معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
سرآغاز هر نامه نام خداست
که بی نام او نامه یکسر خطاست

🌸بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم🌸

الهی به امید تو
#یک_حبه_نور💫


اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ولَمَّا جَاءَ عِيسَىٰ بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ ۖ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ

و هنگامی که عیسی دلایل روشن (برای آنها) آورد گفت: «من برای شما حکمت آورده‌ام، و آمده‌ام تا برخی از آنچه را که در آن اختلاف دارید روشن کنم؛ پس تقوای الهی پیشه کنید و از من اطاعت نمایید!

#سوره_زخرف_آیه_‍۶۳
تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
تا غمی نباشد، لبخندی نیست
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت

پس همیشه به خاطر داشته باش،
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...

همین دشواری‌ها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایسته‌تر می‌سازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا می‌کنند..

هیچکس قفلی بدون کلید نمیسازد
اگر قفلی در زندگیت میبینی ,
شک نکن اون قفل کلیدی هم داره !
کلید خیلی از قفل های زندگی !!!
سه چیز است.

صبر, آرامش , توکل

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو

🌺🌺🌺

پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین

🌺🌺🌺

شاد باشی
Audio
@AkhbareFori
‍ بزن که سوز دل من به ساز میگوئی
ز ساز دل چه شنیدی که باز میگوئی

مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز
به گوش دل سخنی دلنواز میگوئی

به یاد تیشه فرهاد و موکب شیرین
گهی ز شور و گه از شاهناز میگوئی

کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد
بزن که در دل این پرده راز میگوئی...
.
گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟

گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم
نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم

بیم آن است که در خون جگر غرق شویم
بسکه بر خاک درت خون جگر می‌ریزیم

نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار
با تو آمیخته‌ایم، با دگری نامیزیم



عراقی
‍ من چهار چيز را مي آموزم:

زندگي، عشق، خنده و نور

و اينها دقيقا به همين ترتيب روي مي دهند.
نخست زندگي – تو بايد سرزنده، پرشور و پر حرارت زندگي كني.
نبايد از زندگي كناره بگيري
اگر تو سرشار از زندگي باشي، عشق با پاي خود خواهد آمد
زيرا تو با اين سرزندگي و با اين انرژي سرشار چه مي تواني بكني؟
غير از سهيم شدن آن با ديگران راهي نداري و عشق يعني:
نثار انرژي زندگي
و لحظه اي كه انرژي زندگي را نثار كني، تمام غم ها ناپديد مي شوند و زندگي يك خنده از ته دل مي شود
پس از بروز اين سه، چهارمين پديده خود به خود رخ مي نمايد
اگر اين سه پديده را تحقق ببخشي، چهارمين آن از فراسو به تو پاداش داده مي شود.
آنگاه نور در تو فرود مي آيد.
و با ورود نور، تو روشن مي شوي.
اين همان معناي به روشني رسيدن ( اشراق ) است...

اشو
روح موقوف اشارت می بنالد هر دمی
بر سر ره منتظر موقوف یک آریستم

چون از این جا نیستم این جا غریبم من غریب
چون در این جا بی‌قرارم آخر از جاییستم

#مولانای_جان


گر بوزد ،
باد #صبح از طرف کوی دوست ،،
جان بنَهَم در رهش ،
عطر گلست ، عطر اوست ،،



#راحم_تبریزی
«جمله حجاب ببریدم
تا جز حجاب عظمت نماند،
آنگه گفت که روح را بدل کن!
گفتم: نمی‌کنم.
مرا رد کرد به خلق و مرا بدیشان فرستاد».

#حلاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گه تناقض گاه ناز و گه نیاز

گاه سودای حقیقت گه مجاز

مرد غرقه گشته جانی می‌کند

دست را در هر گیاهی می‌زند

تا کدامش دست گیرد در خطر

دست و پایی می‌زند از بیم سر

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی

آنک او شاهست او بی کار نیست

ناله از وی طرفه کو بیمار نیست

بهر این فرمود رحمان ای پسر

کل یوم هو فی شان ای پسر

اندرین ره می‌تراش و می‌خراش

تا دم آخر دمی فارغ مباش

تا دم آخر دمی آخر بود

که عنایت با تو صاحب‌سر بود

هر چه می‌کوشند اگر مرد و زنست

گوش و چشم شاه جان بر روزنست

#مولوی
و گفت:
خُلقِ عظیم آن بُوَد
که جفای خَلق در تو اثر نکند،
پس از آن که حق را شناخته باشی.
#حلاج

صیاد هم او، دانه هم او، صید هم او
ساقی و می و حریف و پیمانه هم او
گفتم ڪه ز عشق او به میخانه شوم
دیدم ڪه بت و حاڪم بتخانه هم او

#عين_القضات_همدانی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و عشق هر کسی را به خود راه ندهد
و به همه جایی مأوا نکند
و به هر دیده، روی ننماید!
و اگر وقتی نشانِ کسی یابد که مستحقِ آن سعادت بود، حزن را که وکیل در است، بفرستد تا خانه، پاک کند و کسی را در خانه نگذارد و از آمدن سلیمان عشق، خبر کند...


#شهاب‌الدین_سهروردی
#فی_حقیقه_العشق
یا آدم...!
نگر تا خودبین نباشی
و دست از خود بیفشانی
که آن فریشتگان که بر پرده
((و نحن نسبّح بحمدک))
نوایِ ((سبّوح قدّوس)) زدند ،
"خودبین" بودند
دیده در جمال خود داشتند
لاجرم باطن ایشان از بهرِ شرفِ تو
از"عشق" تهی کردیم
تو را از قعر دریای قدرت از بهرِ آن برکشیدیم
تا بر پرده عصیانِ خویش نوایِ
((ربّنا ظَلَمنا انفسَنا)) زنی...

کشف الاسرار
میبدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این سرای بی کسی
کسی به در نمی زند...



هوشنگ ابتهاج
حَقْ هزاران صنعت و فن ساخته‌ست
تا که مادر بر تو مِهْر انداخته‌ست

پرتو حق است آن معشوق نیست
خالق است آن گوییا مخلوق نیست

#مثنوی_مولانا
دل مصفا نزد خدا آینه ایست که در آن خود را مینگرد :

یوسف مصری را دوستی از سفر رسید. گفت: جهت من چه ارمغان آوردی؟ گفت : چیست که تو را نیست و تو بدان محتاجی؟ الاّ جهت آنکه از تو خوبتر هیچ نیست آینه آورده ام تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی!!
چیست که حق تعالی را نیست و او را بدان احتیاج است؟
پیش حق تعالی دل روشنی می باید بردن تا در وی خود را ببیند !!!

مولانا/ فیه مافیه
مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی.
شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شبهای دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است.

شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی.!

خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت.

سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت

تو به جای پدر چه کردی خیر
تا همان چشم داری از پسرت؟

#گلستان_سعدی_باب_ششم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم