Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بِخَند بر همه عالَم که جایِ خنده تو راست
که بَندهٔ قَد و ابرویِ توست هر کَژ و راست
غزل مولانا
که بَندهٔ قَد و ابرویِ توست هر کَژ و راست
غزل مولانا
Yek Nafas Arezouye To [Msbmusic.IR]
Homayoun Shajarian
یک نفس آرزوی تو
با صدای همایون شجریان
با صدای همایون شجریان
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
مولانا
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
مولانا
پروردهی حلاج بود و «با او،» میگفت، «در یکی از کوچهباغهای بغداد گشت میزدیم که نفیری به گوش برگذشت و چنان تَر نواختی از سرِ سوز که هرکه شُنود گریه درپیوست. یکی با حسین درآمد که نفیرِ چیست، یا شیخ، بیشه یا بَلَبان؟ حسین بانگ برداشت که این؟! این که خودْ نالهی اوست! پرسید که کی؟ گفت: ابلیس! که مینالد و آه میکشد، آه از جهان، که رفت از دست!»
ابن ازرق
حَلاجُالأسرار: اخبار و اشعار. فارسیی #بیژن_الهی. تهران: نشر بیدگل. ۱۳۹۸. چاپ۴. صفحه ۶۲.
ابن ازرق
حَلاجُالأسرار: اخبار و اشعار. فارسیی #بیژن_الهی. تهران: نشر بیدگل. ۱۳۹۸. چاپ۴. صفحه ۶۲.
#نصیحت_سعدی
ﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻨﻮ ﺳﯿﺮﺕ ﺧﻮﺩ، ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ
ﻫﺮﺁﻧﭻ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﻧﮑﻮﺳﺖ
ﻭﺑﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺭﻧﺠﻮﺭ، ﻗﻨﺪ
ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺗﻠﺨﺶ ﺑﻮﺩ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪ
ﺗﺮﺵ ﺭﻭﯼ، ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺯﻧﺶ
ﮐﻪ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﻃﺒﻊ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﻨﺶ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑِﻪْ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻧﮕﻮﯾﺪ ﮐَﺴَﺖ
ﺍﮔﺮ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﺕ ﺑَﺴَﺖ
ﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻨﻮ ﺳﯿﺮﺕ ﺧﻮﺩ، ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ
ﻫﺮﺁﻧﭻ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﻧﮑﻮﺳﺖ
ﻭﺑﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺭﻧﺠﻮﺭ، ﻗﻨﺪ
ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺗﻠﺨﺶ ﺑﻮﺩ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪ
ﺗﺮﺵ ﺭﻭﯼ، ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺯﻧﺶ
ﮐﻪ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﻃﺒﻊ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﻨﺶ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑِﻪْ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻧﮕﻮﯾﺪ ﮐَﺴَﺖ
ﺍﮔﺮ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﺕ ﺑَﺴَﺖ
"عذاب رحمن!"
روزی کسی مرا پرسید: خدای "رحمن" چگونه می تواند عذاب کند که قرآن می گوید؛ "عَذابَُ مِنَ الرَّحمن"، حال آنکه نام او "رحمن" است و مطلقاً بخشنده است؟! بخشنده ی مطلق را چه به عذاب؟!
با خنده ای جوابش دادم و گفتم: اتفاقاً عذاب او از سخت ترین عذاب هاست! او با بخشندگی اش عذاب می کند! نفس تو چیزهایی را می خواهد که هرگز به خیر و صلاح تو نیست، درد سرند، و "رحمن" به تو عطا می کند! خواسته ات را اجابت می کند و عذاب تو از همان دم آغاز می شود! به واقع همان چیزهایی را که آرزویشان را داشتی و اکنون به آنها رسیدی، مایه ی عذابت می شوند... سالکان، این روند را می شناسند و دقیقاً از این روست که جز خیر و صلاح خودش را نمی طلبند.
