من اگر ز غم بمیرم چه غمست بی غمی را
که خراب کرده عشقش به ستیزه عالمی را
نه دل مراست دردی که شود به ای طبیبان
مبرید رنج و ضایع مکنید مرهمی را
طلب مراد کردم دل نامراد گفتا
چه ز فال بد زنی دم ، اثریست هر دمی را
شدم ای فراق! عاشق ، من خسته دل که بینم
چو وصال جنتی را ، نه چو تو جهنمی را
شودم بَدَل شریفا ، شب غم به روز شادی
سحریست هر شبی را ، طربیست هر غمی را
#شریف_تبریزی
که خراب کرده عشقش به ستیزه عالمی را
نه دل مراست دردی که شود به ای طبیبان
مبرید رنج و ضایع مکنید مرهمی را
طلب مراد کردم دل نامراد گفتا
چه ز فال بد زنی دم ، اثریست هر دمی را
شدم ای فراق! عاشق ، من خسته دل که بینم
چو وصال جنتی را ، نه چو تو جهنمی را
شودم بَدَل شریفا ، شب غم به روز شادی
سحریست هر شبی را ، طربیست هر غمی را
#شریف_تبریزی
او برهنه آمد و ، عریان رود
و ز غمِ دزدش ، جگر خون میشود
مرد دنیاطلب ، همانطور که برهنه آمده ، برهنه نیز از دنیا میرود . با این حال از ترس اینکه مبادا دزدی بیاید و جامه و مالش را ببرد ، جگرش خون میشود .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۹۴ سورهی انعام :
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادٰى کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ و تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ
شما تکتک چنانکه نخستین بار خلقتان کردهایم پیش ما آمدهاید و آنچه را به شما عطا کردهبودیم پشت سر گذاشتهاید .
این آیهی شریفه خبر از حقیقت زندگی انسانی در نشأت آخرت میدهد ، آن روزی که به مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقیقت امر را دریافته ، میفهمد که او فقط مدبر به تدبیر الهی بوده و خواهد بود ، و جز خدای تعالی چیزی زندگی او را اداره نمیکرده و نمیکند ، و هر چه را که خیال میکرده که در تدبیر امر او مؤثر است چه اموالی که وسیلهی زندگی خویش میپنداشته و چه اولادی که یار و مددکارش خیال میکرده و چه همسران و خویشاوندان که پشت و پناه خود میدانسته هیچ کدام در تدبیر زندگی او اثر نداشته و پندار وی خرافهای بیش نبوده ؛ همچنین شفاعتخواهی از اربابی به جز خدا که به شریک قراردادن برای خدا منجر میشد سراسر پندار بودهاست .
آری ، انسان جزئی از اجزای عالَم است که مانند همه آن اجزا در تحت تدبیر الهی متوجه به سوی غایتی است که خدایسبحان برایش معین و مقدر کرده ، و هیچ موجودی از موجودات عالم دخالت و حکومت در تدبیر امور او ندارد ، و اسبابی هم که بر حسب ظاهر مؤثر به نظر میرسد آثارشان همه از خدایتعالی است و هیچیک از آن اسباب و علل مستقل در تأثیر نیست .
اما انسان وقتی در برابر زینتهای ظاهری و مادی زندگی و این اسباب صوری قرار میگیرد یکباره دل به آن لذائذ داده و تماماً به آن علل و اسباب تمسک میجوید و قهراً در برابر آنها خاضع گشته و همین خضوع او را از توجه به مسببالاسباب و خالق و بوجودآوردنده علل بازمیدارد و به تدریج آن اسباب را مستقل در تأثیر میپندارد و همه عمر خود را به سرگرمی با این اوهام سپری میکند و از حق و حقیقت غافل میماند .
انسان با مرگ ارتباطش با تمامی علل و اسباب مادی قطع میگردد و آن وقت به عیان میبیند استقلالی که برای اسباب مادی قائل بوده ، خیالی باطل بوده و تدبیر امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
و ز غمِ دزدش ، جگر خون میشود
مرد دنیاطلب ، همانطور که برهنه آمده ، برهنه نیز از دنیا میرود . با این حال از ترس اینکه مبادا دزدی بیاید و جامه و مالش را ببرد ، جگرش خون میشود .
مثنوی دفتر سوم
استاد کریم زمانی
اشاره است به آیهی ۹۴ سورهی انعام :
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادٰى کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ و تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ
شما تکتک چنانکه نخستین بار خلقتان کردهایم پیش ما آمدهاید و آنچه را به شما عطا کردهبودیم پشت سر گذاشتهاید .
این آیهی شریفه خبر از حقیقت زندگی انسانی در نشأت آخرت میدهد ، آن روزی که به مردن بر پروردگار خود وارد شده و حقیقت امر را دریافته ، میفهمد که او فقط مدبر به تدبیر الهی بوده و خواهد بود ، و جز خدای تعالی چیزی زندگی او را اداره نمیکرده و نمیکند ، و هر چه را که خیال میکرده که در تدبیر امر او مؤثر است چه اموالی که وسیلهی زندگی خویش میپنداشته و چه اولادی که یار و مددکارش خیال میکرده و چه همسران و خویشاوندان که پشت و پناه خود میدانسته هیچ کدام در تدبیر زندگی او اثر نداشته و پندار وی خرافهای بیش نبوده ؛ همچنین شفاعتخواهی از اربابی به جز خدا که به شریک قراردادن برای خدا منجر میشد سراسر پندار بودهاست .
آری ، انسان جزئی از اجزای عالَم است که مانند همه آن اجزا در تحت تدبیر الهی متوجه به سوی غایتی است که خدایسبحان برایش معین و مقدر کرده ، و هیچ موجودی از موجودات عالم دخالت و حکومت در تدبیر امور او ندارد ، و اسبابی هم که بر حسب ظاهر مؤثر به نظر میرسد آثارشان همه از خدایتعالی است و هیچیک از آن اسباب و علل مستقل در تأثیر نیست .
اما انسان وقتی در برابر زینتهای ظاهری و مادی زندگی و این اسباب صوری قرار میگیرد یکباره دل به آن لذائذ داده و تماماً به آن علل و اسباب تمسک میجوید و قهراً در برابر آنها خاضع گشته و همین خضوع او را از توجه به مسببالاسباب و خالق و بوجودآوردنده علل بازمیدارد و به تدریج آن اسباب را مستقل در تأثیر میپندارد و همه عمر خود را به سرگرمی با این اوهام سپری میکند و از حق و حقیقت غافل میماند .
انسان با مرگ ارتباطش با تمامی علل و اسباب مادی قطع میگردد و آن وقت به عیان میبیند استقلالی که برای اسباب مادی قائل بوده ، خیالی باطل بوده و تدبیر امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انسان لایتناهی هوس دارد.
انسان هیچوقت بدون خواستن نیست.
انسان جز به "غیرمتناهی" رضایت نخواهد داد
و کنترل زیادت طلبی انسان
"رسیدن به معشوق است".
جناب ابراهیمی دینانی
انسان هیچوقت بدون خواستن نیست.
انسان جز به "غیرمتناهی" رضایت نخواهد داد
و کنترل زیادت طلبی انسان
"رسیدن به معشوق است".
جناب ابراهیمی دینانی
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوست
تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست
وقتی امیر مملکت خویش بودمی
اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست
گر دوست را به دیگری از من فراغتست
من دیگری ندارم قایم مقام دوست
بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای
هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست
درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست
گر کام دوست کشتن #سعدیست باک نیست
اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
دل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوست
تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست
وقتی امیر مملکت خویش بودمی
اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست
گر دوست را به دیگری از من فراغتست
من دیگری ندارم قایم مقام دوست
بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای
هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست
درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست
گر کام دوست کشتن #سعدیست باک نیست
اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست
گفت قایل در جهان درویش نیست
ور بود درویش آن درویش نیست
هست از روی بقای ذات او
نیست گشته وصف او در وصف هو
#مولانای_جان
ور بود درویش آن درویش نیست
هست از روی بقای ذات او
نیست گشته وصف او در وصف هو
#مولانای_جان
ای ز ما بیگانه و پیوسته با اغیار یار
تیر هجرت کرده ما را در دل افکار کار
سروِ گلرخسارِ من! دور از حریم کوی تو
مرغ دل در باغ گریان است و در گلزار زار
داروی تلخم مده از زهر چشم،این بس که من
دارم از پیچاک زلفت در دل بیمار مار
هر شب ای دل! برخلاف بخت خوابآلود من
از پی پاسِ خیالش دیده را بیدار دار
خواریی کز عشق باشد،عزّتش داند"شریف"
بگذر و بر خاک راهش آنچنان مگذار زار
#شریف_تبریزی
تیر هجرت کرده ما را در دل افکار کار
سروِ گلرخسارِ من! دور از حریم کوی تو
مرغ دل در باغ گریان است و در گلزار زار
داروی تلخم مده از زهر چشم،این بس که من
دارم از پیچاک زلفت در دل بیمار مار
هر شب ای دل! برخلاف بخت خوابآلود من
از پی پاسِ خیالش دیده را بیدار دار
خواریی کز عشق باشد،عزّتش داند"شریف"
بگذر و بر خاک راهش آنچنان مگذار زار
#شریف_تبریزی
تا کی ای گریه! بلای دل زارم باشی
آیی و مانع نظّارهٔ یارم باشی
خواهم اندر دل او کار کنی ای ناله!
گر نه اینکار کنی،بهرِ چهکارم باشی؟
چون شدم کُشتهٔ عشق تو،چنان کن که اگر
نخل ماتم نشوی،شمع مزارم باشی
باری از مِهر رخت،روز مرا روشن کن
چون محال است که شمع شب تارم باشی
زآتشِ آه بسوزانمت ای خانهٔ دل!
گر نه آراسته از نقشِ نگارم باشی
تا ز دست تو نه من شکوه کنم،نه دگری
نی کناره کنی و نی به کنارم باشی
گر بگویم کَهِ دیوارِ خودم خوان چو"شریف"
گوید این بس که خسِ راهگذارم باشی.
#شریف_تبریزی
آیی و مانع نظّارهٔ یارم باشی
خواهم اندر دل او کار کنی ای ناله!
گر نه اینکار کنی،بهرِ چهکارم باشی؟
چون شدم کُشتهٔ عشق تو،چنان کن که اگر
نخل ماتم نشوی،شمع مزارم باشی
باری از مِهر رخت،روز مرا روشن کن
چون محال است که شمع شب تارم باشی
زآتشِ آه بسوزانمت ای خانهٔ دل!
گر نه آراسته از نقشِ نگارم باشی
تا ز دست تو نه من شکوه کنم،نه دگری
نی کناره کنی و نی به کنارم باشی
گر بگویم کَهِ دیوارِ خودم خوان چو"شریف"
گوید این بس که خسِ راهگذارم باشی.
#شریف_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برقص...
برقص...
تا دنیا
از تو یاد بگیرد
زیبا باشد
شهاب مقربین
رقص مینیاتور
➖ طراحی و رقص : بنفشه امیری
➖ ترانهی دختر کولی با صدای مرضیه
برقص...
تا دنیا
از تو یاد بگیرد
زیبا باشد
شهاب مقربین
رقص مینیاتور
➖ طراحی و رقص : بنفشه امیری
➖ ترانهی دختر کولی با صدای مرضیه
تو را با من سر یاری است یا نه؟
سر مهر و وفاداری است یا نه؟
متاع جان به نازی می فروشم
تو را میل خریداری است یا نه؟
نظر کن در شکاف سینه ی من
ببین زخم دلم کاری است یا نه؟
لبت خون دلی ناخورده نگذاشت
هنوزش میل خونخواری است یا نه؟
عجب می آیدم وصلت،ندانم
که این دولت به بیداری است یا نه !
شریف از خرقه پوشان است اما
ندانم کز ریا عاری است یا نه
شریف تبریزی
سر مهر و وفاداری است یا نه؟
متاع جان به نازی می فروشم
تو را میل خریداری است یا نه؟
نظر کن در شکاف سینه ی من
ببین زخم دلم کاری است یا نه؟
لبت خون دلی ناخورده نگذاشت
هنوزش میل خونخواری است یا نه؟
عجب می آیدم وصلت،ندانم
که این دولت به بیداری است یا نه !
شریف از خرقه پوشان است اما
ندانم کز ریا عاری است یا نه
شریف تبریزی
خاقانی
با درد تو کس منت مرهم نپذیرد
با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد
تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست
کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد
آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان
در عرض وی انگشتری جم نپذیرد
پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را
دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد
بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست
بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد
در معرکهی عشق تو عقلم سپر افکند
کان حمله که او آرد رستم نپذیرد
گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم
ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد
با درد تو کس منت مرهم نپذیرد
با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد
تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست
کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد
آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان
در عرض وی انگشتری جم نپذیرد
پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را
دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد
بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست
بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد
در معرکهی عشق تو عقلم سپر افکند
کان حمله که او آرد رستم نپذیرد
گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم
ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد
در ابعادِ این عصرِ خاموش
من از طعمِ تصنیف
در متنِادراکِ یک کوچه تنهاترم.
" سهراب سپهری "
من از طعمِ تصنیف
در متنِادراکِ یک کوچه تنهاترم.
" سهراب سپهری "
تصحيح رسالة هجو ثالث» صادقيبيك افشار
∗ عطامحمد رادمنش 0F
∗∗ ملوك پهلوانزاده1 F
چكيده
هجو كه در تاريخ ادبيات فارسي ميان اكثر شاعران رواج داشته، گاه متوجـه شـ عر آنهـا
ميشده است. از معروفترين رسالههاي اعتراضيه يا هجـو شـعرها، رسـالة سهوالسـان
شريف تبريزي (شاعر قرن دهم هجري) در خرده گيري از شعر استادش لساني شيرازي
است. حيدري تبريزي نيز در پاسخ و رد آن، در رسالة لسانالغيب، به شـريف اعتـراض
كرد ؛ اما صادقيبيك افشار، نقاش و شاعر عصر صفوي (940ــ 1018 يـا 1022ق) در
رسالهاي با عنوان هجو ثالث، لسانالغيب را مورد اعتراض و خردهگيري قرار داد.
در اين مقاله پس از معرفي شاعران دخيل در ايـن مـاجرا، مـتن رسـالة هجـو ثالـث
صادقي بيك كه از روي نسخة موجود در كتابخانة اهدايي محمد نخجواني به كتابخانة
ملي تبريز (به شمارة 36 ( و با مقابلة آن با نسـخة كتابخانـة ملـي ملـك (بـه شـمارة
6325 ( تصحيح شده است، ارائه ميشود.واژ هاي كليدي: صادقيبيك افشار، رسالة هجو ثالث، حيدري تبريزي، لسانالغيب، شريف
تبريزي، سهواللسان، لساني شيرازي، هجو شعر.
يكي از انواع شعر فارس ي هجو است كه در لغت به معن نكوه ي يدن و معايب كس ي
را برشمردن است و در مقابل مدح به كار ميرود. در شعر انتقاد ي، شاعر معايب
هاييو نارسا ي اخلاق ي و رفتار ي فرد ي يا اجتماع ي را به صورت هجو يا به زبان
هزل و طنز بيان يم كند (رك: رزمجو 1370.(
رويارويي و تقابل شاعران و نويسندگان با يكديگر، در ادبيات همة ملتها از
جمله ادبيات فارسي امري باسابقه و ديرآشناست. اين تقابلها كه به دلايل مختلف
به وجود ميآمده است، گاه به دشمني و مهاجات ميان آنها ميانجاميده است. گاه
اين مهاجه متوجه صفات ظاهري فرد بوده و گاه متوجه صفات اخلاقي وي ، يا
موارد ديگر. گاهي نيز رويكرد هجو شاعران به شعر همديگر بوده است كه البته
اين نوع توجه به شعر، با مسألة نقد و اصلاح يك شعر به منظور شناساندن
معايب و مزاياي آن و در نتيجه بهبود شعر شاعر، متفاوت است و ميبايد آن را
از مقولة هجوهاي شخصي دانست نه نقد به معني اصطلاحي آن.
از جمل ة اين هجو شعرها بايد به لسانالقول رشكي اشاره كرد. رشكي از مريدان
ضميري اصفهاني بود و چون ميان ضميري و محتشم كاشاني خصومت و رقابت بود،
رشكي به اغواي ضميري، رسالهاي موسوم به لسانالقول ترتيب داد و در آن ابياتي بي
معني به محتشم منسوب كرد و شعر او را نكوهيد (← نهاوندي، مآثر ، بخش ص ،3 725.(
نمونة ديگر اين هجو شعرها، رسالة سهواللسان شريف تبريزي (شاعر قرن دهم
هجري) در خردهگيري از شعر استادش ، لساني شيرازي ا ، ست كه حيدري تبريزي
در پاسخ و رد آن، رسالهاي موسوم به لسانالغيب نگاشت. احمد گلچينمعاني، در
مقالهاي، به همراه بررسي جريان نقار و خصومتي كه ميان اين چند شاعر رخ داده
بود، سهواللسان شريف را نيز چاپ كرده است (نك: گلچينمعاني 1342 .(
صادقيبيك افشار، نقاش و شاعر عصر صفوي (940ـ1018 يا 1022ق) نيزدر رسالهاي با عنوان هجو ثالث، لسانالغيب حيدري تبريزي را مورد اعتراض و
خردهگيري قرار داده است كه در پايان اين جستار، متن مصحح آن خواهد آمد ؛
اما پيش از آن، اطلاعاتي در مورد شاعران دخيل در اين ماجرا، ارائه مي .شود
شريف تبريزي ــ سلسلهجنبان اين رسالههاي اعتراضيه ــ از غزلسرايان
آذربايجان و شاعري هجاگو بوده است. تقيالدين كاشي به تحول تدريجي شعر
وي چنين اشاره ميكند:
در اندكزماني مشرب سخنش از خار و خاشاك نقصان، صافي گشت و نتايج
خاطر وقاد و ضمير روشنش از افكار اقران و اكفا درگذشت چنانچه مميزان اشعار
در فن شاعري او را صاحب وقوف دانسته» (كاشاني، خلاصه، ص 568.(
سامميرزا كه از معاصران بوده و فوتش را در سال 956 دانسته ، نيز شعر او را
تحسين كرده و گفته است: «شريف تبريزي، شرافت سخنانش از ديوانش معلوم
ميگردد و طراوت كلماتش در طي كلام فصاحت آياتش معلوم شود مي » (سام
ميرزا، تحفه، ص 121.(
شريف تبريزي هجاهاي معروفي سروده بوده است كه از جمله آنها به هجو
شاه نعمتاالله ثاني (← دولت 1355آبادي : 430 (و هجو غياث الدين علي كهره
(اوحدي، عرفات، ج 3 ،ص 1935 (ميتوان اشاره كرد.
صادقيبيك كه در رسالة هجو ثالث از وي جانبداري ميكند، در تذكرة
مجمعالخواص او را از اواسطالناس و شاعري هموار و پخته ميداند و در مورد
هجوية وي در مورد غياثالدين ميگويد: «به عقيدة من از وقتي كه بنياد هجو
گذارده شده، چنين شعر درست و بيعيب گفته نشده ، بلكه كسي هم نميتواند
بگويد» (صادقي، مجمع، ص 147 ـ 148.(
ينيش هجاگو ي شريف تبريزي، خاطر استادش ، لساني شيرازي ، را نيز آزرده
است. صادقي بيك مي كه اوگويد مقداري از ابيات سست استاد خود را جمع
كرد و با تضمين آنها در رسالهاي به نام سهواللسان، لساني را هجو كرد ( همان،
ص 148 .(برخي نيز گفتهاند ابياتي كه شريف از لساني جمع كرده بود، از لسانينبوده و شريف وانمود كر
∗ عطامحمد رادمنش 0F
∗∗ ملوك پهلوانزاده1 F
چكيده
هجو كه در تاريخ ادبيات فارسي ميان اكثر شاعران رواج داشته، گاه متوجـه شـ عر آنهـا
ميشده است. از معروفترين رسالههاي اعتراضيه يا هجـو شـعرها، رسـالة سهوالسـان
شريف تبريزي (شاعر قرن دهم هجري) در خرده گيري از شعر استادش لساني شيرازي
است. حيدري تبريزي نيز در پاسخ و رد آن، در رسالة لسانالغيب، به شـريف اعتـراض
كرد ؛ اما صادقيبيك افشار، نقاش و شاعر عصر صفوي (940ــ 1018 يـا 1022ق) در
رسالهاي با عنوان هجو ثالث، لسانالغيب را مورد اعتراض و خردهگيري قرار داد.
در اين مقاله پس از معرفي شاعران دخيل در ايـن مـاجرا، مـتن رسـالة هجـو ثالـث
صادقي بيك كه از روي نسخة موجود در كتابخانة اهدايي محمد نخجواني به كتابخانة
ملي تبريز (به شمارة 36 ( و با مقابلة آن با نسـخة كتابخانـة ملـي ملـك (بـه شـمارة
6325 ( تصحيح شده است، ارائه ميشود.واژ هاي كليدي: صادقيبيك افشار، رسالة هجو ثالث، حيدري تبريزي، لسانالغيب، شريف
تبريزي، سهواللسان، لساني شيرازي، هجو شعر.
يكي از انواع شعر فارس ي هجو است كه در لغت به معن نكوه ي يدن و معايب كس ي
را برشمردن است و در مقابل مدح به كار ميرود. در شعر انتقاد ي، شاعر معايب
هاييو نارسا ي اخلاق ي و رفتار ي فرد ي يا اجتماع ي را به صورت هجو يا به زبان
هزل و طنز بيان يم كند (رك: رزمجو 1370.(
رويارويي و تقابل شاعران و نويسندگان با يكديگر، در ادبيات همة ملتها از
جمله ادبيات فارسي امري باسابقه و ديرآشناست. اين تقابلها كه به دلايل مختلف
به وجود ميآمده است، گاه به دشمني و مهاجات ميان آنها ميانجاميده است. گاه
اين مهاجه متوجه صفات ظاهري فرد بوده و گاه متوجه صفات اخلاقي وي ، يا
موارد ديگر. گاهي نيز رويكرد هجو شاعران به شعر همديگر بوده است كه البته
اين نوع توجه به شعر، با مسألة نقد و اصلاح يك شعر به منظور شناساندن
معايب و مزاياي آن و در نتيجه بهبود شعر شاعر، متفاوت است و ميبايد آن را
از مقولة هجوهاي شخصي دانست نه نقد به معني اصطلاحي آن.
از جمل ة اين هجو شعرها بايد به لسانالقول رشكي اشاره كرد. رشكي از مريدان
ضميري اصفهاني بود و چون ميان ضميري و محتشم كاشاني خصومت و رقابت بود،
رشكي به اغواي ضميري، رسالهاي موسوم به لسانالقول ترتيب داد و در آن ابياتي بي
معني به محتشم منسوب كرد و شعر او را نكوهيد (← نهاوندي، مآثر ، بخش ص ،3 725.(
نمونة ديگر اين هجو شعرها، رسالة سهواللسان شريف تبريزي (شاعر قرن دهم
هجري) در خردهگيري از شعر استادش ، لساني شيرازي ا ، ست كه حيدري تبريزي
در پاسخ و رد آن، رسالهاي موسوم به لسانالغيب نگاشت. احمد گلچينمعاني، در
مقالهاي، به همراه بررسي جريان نقار و خصومتي كه ميان اين چند شاعر رخ داده
بود، سهواللسان شريف را نيز چاپ كرده است (نك: گلچينمعاني 1342 .(
صادقيبيك افشار، نقاش و شاعر عصر صفوي (940ـ1018 يا 1022ق) نيزدر رسالهاي با عنوان هجو ثالث، لسانالغيب حيدري تبريزي را مورد اعتراض و
خردهگيري قرار داده است كه در پايان اين جستار، متن مصحح آن خواهد آمد ؛
اما پيش از آن، اطلاعاتي در مورد شاعران دخيل در اين ماجرا، ارائه مي .شود
شريف تبريزي ــ سلسلهجنبان اين رسالههاي اعتراضيه ــ از غزلسرايان
آذربايجان و شاعري هجاگو بوده است. تقيالدين كاشي به تحول تدريجي شعر
وي چنين اشاره ميكند:
در اندكزماني مشرب سخنش از خار و خاشاك نقصان، صافي گشت و نتايج
خاطر وقاد و ضمير روشنش از افكار اقران و اكفا درگذشت چنانچه مميزان اشعار
در فن شاعري او را صاحب وقوف دانسته» (كاشاني، خلاصه، ص 568.(
سامميرزا كه از معاصران بوده و فوتش را در سال 956 دانسته ، نيز شعر او را
تحسين كرده و گفته است: «شريف تبريزي، شرافت سخنانش از ديوانش معلوم
ميگردد و طراوت كلماتش در طي كلام فصاحت آياتش معلوم شود مي » (سام
ميرزا، تحفه، ص 121.(
شريف تبريزي هجاهاي معروفي سروده بوده است كه از جمله آنها به هجو
شاه نعمتاالله ثاني (← دولت 1355آبادي : 430 (و هجو غياث الدين علي كهره
(اوحدي، عرفات، ج 3 ،ص 1935 (ميتوان اشاره كرد.
صادقيبيك كه در رسالة هجو ثالث از وي جانبداري ميكند، در تذكرة
مجمعالخواص او را از اواسطالناس و شاعري هموار و پخته ميداند و در مورد
هجوية وي در مورد غياثالدين ميگويد: «به عقيدة من از وقتي كه بنياد هجو
گذارده شده، چنين شعر درست و بيعيب گفته نشده ، بلكه كسي هم نميتواند
بگويد» (صادقي، مجمع، ص 147 ـ 148.(
ينيش هجاگو ي شريف تبريزي، خاطر استادش ، لساني شيرازي ، را نيز آزرده
است. صادقي بيك مي كه اوگويد مقداري از ابيات سست استاد خود را جمع
كرد و با تضمين آنها در رسالهاي به نام سهواللسان، لساني را هجو كرد ( همان،
ص 148 .(برخي نيز گفتهاند ابياتي كه شريف از لساني جمع كرده بود، از لسانينبوده و شريف وانمود كر
ده است كه اين مجموعه از سخنان سست لساني
جمعآوري شده است (نك: حقيقت 1368/ :4 65 .(سام ميرزا نيز معتقد است كه
شريف ابياتي بيمعني را به لساني نسبت داده است اما «چون سوگند به غلاظ و
شداد ميخورد كه اين معني به اغواي جمعي مفتن كه عقل در وادي ايشان
حيرتي دارد سمت ظهور يافت، اميد كه روح پرفتوح مولانا نيز ازو اين معذرت
» را بپذيرد (سام ميرزا، تحفه، ص 121.(
اكثر كساني كه اين واقعه را متذكر شدهاند ، مانند صادقيبيك و سام ميرزا، اين
كار را ترك ادب و بيروشي وي دانستهاند. مولانا عبدالباقي نهاوندي مينويسد:
الحق از مروت و انصاف دور بود كه حقوق لساني را منظور نداشته اين جرئت
و بيادبي كند و به آن شاعر قادرسخن كه در طرز غزل، سعدي زمان خود و در
قصيده نيز امتياز تمام از امثال و اقران داشت... اهانت نمايد (نهاوندي، مأثر،
بخش 3 ،ص 722.(
مرگ شريف در جواني را نيز سزاي همين كار وي دانستهاند: «گويند نفرين
لساني، بهار عمرش را به صرصر فنا داد» (صادقي، مجمع، ص 148 ؛) چنانكه
مرگ «رشكي» را نيز به جزاي بيادبي وي نسبت به محتشم كاشاني دانستهاند
(← ، نهاوندي مأثر، بخش 3 ،ص 725.(
اما لساني شيرازي كه زخمخورد ة تيغ هجو شاگرد خويش است، به تصريح
اكثر صاحبان تذكره، اصالتاً شيرازي اما موطنش تبريز بود. صاحب
عرفاتالعاشقين در وصف وي چنين داد سخن ميدهد:
شاعري قادر، كامل بيان، با طلاقت لسان، عاليطبيعت، بامزهفكرت است. در
طرز متأخرين آن نادر زمان خود، تصرفات عظميه نموده سخن را در
تازهگويي ها به اين طرز اول وي در رسانيده. و او در اين امر اقتدا به بابا فغاني و
شهيدي و خواجه حافظ كرده (اوحدي، عرفات، ج 5 ، ص 3257.(
لساني مجموعهاي از رباعيات شهرآشوب در وصف شهر تبريز و وصف عشق دل و ساقي و پيشهوران اين شهر نيز سروده است (← حقيقت 1368/ :4 65 .(وي
را مردي درويشنهاد و پاكيزهاعتقاد، متقي، عارف، عاشقپيشه، از خود گذشته و
بزرگوار و مستجابالدعوه معرفي كردهاند و داستاني از مستجابالدعوه بودن وي
نقل كردهنيز اند (← اوحدي ، عرفات، ج 5 ،ص 3257 .(صادقيبيك در
مجمعالخواص (ص 132ـ133 (در بار ة وي چنين ميگويد: «عاشق مستحق
محروم مانند وي كم پيدا ميشود... آدمي خوشعقيده بود. مستغنيالالقاب است.»
علاوه بر اين ، وي را از معتقدان به خاندان عصمت و طهارت دانستهاند كه
قصايد بسياري در مدح حضرت علي سروده است و چاشني درويش و عاشقي
به اشعارش حلاوتي خاص بخشيده است (← رازي، هفت اقليم، ج 1 ،ص 230 .(
قاضي نوراالله شوشتري داستان زير را در بار ة اعتقادات وي نقل ميكند:
گويند به واسطة اخلاصي كه نسبت به ائمه داشته، تاج دوازدهترك شاهي را از
سر ن مينهاده ، تا آنكه سلطان سليمان خان قانوني عثماني در سال 940 يا
941 ق عزيمت تسخير تبريز كرده. اتفاقاً در آن موقع لساني در مسجد جامع
تبريز، مشغول تعقيب نماز بوده و چون خبر نزديكي سلطان را شنيد، دست از
تعقيب كشيده و دعا نمود كه خدايا من تاب برداشتن اين تاج را ندارم مرا به
درگاه رحمت خود واصل گردان. پس سر به سجده نهاده و جان به حضرت
جانان سپرده (شوشتري، مجالس، ص 696.(
اين دو بيت را از وي نقل كردهاند :
بيداريي كه زلف تو نبود برابرم با صد هزار خواب پريشان برابر است
هرگز غبار خاطر موري نبودهام اين سلطنت به ملك سليمان برابر است
(به نقل از : نهاوندي، مأثر، بخش 3 ،ص 726(
به واسطة همين اعتقاد قلبي است كه معتقدند مرگ شريف در اثر بيحرمتي به وي
بوده است. گويا هجو شريف نيز در حق وي كارگر نشده است:
چون شفرت و حالت مولانا لساني به جهت ابيات عاليه زياده از آن بود كه به مجردآن مزخرفات، نقصي به اشعار او رسد، شهرتي نكرد بلكه باعث خجلت شريف شد و
اهل عالم خصوصاً اهل تبريز زبان به طعن و ملامتش گشودند ( همان، 723.(
اما شريف تبريزي رسالة سهواللسان را با زبان طعن و تمسخر چنين آغاز ميكند:
غرض از اين كلمات آن است كه عندليب گلزار معاني أعني مولانا لساني،
شاعري است نادر و در اثر شعر قادر:
ز شعرهاي ترش آب خضر منفعل است مسيح از نفس روحپرورش خجل است
فاما در حالتي كه گرم سخن بوده بيتي چند فرموده كه به صورت ظاهر بيمعني
است ولي در عالم باطن تأويلي دارد كه او نيك ميداند ، چنانكه درين معني
گفتهاند: المعني في بطن الشاعر.
دفتر شعر لساني اي شريف باغ معني را گل نورسته است
فهم كس در بيتهايش ره نيافت زانكه هر يك خانهاي در بسته است
چون اين خاكسار ضايعروزگار ديد كه از اشعار آن بزرگوار، بيتي چند كه
قريبالفهم بود مشهور گشت و ابيات مغلقش مستور ماند، از غايت ارادتي كه
بدان حضرت داشت غيرتش نگذاشت كه زادة طبع شريف و بكر فكر لطيف آن
واجبالتعريف در پردة توقيف بماند. آخر كار چاره چنين ديد كه آن واردات
غيبي را از روي اخلاص به طرزي خاص تضمين سازد ، چنانكه صحبتآراي
خاص و عام گردد.
نگيري سهو بر شعر لساني كه شعر او همه سهواللسان است
جمعآوري شده است (نك: حقيقت 1368/ :4 65 .(سام ميرزا نيز معتقد است كه
شريف ابياتي بيمعني را به لساني نسبت داده است اما «چون سوگند به غلاظ و
شداد ميخورد كه اين معني به اغواي جمعي مفتن كه عقل در وادي ايشان
حيرتي دارد سمت ظهور يافت، اميد كه روح پرفتوح مولانا نيز ازو اين معذرت
» را بپذيرد (سام ميرزا، تحفه، ص 121.(
اكثر كساني كه اين واقعه را متذكر شدهاند ، مانند صادقيبيك و سام ميرزا، اين
كار را ترك ادب و بيروشي وي دانستهاند. مولانا عبدالباقي نهاوندي مينويسد:
الحق از مروت و انصاف دور بود كه حقوق لساني را منظور نداشته اين جرئت
و بيادبي كند و به آن شاعر قادرسخن كه در طرز غزل، سعدي زمان خود و در
قصيده نيز امتياز تمام از امثال و اقران داشت... اهانت نمايد (نهاوندي، مأثر،
بخش 3 ،ص 722.(
مرگ شريف در جواني را نيز سزاي همين كار وي دانستهاند: «گويند نفرين
لساني، بهار عمرش را به صرصر فنا داد» (صادقي، مجمع، ص 148 ؛) چنانكه
مرگ «رشكي» را نيز به جزاي بيادبي وي نسبت به محتشم كاشاني دانستهاند
(← ، نهاوندي مأثر، بخش 3 ،ص 725.(
اما لساني شيرازي كه زخمخورد ة تيغ هجو شاگرد خويش است، به تصريح
اكثر صاحبان تذكره، اصالتاً شيرازي اما موطنش تبريز بود. صاحب
عرفاتالعاشقين در وصف وي چنين داد سخن ميدهد:
شاعري قادر، كامل بيان، با طلاقت لسان، عاليطبيعت، بامزهفكرت است. در
طرز متأخرين آن نادر زمان خود، تصرفات عظميه نموده سخن را در
تازهگويي ها به اين طرز اول وي در رسانيده. و او در اين امر اقتدا به بابا فغاني و
شهيدي و خواجه حافظ كرده (اوحدي، عرفات، ج 5 ، ص 3257.(
لساني مجموعهاي از رباعيات شهرآشوب در وصف شهر تبريز و وصف عشق دل و ساقي و پيشهوران اين شهر نيز سروده است (← حقيقت 1368/ :4 65 .(وي
را مردي درويشنهاد و پاكيزهاعتقاد، متقي، عارف، عاشقپيشه، از خود گذشته و
بزرگوار و مستجابالدعوه معرفي كردهاند و داستاني از مستجابالدعوه بودن وي
نقل كردهنيز اند (← اوحدي ، عرفات، ج 5 ،ص 3257 .(صادقيبيك در
مجمعالخواص (ص 132ـ133 (در بار ة وي چنين ميگويد: «عاشق مستحق
محروم مانند وي كم پيدا ميشود... آدمي خوشعقيده بود. مستغنيالالقاب است.»
علاوه بر اين ، وي را از معتقدان به خاندان عصمت و طهارت دانستهاند كه
قصايد بسياري در مدح حضرت علي سروده است و چاشني درويش و عاشقي
به اشعارش حلاوتي خاص بخشيده است (← رازي، هفت اقليم، ج 1 ،ص 230 .(
قاضي نوراالله شوشتري داستان زير را در بار ة اعتقادات وي نقل ميكند:
گويند به واسطة اخلاصي كه نسبت به ائمه داشته، تاج دوازدهترك شاهي را از
سر ن مينهاده ، تا آنكه سلطان سليمان خان قانوني عثماني در سال 940 يا
941 ق عزيمت تسخير تبريز كرده. اتفاقاً در آن موقع لساني در مسجد جامع
تبريز، مشغول تعقيب نماز بوده و چون خبر نزديكي سلطان را شنيد، دست از
تعقيب كشيده و دعا نمود كه خدايا من تاب برداشتن اين تاج را ندارم مرا به
درگاه رحمت خود واصل گردان. پس سر به سجده نهاده و جان به حضرت
جانان سپرده (شوشتري، مجالس، ص 696.(
اين دو بيت را از وي نقل كردهاند :
بيداريي كه زلف تو نبود برابرم با صد هزار خواب پريشان برابر است
هرگز غبار خاطر موري نبودهام اين سلطنت به ملك سليمان برابر است
(به نقل از : نهاوندي، مأثر، بخش 3 ،ص 726(
به واسطة همين اعتقاد قلبي است كه معتقدند مرگ شريف در اثر بيحرمتي به وي
بوده است. گويا هجو شريف نيز در حق وي كارگر نشده است:
چون شفرت و حالت مولانا لساني به جهت ابيات عاليه زياده از آن بود كه به مجردآن مزخرفات، نقصي به اشعار او رسد، شهرتي نكرد بلكه باعث خجلت شريف شد و
اهل عالم خصوصاً اهل تبريز زبان به طعن و ملامتش گشودند ( همان، 723.(
اما شريف تبريزي رسالة سهواللسان را با زبان طعن و تمسخر چنين آغاز ميكند:
غرض از اين كلمات آن است كه عندليب گلزار معاني أعني مولانا لساني،
شاعري است نادر و در اثر شعر قادر:
ز شعرهاي ترش آب خضر منفعل است مسيح از نفس روحپرورش خجل است
فاما در حالتي كه گرم سخن بوده بيتي چند فرموده كه به صورت ظاهر بيمعني
است ولي در عالم باطن تأويلي دارد كه او نيك ميداند ، چنانكه درين معني
گفتهاند: المعني في بطن الشاعر.
