Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صدا، ساز و آواز #استادابوالحسن_خان_صبا
ترکیبی از صدا،ساز و آواز #استادصبا را با هم بشنویم و یاد و نامش را گرامی بداریم. ایشان ترانه ای بختیاری را به زیبایی تمام اجرا کرده اند.
ای، چی کبوتر چهی، تیر خرده به بالم
بلینم سر کله تا هی بنالم
تو به دیر و مو به دیر کُه وسته میونه
ای خدا طاقت بده عزیز دل هر دومونه...
ترکیبی از صدا،ساز و آواز #استادصبا را با هم بشنویم و یاد و نامش را گرامی بداریم. ایشان ترانه ای بختیاری را به زیبایی تمام اجرا کرده اند.
ای، چی کبوتر چهی، تیر خرده به بالم
بلینم سر کله تا هی بنالم
تو به دیر و مو به دیر کُه وسته میونه
ای خدا طاقت بده عزیز دل هر دومونه...
ای آنکه زدی بر قدح، امروز مرا سنگ
فرداست درین راه، کند پای تو را لنگ
در رهگذر بال فشانان مفکن دام
ترسم که تو را سخت فشارد، قفس تنگ !!!
#حزین_لاهیجی
فرداست درین راه، کند پای تو را لنگ
در رهگذر بال فشانان مفکن دام
ترسم که تو را سخت فشارد، قفس تنگ !!!
#حزین_لاهیجی
آفتابی برآمد از اسرار
جامه شویی کنیم صوفی وار
تن ما خرقه ایست پرتضریب
جان ما صوفییست معنی دار
خرقه پر ز بند روزی چند
جان و عشق است تا ابد بر کار
به سر توست شاه را سوگند
با چنین سر چه میکنی دستار
چون رخ توست ماه را قبله
با چنین رخ چه میکنی گلزار
تو بها کرده بودی ای نادان
گشته بودی ز عاشقی بیزار
عشق ناگه جمال خود بنمود
توبه سودت نکرد و استغفار
این جهان همچو موم رنگارنگ
عشق چون آتشی عظیم شرار
موم و آتش چو گشت همسایه
نقش و رنگش فنا شود ناچار
گر بگویم دگر فنا گردی
ور نگویم نمیگذارد یار
#مولانا
جامه شویی کنیم صوفی وار
تن ما خرقه ایست پرتضریب
جان ما صوفییست معنی دار
خرقه پر ز بند روزی چند
جان و عشق است تا ابد بر کار
به سر توست شاه را سوگند
با چنین سر چه میکنی دستار
چون رخ توست ماه را قبله
با چنین رخ چه میکنی گلزار
تو بها کرده بودی ای نادان
گشته بودی ز عاشقی بیزار
عشق ناگه جمال خود بنمود
توبه سودت نکرد و استغفار
این جهان همچو موم رنگارنگ
عشق چون آتشی عظیم شرار
موم و آتش چو گشت همسایه
نقش و رنگش فنا شود ناچار
گر بگویم دگر فنا گردی
ور نگویم نمیگذارد یار
#مولانا
برانید برانید كه تا بازنمانید
بدانید بدانید كه در عین عیانید
بتازید بتازید كه چالاك سوارید
بنازید بنازید كه خوبان جهانید
چه دارید چه دارید كه آن یار ندارد
بیارید بیارید در این گوش بخوانید
پرندوش پرندوش خرابات چه سان بد
بگویید بگویید اگر مست شبانید
شرابیست شرابیست خدا را پنهانی
كه دنیا و شما نیز ز یك جرعه آنید
دوم بار دوم بار چو یك جرعه بریزد
ز دنیا و ز عقبی و ز خود فرد بمانید
گشادست گشادست سر خابیه امروز
كدوها و سبوها سوی خمخانه كشانید
صلا گفت صلا گفت كنون فالق اصباح
سبك روح كند راح اگر سست و گرانید
رسیدند رسیدند رسولان نهانی
درآرید درآرید برونشان منشانید
دریغا و دریغا كه در این خانه نگنجند
كه ایشان همه كانند و شما بند مكانید
مبادا و مبادا كه سر خویش بگیرید
كه ایشان همه جانند و شما سخره نانید
بكوشید بكوشید كه تا جان شود این تن
نه نان بود كه تن گشت اگر آدمیانید
زهی عشق و زهی عشق كه بس سخته كمانست
در آن دست و در آن شست و شما تیر مكانید
سماعیست سماعیست از آن سوی كه سو نیست
عروسی همه آن جاست شما طبل زنانید
خموشید خموشید خموشانه بنوشید
