Bayat Esfahan
Akbar Golpa
بداهه نوازی و بداهه خوانی در مایه #بیات_اصفهان از برنامه #بزم_شاعران
موی سپید و بخت سیاهم نگاه کن
سوز مرا به شعله ی آهم نگاه کن
بر درد من ز حالم اگر پی نمی بری
بر گریه های گاه بگاهم نگاه کن
تا صد سخن به نیم نگه باز گویمت
ناز آفرینِ من به نگاهم نگاه کن ..
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی
تار: استاد #فرهنگ_شریف
غزل آواز: #مهدی_سهیلی
موی سپید و بخت سیاهم نگاه کن
سوز مرا به شعله ی آهم نگاه کن
بر درد من ز حالم اگر پی نمی بری
بر گریه های گاه بگاهم نگاه کن
تا صد سخن به نیم نگه باز گویمت
ناز آفرینِ من به نگاهم نگاه کن ..
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی
تار: استاد #فرهنگ_شریف
غزل آواز: #مهدی_سهیلی
در زندگی، عادتها همیشه بازدارنده هستند.
همیشه کم می آورند.
شکستِ زندگی تو در این است.
عادتِ خوب با بد تفاوتی ندارد.
تمام عادتها بد هستند.
زیرا عادت یعنی:
در زندگی، تو دیگر عامل ِتصمیم گیرنده نیستی. و واکنش های تو از آگاهی تو بر نمی خیزند. بلکه؛ از الگو، از ساختاری که در گذشته آموخته ای سرچشمه می گیرند.
#اشو
همیشه کم می آورند.
شکستِ زندگی تو در این است.
عادتِ خوب با بد تفاوتی ندارد.
تمام عادتها بد هستند.
زیرا عادت یعنی:
در زندگی، تو دیگر عامل ِتصمیم گیرنده نیستی. و واکنش های تو از آگاهی تو بر نمی خیزند. بلکه؛ از الگو، از ساختاری که در گذشته آموخته ای سرچشمه می گیرند.
#اشو
پیش ما کسی یک بار مسلمان نتوان شدن:
مسلمان میشود و کافر میشود،
و باز مسلمان میشود،
و هر بار از او چیزی بیرون میآید، تا آن وقت که کامل شود.
#استحاله
شمس الدین محمد تبریزی
مسلمان میشود و کافر میشود،
و باز مسلمان میشود،
و هر بار از او چیزی بیرون میآید، تا آن وقت که کامل شود.
#استحاله
شمس الدین محمد تبریزی
گفت: « اگر فردا در قیامت با من گویند « چه آوردی ؟» گویم:
« سگی به من دادی در دنیا ، من خود با او درمانده بودم ، تا در من و در بندگان ِ تو نیفتد ، و نهادی پُر نجاست به من داده بودی ، من در جملهی عمر در پاک کردن ِ او بودم.»
ابوالحسن خرقانی
« سگی به من دادی در دنیا ، من خود با او درمانده بودم ، تا در من و در بندگان ِ تو نیفتد ، و نهادی پُر نجاست به من داده بودی ، من در جملهی عمر در پاک کردن ِ او بودم.»
ابوالحسن خرقانی
الهی ;
روی بنما تا در روی کسی ننگریم
و دری بگشای تا بر در کس نگذریم
الهی;
از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟
واز بود تو همه عطاست و وفا!
مناجات
خواجه_عبدالله_انصاری
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
#عراقی
روی بنما تا در روی کسی ننگریم
و دری بگشای تا بر در کس نگذریم
الهی;
از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟
واز بود تو همه عطاست و وفا!
مناجات
خواجه_عبدالله_انصاری
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
#عراقی
شخصیت شما، نتیجهی مجموعهای از عادتهای شماست.
وقتی اجازه میدهید تا عادتهای بد قدرت بگیرند،
این عادتها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار میگیرند.
چالش اصلی اینجاست که عادتهای بد، موذی هستند
و به آرامی در وجود شما ریشه میکنند،
تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما میرسانند نیز نمیشوید.
زنجیرهای عادت، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمیکنید؛
تا زمانیکه به اندازهای سنگین میشوند که دیگر نمیتوانید آنها را پاره کنید.
#دارن_هاردی
وقتی اجازه میدهید تا عادتهای بد قدرت بگیرند،
این عادتها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار میگیرند.
چالش اصلی اینجاست که عادتهای بد، موذی هستند
و به آرامی در وجود شما ریشه میکنند،
تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما میرسانند نیز نمیشوید.
زنجیرهای عادت، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمیکنید؛
تا زمانیکه به اندازهای سنگین میشوند که دیگر نمیتوانید آنها را پاره کنید.
#دارن_هاردی
به خاکمال حوادث بساز زیر فلک
به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن...
#صائب_تبریزی
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک...
#حافظ
به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن...
#صائب_تبریزی
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک...
#حافظ
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گِل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو
توخورشیدیو دل در چَه،بتاب از چَه به دل گَهگَه
که میکاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
به خود مِسَم به تو زَرَم به خود سنگم به تو درم
کمر بستم به عشق اندر به اومیدِ قبای تو
گرفتم عشق را در بر، کله بنهادهام از سر
منم محتاج و میگویم ز بیخویشی دعای تو
دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر
به خاک کوی او بنگر ببین صد خونبهای تو
اگر ریزم وگر رویم چه محتاج تو مه رویم
چو برگ کاه میپرم به عشق کهربای تو
ایا تبریز خوش جایم ز شمسالدین به هیهایم
زنم لبیک و میآیم بدان کعبه لقای تو
#مولانا
بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گِل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو
توخورشیدیو دل در چَه،بتاب از چَه به دل گَهگَه
که میکاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
به خود مِسَم به تو زَرَم به خود سنگم به تو درم
کمر بستم به عشق اندر به اومیدِ قبای تو
گرفتم عشق را در بر، کله بنهادهام از سر
منم محتاج و میگویم ز بیخویشی دعای تو
دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر
به خاک کوی او بنگر ببین صد خونبهای تو
اگر ریزم وگر رویم چه محتاج تو مه رویم
چو برگ کاه میپرم به عشق کهربای تو
ایا تبریز خوش جایم ز شمسالدین به هیهایم
زنم لبیک و میآیم بدان کعبه لقای تو
#مولانا
فقر سیمرغی است که از او جز نام نیست و کسی را بروی کام نیست،
فقر را راه نیست و کسی از حقیقت وی آگاه نیست،
فقر کبریت احمر است و کیمیای اخضر، فقر نیستی است و کسی را در نیستی هستی و هست نشاید، و آن به کسب بدست نیاید.
هر که را جز وی هستی نیست درویش است و جمله را این مقام در پیش است اما خلق متابع شنیدن است
و کار در دیدن است، آنکه دنیا بگذارد زاهد است و آنکه عقبی بگذارد مجاهد است
و این هر دو صفت آب و خاکست درویش از این هر دو پاک است؛
نه آنکه درویش بی کیش است بلکه درویش بی خویش است،
درویش باید که هیچ جائی ننشیند و هیچ چیز وی را نشاند؛
مرد اول تقلید شنود کند
پس تقلید نمود کند
پس شنود و نمود در سر بود کند.
پس بود در بود نابود کند،
نه خلق مانَد وی را، نه خویش
نه طالب ماند نه مطلوب در پیش
اینست صفت درویشی...
خواجه عبدالله انصاری
فقر را راه نیست و کسی از حقیقت وی آگاه نیست،
فقر کبریت احمر است و کیمیای اخضر، فقر نیستی است و کسی را در نیستی هستی و هست نشاید، و آن به کسب بدست نیاید.
هر که را جز وی هستی نیست درویش است و جمله را این مقام در پیش است اما خلق متابع شنیدن است
و کار در دیدن است، آنکه دنیا بگذارد زاهد است و آنکه عقبی بگذارد مجاهد است
و این هر دو صفت آب و خاکست درویش از این هر دو پاک است؛
نه آنکه درویش بی کیش است بلکه درویش بی خویش است،
درویش باید که هیچ جائی ننشیند و هیچ چیز وی را نشاند؛
مرد اول تقلید شنود کند
پس تقلید نمود کند
پس شنود و نمود در سر بود کند.
پس بود در بود نابود کند،
نه خلق مانَد وی را، نه خویش
نه طالب ماند نه مطلوب در پیش
اینست صفت درویشی...
خواجه عبدالله انصاری