چنان
در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی
بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
#سعدی
در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی
بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
#سعدی
#مثنوى_عاشقانه_شيددخت
#نرگس_گل_پرورى_راد
ص_٢٩
شبى كه نرگس متولد شد
زمستان وشبى سرد و نفس گير
غروبى پر هراس و تيره چون قير
فلق از وحشت اين شام تاريك
سيه چرده شده ،چون موى باريك
هياهوى پر از فرياد يك زاغ
پريشان كرد خواب تلخ يك باغ
زمين ملتهب از سوز يك درد
حكايت از طلوع راز مى كرد
برآمد از دل غمگين آن خاك
صداى ناله اى تا اوج افلاك
گلى نه، نرگسى مست و غزل خوان
برآمد از دل تاريك يك جان
همان لحظه كه چشمش باز مى كرد
نواى عاشقى را ساز مى كرد
#نرگس_گل_پرورى_راد
ص_٢٩
شبى كه نرگس متولد شد
زمستان وشبى سرد و نفس گير
غروبى پر هراس و تيره چون قير
فلق از وحشت اين شام تاريك
سيه چرده شده ،چون موى باريك
هياهوى پر از فرياد يك زاغ
پريشان كرد خواب تلخ يك باغ
زمين ملتهب از سوز يك درد
حكايت از طلوع راز مى كرد
برآمد از دل غمگين آن خاك
صداى ناله اى تا اوج افلاك
گلى نه، نرگسى مست و غزل خوان
برآمد از دل تاريك يك جان
همان لحظه كه چشمش باز مى كرد
نواى عاشقى را ساز مى كرد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفت:"اگر از سرِ آدم فراز تا به رستاخیز همه را بیامرزی مشتی خاک را بخشیده ای و اگر از سرِ آدم فراز تا به رستاخیز همه را بسوزی مشتی خاک را سوخته ای."
#بایزید_بسطامی
#بایزید_بسطامی
حکایتی آورده اند که پادشاهی بود و او را بنده ای بود خواست و مقرّب عظیم. چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی اهل حاجت قصّه ها و نامه ها بدو دادند که بر پادشاه عرضه دار. او آن را در چَرَمدان کردی. چون در خدمت پادشاه رسیدی تاب جمال او برنتافتی، پیش پادشاه مدهوش افتادی. پادشاه دست در کیسه و جیب و چرمدان کردی به طریق عشقبازی که "این بنده مدهوش من مستغرق جمال من چه دارد؟" آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی. کارهای جمله را بی آنکه او عرض دارد برآوردی. چنین که یکی از آنها رد نگشتی بلکه مطلوب ایشان مضاعف و بیش از آنکه طلبیدندی به حصول پیوستی. بندگان دیگر که هوش داشتندی و توانستندی قصّه های اهل حاجت را به حضرت شاه عرضه کردن و نمودن، از صد کار و صد حاجت یکی نادرا منقضی شدی.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
#فیه_ما_فیه
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
#مولانا
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
#مولانا
✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
مانا دمید بوی گلستان صبح گاه/
کاواز داد مرغ خوشالحان صبحگاه
خوش نغمهای است نغمهٔ مرغان صبح دم/
خوش نعرهای است نعرهٔ مستان صبحگاه