م.ر
بشنو اکنون قصهٔ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند
که همیدوزند و گاهی میدرند
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رامِ آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همیبینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
دفترسوم
مثنوی_شریف
روزی کسی مرا پرسید: خدای "رحمن" چگونه می تواند عذاب کند که قرآن می گوید؛ "عَذابَُ مِنَ الرَّحمن"، حال آنکه نام او "رحمن" است و مطلقاً بخشنده است؟! بخشنده ی مطلق را چه به عذاب؟!
با خنده ای جوابش دادم و گفتم: اتفاقاً عذاب او از سخت ترین عذاب هاست! او با بخشندگی اش عذاب می کند! نفس تو چیزهایی را می خواهد که هرگز به خیر و صلاح تو نیست، درد سرند، و "رحمن" به تو عطا می کند! خواسته ات را اجابت می کند و عذاب تو از همان دم آغاز می شود! به واقع همان چیزهایی را که آرزویشان را داشتی و اکنون به آنها رسیدی، مایه ی عذابت می شوند... سالکان، این روند را می شناسند و دقیقاً از این روست که جز خیر و صلاح خودش را نمی طلبند.
م.ر
بشنو اکنون قصهٔ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان
ز اولیا اهل دعا خود دیگرند
که همیدوزند و گاهی میدرند
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رامِ آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همیبینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
دفترسوم
مثنوی_شریف
نقل است کاری محاسبی ، در محاسبه مبالغتی تمام داشت.
چنانکه او را محاسبی بدین جهت گفتندی.
و گفت: اهل محاسبه را چند خصلت است که بیازموده ام در سخن گفتن که چون قیام نموده اند به توفیق حق تعالی به منازل شریف پیوسته اند و همه چیزها به قوت عزم دست دهد و به قهر کردن هوا و نفس که هرکه را عزم قوی باشد مخالفت هوا بر وی آسان باشد. پس عزم قوی دار و بر این خصلتها مواظبت نمای که این مجرب است. اول خصلت ان است که به خدای سوگند یاد نکنی، نه به راست و نه به دروغ، ونه به سهو و نه به عمد،
و دوم از دروغ پرهیز کنی،
و سوم وعده خلاف نکنی و چون وفا توانی کرد و تا توانی کس را وعده ندهی که این به صواب نزدیک است
و چهارم آنکه هیچ کس را لعنت نکنی، اگرچه ظلم کرده باشد،
و پنجم دعای بد نکنی نه به گفتار و نه به کردارو مکافات نجوئی و بر خدای تحمل کنی،
و ششم بر هیچ کس گواهی ندهی نه بکفر و نه به شرک و نه به نفاق که این به رحمت بر خلق نزدیک تر است و از مقت خدای تعالی دورتر راست،
و هفتم آنکه قصد معصیت نکنی، نه در ظاهر و نه در باطن و جوارح خود را از همه بازداری.
و هشتم آنکه رنج خود برهیچ کس نیفکنی و بار خود اندک و بسیار از همه کس برداری در آنجه بدان محتاج باشی، و در آنچه بدان مستغنی باشی،
و نهم آنکه طمع از خلایق بریده گردانی و از همه ناامید شوی از آنچه دارند،
و دهم آنکه بلندی درجه و استکمال عزت نزدیک خدای و نزدیک خلق برآنچه خواهد در دنیا و آخرت بدان سبب به دست توان کرد. که هیچ کس را نبینی از فرزندان آدم علیه السلام. مگر که او را از خود بهتر دانی.
تذکرةالاولیاءعطار
چنانکه او را محاسبی بدین جهت گفتندی.
