ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
رخسار یار گونه آتش از آن گرفت
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم
آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز
گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم
در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
کامی نبرده ایم از آن سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم
#رهی_معیری
اوا بهاره
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
رخسار یار گونه آتش از آن گرفت
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم
آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز
گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم
در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
کامی نبرده ایم از آن سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم
#رهی_معیری
اوا بهاره
امام رضا (ع) فرمودند
ده خصلت مسلمان؛
1ـ از او اميد خير باشد
2ـ مردم از بدى او در امان باشند
3ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد
4ـ خير بسيار خود را اندك شمارد
5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود
6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود
7ـ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد
8ـ خوارى در راه خدايش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد
9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد
سپس فرمود: دهمین و چيست دهمین؟
فرمود: احدى را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است.
.
ده خصلت مسلمان؛
1ـ از او اميد خير باشد
2ـ مردم از بدى او در امان باشند
3ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد
4ـ خير بسيار خود را اندك شمارد
5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود
6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود
7ـ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد
8ـ خوارى در راه خدايش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد
9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد
سپس فرمود: دهمین و چيست دهمین؟
فرمود: احدى را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است.
.
زندگی هنری
بانو #هنگامه_اخوان
متولد ۱۳۳۴ فومن
خواننده شناخته شده موسیقی سنتی ایرانی
وی خواندن را از ۱۰ سالگی با آموختن آواز دشتی نزد پدرش آغاز کرد.
اولین بار پدر با او در مورد
#قمرالملوک_وزیری صحبت نمود.
#هنگامه_اخوان پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای دیدن خواهرش به تهران رفت. در هنگام اقامت در تهران خواهرو برادرش او را تشویق به ماندن در تهران و تکمیل تحصیلات موسیقی نمودند.
وی در آزمون رادیو برای خوانندگی شرکت نمود.
در کاستی که از صدای خود ضبط وارائه کرده بود یکی از آثار استاد #تجویدی و تعدادی از ملودیهایی که پدرش به او آموخته بود اجرا شده بود.
هیأت داوران متشکل از پنج نفر بود:
#علی_تجویدی
#مرتضی_حنانه
#حبیب_اله_بدیعی
#جواد_معروفی
و # فلاح که همه از موسیقیدانان مطرح زمان بودند.
سه نفر از داوران او را پذیرفته ولی دو نفر از او خواستند در آزمون دیگری شرکت کند.
در آزمون دوم #هنگامـه_اخوان به دلیل ندانستن ردیف پذیرفته نشد.
او در کلاسهای ردیف رادیو ثبت نام کرد و پس از تکمیل آموختههای خود در آزمون پذیرفته شد.
با تشویق استاد #تجویدی
#هنگامه_اخوان نزد
استاد #ادیب_خوانساری
(از اســاتید بزرگ مکتب آوازی اصفهان) رفت و به آموختن ردیف و تکنیکهای آوازی پرداخت.
#ابراهیم_سرخوش(نوازندهٔ مشهورتار) اغلب کلاس را به منظــورکمک و همنوازی با هنرآموزان همراهی میکرد.
#هنگامه_اخوان به مدت ده سال نزد استاد #خوانساری تلمذ نمود.
کلاسها ابتدا در رادیو و سپس در منزل استاد تشکیل میشد.
ازسال ۱۳۵۴ #هنگامه_اخـوان شروع به خواندن در رادیو کرد و کار خود را با بازخـوانی
آثار #قمرالملوک_وزیری آغاز نمود.
همچنین با گروههای عارف به سرپرســتی
#پرویزمشکاتیان.
شـیدا به سرپرستی #محمدرضالطفی
و …به عنوان خواننده همکـاری داشت.
وی کنسرت هـــای زیادی در ایران و اروپا برگزار کردهاست.
در سال ۱۳۶۳ از سوی آرشیو صدا وسیمــا دعوت به همکاری شد.
و هم اکنون در وزارت ارشاد به عنوان کارشناس موسیقی مشغول به کار است و به تدریس آواز نیز میپردازد.
استاد نصرا… #ناصح_پور در مورد وی گفتهاست:
#هنگامه_اخوان یکی از بهترین خوانندگان زن ایرانی و صدای او یادآور صدای آسمانی قمر است.
با اینحال لازم به ذکر است که عمده اثار به جای مانده از #اخوان منحصر به بازخوانی های تصنیفها و آوازهای زنده یادان
#قمرالملوک_وزیری و #روح_انگیز میشود.