خواهی چو صبح سر ز گریبان برآوری/
کوته مکن دو دست ز دامان صبحگاه
فخرالدین عراقی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
مانا دمید بوی گلستان صبح گاه/
کاواز داد مرغ خوشالحان صبحگاه
خوش نغمهای است نغمهٔ مرغان صبح دم/
خوش نعرهای است نعرهٔ مستان صبحگاه
خواهی چو صبح سر ز گریبان برآوری/
کوته مکن دو دست ز دامان صبحگاه
فخرالدین عراقی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
گر بساط می و معشوق نباشد به میان
به چه امید توان هر سحر از جا برخاست
بیدلان را خبری از دل غارت زده نیست
که صف غمزهٔ او بیخبر از جا برخاست
#فروغی_بسطامی غزل ۵۷
به چه امید توان هر سحر از جا برخاست
بیدلان را خبری از دل غارت زده نیست
که صف غمزهٔ او بیخبر از جا برخاست
#فروغی_بسطامی غزل ۵۷
جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم
نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم
گر از من دلگرانی،تا توانی ناله ام مشنو
که من درد دلم در ناله های خویش پنهانم
متاع کاسدم،شیدایی ناز خریداران
اگر در کعبه ام،کفرم و گر در دیرم ایمانم
ز غیرت دیده بستم ولی از شوق دیدارش
گل نظاره می روید ز شاخ خشک مژگانم
من آن اشکم که عمری بر سر مژگان گره بودم
کنون دیری است تا بیهوده سرگردان دامانم
نه پای شانه ای بوسیدم و نه دامن بهادی
فصیحی ! زلف معشوقم که بی موجب پریشانم
فصیحی هروی
نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم
گر از من دلگرانی،تا توانی ناله ام مشنو
که من درد دلم در ناله های خویش پنهانم
متاع کاسدم،شیدایی ناز خریداران
اگر در کعبه ام،کفرم و گر در دیرم ایمانم
ز غیرت دیده بستم ولی از شوق دیدارش
گل نظاره می روید ز شاخ خشک مژگانم
من آن اشکم که عمری بر سر مژگان گره بودم
کنون دیری است تا بیهوده سرگردان دامانم
نه پای شانه ای بوسیدم و نه دامن بهادی
فصیحی ! زلف معشوقم که بی موجب پریشانم
فصیحی هروی
ان گاه كه انوار سرّ به غايت رسد
و به تعجيل نگذرد ان را "سكينه" گويند كه لذتش از تمام لوايح بيشتر است
ودر همين معنی برخی از صلحا گفتهاند كه:
يا نسيم القرب ما أطيبكا
أيّ عيش لأناس قربوا
ذاق طعم الانس من حلّ بكا
قد سقوا بالقدس من مشربكا
اي نسيم قرب !!
چه پاكيزه و گوارايی
هر آن كه در محل تو منزل كرد
طعم انس را چشيد
انسانهای مقرب از چه عيشی بهره مندند كه از ظرف تو شراب قدس را نوشيدند....
جناب سهروردی
مجموعه مصنفات
.
و به تعجيل نگذرد ان را "سكينه" گويند كه لذتش از تمام لوايح بيشتر است
ودر همين معنی برخی از صلحا گفتهاند كه:
يا نسيم القرب ما أطيبكا
أيّ عيش لأناس قربوا
ذاق طعم الانس من حلّ بكا
قد سقوا بالقدس من مشربكا
اي نسيم قرب !!
چه پاكيزه و گوارايی
هر آن كه در محل تو منزل كرد
طعم انس را چشيد
انسانهای مقرب از چه عيشی بهره مندند كه از ظرف تو شراب قدس را نوشيدند....
جناب سهروردی
مجموعه مصنفات
.