و گفت: اهل محاسبه را چند خصلت است که بیازموده ام در سخن گفتن که چون قیام نموده اند به توفیق حق تعالی به منازل شریف پیوسته اند و همه چیزها به قوت عزم دست دهد و به قهر کردن هوا و نفس که هرکه را عزم قوی باشد مخالفت هوا بر وی آسان باشد. پس عزم قوی دار و بر این خصلتها مواظبت نمای که این مجرب است. اول خصلت ان است که به خدای سوگند یاد نکنی، نه به راست و نه به دروغ، ونه به سهو و نه به عمد،
و دوم از دروغ پرهیز کنی،
و سوم وعده خلاف نکنی و چون وفا توانی کرد و تا توانی کس را وعده ندهی که این به صواب نزدیک است
و چهارم آنکه هیچ کس را لعنت نکنی، اگرچه ظلم کرده باشد،
و پنجم دعای بد نکنی نه به گفتار و نه به کردارو مکافات نجوئی و بر خدای تحمل کنی،
و ششم بر هیچ کس گواهی ندهی نه بکفر و نه به شرک و نه به نفاق که این به رحمت بر خلق نزدیک تر است و از مقت خدای تعالی دورتر راست،
و هفتم آنکه قصد معصیت نکنی، نه در ظاهر و نه در باطن و جوارح خود را از همه بازداری.
و هشتم آنکه رنج خود برهیچ کس نیفکنی و بار خود اندک و بسیار از همه کس برداری در آنجه بدان محتاج باشی، و در آنچه بدان مستغنی باشی،
و نهم آنکه طمع از خلایق بریده گردانی و از همه ناامید شوی از آنچه دارند،
و دهم آنکه بلندی درجه و استکمال عزت نزدیک خدای و نزدیک خلق برآنچه خواهد در دنیا و آخرت بدان سبب به دست توان کرد. که هیچ کس را نبینی از فرزندان آدم علیه السلام. مگر که او را از خود بهتر دانی.
تذکرةالاولیاءعطار
"ذهن انسان آن قدر عظیم است خودش را زندانی خودش میکند و در این انجماد میماند. زندانی ذهن امید رهایی ندارد. ممکن است خود را آزاد بدانم ولی در زندان ذهن باشم، آیا ملاکی هست که بفهمیم زندانی ذهن هستیم؟ اگر بتوانم در تمام عقایدی که اکنون دارم قدری شک و تردید کنم، رها میشوم. انسانی که بتواند شک کند دیگر زندانی ذهن نیست و رها میشود. مادامیکه شک نکنی در زندان ذهن خود باقی میمانی.
شک مقدس است. اگر انسان نتواند شک کند یقین حاصل نمیکند. شک همیشه مقدمه است و در شک باقی ماندن کفر است. شک برای عبور و رفتن است. شک فقط راه رفتن را یاد میدهد و نمیگوید در این جا بمان. اگر ماندن را دور بریزیم درست میشود. رفتن راه مهم است. عبور از شک یعنی به یقین رسیدن و دوباره در آن یقین شک کردن و این سلوک و رفتنِ راه است.
شمس الدین محمد تبریزی می گوید؛
پیش ما کسی یک بار مسلمان نتواند شد، مسلمان میشود و کافر میشود و باز مسلمان میشود و هر باری از او چیزی بیرون میآید، تا آن وقت که کامل شود.
لنگ و لونگ و خفته شکل و بی ادب
سوی حق میغیژ او را میطلب
دوست دارد دوست این آشفتگی
کوشش بیهود به از خفتگی است"
غلامحسین_ابراهیمی_دینانی
شک مقدس است. اگر انسان نتواند شک کند یقین حاصل نمیکند. شک همیشه مقدمه است و در شک باقی ماندن کفر است. شک برای عبور و رفتن است. شک فقط راه رفتن را یاد میدهد و نمیگوید در این جا بمان. اگر ماندن را دور بریزیم درست میشود. رفتن راه مهم است. عبور از شک یعنی به یقین رسیدن و دوباره در آن یقین شک کردن و این سلوک و رفتنِ راه است.
شمس الدین محمد تبریزی می گوید؛
پیش ما کسی یک بار مسلمان نتواند شد، مسلمان میشود و کافر میشود و باز مسلمان میشود و هر باری از او چیزی بیرون میآید، تا آن وقت که کامل شود.
لنگ و لونگ و خفته شکل و بی ادب
سوی حق میغیژ او را میطلب
دوست دارد دوست این آشفتگی
کوشش بیهود به از خفتگی است"
غلامحسین_ابراهیمی_دینانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«بی تو بسر نمی شود»
بی همگان بسر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
خمر من وخمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی تو به سر نمیشود
دل بنهد بر کنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می کنی بی تو به سر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو به سر نمی شود...
شعر #حضرت_مولانا
صدا #استادغلامحسین_بنان
تار #ابراهیم_سرخوش
مایه #بیات_ترک
بی همگان بسر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
خمر من وخمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی تو به سر نمیشود
دل بنهد بر کنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می کنی بی تو به سر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو به سر نمی شود...
شعر #حضرت_مولانا
صدا #استادغلامحسین_بنان
تار #ابراهیم_سرخوش
مایه #بیات_ترک
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«کنسرت ونیز»
#استادگلپا
در دستگاه #ماهور
به نامرادی ما و مراد خویش مناز
که نه مراد تو ماند نه نامرادی ما...
#استادگلپا
در دستگاه #ماهور
به نامرادی ما و مراد خویش مناز
که نه مراد تو ماند نه نامرادی ما...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون درشوی در باغ دل مانند گل خوش بو شوی
چون برپری سوی فلک همچون ملک مه رو شوی
هم ملک و هم سلطان شوی هم خلد و هم رضوان شوی
هم کفر و هم ایمان شوی هم شیر و هم آهو شوی
هر خانه را روزن شوی هر باغ را گلشن شوی
با من نباشی من شوی چون تو ز خود بیتو شوی
دیگر نخواهی روشنی از خویشتن گردی غنی
چون شاه مسکین پروری چون ماه ظلمت جو شوی
تو جان نخواهی جان دهی هر درد را درمان دهی
مرهم نجویی زخم را خود زخم را دارو شوی
حضرت عشق مولانا
چون برپری سوی فلک همچون ملک مه رو شوی
هم ملک و هم سلطان شوی هم خلد و هم رضوان شوی
هم کفر و هم ایمان شوی هم شیر و هم آهو شوی
هر خانه را روزن شوی هر باغ را گلشن شوی
با من نباشی من شوی چون تو ز خود بیتو شوی
دیگر نخواهی روشنی از خویشتن گردی غنی
چون شاه مسکین پروری چون ماه ظلمت جو شوی
تو جان نخواهی جان دهی هر درد را درمان دهی
مرهم نجویی زخم را خود زخم را دارو شوی
حضرت عشق مولانا
توجه ات را به تنفست بیاور و متوجه باش که تو آن کسی نیستی که آن را انجام میدهی. آن نفسِ طبیعت است. اگر قرار بود که نفس کشیدن را به یاد میاوردی، خیلی زود میمردی و اگر سعی کنی تا نفست را متوقف کنی طبيعت غلبه خواهد کرد.
#اکهارت_تله
تو نه بدنت را خلق کردی و نه قادر به کنترلِ عملکرد بدنت هستی.
یک آگاهیِ بزرگتر از ذهنِ انسان کارها را پیش میبرد.
این همان آگاهی و شعوری است که تمام طبیعت را پایدار نگه داشته.
#اکهارت_تله
#اکهارت_تله
تو نه بدنت را خلق کردی و نه قادر به کنترلِ عملکرد بدنت هستی.
یک آگاهیِ بزرگتر از ذهنِ انسان کارها را پیش میبرد.
این همان آگاهی و شعوری است که تمام طبیعت را پایدار نگه داشته.
#اکهارت_تله
Adamak
Ramesh
«آدمک»
آدمک زندگی سرده مگه نیست
دل عاشق پر درده مگه نیست
آدمک دلها محبت ندارن
آدما پا رو محبت می زارن
آدمک دریای درده دل من
گل پژمرده و زرده دل من
آدمک دست و پاهات چوبی وخشکن می دونم
رو سینه ات جای دل رو خالی گذاشتن می دونم
هیچ کس غصه قلبت رو نخورده
دل آدما آخه تو سینه مرده...