خانم #هنگامه_اخوان در چهارمین مجمع عمومی کانون خوانندگان خانه موسیقی به عنوان رئیس این کانون انتخاب شد.
بانو #هنگامه_اخوان
متولد ۱۳۳۴ فومن
خواننده شناخته شده موسیقی سنتی ایرانی
وی خواندن را از ۱۰ سالگی با آموختن آواز دشتی نزد پدرش آغاز کرد.
اولین بار پدر با او در مورد
#قمرالملوک_وزیری صحبت نمود.
#هنگامه_اخوان پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای دیدن خواهرش به تهران رفت. در هنگام اقامت در تهران خواهرو برادرش او را تشویق به ماندن در تهران و تکمیل تحصیلات موسیقی نمودند.
وی در آزمون رادیو برای خوانندگی شرکت نمود.
در کاستی که از صدای خود ضبط وارائه کرده بود یکی از آثار استاد #تجویدی و تعدادی از ملودیهایی که پدرش به او آموخته بود اجرا شده بود.
هیأت داوران متشکل از پنج نفر بود:
#علی_تجویدی
#مرتضی_حنانه
#حبیب_اله_بدیعی
#جواد_معروفی
و # فلاح که همه از موسیقیدانان مطرح زمان بودند.
سه نفر از داوران او را پذیرفته ولی دو نفر از او خواستند در آزمون دیگری شرکت کند.
در آزمون دوم #هنگامـه_اخوان به دلیل ندانستن ردیف پذیرفته نشد.
او در کلاسهای ردیف رادیو ثبت نام کرد و پس از تکمیل آموختههای خود در آزمون پذیرفته شد.
با تشویق استاد #تجویدی
#هنگامه_اخوان نزد
استاد #ادیب_خوانساری
(از اســاتید بزرگ مکتب آوازی اصفهان) رفت و به آموختن ردیف و تکنیکهای آوازی پرداخت.
#ابراهیم_سرخوش(نوازندهٔ مشهورتار) اغلب کلاس را به منظــورکمک و همنوازی با هنرآموزان همراهی میکرد.
#هنگامه_اخوان به مدت ده سال نزد استاد #خوانساری تلمذ نمود.
کلاسها ابتدا در رادیو و سپس در منزل استاد تشکیل میشد.
ازسال ۱۳۵۴ #هنگامه_اخـوان شروع به خواندن در رادیو کرد و کار خود را با بازخـوانی
آثار #قمرالملوک_وزیری آغاز نمود.
همچنین با گروههای عارف به سرپرســتی
#پرویزمشکاتیان.
شـیدا به سرپرستی #محمدرضالطفی
و …به عنوان خواننده همکـاری داشت.
وی کنسرت هـــای زیادی در ایران و اروپا برگزار کردهاست.
در سال ۱۳۶۳ از سوی آرشیو صدا وسیمــا دعوت به همکاری شد.
و هم اکنون در وزارت ارشاد به عنوان کارشناس موسیقی مشغول به کار است و به تدریس آواز نیز میپردازد.
استاد نصرا… #ناصح_پور در مورد وی گفتهاست:
#هنگامه_اخوان یکی از بهترین خوانندگان زن ایرانی و صدای او یادآور صدای آسمانی قمر است.
با اینحال لازم به ذکر است که عمده اثار به جای مانده از #اخوان منحصر به بازخوانی های تصنیفها و آوازهای زنده یادان
#قمرالملوک_وزیری و #روح_انگیز میشود.
خانم #هنگامه_اخوان در چهارمین مجمع عمومی کانون خوانندگان خانه موسیقی به عنوان رئیس این کانون انتخاب شد.
Telegram
attach 📎
با خودش نوستالژی سالهای دور را دارد. سالهایی که طنین صدایش در گوشه و کنار این سامان، تنهایی آدمها را به نظاره مینشست و گاهی همدمی میشد بر غم آنها…
در خاطراتش «قمر» هم نقش دارد. «قمرالملوک وزیری» و آدمهایی که در موسیقی این بوم، بر قله نشستهاند هر چند امروز آثاری از «بود»شان نیست. شاید به همین دلیل باشد که وقتی از موسیقی پاپ امروز با او به گفتو گو بنشینید از آن انتقاد دارد و پاپ امروز را کپی دست چندم میداند. این شاید چیز عجیبی نباشد. ما هم اگر با بزرگانی چون «علی تجویدی، مرتضی حنانه، حبیبالله بدیعی، جواد معروفی، پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی »، نشست و برخاست میداشتیم و مهمتر از آن آواز را نزد «ادیب خوانساری» به تلمذ مینشستیم، چنین سلیقهای پیدا میکردیم.
چهرهاش پس از سالیان، هنوز همان است اما گذر سالیان، خطوط درد یا هر آنچه که خود او میداند را به نشانه گذاشته، عمق این درد جایی است که میگوید: «مادر و برادرم مرا با خود برده اند» مادر و برادری که با رفتن به سرایی دیگر، بخشی از سنگینی روزگار را روی پاهایش به ودیعت نهاده است.
هنوز مائیم و او! خاطرات را ورق میزند و ایام گذشته را در یاد جستجو میکند؛ میگوید: «زنده یاد خرم و لطفی دردانه های موسیقی بودند». از موسیقی خوب سالیان گذشته هم یاد میکند و آنهایی که دیگر نیستند: «امروز وقتی کارهای مرضیه و پروین را میشنوم، بی اختیار اشک میریزم و نمیتوانم باور کنم که بزرگان موسیقی کنار ما نیستند. بنان، محمودی، خوانساری و دوامی رفتند. شهیدی دیگر نمیتواند بخواند و گلپا نیز شرایط جسمی خوبی ندارد. ببینید دیگر چه کسی مانده؟»
هنرمند خاطرهساز سالهای دور که حالا هم هر از گاهی در ساحتی دیگر حنجرهاش را به کار میاندازد ماندن در ایران را ترجیح داده و هر چند اقامت دائم و هنری کشور آلمان را دارد اما مانده است شاید بتواند با یک دست که میگویند صدا ندارد، صدایی بسازد که دوباره خیابانهای خلوت پایتخت، تنهاییهاییهای غمبار و … را خاطره کند و در گوشه ذهن به یادگار بسپارد!
#هنگامه_اخوان حالا سالها از دوران جوانی فاصله گرفته و گرد پیری بر چهرهاش نمایان است. در چشمانش لحظاتی غور میکنی. لحظات را به نظاره مینشینی. در آن اعماق چیزی شبیه حسرت، حسرت بر روزهای رفته موج میزند و شاید امید. امیدی به آینده. آیندهای که البته رسیدن به آن تلاشی بیش از آنچه در جریان است، میخواهد.
لحظات با «هنگامه» بودن و پرسشو پاسخ او را با یادی از گذشته، میخوانیم.
– خانم #اخوان شما هیچوقت با هنرمندی چون همایون خرم کار نکردید. چرا؟
من شاگرد آقای #ادیب_خوانساری بودم و قبل از اینکه در ۱۳سالگی وارد رادیو شوم با آقای #خرم ملاقات کردم. من حدود ۸سال از محضر آقای خوانساری استفاده کردم. البته ۵سال از این مدت مربوط به زمانی بود که ادیب خوانساری کارمند رادیو بود و ۳سال دیگر کلاسهایم، در منزل ادیب برگزار میشد. من در این زمان از طریق آقای سایه با همایون خرم آشنا شدم. قرار بود که آقای خرم برنامه گلهایی را مبتنی بر پیانو بسازند و من با ایشان بخوانم. این کار بنا به دلایل مختلفی مسیر نشد و من کارم را با آقای لطفی پی گرفتم. آقای خرم یکی از اساتید برتر موسیقی و او دردانه موسیقی در ایران بود. چون بهترین آهنگساز سالهای اخیر ایران بود و با تلاشهایی که انجام داد، بهترین اثر را در موسیقی ایران داشت. انسانیت، شخصیت و بزرگواری خرم به حدی بود که زبان من از بیانش ناتوان است. بزرگانی مثل همایون خرم، علی تجویدی، حبیبالله بدیعی و پرویز یاحقی از میان ما رفتند و ما کسانی را در هنر موسیقی از دست دادیم که نمونه و همتایی نخواهد داشت. از طرف خانه موسیقی چند بار با استاد خرم تماس گرفتم تا کمی صحبت کنیم. استاد فرمودند که نزد ایشان بروم و با هم گفتوگو کنیم. من هر از گاهی به پارک ساعی که در نزدیک منزلشان بود، میرفتم و ساعتی را با هم گفتگو میکردیم. در این صحبتها نظر آقای خرم را در مشکلات امروز موسیقی در ایران جویا میشدم.