عزیزِ من
نگرانِ این سکوتِ لاجرم مباش
گرچه کلمات خسته
الفبا نایِ ایستادن درکنارهم از دستداده
گرچه سطرها خالی از اعتبار
ورقها تهی از ترسیمِ یک چامه
اما چَشمانم با تو سخن خواهد داشت
پلکهایم را ورق بزن
و رفِ مژگان را چتر باش
تا ببینی چه بیانتها با تو سخن گفتهام
حتی بیشنیدنِ پاسخ
در تصادمِ این روزها
که رسانه بانگِ انتخاب میکوبدوُ
شب چیره بر رخِ صبح
ناقوسِ اشتباهی دیگر میزند
بیآنکه منارهای اذانِ آبان گوید
چه بگویم
که ملال را پایان وُ رقص را آغاز
چه روزگارِ مضحکی
سیلی وُ باتوم...خون وُ خیابان
ستاره وُ اخراج
و از دوباره...شکنجه وُ ناخُن
حبس وُ انزوا...از آنِ ما شد
شال وُ کلاه...عینک وُ ادعایِ اعتراض
از برایِ ژستِ تجدد
ملالی نیست،
همیشه آزادی
از غریوِ کوچههایِ ما شروع میشود وُ
در دستانِ روشنفکرِ امروز خاموش،
عزیزِ من
گرچه کوفته زمان هزار تازیانه بر لب
اما هنوز هم لبانِ خونینم
با بوسههایِ تو مسرور
نگرانِ این روزهایِ
زودگذرِ بیدرمان هم مباش
آنقدر تیغ بر تنهامان یادگار گذاشت
که جایِ خالی برایِ جراحتی تازه نمییابد
دستت را به دستانم بسپار
گرچه شکسته بال وُ پا بستهایم
اما چینهدانی پُر امید داریم
باز فردا با بوسهای پرواز خواهیم کرد
#عارف_اخوان
نگرانِ این سکوتِ لاجرم مباش
گرچه کلمات خسته
الفبا نایِ ایستادن درکنارهم از دستداده
گرچه سطرها خالی از اعتبار
ورقها تهی از ترسیمِ یک چامه
اما چَشمانم با تو سخن خواهد داشت
پلکهایم را ورق بزن
و رفِ مژگان را چتر باش
تا ببینی چه بیانتها با تو سخن گفتهام
حتی بیشنیدنِ پاسخ
در تصادمِ این روزها
که رسانه بانگِ انتخاب میکوبدوُ
شب چیره بر رخِ صبح
ناقوسِ اشتباهی دیگر میزند
بیآنکه منارهای اذانِ آبان گوید
چه بگویم
که ملال را پایان وُ رقص را آغاز
چه روزگارِ مضحکی
سیلی وُ باتوم...خون وُ خیابان
ستاره وُ اخراج
و از دوباره...شکنجه وُ ناخُن
حبس وُ انزوا...از آنِ ما شد
شال وُ کلاه...عینک وُ ادعایِ اعتراض
از برایِ ژستِ تجدد
ملالی نیست،
همیشه آزادی
از غریوِ کوچههایِ ما شروع میشود وُ
در دستانِ روشنفکرِ امروز خاموش،
عزیزِ من
گرچه کوفته زمان هزار تازیانه بر لب
اما هنوز هم لبانِ خونینم
با بوسههایِ تو مسرور
نگرانِ این روزهایِ
زودگذرِ بیدرمان هم مباش
آنقدر تیغ بر تنهامان یادگار گذاشت
که جایِ خالی برایِ جراحتی تازه نمییابد
دستت را به دستانم بسپار
گرچه شکسته بال وُ پا بستهایم
اما چینهدانی پُر امید داریم
باز فردا با بوسهای پرواز خواهیم کرد
#عارف_اخوان
#مناجات_شماره_۱۹۰:
الهی گاه گریم که در اختیار دیوم از بس تاریکی بینم، باز ناگاه نوری تابد که جملهٔ بشریت در جنب آن ناپدید بود. خدایا از تو می گفتم و گاه از تو می نیوشیدم میان جُرم خود و لطف تو می اندیشیدم، کشیدا آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم
#خواجه_عبدالله_انصاری
الهی گاه گریم که در اختیار دیوم از بس تاریکی بینم، باز ناگاه نوری تابد که جملهٔ بشریت در جنب آن ناپدید بود. خدایا از تو می گفتم و گاه از تو می نیوشیدم میان جُرم خود و لطف تو می اندیشیدم، کشیدا آنچه کشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم
#خواجه_عبدالله_انصاری
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
سخنان عبدالکریم سروش در رابطه با دیوان شمس و دکلمه ی دو غزل از آن
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی_دکلمه_شماره_۱
غزل شماره ۱
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها
غزل شماره ۱
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها