✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
چو خواهم با تو حال خود بگویم، جا نمی یابم/
وگر پیدا کنم جای ترا، تنها نمی یابم
به جان و دل ترا جویم، اگر ناگاه پیش آیی/
ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم
امیر خسرو دهلوی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
چو خواهم با تو حال خود بگویم، جا نمی یابم/
وگر پیدا کنم جای ترا، تنها نمی یابم
به جان و دل ترا جویم، اگر ناگاه پیش آیی/
ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم
امیر خسرو دهلوی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
ورت بدنامی است از من ، به یک غمزه بکُش زارم /
چرا بر خویش مشکل می کنی این کار آسان را
امیرخسرو دهلوی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
ورت بدنامی است از من ، به یک غمزه بکُش زارم /
چرا بر خویش مشکل می کنی این کار آسان را
امیرخسرو دهلوی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
اگر به ساحلِ امنی رِسَم
در این شبِ هول
همان کنار ِتو؛
آری..
همان کنارهی توست...
•حسین منزوی
#فقطکنارتو
#فقط
به نام خدای همه 🌱
در این شبِ هول
همان کنار ِتو؛
آری..
همان کنارهی توست...
•حسین منزوی
#فقطکنارتو
#فقط
به نام خدای همه 🌱
انسانها را
براساس مدرکشان وزن نکنیم
بی شمارند...
آنانی که
بدون هیچ سندی
سرشار از درک
شعور و انسانیت هستند...!
عمرِ مفید ما روزهایی است که عشق ورزیده ایم ؛ دوست داشتیم و دوست داشته شدیم . لحظه هایی که به پشتوانه ی عشق از تمامِ ناملایمت های زندگی عبور کرده ایم ؛
عشق ، بزرگ ترین نعمتی است که قسمتِ هر قلبی نمی شود ؛ چه بسیارند کسانی که از کنارتان عبور می کنند ، زنده اند ، گاهی زندگی هم می کنند اما هرگز ، عشق ، معجزه اش را به آنها نشان نداده است .
مهم نیست فقیر باشی یا غنی ، درک داشته باشی یا مدرک ؛ عشق ، تو را در هر سنّی که باشی تازه می کند و به تو قدرتی می دهد که هیچ نیرویی در این جهان نمی تواند به کسی بدهد !
اگر عاشق هستید به خودتان ببالید که زیبایی های زندگی را چندین برابر می بینید !
وَ هرگز ، هرگز به غرورتان اجازه ندهید شما را از این نعمت ، محروم کند !
تنها مقصود ما در زندگی
عشق ورزيدن به يكديگر است.
اگر از عهده اين مهم بر نمی آييم،
دست كم بكوشيم تا يكديگر را
نيازاريم.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد پنج شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
روزت سرشار از عشق الهی
آرزویم، دیدن اوج غرورت درصبح ورسیدن به همه رؤیاهایت است
من دعاخواهم کرد:
امروزت پرنور،
دلت صادق و صاف رنگ باران باشد…
🌺🌺🌺
شاد باشی
براساس مدرکشان وزن نکنیم
بی شمارند...
آنانی که
بدون هیچ سندی
سرشار از درک
شعور و انسانیت هستند...!
عمرِ مفید ما روزهایی است که عشق ورزیده ایم ؛ دوست داشتیم و دوست داشته شدیم . لحظه هایی که به پشتوانه ی عشق از تمامِ ناملایمت های زندگی عبور کرده ایم ؛
عشق ، بزرگ ترین نعمتی است که قسمتِ هر قلبی نمی شود ؛ چه بسیارند کسانی که از کنارتان عبور می کنند ، زنده اند ، گاهی زندگی هم می کنند اما هرگز ، عشق ، معجزه اش را به آنها نشان نداده است .
مهم نیست فقیر باشی یا غنی ، درک داشته باشی یا مدرک ؛ عشق ، تو را در هر سنّی که باشی تازه می کند و به تو قدرتی می دهد که هیچ نیرویی در این جهان نمی تواند به کسی بدهد !
اگر عاشق هستید به خودتان ببالید که زیبایی های زندگی را چندین برابر می بینید !
وَ هرگز ، هرگز به غرورتان اجازه ندهید شما را از این نعمت ، محروم کند !