در خاطراتش «قمر» هم نقش دارد. «قمرالملوک وزیری» و آدمهایی که در موسیقی این بوم، بر قله نشستهاند هر چند امروز آثاری از «بود»شان نیست. شاید به همین دلیل باشد که وقتی از موسیقی پاپ امروز با او به گفتو گو بنشینید از آن انتقاد دارد و پاپ امروز را کپی دست چندم میداند. این شاید چیز عجیبی نباشد. ما هم اگر با بزرگانی چون «علی تجویدی، مرتضی حنانه، حبیبالله بدیعی، جواد معروفی، پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی »، نشست و برخاست میداشتیم و مهمتر از آن آواز را نزد «ادیب خوانساری» به تلمذ مینشستیم، چنین سلیقهای پیدا میکردیم.
چهرهاش پس از سالیان، هنوز همان است اما گذر سالیان، خطوط درد یا هر آنچه که خود او میداند را به نشانه گذاشته، عمق این درد جایی است که میگوید: «مادر و برادرم مرا با خود برده اند» مادر و برادری که با رفتن به سرایی دیگر، بخشی از سنگینی روزگار را روی پاهایش به ودیعت نهاده است.
هنوز مائیم و او! خاطرات را ورق میزند و ایام گذشته را در یاد جستجو میکند؛ میگوید: «زنده یاد خرم و لطفی دردانه های موسیقی بودند». از موسیقی خوب سالیان گذشته هم یاد میکند و آنهایی که دیگر نیستند: «امروز وقتی کارهای مرضیه و پروین را میشنوم، بی اختیار اشک میریزم و نمیتوانم باور کنم که بزرگان موسیقی کنار ما نیستند. بنان، محمودی، خوانساری و دوامی رفتند. شهیدی دیگر نمیتواند بخواند و گلپا نیز شرایط جسمی خوبی ندارد. ببینید دیگر چه کسی مانده؟»
هنرمند خاطرهساز سالهای دور که حالا هم هر از گاهی در ساحتی دیگر حنجرهاش را به کار میاندازد ماندن در ایران را ترجیح داده و هر چند اقامت دائم و هنری کشور آلمان را دارد اما مانده است شاید بتواند با یک دست که میگویند صدا ندارد، صدایی بسازد که دوباره خیابانهای خلوت پایتخت، تنهاییهاییهای غمبار و … را خاطره کند و در گوشه ذهن به یادگار بسپارد!
#هنگامه_اخوان حالا سالها از دوران جوانی فاصله گرفته و گرد پیری بر چهرهاش نمایان است. در چشمانش لحظاتی غور میکنی. لحظات را به نظاره مینشینی. در آن اعماق چیزی شبیه حسرت، حسرت بر روزهای رفته موج میزند و شاید امید. امیدی به آینده. آیندهای که البته رسیدن به آن تلاشی بیش از آنچه در جریان است، میخواهد.
لحظات با «هنگامه» بودن و پرسشو پاسخ او را با یادی از گذشته، میخوانیم.
– خانم #اخوان شما هیچوقت با هنرمندی چون همایون خرم کار نکردید. چرا؟
من شاگرد آقای #ادیب_خوانساری بودم و قبل از اینکه در ۱۳سالگی وارد رادیو شوم با آقای #خرم ملاقات کردم. من حدود ۸سال از محضر آقای خوانساری استفاده کردم. البته ۵سال از این مدت مربوط به زمانی بود که ادیب خوانساری کارمند رادیو بود و ۳سال دیگر کلاسهایم، در منزل ادیب برگزار میشد. من در این زمان از طریق آقای سایه با همایون خرم آشنا شدم. قرار بود که آقای خرم برنامه گلهایی را مبتنی بر پیانو بسازند و من با ایشان بخوانم. این کار بنا به دلایل مختلفی مسیر نشد و من کارم را با آقای لطفی پی گرفتم. آقای خرم یکی از اساتید برتر موسیقی و او دردانه موسیقی در ایران بود. چون بهترین آهنگساز سالهای اخیر ایران بود و با تلاشهایی که انجام داد، بهترین اثر را در موسیقی ایران داشت. انسانیت، شخصیت و بزرگواری خرم به حدی بود که زبان من از بیانش ناتوان است. بزرگانی مثل همایون خرم، علی تجویدی، حبیبالله بدیعی و پرویز یاحقی از میان ما رفتند و ما کسانی را در هنر موسیقی از دست دادیم که نمونه و همتایی نخواهد داشت. از طرف خانه موسیقی چند بار با استاد خرم تماس گرفتم تا کمی صحبت کنیم. استاد فرمودند که نزد ایشان بروم و با هم گفتوگو کنیم. من هر از گاهی به پارک ساعی که در نزدیک منزلشان بود، میرفتم و ساعتی را با هم گفتگو میکردیم. در این صحبتها نظر آقای خرم را در مشکلات امروز موسیقی در ایران جویا میشدم.
Telegram
attach 📎
یادها وخاطره ها- آتشی در سینه دارم
هنگامه اخوان
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش ازین من طاقت هجران ندارم
کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من بس درغمت کرده ام زاری
نوگلی زیبا و خوش حسن و جمالی
عطرآن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشته الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری، ترک ستمگری
میفکنی نظری، آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم در دل من اندازه دارد
هیچُگه ترحمی، نمیکنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی به رحمت اما آنزمان که برکشد گیاه غم سر از مزارم
روی دوم صفحه (تکرار ملودی با ادامه شعر)
از نظرهای تو بیمهری عیان است
جانگداز است آن نظر که آرام جان است
سیل اشکم با زبان بیزبانی
با تو گوید راز عشقم گر چه دانی
عاطفهای پری من در وجودت نمی بینم
کی کنی رحمتی ای مه تو بر جان مسکینم
#شور و #دشتی
#حسین_پژمانبختیاری
#مرتضی_نیداود
#هنگامه_اخوان
به یاد بانو #قمرالملوک_وزیری
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش ازین من طاقت هجران ندارم
کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من بس درغمت کرده ام زاری
نوگلی زیبا و خوش حسن و جمالی
عطرآن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشته الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری، ترک ستمگری
میفکنی نظری، آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم در دل من اندازه دارد
هیچُگه ترحمی، نمیکنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی به رحمت اما آنزمان که برکشد گیاه غم سر از مزارم
روی دوم صفحه (تکرار ملودی با ادامه شعر)
از نظرهای تو بیمهری عیان است
جانگداز است آن نظر که آرام جان است
سیل اشکم با زبان بیزبانی
با تو گوید راز عشقم گر چه دانی
عاطفهای پری من در وجودت نمی بینم
کی کنی رحمتی ای مه تو بر جان مسکینم
#شور و #دشتی
#حسین_پژمانبختیاری
#مرتضی_نیداود
#هنگامه_اخوان
به یاد بانو #قمرالملوک_وزیری
Hengame Akhavan - Dar Molke Iran
Telegram : @Delavaaz
در ملک ایران ، وین مهد شیران
تا چند و تا کی ، افتان و خیزان
داد از جهالت خدا که قدر خود ندانیم
در زندگانی چرا شبیه مردگانیم
که با چشمان بینا به کوره ره روانیم
ز معرفت دوریم
به جهلُ مستوریم
به مجمع جهانیان چو عضو رنجوریم
ایرانی بد از اول جهانگیر
نی در کشمکش تسلیم تقدیر
حرف حسابی زده از نوک شمشیر
کجا شد آن ندای عیش دیروز
که در شما خموش گشته امروز
ز علم و تدبیر شما نظام و شمشیر شما
فتاده بد کار جهان به دست تقدیر شما به دست تقدیر شما
عصری که دنیا در انقلاب است
با نور دانش در پیچ و تاب است
در مهد سیروس این خواب سنگین بس نا صواب است
بیدارُ باید دمی شدن از خواب غفلت
تا دورُ گردد همی ز ما ادبار و ذلت
تو ای بیچاره ملت
غریق جهل و غفلت
ز جای خود خیزید
به هم بیاویزید
به جای اشک تر ز آستین گهر ریزید
غم تا چند فغان و ناله تا کی
با ذلت کنی عمر گران طی
کی بوده زیبنده نسل جم و کی
چنین خموشی و فسرده خونی
برون سپیدی و سیه درونی
کجا کند چاره تیغ فغان و فریاد دریغ
به زعم جاهد برگو که را بود دست ظفر
که باشدش پای گریخت
#هنگامه_اخوان
#امیر_جاهد
#علیاکبر_شهنازی
#دشتی
به یاد بانو #قمرالملوک_وزیری
تا چند و تا کی ، افتان و خیزان
داد از جهالت خدا که قدر خود ندانیم
در زندگانی چرا شبیه مردگانیم
که با چشمان بینا به کوره ره روانیم
ز معرفت دوریم
به جهلُ مستوریم
به مجمع جهانیان چو عضو رنجوریم
ایرانی بد از اول جهانگیر
نی در کشمکش تسلیم تقدیر
حرف حسابی زده از نوک شمشیر
کجا شد آن ندای عیش دیروز
که در شما خموش گشته امروز
ز علم و تدبیر شما نظام و شمشیر شما
فتاده بد کار جهان به دست تقدیر شما به دست تقدیر شما
عصری که دنیا در انقلاب است
با نور دانش در پیچ و تاب است
در مهد سیروس این خواب سنگین بس نا صواب است
بیدارُ باید دمی شدن از خواب غفلت
تا دورُ گردد همی ز ما ادبار و ذلت
تو ای بیچاره ملت
غریق جهل و غفلت
ز جای خود خیزید
به هم بیاویزید
به جای اشک تر ز آستین گهر ریزید
غم تا چند فغان و ناله تا کی
با ذلت کنی عمر گران طی
کی بوده زیبنده نسل جم و کی
چنین خموشی و فسرده خونی
برون سپیدی و سیه درونی
کجا کند چاره تیغ فغان و فریاد دریغ
به زعم جاهد برگو که را بود دست ظفر
که باشدش پای گریخت
#هنگامه_اخوان
#امیر_جاهد
#علیاکبر_شهنازی
#دشتی
به یاد بانو #قمرالملوک_وزیری
زفروردین شکفته شد چمن-شعر از بهار
هنگامه اخوان،یحیی زرین پنجه
به تصنیفی بسیار زیبا دردستگاه #ماهور باصدای بانو #هنگامه_اخوان گوش کنید بنام شعر این تصنیف زیبا از سروده های استاد #ملکالشعرای_بهار می باشد:
ز فروردین شد شکفته چمن
گل نوشد زیب دشت و دمن
کجایی ای نازنین گل من
بهار آمد با گل و سنبل
ز بیداد گل نعره زد بلبل
دل بلبل نازک است ای گل
دل او را از جفا مشکن
بهار از گل سایبان دارد
دربغا کز پی خزان دارد
خوش آن کس کاو یاری جوان دارد
بتی تازه با شراب کهن
دلم گشت از چرخ بوقلمون
چو جام می لب به لب پرخون
غم عشقت شد برغمم افزون
شد از ستمت
ز دست غمت
غرق خون دل من
مجنون دل من
محزون دل من
پر ز خون دل من
ز فروردین شد شکفته چمن
گل نوشد زیب دشت و دمن
کجایی ای نازنین گل من
بهار آمد با گل و سنبل
ز بیداد گل نعره زد بلبل
دل بلبل نازک است ای گل
دل او را از جفا مشکن
بهار از گل سایبان دارد
دربغا کز پی خزان دارد
خوش آن کس کاو یاری جوان دارد
بتی تازه با شراب کهن
دلم گشت از چرخ بوقلمون
چو جام می لب به لب پرخون
غم عشقت شد برغمم افزون
شد از ستمت
ز دست غمت
غرق خون دل من
مجنون دل من
محزون دل من
پر ز خون دل من
ایرج میرزا هنگامه اخوان
به تصنیف بسیار روح نواز عاشقی محنت بسیارکشید باصدای بانو #هنگامه_اخوان و تار استاد ففید #محمدرضا_لطفی و اشعار #ایرج_میرزا به همراه دکلمه آغازین بانو #مولود_ذهتاب گوش کنید واقعا زیباست.
#تولدت_مبارک
۳۱ خرداد زادروز
#هنگامه_اخوان
متولد ۱۳۳۴
شاگرد استاد #ادیب_خوانساری
میان خوانندههای زن معاصر
نزدیک ترین صدا را به
#قمرالملوک_وزیری صدای
درخشان تاریخ موسیقی ایران
را دارد.