بپوشید بپوشید شما گنج نهانید
به دیدار نهانید به آثار عیانید
پدید و نه پدیدیت كه چون جوهر جانید
چو عقلید و چو عقلید هزاران و یكی چیز
پراكنده به هر خانه چو خورشید روانید
در این بحر در این بحر همه چیز بگنجد
مترسید مترسید گریبان مدرانید
دهان بست دهان بست از این شرح دل من
كه تا گیج نگردید كه تا خیره نمانید
#مولانای_جان
بدانید بدانید كه در عین عیانید
بتازید بتازید كه چالاك سوارید
بنازید بنازید كه خوبان جهانید
چه دارید چه دارید كه آن یار ندارد
بیارید بیارید در این گوش بخوانید
پرندوش پرندوش خرابات چه سان بد
بگویید بگویید اگر مست شبانید
شرابیست شرابیست خدا را پنهانی
كه دنیا و شما نیز ز یك جرعه آنید
دوم بار دوم بار چو یك جرعه بریزد
ز دنیا و ز عقبی و ز خود فرد بمانید
گشادست گشادست سر خابیه امروز
كدوها و سبوها سوی خمخانه كشانید
صلا گفت صلا گفت كنون فالق اصباح
سبك روح كند راح اگر سست و گرانید
رسیدند رسیدند رسولان نهانی
درآرید درآرید برونشان منشانید
دریغا و دریغا كه در این خانه نگنجند
كه ایشان همه كانند و شما بند مكانید
مبادا و مبادا كه سر خویش بگیرید
كه ایشان همه جانند و شما سخره نانید
بكوشید بكوشید كه تا جان شود این تن
نه نان بود كه تن گشت اگر آدمیانید
زهی عشق و زهی عشق كه بس سخته كمانست
در آن دست و در آن شست و شما تیر مكانید
سماعیست سماعیست از آن سوی كه سو نیست
عروسی همه آن جاست شما طبل زنانید
خموشید خموشید خموشانه بنوشید
بپوشید بپوشید شما گنج نهانید
به دیدار نهانید به آثار عیانید
پدید و نه پدیدیت كه چون جوهر جانید
چو عقلید و چو عقلید هزاران و یكی چیز
پراكنده به هر خانه چو خورشید روانید
در این بحر در این بحر همه چیز بگنجد
مترسید مترسید گریبان مدرانید
دهان بست دهان بست از این شرح دل من
كه تا گیج نگردید كه تا خیره نمانید
#مولانای_جان
از گل فروش ، لاله رُخی، لاله می خرید
می گفت: بی تبسمِ گل، خانه بی صفاست
گفتم: صفای خانه ،کفایت نمی کند
باید صفای روح یابی ،که کیمیاست
خوب است ،ای کسی که به گلزارِ زندگی
روی تو همچو لاله، صفابخش و دلرباست
روح تو نیز چون رخِ تو با صفا بُوَد
تابنگری که خانه ی تو خانه ی خداست
#فریدون_مشیری
می گفت: بی تبسمِ گل، خانه بی صفاست
گفتم: صفای خانه ،کفایت نمی کند
باید صفای روح یابی ،که کیمیاست
خوب است ،ای کسی که به گلزارِ زندگی
روی تو همچو لاله، صفابخش و دلرباست
روح تو نیز چون رخِ تو با صفا بُوَد
تابنگری که خانه ی تو خانه ی خداست
#فریدون_مشیری
زورقی دارم بهغارترفته طوفان یأس
جز کنار الفتآغوشش دگر ساحل کجاست؟
تا به کی تهمتنصیب داغ حرمان زیستن؟
آن شررخویی که میزد آتشم در دل کجاست؟
بیدل_دهلوی
جز کنار الفتآغوشش دگر ساحل کجاست؟
تا به کی تهمتنصیب داغ حرمان زیستن؟
آن شررخویی که میزد آتشم در دل کجاست؟
بیدل_دهلوی
عشق تو منادیی به عالم در داد
تا دلها را به دست شور و شر داد
وانگه همه را بسوخت،خاکستر کرد
و آورد به باد بی نیازی بر داد
#فیه_مافیه_مولانا
تا دلها را به دست شور و شر داد
وانگه همه را بسوخت،خاکستر کرد
و آورد به باد بی نیازی بر داد
#فیه_مافیه_مولانا
Marziyeh - Majnone To
Marziyeh - [ Listen2Music.ir ]
من که مجنون توام مست و مفتون توام
در جهان افسانه ام زان که افسون توام
با که گویم راز دل من که دل خون توام
من کیم دلداده ای حسرت نصیبم وای بر من
