق پویم؟ جمله تویی، چه گویم؟
چون با منی چه جویم؟ اکنون، بیارمیدم
عمری به سر دویدم، گفتم مگر رسیدم
باد ست هرچه دیدم، جز باد می ندیدم
فریاد من از آن است، کاندر پس درم من
در بسته ماند بر من، وز دست شد کلیدم
عطار را به کلی، از خویشتن فنا کن
چون در فنای عشقت، ذوق بقا چشیدم
#عطار_نیشابوری
تا گوش برگشادم، آواز تو شنیدم
چندان که فکر کردم، چندان که ذکر گفتم
چندان که ره سپردم، بیرون ز تو ندیدم
تا کی به فرق پویم؟ جمله تویی، چه گویم؟
چون با منی چه جویم؟ اکنون، بیارمیدم
عمری به سر دویدم، گفتم مگر رسیدم
باد ست هرچه دیدم، جز باد می ندیدم
فریاد من از آن است، کاندر پس درم من
در بسته ماند بر من، وز دست شد کلیدم
عطار را به کلی، از خویشتن فنا کن
چون در فنای عشقت، ذوق بقا چشیدم
#عطار_نیشابوری
بیاد استاد کمال دستیاری
هو
این همه «غم» ها که اندر سینه هاست
از بخار و گَردِ بود و بادِ ماست
این غمانِ بیخ کَن چون داسِ ماست
این چُنین شُد وآنچنان، وسواسِ ماست
مولانا
این همه غم و اندوه که در سینه های ما انباشته شده است، در نتیجه گَرد و خاکی است که از طوفان «من» و «مایی» برخاسته است. این غمهای ریشه کن ، چون داسی هستند که بر جان ما افتاده اند و نگرانیهای ما، زاییده وسواس در اعمال ما می باشد.
کمال دستیاری
هو
این همه «غم» ها که اندر سینه هاست
از بخار و گَردِ بود و بادِ ماست
این غمانِ بیخ کَن چون داسِ ماست
این چُنین شُد وآنچنان، وسواسِ ماست
مولانا
این همه غم و اندوه که در سینه های ما انباشته شده است، در نتیجه گَرد و خاکی است که از طوفان «من» و «مایی» برخاسته است. این غمهای ریشه کن ، چون داسی هستند که بر جان ما افتاده اند و نگرانیهای ما، زاییده وسواس در اعمال ما می باشد.
کمال دستیاری
گر میل نباشد به وصال از طرف دوست
#سعدی
وقتی پای همدردی و همراهی بمیان بیاید
چهره واقعی کسی که ادعای دوستی دارد آشکار میشود.
ازین رو چنین مراوده های موقتی را اعتمادی نیست.
#دوست_واقعی
#سعدی
وقتی پای همدردی و همراهی بمیان بیاید
چهره واقعی کسی که ادعای دوستی دارد آشکار میشود.
ازین رو چنین مراوده های موقتی را اعتمادی نیست.
#دوست_واقعی