۳۱ خرداد زادروز
#هنگامه_اخوان
متولد ۱۳۳۴
شاگرد استاد #ادیب_خوانساری
میان خوانندههای زن معاصر
نزدیک ترین صدا را به
#قمرالملوک_وزیری صدای
درخشان تاریخ موسیقی ایران
را دارد.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قطعه شاه من
خواننده: بانو #هنگامه_اخوان
آهنگساز: #مرتضی_نیداوود
سهتار: #بهداد_بابایی
نی: #سیامک_جهانگیری
تنبک: #فریبرز_کیاننژاد
کنسرت لندن، آذر ۱۳۹۸
شاه من ماه من رحمتی به حال زارم
بفکن از روی خود روشنی به شام تارم
#پژمان_بختیاری
خواننده: بانو #هنگامه_اخوان
آهنگساز: #مرتضی_نیداوود
سهتار: #بهداد_بابایی
نی: #سیامک_جهانگیری
تنبک: #فریبرز_کیاننژاد
کنسرت لندن، آذر ۱۳۹۸
شاه من ماه من رحمتی به حال زارم
بفکن از روی خود روشنی به شام تارم
#پژمان_بختیاری
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فــــکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کـرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
#حافظ
هر کسی بر حسب فــــکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کـرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
#حافظ
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
#وحشی_بافقی
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
#وحشی_بافقی
کس چو من در پای جانان ترك جان و سر نکرد
جز من سر گشته این سودا کس دیگر نکرد
سوختم از آتش بیداد و لب خاموش ماند
ساختم با درد و درمان دل،آن دلبر نکرد
سینه از غوغای دل تنگ آمد و درهم شکست
چنگ غم بشکست و چنگی ترك شور و شر نکرد
ناله ها آمیختم با نای نی آتش گرفت
شکوه کردم زهجرانش ولی باور نکرد
ای مه تابان فراقت گر چه جان خسته سوخت
دل به آب چشمهٔ خورشید دامن تر نکرد
#پروین_دولت_آبادی
جز من سر گشته این سودا کس دیگر نکرد
سوختم از آتش بیداد و لب خاموش ماند
ساختم با درد و درمان دل،آن دلبر نکرد
سینه از غوغای دل تنگ آمد و درهم شکست
چنگ غم بشکست و چنگی ترك شور و شر نکرد
ناله ها آمیختم با نای نی آتش گرفت
شکوه کردم زهجرانش ولی باور نکرد
ای مه تابان فراقت گر چه جان خسته سوخت
دل به آب چشمهٔ خورشید دامن تر نکرد
#پروین_دولت_آبادی
۳۱ خرداد
۲۱ ژوئن
#روز_جهانی_موسیقی
#موسیقی،
به جهان، روح
به ذهن، بال
به تخیل، پرواز
و به هر چیزی،
زندگی میبخشد!
۲۱ ژوئن
#روز_جهانی_موسیقی
#موسیقی،
به جهان، روح
به ذهن، بال
به تخیل، پرواز
و به هر چیزی،
زندگی میبخشد!
دمی_با_یک_حکایت
⏺حکایت عشق صوفی به دختر مسیحی
روزی ده صوفی قصد سفر کردند در مسیر به شهری رسیدند، یکی از صوفیان چشمش به دختری جوان و بسیار زیبا افتاد که از کلیسا خارج می شد آن صوفی یک دل نه صد دل عاشق آن دختر مسیحی شد.
صوفیان مدتی در آن شهر اقامت داشتند، صوفی حکایت ما هر روز پنهانی برای دیدن آن دختر در مسیرش و یا در کنار کلیسایی که او میرفت کمین می کرد
روزی دختر مسیحی متوجه شکل نگاه صوفی شد و از او سوال کرد، چرا دنبال من هستی و از من چه می خواهی؟
صوفی شرح حال خود در این چند روز را برای دختر شرح داد.
دختر مسیحی با مهربانی به صوفی گفت که من مسیحی هستم و در قوم ما ازدواج با غیر هم کیشان کاری بسیار ناصواب شمرده می شود و اهل قوم، مرا شماتت خواهند کرد.
لطفا دل به من مبند و برو
صوفی فکری کرد و سریع پیش یاران رفت برای وداع و خداحافظی
دیگر صوفیان متعجب، سوال کردند خیر باشد، کجا ؟
تمام قصه را به یاران بازگو کرد و گفت می روم زنار بخرم تا مسیحی شوم
(زنار، بندی است که مسیحیان برای آویختن صلیب از آن استفاده می کنند)
9 صوفی با هم مشورت کردند و به یار خود گفتند:
ما هم با تو موافقیم حال که به خرید زنار می روی 10 زنار بخر تا ما هم صلیب به خود بیاویزیم،
ما همه مانند یک نَفْس واحده هستیم در بدن های مختلف و دوری ما از هم باعث نفاق و جدایی است!