نا امید از چاره دردم طبیبم وای بر من
من که در کویت ندارم جز گناه بی گناهی
بی گنه خونین دل از طعن رقیبم وای بر من
گل بسوزد از غمم در چمن گر بگذرم
من ز حسرت همچو گل جامه بر تن بردرم
گر بگرید چشم من بگذرد اشک از سرم
در دل شب از غمت یک آسمان اختر بریزم
جای آه از سینه سوزان خود آذر بریزم
گل بسوزد از غمم در چمن چون بگذرم
من ز حسرت همچو گل جامه بر تن بردرم
گر بگرید چشم من بگذرد اشک از سرم
#جواهریمجد یا #اسماعیل_نوابصفا
#مرضیه
#انوشیروان_روحانی
#بیات_اصفهان
در جهان افسانه ام زان که افسون توام
با که گویم راز دل من که دل خون توام
من کیم دلداده ای حسرت نصیبم وای بر من
نا امید از چاره دردم طبیبم وای بر من
من که در کویت ندارم جز گناه بی گناهی
بی گنه خونین دل از طعن رقیبم وای بر من
گل بسوزد از غمم در چمن گر بگذرم
من ز حسرت همچو گل جامه بر تن بردرم
گر بگرید چشم من بگذرد اشک از سرم
در دل شب از غمت یک آسمان اختر بریزم
جای آه از سینه سوزان خود آذر بریزم
گل بسوزد از غمم در چمن چون بگذرم
من ز حسرت همچو گل جامه بر تن بردرم
گر بگرید چشم من بگذرد اشک از سرم
#جواهریمجد یا #اسماعیل_نوابصفا
#مرضیه
#انوشیروان_روحانی
#بیات_اصفهان
قربان شدن به تیغِ جفایِ تو عیدِ ماست
جان میدهیم بهرِ چنین عید ، عمرهاست
آن را که دید شکلِ خوشت بامدادِ عید
پروای عید و ذوقِ تماشایِ او کجاست ؟!
صد جان فدای قدِّ تو کز جویبارِ حُسن
هرگز یکی نهال بدین نازکی نخاست !
در دیده خاکِ پای تو گر زانکه هست حیف
بر ما مگیر ! کاین گنه از جانبِ صباست
شب داستانِ هجر فرو ریخت اشکِ من
لعلش بهخنده گفت که باز این چه ماجراست ؟!
«جامی» مدام غنچهصفت تنگدل مباش
کز غم چو لاله بر دلم این داغها چراست
تا برفروختهاست رخ آن شمعِ دلفروز
در هر که بنگری به همین داغ مبتلاست
#عبدالرحمن_جامی
جان میدهیم بهرِ چنین عید ، عمرهاست
آن را که دید شکلِ خوشت بامدادِ عید
پروای عید و ذوقِ تماشایِ او کجاست ؟!
صد جان فدای قدِّ تو کز جویبارِ حُسن
هرگز یکی نهال بدین نازکی نخاست !
در دیده خاکِ پای تو گر زانکه هست حیف
بر ما مگیر ! کاین گنه از جانبِ صباست
شب داستانِ هجر فرو ریخت اشکِ من
لعلش بهخنده گفت که باز این چه ماجراست ؟!
«جامی» مدام غنچهصفت تنگدل مباش
کز غم چو لاله بر دلم این داغها چراست
تا برفروختهاست رخ آن شمعِ دلفروز
در هر که بنگری به همین داغ مبتلاست
#عبدالرحمن_جامی
شادم که در شرار تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست
در دل چگونه یاد تو می میرد؟
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز است
کو را هزار جلوه ی رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده ی شیطانند
اما من آن شکوفه ی اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه ی تنهائی
در یاد آشنای تو می جویم
#فروغ_فرخزاد
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست
در دل چگونه یاد تو می میرد؟
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز است
کو را هزار جلوه ی رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده ی شیطانند
اما من آن شکوفه ی اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه ی تنهائی
در یاد آشنای تو می جویم
#فروغ_فرخزاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من به سوی باغ و گلشن می روم
تو نمی آیی میا من می روم.....