صدا #رامش
ترانه #شکوه_قاسم_نیا
آهنگ و تنظیم #پرویز_مقصدی
کمپانی آپولون سال ۱۳۵۱
آدمک زندگی سرده مگه نیست
دل عاشق پر درده مگه نیست
آدمک دلها محبت ندارن
آدما پا رو محبت می زارن
آدمک دریای درده دل من
گل پژمرده و زرده دل من
آدمک دست و پاهات چوبی وخشکن می دونم
رو سینه ات جای دل رو خالی گذاشتن می دونم
هیچ کس غصه قلبت رو نخورده
دل آدما آخه تو سینه مرده...
صدا #رامش
ترانه #شکوه_قاسم_نیا
آهنگ و تنظیم #پرویز_مقصدی
کمپانی آپولون سال ۱۳۵۱
از غریو کودک آنجا خیر و شر
گرد آمد گشت بر کودک حشر
از فریاد و شیون کودک، همه نوع آدم از خوب و بد پیرامون او جمع شدند.
حَشَر: انبوه ، جمعیت
پیش شیخ آمد که ای شیخ درشت
تو یقین دان که مرا استاد کشت
کودک نزد شیخ رفت و گفت ای شیخ بد خُو، اطمینان داشته باش که استادم مرا خواهد کُشت.
گر روم من پیش او دست تهی
او مرا بکشد اجازت میدهی
اگر من دست خالی و بی پول نزد استادم بروم، او مرا خواهد کُشت، آیا تو راضی هستی؟
وان غریمان هم بانکار و جحود
رو به شیخ آورده کین باری چه بود
طلبکاران نیز با اعتراض و بی اعتقادی رو به شیخ کردند و گفتند: این دیگر چه ستمی بود که بر آن کودک روا داشتی؟ این دیگر چه بازی ای است که در آورده ای؟
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
گرد آمد گشت بر کودک حشر
از فریاد و شیون کودک، همه نوع آدم از خوب و بد پیرامون او جمع شدند.
حَشَر: انبوه ، جمعیت
پیش شیخ آمد که ای شیخ درشت
تو یقین دان که مرا استاد کشت
کودک نزد شیخ رفت و گفت ای شیخ بد خُو، اطمینان داشته باش که استادم مرا خواهد کُشت.
گر روم من پیش او دست تهی
او مرا بکشد اجازت میدهی
اگر من دست خالی و بی پول نزد استادم بروم، او مرا خواهد کُشت، آیا تو راضی هستی؟
وان غریمان هم بانکار و جحود
رو به شیخ آورده کین باری چه بود
طلبکاران نیز با اعتراض و بی اعتقادی رو به شیخ کردند و گفتند: این دیگر چه ستمی بود که بر آن کودک روا داشتی؟ این دیگر چه بازی ای است که در آورده ای؟
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
بگذر ﺑﻪ شهر عشق ، ﮐﻪ ﺑﻴﻨﯽ هزار جان
دل ﺩﻝ ﮐﻨﺎﻥ ﺯ ﻫﺮ ﺳﺮ ﮐﻮﻳﯽ ﮐﻪ؛ وای ﺩﻝ
ﮔﺮ ﻧﺸﻨﻮﯼ حکایت ﺩﻝ، ﺍﻳﻦ شگفت ﻧﻴﺴﺖ
افسرده ﺧﻮﺩ ﮐﺠﺎ ﺷﻨﻮﺩ ماجرای ﺩﻝ
جناب اوحدی مراغه ای
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
بگذر ﺑﻪ شهر عشق ، ﮐﻪ ﺑﻴﻨﯽ هزار جان
دل ﺩﻝ ﮐﻨﺎﻥ ﺯ ﻫﺮ ﺳﺮ ﮐﻮﻳﯽ ﮐﻪ؛ وای ﺩﻝ
ﮔﺮ ﻧﺸﻨﻮﯼ حکایت ﺩﻝ، ﺍﻳﻦ شگفت ﻧﻴﺴﺖ
افسرده ﺧﻮﺩ ﮐﺠﺎ ﺷﻨﻮﺩ ماجرای ﺩﻝ
جناب اوحدی مراغه ای
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
ﮔﺮ ﺩﻝ ﺑﻪ مذهب ﺗﻮ ﺟﺰﻳﻦ گوشت ﭘﺎﺭﻩ ﻧﻴﺴﺖ/
قصاب کوی ، ﺑﻪ ، ﺯ ﺗﻮ ﺩﺍﻧﺪ بهای دل
عالم ﭘﺮ ﺍﺯ خروش ﻭ صدای ﺩﻝ ﻣﻨﺴﺖ/