این ماجرا به گوش دختر مسیحی رسید، و از صوفیان سوال کرد و آنها قصه را باز گفتند و ادامه دادند که بین ما وحدت و یگانگی وجود دارد و هیچ کدام از ما منفصل از دیگری نیست!
ناگهان آتشی در دل دختر مسیحی شعله ور شد، زنار خود را پاره کرد و گفت:
من بنده آن قومی هستم که به این شدت متحد، وفادار و یکدل هستند و این وفا در هیچ قوم و ملتی نیست!
پدر و فامیل دختر خبردار شدند و شروع به ملامت و سرزنش دختر کردند که این صوفیان تو را سحر و جادو کرده اند و تو با یک جادوی کوچک می خواهی دین و ایمانت را ویران کنی؟
دختر پاسخ گفت:
اگر چیزی که من در بین این صوفیان ساده می بینم شما هم می دیدید صد برابر من عاشق آنها می شدید!
مقالات_شمس_تبریزی
⏺حکایت عشق صوفی به دختر مسیحی
روزی ده صوفی قصد سفر کردند در مسیر به شهری رسیدند، یکی از صوفیان چشمش به دختری جوان و بسیار زیبا افتاد که از کلیسا خارج می شد آن صوفی یک دل نه صد دل عاشق آن دختر مسیحی شد.
صوفیان مدتی در آن شهر اقامت داشتند، صوفی حکایت ما هر روز پنهانی برای دیدن آن دختر در مسیرش و یا در کنار کلیسایی که او میرفت کمین می کرد
روزی دختر مسیحی متوجه شکل نگاه صوفی شد و از او سوال کرد، چرا دنبال من هستی و از من چه می خواهی؟
صوفی شرح حال خود در این چند روز را برای دختر شرح داد.
دختر مسیحی با مهربانی به صوفی گفت که من مسیحی هستم و در قوم ما ازدواج با غیر هم کیشان کاری بسیار ناصواب شمرده می شود و اهل قوم، مرا شماتت خواهند کرد.
لطفا دل به من مبند و برو
صوفی فکری کرد و سریع پیش یاران رفت برای وداع و خداحافظی
دیگر صوفیان متعجب، سوال کردند خیر باشد، کجا ؟
تمام قصه را به یاران بازگو کرد و گفت می روم زنار بخرم تا مسیحی شوم
(زنار، بندی است که مسیحیان برای آویختن صلیب از آن استفاده می کنند)
9 صوفی با هم مشورت کردند و به یار خود گفتند:
ما هم با تو موافقیم حال که به خرید زنار می روی 10 زنار بخر تا ما هم صلیب به خود بیاویزیم،
ما همه مانند یک نَفْس واحده هستیم در بدن های مختلف و دوری ما از هم باعث نفاق و جدایی است!
این ماجرا به گوش دختر مسیحی رسید، و از صوفیان سوال کرد و آنها قصه را باز گفتند و ادامه دادند که بین ما وحدت و یگانگی وجود دارد و هیچ کدام از ما منفصل از دیگری نیست!
ناگهان آتشی در دل دختر مسیحی شعله ور شد، زنار خود را پاره کرد و گفت:
من بنده آن قومی هستم که به این شدت متحد، وفادار و یکدل هستند و این وفا در هیچ قوم و ملتی نیست!
پدر و فامیل دختر خبردار شدند و شروع به ملامت و سرزنش دختر کردند که این صوفیان تو را سحر و جادو کرده اند و تو با یک جادوی کوچک می خواهی دین و ایمانت را ویران کنی؟
دختر پاسخ گفت:
اگر چیزی که من در بین این صوفیان ساده می بینم شما هم می دیدید صد برابر من عاشق آنها می شدید!
مقالات_شمس_تبریزی
ای قاصد جان من به جان میارزی
جان خود چه بود هر دو جهان میارزی
این عالم کهنه آن ندارد بیتو
آن از تو ذلب کنم که آن میارزی
#مولانا
جان خود چه بود هر دو جهان میارزی
این عالم کهنه آن ندارد بیتو
آن از تو ذلب کنم که آن میارزی
#مولانا