بوی سیب آمد مرا از باغ جان
مست گشتم سیب خوردن می روم
#مولانا
تو نمی آیی میا من می روم.....
بوی سیب آمد مرا از باغ جان
مست گشتم سیب خوردن می روم
#مولانا
نردبان غرور
نردبان خَلْق این ما و منیست
عاقبت زین نردبانْ اُفتادنیست
هرکه بالاتر رَوَد ابله تر است
کُاسْتُخوان او بَتَر خواهد شکست
#مثنوی_مولانا
منیّت و غرور نردبانی است که مردمان از آن بالا می روند و عاقبت بالا رفتن از چنین نردبانی سقوط است.هرکسی که از این نردبان بالاتر می رود نادان تر می باشد چون استخوان او بدتر می شکند.
نردبان خَلْق این ما و منیست
عاقبت زین نردبانْ اُفتادنیست
هرکه بالاتر رَوَد ابله تر است
کُاسْتُخوان او بَتَر خواهد شکست
#مثنوی_مولانا
منیّت و غرور نردبانی است که مردمان از آن بالا می روند و عاقبت بالا رفتن از چنین نردبانی سقوط است.هرکسی که از این نردبان بالاتر می رود نادان تر می باشد چون استخوان او بدتر می شکند.
ماخَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الُاِنُس ، این بخوان
جز عبادت نیست مقصود از جهان
این آیه را بخوان که : «نیافریدم پری و آدمی» را مگر برای عبادت و اصلاً مقصود اصلی خلقت جهان ، عبادت است .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره به آیهی ۵۶ سورهی ذاریات :
وَ مٰاخَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلّٰا لِيَعْبُدُونِ
و من جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه عبادتم کنند .
غرض هر چه باشد پیداست امری است که صاحب غرض به وسیلهی آن استکمال میکند و حاجتش را برمیآورد ، در حالی که خدای سبحان از هیچ جهت نقص و حاجتی ندارد تا به وسیلهی آن غرض نقص خود را جبران نماید و حاجت خود را تأمین کند .
و نیز از جهتی دیگر فعلی که بالاخره منتهی به غرضی که عاید فاعلش نشود لغو و سفیهانه است ، لذا نتیجه میگیریم که خدای سبحان در کارهایی که میکند غرضی دارد اما غرضش ذات خودش است نه چیزی که خارج از ذاتش باشد و کاری میکند از آن کار سود و غرضی در نظر دارد ولی نه سودی که عاید خودش گردد بلکه سودی که عاید فعلش شود .
اینجاست که میگوییم خدای تعالی انسان را آفرید تا پاداش دهد و معلوم است که ثواب و پاداش عاید انسان میشود و این انسان است که از آن پاداش منتفع و بهرهمند میگردد نه خود خدا ، زیرا خدای عزّوجلّ بینیاز از آن است و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعالیش میباشد ، انسان را بدین جهت خلق کرد تا پاداش دهد و بدین جهت پاداش دهد که الله است .
پس برای فعل خدا پاداش کمالی است نه برای فاعلِ فعل که خود خداست ، پس عبادت غرض از خلقت انسان است ، و کمالی است که عاید انسان میشود ، هم عبادت غرض است و هم توابع آن که رحمت و مغفرت و غیره است . و اگر برای عبادت غرضی از قبیل معرفت در کار باشد ، معرفتی که از راه عبادت و خلوص در آن حاصل میشود در حقیقت غرض أقصی و بالاتر است و عبادت غرض متوسط است .
حقیقت عبادت این است که بنده خود را در مقام ذلت و عبودیت واداشته ، رو به سوی مقام ربّ خود آورد ، پس غرض نهایی از خلقت همان حقیقت عبادت است ، یعنی این است که بنده از خود و از هر چیز دیگر بریده ، به یاد پروردگار خود باشد و او را ذکر گوید .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
جز عبادت نیست مقصود از جهان
این آیه را بخوان که : «نیافریدم پری و آدمی» را مگر برای عبادت و اصلاً مقصود اصلی خلقت جهان ، عبادت است .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره به آیهی ۵۶ سورهی ذاریات :
وَ مٰاخَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلّٰا لِيَعْبُدُونِ
و من جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه عبادتم کنند .
