در میان ریگ سوزان در طریق بادیه
بانگهای رعد بینی میزند سقای عشق
ساقیا از بهر جانت ساغری بر خلق ریز
یا صلا درده به سوی قامت و بالای عشق
شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق
قبههای موج خیزد آن دم از دریای عشق
#مولانای_جان
بانگهای رعد بینی میزند سقای عشق
ساقیا از بهر جانت ساغری بر خلق ریز
یا صلا درده به سوی قامت و بالای عشق
شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق
قبههای موج خیزد آن دم از دریای عشق
#مولانای_جان
زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان
زان شکرهایی که روید هر دم از نیهای عشق
یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را
ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق
#مولانای_جان
زان شکرهایی که روید هر دم از نیهای عشق
یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را
ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق
#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کس را اميدی است
و اميد عارف ديدار؛
همگان بر زندگانی عاشقند و مرگ بر ايشان دشوار؛
عارف به مرگ محتاج است بر اميد ديدار.
#خواجه_عبداله_انصاری
و اميد عارف ديدار؛
همگان بر زندگانی عاشقند و مرگ بر ايشان دشوار؛
عارف به مرگ محتاج است بر اميد ديدار.
#خواجه_عبداله_انصاری
بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"...
مثل این:
چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم...
چقدر خوبه که سالمم...
چقدر خوبه که خانوادم رو دارم...
چقدر خوبه که میتونم هنوز آسمون آبی رو ببینم...
چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم...
چقدر خوبه که...
بیاین برای یه بار هم که شده، داشته هامون رو به یاد بیاریم
نه نداشته هامون رو!
دکتر احمد حلت
بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"...
مثل این:
چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم...
چقدر خوبه که سالمم...
چقدر خوبه که خانوادم رو دارم...
چقدر خوبه که میتونم هنوز آسمون آبی رو ببینم...
چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم...
چقدر خوبه که...
بیاین برای یه بار هم که شده، داشته هامون رو به یاد بیاریم
نه نداشته هامون رو!
دکتر احمد حلت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه
و از فعل عابد استغفرالله
جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه
تصنیف "جانی و صد آه"
#همایون_شجریان
#حافظ
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه
و از فعل عابد استغفرالله
جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه
تصنیف "جانی و صد آه"
#همایون_شجریان
#حافظ
گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق
دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق
ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را
مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق
#مولانای_جان
دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق
ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را
مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق
#مولانای_جان
وگفت:خدای عزوجل از خلق نشان بندگی خواست و از من نشان خداوندی .
شیخ ابوالحسن خرقانی قدس سره العزیز
شیخ ابوالحسن خرقانی قدس سره العزیز
این دنیا به کوه میماند.
هر فریادی که بزنی پژواک همان را می شنوی
اگر سخنت خیر باشد ، پژواکش خیر و اگر شر بگویی همان به سراغت میاید.
پس هر کس درباره ات سخن زشتی بر زبان راند ، تو چهل شبانه روز درباره اش نیکو بگو.
در پایان روز چهلم می بینی همه چیز دگرگون شده است. آنگاه که دلت دگرگون شود دنیا دگرگون می شود.
#شمس_تبریزی
هر فریادی که بزنی پژواک همان را می شنوی
اگر سخنت خیر باشد ، پژواکش خیر و اگر شر بگویی همان به سراغت میاید.
پس هر کس درباره ات سخن زشتی بر زبان راند ، تو چهل شبانه روز درباره اش نیکو بگو.
در پایان روز چهلم می بینی همه چیز دگرگون شده است. آنگاه که دلت دگرگون شود دنیا دگرگون می شود.
#شمس_تبریزی
روزی شیخ المشایخ پیش آمد ، طاسی پرِ آب پیش شیخ نهاده بود. شیخ المشایخ دست در آب کرد ، و ماهی زنده بیرون آورد. شیخ ابوالحسن گفت: «از آبْ ماهی نمودن سهل است ، از آبْ آتش باید نمودن». شیخ المشایخ گفت: «بیا تا بدین تنور فرو شویم تا زنده کی برآید؟» شیخ گفت: «یاعبدالله ، بیا تا به نیستیِ خود فرو شویم تا به هستیِ او که برآید!»
شیخ المشایخ دیگر سخن نگفت.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
شیخ المشایخ دیگر سخن نگفت.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
جناب سعدی
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
جناب سعدی
علم ، جویای یقین باشد بدان
و آن یقین جویای دیدست و عیان
اَندر اَلْهٰاکُمُ بجُو این را کنون
از پسِ کَلّا ، پسِ لَوْ تَعْلَمُون
درک کن که علم درصدد یافتن یقین است و یقین نیز در جستجوی رسیدن به مرتبهی «دید» و معاینهی حقیقت میباشد .