تنها مقصود ما در زندگی
عشق ورزيدن به يكديگر است.
اگر از عهده اين مهم بر نمی آييم،
دست كم بكوشيم تا يكديگر را
نيازاريم.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد پنج شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
روزت سرشار از عشق الهی
آرزویم، دیدن اوج غرورت درصبح ورسیدن به همه رؤیاهایت است
من دعاخواهم کرد:
امروزت پرنور،
دلت صادق و صاف رنگ باران باشد…
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزتون مالامال از مهر
شاخه افکارتون سبز
گندم دستهاتون پر برکت
دشت دلتون حاصل خیز
و خورشید نگاهتون
لبالب از عاطفه باد
" صبح پنج شنبه تون زیبا "
شاخه افکارتون سبز
گندم دستهاتون پر برکت
دشت دلتون حاصل خیز
و خورشید نگاهتون
لبالب از عاطفه باد
" صبح پنج شنبه تون زیبا "
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریدهای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلبری به غایت خوبی رسیدهای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیدهای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای
#حافظ
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریدهای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلبری به غایت خوبی رسیدهای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیدهای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای
#حافظ
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
#حافظ
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
#حافظ
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
شیخ فخر الدین عراقی
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
شیخ فخر الدین عراقی
نقل است که روزی بر درِ صومعه ی او کسی نشسته بود . حسن بر بامِ صومعه نماز می کرد . در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فروچکیدن گرفت وبر جامه ی این مرد افتاد . آن مرد در بِزد . گفت :این آب پاک هست یآ نه؟ تا بشویم.
حسن گفت :بشوی که با آن نماز روا نَبْوَد که آب چشم عاصیان است .
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
حسن گفت :بشوی که با آن نماز روا نَبْوَد که آب چشم عاصیان است .
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بسيار بزرگان را
در اندرون دوست دارم وُ
مهرى هست -الا ظاهر نكنم-
كه يكىدو ظاهر کردم وُ
هم از من در معاشرت چیزی آمد
که حق آن صحبت ندانستند
و نشناختند.
بر مولانا بود که ظاهر کردم
افزون شد و. کم نش
در اندرون دوست دارم وُ
مهرى هست -الا ظاهر نكنم-
كه يكىدو ظاهر کردم وُ
هم از من در معاشرت چیزی آمد
که حق آن صحبت ندانستند
و نشناختند.
بر مولانا بود که ظاهر کردم
افزون شد و. کم نش
معرفی عارفان
درد ما را در جهان درمان مبادا بی شما مرگ بادا بی شما و جان مبادا بی شما سینه های عاشقان جز از شما روشن مباد گلبن جان های ما خندان مبادا بی شما بشنو از ایمان که می گوید به آواز بلند با دو زلف کافرت کایمان مبادا بی شما عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او تاج…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درویشان را عار بُوَد مُحتشمی
در خاطرشان بار بُوَد مُحتَشمی
اَنْدَر رَهِ دوستْ فَقرِ مُطلق خوشتر
کَنْدَر ره او خوار بُوَد مُحتشمی
#حضرت_مولانــــا_رباعی
در خاطرشان بار بُوَد مُحتَشمی
اَنْدَر رَهِ دوستْ فَقرِ مُطلق خوشتر
کَنْدَر ره او خوار بُوَد مُحتشمی
#حضرت_مولانــــا_رباعی
معرفی عارفان
مرا فرستادند كه آن بندهی نازنين ما میان قومِ ناهموار گرفتار است دریغ است که او را به زیان برند. #شمس
غزل شماره 1037
تَنَت زین جهان است و دل زان جهان
هوا یارِ این و خدا یار آن