غرض هر چه باشد پیداست امری است که صاحب غرض به وسیلهی آن استکمال میکند و حاجتش را برمیآورد ، در حالی که خدای سبحان از هیچ جهت نقص و حاجتی ندارد تا به وسیلهی آن غرض نقص خود را جبران نماید و حاجت خود را تأمین کند .
و نیز از جهتی دیگر فعلی که بالاخره منتهی به غرضی که عاید فاعلش نشود لغو و سفیهانه است ، لذا نتیجه میگیریم که خدای سبحان در کارهایی که میکند غرضی دارد اما غرضش ذات خودش است نه چیزی که خارج از ذاتش باشد و کاری میکند از آن کار سود و غرضی در نظر دارد ولی نه سودی که عاید خودش گردد بلکه سودی که عاید فعلش شود .
اینجاست که میگوییم خدای تعالی انسان را آفرید تا پاداش دهد و معلوم است که ثواب و پاداش عاید انسان میشود و این انسان است که از آن پاداش منتفع و بهرهمند میگردد نه خود خدا ، زیرا خدای عزّوجلّ بینیاز از آن است و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعالیش میباشد ، انسان را بدین جهت خلق کرد تا پاداش دهد و بدین جهت پاداش دهد که الله است .
پس برای فعل خدا پاداش کمالی است نه برای فاعلِ فعل که خود خداست ، پس عبادت غرض از خلقت انسان است ، و کمالی است که عاید انسان میشود ، هم عبادت غرض است و هم توابع آن که رحمت و مغفرت و غیره است . و اگر برای عبادت غرضی از قبیل معرفت در کار باشد ، معرفتی که از راه عبادت و خلوص در آن حاصل میشود در حقیقت غرض أقصی و بالاتر است و عبادت غرض متوسط است .
حقیقت عبادت این است که بنده خود را در مقام ذلت و عبودیت واداشته ، رو به سوی مقام ربّ خود آورد ، پس غرض نهایی از خلقت همان حقیقت عبادت است ، یعنی این است که بنده از خود و از هر چیز دیگر بریده ، به یاد پروردگار خود باشد و او را ذکر گوید .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
ماخَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الُاِنُس ، این بخوان
جز عبادت نیست مقصود از جهان
این آیه را بخوان که : «نیافریدم پری و آدمی» را مگر برای عبادت و اصلاً مقصود اصلی خلقت جهان ، عبادت است .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره به آیهی ۵۶ سورهی ذاریات :
وَ مٰاخَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلّٰا لِيَعْبُدُونِ
و من جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه عبادتم کنند .
غرض هر چه باشد پیداست امری است که صاحب غرض به وسیلهی آن استکمال میکند و حاجتش را برمیآورد ، در حالی که خدای سبحان از هیچ جهت نقص و حاجتی ندارد تا به وسیلهی آن غرض نقص خود را جبران نماید و حاجت خود را تأمین کند .
و نیز از جهتی دیگر فعلی که بالاخره منتهی به غرضی که عاید فاعلش نشود لغو و سفیهانه است ، لذا نتیجه میگیریم که خدای سبحان در کارهایی که میکند غرضی دارد اما غرضش ذات خودش است نه چیزی که خارج از ذاتش باشد و کاری میکند از آن کار سود و غرضی در نظر دارد ولی نه سودی که عاید خودش گردد بلکه سودی که عاید فعلش شود .
اینجاست که میگوییم خدای تعالی انسان را آفرید تا پاداش دهد و معلوم است که ثواب و پاداش عاید انسان میشود و این انسان است که از آن پاداش منتفع و بهرهمند میگردد نه خود خدا ، زیرا خدای عزّوجلّ بینیاز از آن است و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعالیش میباشد ، انسان را بدین جهت خلق کرد تا پاداش دهد و بدین جهت پاداش دهد که الله است .