برای معرفت دینی انسان چهار مرتبه است : ۱. ظن و امور ظنّی ، عبارت است از قضایایی که ذهن آنها را تصدیق میکند ، اما نه تصدیق ثابت و جازم بلکه همواره امکان نقیض آن نیز وجود دارد ، منتهی ذهن آن را بر نقیضش رجحان میدهد. مولانا ظن را در اینجا به معنی اعتقادی میداند که صاحب آن هنوز از شک و دودلی بیرون نیامده است . ۲. علم ، آن اعتقادی است که هم جازم است و هم مطابق با واقع و نفس الامر میباشد . ۳. یقین که منظور از آن در اینجا علم الیقین است . ۴. دید و عیان که منظور از آن علم الیقین و حق الیقین است .
تفاوت مراتب این شناختها را در آیات ۳-۷ سورهی تکاثر باید جستجو کنی .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیات ۳ تا ۷ سورهی تکاثر :
کَلّٰا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، ثُمَّ کلّٰا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، کَلّٰا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ، لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَيْنَ الْيَقينِ
نه ، این مفاخرتها دردی از شما دوا نمیکند و به زودی خواهید فهمید . نه ، تأکید میکنم که به زودی خواهید فهمید . نه ، باز تأکید میکنم که اگر به علم الیقین برسید . آن دوزخ را خواهید دید . آن وقت علم الیقین را مشاهده خواهید کرد .
جمله ردع و تخطئهی ایشان است از اینکه با سرگرمی به امر بیهودهای از اهداف مهمشان باز میمانند و جملهی«به زودی خواهید فهمید» تهدید ایشان است و معنایش این است که به زودی از آثار غفلت خود آگاه خواهید شد و وقتی از زندگی دنیا منقطع شدید آن آثار را خواهید شناخت . بعد از ردع سه بار جمله را تکرار نموده تا مطلب را تأکید کند . کلمهی «یقین » به معنای علمی است که شک و تردید در آن راه نداشته باشد ، و میفرماید : اگر به علم یقین ، حقیقت امر را ببینید ، آنچه میبینید شما را از مفاخرت ِبه کثرتِ نفرات باز خواهد داشت .
جمله « لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ» کلامی نو است و لام آن لام قسم است و میفرماید : سوگند میخورم که به زودی جحیم را که جزای مفاخرت است ، خواهید دید . بعضی گفتهاند : مراد از رؤیت جحیم دیدن آن در قیامت باشد و آیهی شریفه بخواهد به مضمون آیهی ۳۶نازعات اشاره کند : «و جهنم برای هر بینندهای آشکار میگردد»، و این خیلی مسلم نیست بلکه از ظاهر کلام برمیآید که مراد از دیدن جحیم ، دیدن آن در دنیا و قبل از قیامت و به چشم بصیرت است و منظور رؤیت قلب است و خود از آثار علم الیقین است ، آیه۷۵انعام میفرماید:«و ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان میدهیم تا از صاحبان یقین گردد» ، و این رؤیت قلبی قبل از قیامت است ، و برای مردمی که سرگرم مفاخرتند دست نمیدهد و درمورد آنان امری ممتنع است ، چون چنین افرادی ممکن نیست علمالیقین پیدا کنند .
مراد از «علمالیقین» خود یقین است ؛ یعنی جحیم را با یقین محض میبینند و به عین الیقین دیدن آن در قیامت با چشم ظاهر است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
و آن یقین جویای دیدست و عیان
اَندر اَلْهٰاکُمُ بجُو این را کنون
از پسِ کَلّا ، پسِ لَوْ تَعْلَمُون
درک کن که علم درصدد یافتن یقین است و یقین نیز در جستجوی رسیدن به مرتبهی «دید» و معاینهی حقیقت میباشد .
برای معرفت دینی انسان چهار مرتبه است : ۱. ظن و امور ظنّی ، عبارت است از قضایایی که ذهن آنها را تصدیق میکند ، اما نه تصدیق ثابت و جازم بلکه همواره امکان نقیض آن نیز وجود دارد ، منتهی ذهن آن را بر نقیضش رجحان میدهد. مولانا ظن را در اینجا به معنی اعتقادی میداند که صاحب آن هنوز از شک و دودلی بیرون نیامده است . ۲. علم ، آن اعتقادی است که هم جازم است و هم مطابق با واقع و نفس الامر میباشد . ۳. یقین که منظور از آن در اینجا علم الیقین است . ۴. دید و عیان که منظور از آن علم الیقین و حق الیقین است .
تفاوت مراتب این شناختها را در آیات ۳-۷ سورهی تکاثر باید جستجو کنی .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیات ۳ تا ۷ سورهی تکاثر :
کَلّٰا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، ثُمَّ کلّٰا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، کَلّٰا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ، لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَيْنَ الْيَقينِ
نه ، این مفاخرتها دردی از شما دوا نمیکند و به زودی خواهید فهمید . نه ، تأکید میکنم که به زودی خواهید فهمید . نه ، باز تأکید میکنم که اگر به علم الیقین برسید . آن دوزخ را خواهید دید . آن وقت علم الیقین را مشاهده خواهید کرد .
جمله ردع و تخطئهی ایشان است از اینکه با سرگرمی به امر بیهودهای از اهداف مهمشان باز میمانند و جملهی«به زودی خواهید فهمید» تهدید ایشان است و معنایش این است که به زودی از آثار غفلت خود آگاه خواهید شد و وقتی از زندگی دنیا منقطع شدید آن آثار را خواهید شناخت . بعد از ردع سه بار جمله را تکرار نموده تا مطلب را تأکید کند . کلمهی «یقین » به معنای علمی است که شک و تردید در آن راه نداشته باشد ، و میفرماید : اگر به علم یقین ، حقیقت امر را ببینید ، آنچه میبینید شما را از مفاخرت ِبه کثرتِ نفرات باز خواهد داشت .
جمله « لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ» کلامی نو است و لام آن لام قسم است و میفرماید : سوگند میخورم که به زودی جحیم را که جزای مفاخرت است ، خواهید دید . بعضی گفتهاند : مراد از رؤیت جحیم دیدن آن در قیامت باشد و آیهی شریفه بخواهد به مضمون آیهی ۳۶نازعات اشاره کند : «و جهنم برای هر بینندهای آشکار میگردد»، و این خیلی مسلم نیست بلکه از ظاهر کلام برمیآید که مراد از دیدن جحیم ، دیدن آن در دنیا و قبل از قیامت و به چشم بصیرت است و منظور رؤیت قلب است و خود از آثار علم الیقین است ، آیه۷۵انعام میفرماید:«و ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان میدهیم تا از صاحبان یقین گردد» ، و این رؤیت قلبی قبل از قیامت است ، و برای مردمی که سرگرم مفاخرتند دست نمیدهد و درمورد آنان امری ممتنع است ، چون چنین افرادی ممکن نیست علمالیقین پیدا کنند .
مراد از «علمالیقین» خود یقین است ؛ یعنی جحیم را با یقین محض میبینند و به عین الیقین دیدن آن در قیامت با چشم ظاهر است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
منت نهادن بر خدا
یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیّت آن که خر خود را بیابد.
بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که: «اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم! از من صرفه خواهی بردن؟»
(فیه ما فیه: مولانا)
این حکایت بیان حال کسانی است که طاعات و عبادات را چون کالایی برای فروش و رفع حوایج خویش به حق عرضه می کنند و بدان بر خدا منت می نهند و بر خلق فخر می فروشند و حال آنکه خداوند به دادن توفیق طاعت بر بندگان منت دارد.
یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیّت آن که خر خود را بیابد.
بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که: «اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم! از من صرفه خواهی بردن؟»
(فیه ما فیه: مولانا)
این حکایت بیان حال کسانی است که طاعات و عبادات را چون کالایی برای فروش و رفع حوایج خویش به حق عرضه می کنند و بدان بر خدا منت می نهند و بر خلق فخر می فروشند و حال آنکه خداوند به دادن توفیق طاعت بر بندگان منت دارد.
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم…
مولانا
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم…
مولانا
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
مولانا جانم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
مولانا جانم
گر نگریزی ز ما بنازی چه شود؟!
ور نرد وداع ما نبازی چه شود؟!
ما را لب خشک و دیدهٔ تر بیتست
گر با تر و خشک ما بسازی چه شود؟!
#مولانای_جان
ور نرد وداع ما نبازی چه شود؟!
ما را لب خشک و دیدهٔ تر بیتست
گر با تر و خشک ما بسازی چه شود؟!
#مولانای_جان
شیخ شهاب الدین سهروردی:
عشق را از عَشَقِه گرفتهاند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید در بُنِ درخت؛
اول، ريشه در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد؛
و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود.
عشق اگرچه جان را به عالم بقا میرساند، تن را به عالم فنا باز آرد.
زيرا كه در عالم كون و فساد،
هيچ چيز نيست كه طاقت بار عشق تواند داشت.
عشق را از عَشَقِه گرفتهاند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید در بُنِ درخت؛
اول، ريشه در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد؛
و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود.
عشق اگرچه جان را به عالم بقا میرساند، تن را به عالم فنا باز آرد.
زيرا كه در عالم كون و فساد،
هيچ چيز نيست كه طاقت بار عشق تواند داشت.
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
#سعدی
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
#سعدی