دلِ تو غریب و غمِ او غریب
نیَند از زمین و نه از آسمان
اگر یارِ جانی و یارِ خِرَد
رسیدی به یار و بِبُردی تو جان
وگر یارِ جسمی و یارِ هوا
تو با این دو مانْدی در این خاکدان
مگر ناگهان آن عنایت رسد
که ای من غلامِ چنان ناگهان
که یک جذبِ حق بِهْ ز صد کوشش است
نشانها چه باشد بَرِ بینشان؟
نشان چون کَف و بینشان بَحر دان
نشان چون بَیان، بینشان چون عیان
ز خورشید یک جو چو ظاهر شود
بِروبَد ز گردون رهِ کهکشان
خَمُش کن، خَمُش کن، که در خامشیاست
هزاران زبان و هزاران بیان
#حضرت_مولانــــا
تَنَت زین جهان است و دل زان جهان
هوا یارِ این و خدا یار آن
دلِ تو غریب و غمِ او غریب
نیَند از زمین و نه از آسمان
اگر یارِ جانی و یارِ خِرَد
رسیدی به یار و بِبُردی تو جان
وگر یارِ جسمی و یارِ هوا
تو با این دو مانْدی در این خاکدان
مگر ناگهان آن عنایت رسد
که ای من غلامِ چنان ناگهان
که یک جذبِ حق بِهْ ز صد کوشش است
نشانها چه باشد بَرِ بینشان؟
نشان چون کَف و بینشان بَحر دان
نشان چون بَیان، بینشان چون عیان
ز خورشید یک جو چو ظاهر شود
بِروبَد ز گردون رهِ کهکشان
خَمُش کن، خَمُش کن، که در خامشیاست
هزاران زبان و هزاران بیان
#حضرت_مولانــــا
چنان
در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی
بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
#سعدی
در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی
بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
#سعدی
#مثنوى_عاشقانه_شيددخت
#نرگس_گل_پرورى_راد
ص_٢٩
شبى كه نرگس متولد شد
زمستان وشبى سرد و نفس گير
غروبى پر هراس و تيره چون قير
فلق از وحشت اين شام تاريك
سيه چرده شده ،چون موى باريك
هياهوى پر از فرياد يك زاغ
پريشان كرد خواب تلخ يك باغ
زمين ملتهب از سوز يك درد
حكايت از طلوع راز مى كرد
برآمد از دل غمگين آن خاك
صداى ناله اى تا اوج افلاك
گلى نه، نرگسى مست و غزل خوان
برآمد از دل تاريك يك جان
همان لحظه كه چشمش باز مى كرد
نواى عاشقى را ساز مى كرد
#نرگس_گل_پرورى_راد
ص_٢٩
شبى كه نرگس متولد شد
زمستان وشبى سرد و نفس گير
غروبى پر هراس و تيره چون قير
فلق از وحشت اين شام تاريك
سيه چرده شده ،چون موى باريك
هياهوى پر از فرياد يك زاغ
پريشان كرد خواب تلخ يك باغ
زمين ملتهب از سوز يك درد
حكايت از طلوع راز مى كرد
برآمد از دل غمگين آن خاك
صداى ناله اى تا اوج افلاك
گلى نه، نرگسى مست و غزل خوان
برآمد از دل تاريك يك جان
همان لحظه كه چشمش باز مى كرد
نواى عاشقى را ساز مى كرد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفت:"اگر از سرِ آدم فراز تا به رستاخیز همه را بیامرزی مشتی خاک را بخشیده ای و اگر از سرِ آدم فراز تا به رستاخیز همه را بسوزی مشتی خاک را سوخته ای."
#بایزید_بسطامی
#بایزید_بسطامی
حکایتی آورده اند که پادشاهی بود و او را بنده ای بود خواست و مقرّب عظیم. چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی اهل حاجت قصّه ها و نامه ها بدو دادند که بر پادشاه عرضه دار. او آن را در چَرَمدان کردی. چون در خدمت پادشاه رسیدی تاب جمال او برنتافتی، پیش پادشاه مدهوش افتادی. پادشاه دست در کیسه و جیب و چرمدان کردی به طریق عشقبازی که "این بنده مدهوش من مستغرق جمال من چه دارد؟" آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی. کارهای جمله را بی آنکه او عرض دارد برآوردی. چنین که یکی از آنها رد نگشتی بلکه مطلوب ایشان مضاعف و بیش از آنکه طلبیدندی به حصول پیوستی. بندگان دیگر که هوش داشتندی و توانستندی قصّه های اهل حاجت را به حضرت شاه عرضه کردن و نمودن، از صد کار و صد حاجت یکی نادرا منقضی شدی.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
#فیه_ما_فیه
#مولانا