معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هوالمحبوب

نگاراوقت‌آن‌آمدکه‌دل‌بامهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نمانده‌ست آرزومندی
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
مرا زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی ناگاه و مجموعان پراکندی
گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم
که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی
شعر: #سعدی
خط: #اکبرنژاد
هوالمحبوب

ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد دهندم ره که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است
نمی‌دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است

برو عطار کو خود می‌شناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است

شعر: #عطار
خط: #اکبرنژاد
می آید از سیر چمن،آهم گلستان در بغل
یاس و تمنا در نفس،امید و حرمان در بغل
زان سان که طفلان در چمن،دزدند گل از باغبان
آهم کند گل های داغ از سینه پنهان در بغل
من در سجود بت،ولی لبریز استغفار دل
دامان ز نعمت موج زن،دریای کفران در بغل
از چین زلفی می رسم سودایی و آشفته سر
یک کعبه بت در آستین،یک دیر ایمان در بغل
داغم،ولی از وصل من نشکفت آغوش دلی
روزی مگر گیرد مرا تابوت خندان در بغل


فصیحی هروی
روزی شیخ الرئیس "ابوعلی سینا" وقتی از سفرش به جایی رسید، اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد.

"روستایی" سوار بر الاغ آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست، تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.

شیخ گفت:
خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند، روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت، ناگاه اسب لگدی زد.
روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.

"شیخ" ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود.

روستایی او را کشان کشان نزد "قاضی" برد، قاضی از حال سوال کرد، شیخ هم چنان خاموش بود.

قاضی به روستایی گفت:
این مرد لال است.

‌‌روستایی گفت:
این "لال" نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، پیش از این با من سخن گفته.

قاضی پرسید:
با تو سخن گفت؟ چه گفت؟

او جواب داد که:
گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند.

قاضی خندید و بر "دانش" شیخ آفرین گفت.

"شیخ" پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت:
« جواب ابلهان خاموشی ست.»
طرب رخت شکفتن بسته است ازگلشنِ امکان

مگر زخمی ببالد تا به عرض آید دل شادی


#بیدل‌دهلوی
گفتم به صَبـر كار ِ مَن آسان شود، نَشُد

دَر هِجر، دل زِ عِشق پَشيمان شود، نَشُد

#عاقل_خان_رازى
آفتابی برآمد از اسرار
جامه شویی کنیم صوفی وار

تن ما خرقه ایست پرتضریب
جان ما صوفییست معنی دار

خرقه پر ز بند روزی چند
جان و عشق است تا ابد بر کار

به سر توست شاه را سوگند
با چنین سر چه می‌کنی دستار

چون رخ توست ماه را قبله
با چنین رخ چه می‌کنی گلزار

تو بها کرده بودی ای نادان
گشته بودی ز عاشقی بیزار

عشق ناگه جمال خود بنمود
توبه سودت نکرد و استغفار

این جهان همچو موم رنگارنگ
عشق چون آتشی عظیم شرار

موم و آتش چو گشت همسایه
نقش و رنگش فنا شود ناچار

گر بگویم دگر فنا گردی
ور نگویم نمی‌گذارد یار

#مولانا
طوطی و طوطی بچه‌ای قند به صد ناز خوری
از شکرستان ازل آمده‌ای بازپری

قند تو فرخنده بود خاصه که در خنده بود
بزم ز آغاز نهم چون تو به آغاز دری

ای طربستان ابد ای شکرستان احد
هم طرب اندر طربی هم شکر اندر شکری ...

#حضرت_مولانا
صبح آزادی
علیرضا قربانی
الا ای صبحِ آزادی...

#علیرضا_قربانی

من آن صبحم که ناگاهان
چو آتش در شب افتادم...

#امیرهوشنگ_ابتهاج
باز می‌گویند: فــردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه‌ای پیدا نخواهد شد، امید..!
کاشکی اسکندری پیدا شود..


#مهدی_اخوان_ثالث
اگر هزار قلم داشتم
هزار خامه که هر یک هزار معجزه داشت
هزار مرتبه هر روز می نوشتم من
حماسه ای و سرودی به نام آزادی ...

#ژاله_اصفهانی
زآنم هواي گل نِه و پرواي لاله نيست
صبح است و نيم قطره مِيَم در پياله نيست

بي ذوق تر ز مرده ی هفتاد ساله ايم
يكدم كه در پياله شرابِ دو ساله نيست

اوراق كهنه كِي به مِي كهنه ميرسد
ذوقي كه با پياله بُوَد در رساله نيست

پهلو تهي ز نكهت گل مي كند مشام
امشب كه در بَرِ آن بُتِ مشكين كُلاله نيست

كامم روا نشد ز لبِ لعل او، مگر
تأثير در قلمرو اين آه و ناله نيست

مِي در كف است طُره ي معشوق گو مباش
باري پياله هست اگر هم پياله نيست

هر كامْ دركِ چاشنيِ غم نمي كند
اين نشئه جز به ساغرِ #طالب حواله نيست


#طالب_آملی
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست


#حافظ_۳۷
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

#حافظ
آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید

مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
#سعدی
هر چه دلبند توست،خداوند توست!


عین القضات همدانی
پافشاری بر چیزهای مثبت، پافشاری بر آنچه بهتر و برتر است، تنها دستاوردش این است که دائماً به ما یادآوری می‌کند چه چیزی کم داریم، یا باید چه می‌شدیم ولی نتوانستیم بشویم. به هر حال، هیچ شخص واقعا خوشحالی نیاز ندارد جلوی آینه بایستد و تکرار کند که خوشحال است. او به طور معمول خوشحال است. ضرب‌المثل تگزاسی می‌گوید: هرچه سگ کوچک‌تر باشد، صدای پارسش بلندتر است. یک مرد با اعتماد به نفس نیازی ندارد که ثابت کند با اعتماد به نفس است. یک زن ثروتمند نیازی ندارد که ثابت کند ثروتمند است. بالاخره یا آنطور هستی یا نیستی. اگر دائما آرزوی چیزی را داشته باشی، ناخودآگاه این حقیقت را تقویت می‌کنی که آن را نداری.

📘 هنر_ظریف_رهایی_از_دغدغه‌ها
مارک_منسن
دم دمای صبح
کامران مولایی
بی گل روی تو
ذرات جهان در خوابند
رخ برافروز و
جهان را به سر کار بیار

صائب_تبریزی