پس برای فعل خدا پاداش کمالی است نه برای فاعلِ فعل که خود خداست ، پس عبادت غرض از خلقت انسان است ، و کمالی است که عاید انسان میشود ، هم عبادت غرض است و هم توابع آن که رحمت و مغفرت و غیره است . و اگر برای عبادت غرضی از قبیل معرفت در کار باشد ، معرفتی که از راه عبادت و خلوص در آن حاصل میشود در حقیقت غرض أقصی و بالاتر است و عبادت غرض متوسط است .
حقیقت عبادت این است که بنده خود را در مقام ذلت و عبودیت واداشته ، رو به سوی مقام ربّ خود آورد ، پس غرض نهایی از خلقت همان حقیقت عبادت است ، یعنی این است که بنده از خود و از هر چیز دیگر بریده ، به یاد پروردگار خود باشد و او را ذکر گوید .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
جز عبادت نیست مقصود از جهان
این آیه را بخوان که : «نیافریدم پری و آدمی» را مگر برای عبادت و اصلاً مقصود اصلی خلقت جهان ، عبادت است .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره به آیهی ۵۶ سورهی ذاریات :
وَ مٰاخَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلّٰا لِيَعْبُدُونِ
و من جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه عبادتم کنند .
غرض هر چه باشد پیداست امری است که صاحب غرض به وسیلهی آن استکمال میکند و حاجتش را برمیآورد ، در حالی که خدای سبحان از هیچ جهت نقص و حاجتی ندارد تا به وسیلهی آن غرض نقص خود را جبران نماید و حاجت خود را تأمین کند .
و نیز از جهتی دیگر فعلی که بالاخره منتهی به غرضی که عاید فاعلش نشود لغو و سفیهانه است ، لذا نتیجه میگیریم که خدای سبحان در کارهایی که میکند غرضی دارد اما غرضش ذات خودش است نه چیزی که خارج از ذاتش باشد و کاری میکند از آن کار سود و غرضی در نظر دارد ولی نه سودی که عاید خودش گردد بلکه سودی که عاید فعلش شود .
اینجاست که میگوییم خدای تعالی انسان را آفرید تا پاداش دهد و معلوم است که ثواب و پاداش عاید انسان میشود و این انسان است که از آن پاداش منتفع و بهرهمند میگردد نه خود خدا ، زیرا خدای عزّوجلّ بینیاز از آن است و اما غرضش از ثواب دادن خود ذات متعالیش میباشد ، انسان را بدین جهت خلق کرد تا پاداش دهد و بدین جهت پاداش دهد که الله است .
پس برای فعل خدا پاداش کمالی است نه برای فاعلِ فعل که خود خداست ، پس عبادت غرض از خلقت انسان است ، و کمالی است که عاید انسان میشود ، هم عبادت غرض است و هم توابع آن که رحمت و مغفرت و غیره است . و اگر برای عبادت غرضی از قبیل معرفت در کار باشد ، معرفتی که از راه عبادت و خلوص در آن حاصل میشود در حقیقت غرض أقصی و بالاتر است و عبادت غرض متوسط است .
حقیقت عبادت این است که بنده خود را در مقام ذلت و عبودیت واداشته ، رو به سوی مقام ربّ خود آورد ، پس غرض نهایی از خلقت همان حقیقت عبادت است ، یعنی این است که بنده از خود و از هر چیز دیگر بریده ، به یاد پروردگار خود باشد و او را ذکر گوید .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی زور ردای تقوا به تن میکند…
معلم شهید
دکتر علی شریعتی
معلم شهید
دکتر علی شریعتی
برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را
به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را
چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد
ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را
همان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آرد
ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی را
درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم
قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را
ز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش را
ببین باری ببین باری تجلی صفاتی را
گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی
فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را
بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی
که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را
شقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نی
تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی را
شکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمد
که بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی را
زبان صدق و برق رو برات مؤمنان آمد
که جانم واصل وصلست و هشته بیثباتی را
#مولانا
#غزل_شماره ۷۰
خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را
سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را
به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را
چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد
ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را
همان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آرد
ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی را
درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم
قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را
ز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش را
ببین باری ببین باری تجلی صفاتی را
گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی
فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را
بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی
که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را
شقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نی
تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی را
شکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمد
که بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی را
زبان صدق و برق رو برات مؤمنان آمد
که جانم واصل وصلست و هشته بیثباتی را
#مولانا
#غزل_شماره ۷۰