معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
عاشق شده‌ام بر تو، تدبیر چه فرمایی؟
از راه صلاح آیم یا از رهِ رسوایی؟

تا جان و دلم باشد، من جان و دلت جویم
یا من به کنار افتم، یا تو به میان آیی

در دوستی‌ات شهری گشتند مرا دشمن
بر من که کند رحمت؟ گر هم تو نبخشایی
 
هر جا که تو را بینم، دست من و زلف تو
دانی که قلم نبوَد، بر عاشق سودایی
 
زین‌سان که منم بی‌تو، دور از تو مبادا کس
نه دسترسی بر تو، نه بی‌ تو شکیبایی



▪️نظامی
#حکایت (گـــدای زرنگ)

مردی بود که ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮔﺪﺍﻳﻲ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ هم هر روز ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ‌ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ...
ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻛﻪ یکی‌شان ﻃﻼ بود ﺑﻮﺩ ﻭ یکی‌شان نقره بود ،ﺍﻣﺎ گدا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻜﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ...
ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ...
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ آنجا ﻣﻲ‌ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ آن گدا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻜﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ.

ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ آن گدا ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ‌ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ...
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺳﻜﻪ ﻃﻼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ، ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﮔﻴﺮﺕ ﻣﻲ‌ﺁﻳﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﻤﻲ‌ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ...
گدا ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﻇﺎﻫﺮﺍً ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺳﻜﻪ ﻃﻼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ٬ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﻤﻲ‌ﺩﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺣﻤﻖ هستم..!
ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻲ‌ﺩﺍﻧﻴﺪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ شیوه ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ به دست ﺁﻭﺭﺩﻩ‌ﺍﻡ...
سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود

نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر، بینا بود

دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌ کرد
و اندر آن دایره سر گشته پا بر جا بود

مطرب از درد محبت عملی می‌ پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود

می‌ شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد، ار نه حکایت‌ ها بود

قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود

حافظ
656 - 1 ذکر شیخ بایزید بسطامی ، کانال کتاب عرفانی
@ketaberfani
#تذکرة_الاولیاء

حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
رحمة الله علیهما
کتاب گویا - قسمت اول
656 - 2 - ذکر شیخ بایزید بسطامی ، کانال کتاب عرفانی
@ketaberfani
#تذکرة_الاولیاء

حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
قدس سرهما
کتاب گویا - قسمت دوم
656 - 3 - ذکر شیخ بایزید بسطامی ، کانال کتاب عرفانی
@ketaberfani
#تذکرة_الاولیاء

حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
قدس سرهما
کتاب گویا - قسمت سوم
656 - 4 - ذکر شیخ بایزید بسطامی ، کانال کتاب عرفانی
@ketaberfani
#تذکرة_الاولیاء

حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
قدس سرهما
کتاب گویا - قسمت چهارم
656 - 5 - ذکر شیخ بایزید بسطامی ، کانال کتاب عرفانی
@ketaberfani
#تذکرة_الاولیاء

حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
قدس سرهما
کتاب گویا - قسمت پنجم
656 - 6 - ذکر شیخ بایزید بسطامی ، کانال کتاب عرفانی
@ketaberfani
#تذکرة_الاولیاء

حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
قدس سرهما
کتاب گویا - قسمت ششم
ذکری باید که از مذکور باز ندارد .
آن ، ذکرِ دلست .

ذکرِ زبان کم باشد .

حضرت شمس
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله اندر پی الالله است
همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا آیتیست از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی می رویم

كشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر
باز هم در خود تماشا می رویم

راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یكتا می رویم

هین ز همراهان و منزل یاد كن
پس بدانك هر دمی ما می رویم

خوانده‌ای انا الیه راجعون
تا بدانی كه كجاها می رویم

اختر ما نیست در دور قمر
لاجرم فوق ثریا می رویم

همت عالی است در سرهای ما
از علی تا رب اعلا می رویم

رو ز خرمنگاه ما ای كورموش
گر نه كوری بین كه بینا می رویم

ای سخن خاموش كن با ما میا
بین كه ما از رشك بی‌ما می رویم

ای كه هستی ما ره را مبند
ما به كوه قاف و عنقا می رویم

مولانای_جان
گویند عمر بن عبدالعزیز هفتمین خلیفه اموی شبی مشغول نوشتن بود. کار خلیفه به درازا کشید و روغن چراغش به اتمام رسید.

دوستی که در نزد عمر میهمان بود رخصت خواست تا خودش برای خلیفه روغن بیاورد.
عمر او را از این کار منع کرد و گفت:"مروت نیست که میهمان وظایف میزبان را انجام دهد."
میهمان گفت:"پس کنیزی را صدا کنیم تا او برای ما روغن آورد.

خلیفه گفت:" از برای این کار کوچک انصاف نیست، خواب زیردستان را آشفته سازیم من خودم روغن چراغ را خواهم آورد. "
پس خلیفه از جای برخاست وبعد از زمانی اندک روغن را آورد و دوباره بر جای خود نشست و رو به مهمان می کند و می گوید:" در زمان برخاستن عمربن عبدالعزیز بودم و در بازگشتن همان عمربن عبدالعزیز هستم. "


📚 کشکول شیخ بهائی


#اخلاق
برای خاطر عشق به من بگو‌
آن شعله چه نام دارد
که در دلم زبانه می‌کشد
نيرويم را می‌بلعد
و اراده‌ام را زايل می‌کند؟
خطاست اگر بينديشيم عشق
حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه است
عشق ثمره‌ٔ خويشاوندی روحی است
و اگر اين خويشاوندی در لحظه‌ای تحقق نيابد - در طول ساليان و حتی نسل‌ها نيز
تحقق نخواهد يافت.

#جبران_خليل_جبران
من از تو
داریوش
من از تو... #داریوش
اوست نشسته در نظر
@zabane_mahrami
• اوست نشسته در نظر ...
• هژیر_مهرافروز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

سنایی
به غیرِ شهدِ سکوت آن کدام شیرین است
که از حلاوتِ آن لب به یکدگر چسبد

#صائب_تبریزی
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت
رود رفت، اما مسیر رفتنش را جا گذاشت...

هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت

هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت

اعتبار سربلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

موج راز سر به مُهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت

#فاضل_نظری
ز خود هر چند بگریزم، همان دربند خود باشم
رم آهوی تصویرم، شتاب ساکنی دارم

#واعظ_قزوینی