ﻟﻴﮑﻦ ﺗﺮﺍ ﺑﻪ گوش ﻧﻴﺎﻳﺪ ﺻﺪﺍﯼ دل
جناب اوحدی مراغه ای
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
ﮔﺮ ﺩﻝ ﺑﻪ مذهب ﺗﻮ ﺟﺰﻳﻦ گوشت ﭘﺎﺭﻩ ﻧﻴﺴﺖ/
قصاب کوی ، ﺑﻪ ، ﺯ ﺗﻮ ﺩﺍﻧﺪ بهای دل
عالم ﭘﺮ ﺍﺯ خروش ﻭ صدای ﺩﻝ ﻣﻨﺴﺖ/
ﻟﻴﮑﻦ ﺗﺮﺍ ﺑﻪ گوش ﻧﻴﺎﻳﺪ ﺻﺪﺍﯼ دل
جناب اوحدی مراغه ای
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
#ادبیات_داستان
مارها قورباغهها را میخورند
و قورباغهها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغهها علیه مارها به لک لکها شکایت کردند.
لک لکها تعدادی از مارها را خوردند
و بقیه را هم تار و مار کردند
و قورباغهها از این حمایت شادمان شدند.
طولی نکشید که لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغهها!
قورباغهها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند.
عدهای از آنها با لک لکها کنار آمدند
و عدهای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند.
مارها بازگشتند ولی اینبار همپای
لک لکها شروع به خوردن قورباغهها کردند.
حالا دیگر قورباغهها متقاعد شدهاند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمدهاند.
ولی تنها یک مشکل
برای آنها حل نشده باقی مانده است،
اینکه نمیدانند توسط دوستانشان خورده میشوند یا دشمنانشان..!؟
#منوچهر_احترامی
زادروز زندهیاد #منوچهر_احترامی(۱۳۲۰-۱۳۸۷)، طنزپرداز خالقِ اثر جاودان، حسنی نگو، یه دستهِ گل)
مارها قورباغهها را میخورند
و قورباغهها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغهها علیه مارها به لک لکها شکایت کردند.
لک لکها تعدادی از مارها را خوردند
و بقیه را هم تار و مار کردند
و قورباغهها از این حمایت شادمان شدند.
طولی نکشید که لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغهها!
قورباغهها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند.
عدهای از آنها با لک لکها کنار آمدند
و عدهای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند.
مارها بازگشتند ولی اینبار همپای
لک لکها شروع به خوردن قورباغهها کردند.
حالا دیگر قورباغهها متقاعد شدهاند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمدهاند.
ولی تنها یک مشکل
برای آنها حل نشده باقی مانده است،
اینکه نمیدانند توسط دوستانشان خورده میشوند یا دشمنانشان..!؟
#منوچهر_احترامی
زادروز زندهیاد #منوچهر_احترامی(۱۳۲۰-۱۳۸۷)، طنزپرداز خالقِ اثر جاودان، حسنی نگو، یه دستهِ گل)
چو دانهای که بمیرد هزار خوشه شود
شدم به فضل خدا صد هزار چون مردم
منم بهشت خدا لیک نام من عشق است
که از فشار رهد هر دلی کش افشردم
#مولوی
شدم به فضل خدا صد هزار چون مردم
منم بهشت خدا لیک نام من عشق است
که از فشار رهد هر دلی کش افشردم
#مولوی