دفتر شعر لساني اي شريف باغ معني را گل نورسته است
فهم كس در بيتهايش ره نيافت زانكه هر يك خانهاي در بسته است
چون اين خاكسار ضايعروزگار ديد كه از اشعار آن بزرگوار، بيتي چند كه
قريبالفهم بود مشهور گشت و ابيات مغلقش مستور ماند، از غايت ارادتي كه
بدان حضرت داشت غيرتش نگذاشت كه زادة طبع شريف و بكر فكر لطيف آن
واجبالتعريف در پردة توقيف بماند. آخر كار چاره چنين ديد كه آن واردات
غيبي را از روي اخلاص به طرزي خاص تضمين سازد ، چنانكه صحبتآراي
خاص و عام گردد.
نگيري سهو بر شعر لساني كه شعر او همه سهواللسان است
»
(نقل از : گلچينمعاني 1343 :12ـ 13(
پس از اين مقدمه، شريف ابياتي از لساني را ميآورد و در همان وزن و قافيه با
جواب دادن به آنها، بر شعر وي زبان تمسخر ميگشايد. براي نمونه:
شب ز احباب جدا بودم و تا نيمشبي خوابم از محنت مهجوري احباب نبرد
تا كه اين بيت لساني به زبان آوردم خندهام آمد و تا صبحگهم خواب نبرد:«دوش بر ياد تو در كنج خموشي مردم هيچكس اين سگ ديوانه به مهتاب نبرد»
(همان: 13(
خردهگيري شريف بر شعر لساني بيپاسخ نماند و حيدري تبريزي، شاعر قرن
دهم هجري و شاگرد لساني ، كه به روش وي شعر ميسرود ، به پاسخ برخاست.
وي در ابتداي جواني در بازار تبريز به سراجي اشتغال داشت، اما پس از آن از
جملة تجار تبريز شد و سفرهاي متعددي به هند كرد. تقيالدين كاشي كه معاصر
وي بوده و شرح حال مستوفايي از وي ارائه كرده است ، به سفرهاي وي به هند
و مقبوليت وي نزد هنديان و اقامت نكردنش در موطن خويش اشاره دارد
(همان: 459ـ460 .(ميان وي و وحشي نيز مهاجاتي رخ داده و وحشي يك
مثنوي تمام در هجو وي گفته است (دولتآبادي 1355 :319.(
عبدالباقي نهاوندي (مأثر، بخش 3 ،ص 722 (وي را به دقت طبع و لطافت
سليقه و موزونيت ذاتي و فطرت اصلي، خوشصحبتي و آدابداني و
شيرينزباني ميستايد ؛ اما تقي كاشي كه او را عامي ميداند ، ميگويد: «وي
ابيات خوب كه مستعدان خوش كنند ندارد ليكن خود ميگويد اشعار مرا در هند
بسيار ميخوانند خصوصاً لسان الغيب مولانا لساني كه در برابر سهواللسان
شريف نوشته » ام (نقل از : معاني گلچين 1342 :459ـ460.(
كاشي همچنين ماجراي جالبي را از برخوردش با وي بيان ميكند:
در شهور سنة خمس و ثمانين و تسعمائه در دارالمؤمنين كاشان به صحبت وي
رسيديم. ديوان غزلي تمام كرده مشتمل بر ششهزار بيت و اشعار بسيار از آنجا
ميخواند كه اكثر آن را در عاشقي و ذوق زرگرپسري سلطانحسيننام گفته بود
و اعتقادي بيش از حد به آن منظومات داشت و التماس مينمود كه اكثر آن را
در اين خلاصه ثبت گردانم (همان .)جا
از آثار حيدري، كليات، مثنوي جنگنام ة گجرات، مثنوي سير و سلوك و لسان
(نقل از : گلچينمعاني 1343 :12ـ 13(
پس از اين مقدمه، شريف ابياتي از لساني را ميآورد و در همان وزن و قافيه با
جواب دادن به آنها، بر شعر وي زبان تمسخر ميگشايد. براي نمونه:
شب ز احباب جدا بودم و تا نيمشبي خوابم از محنت مهجوري احباب نبرد
تا كه اين بيت لساني به زبان آوردم خندهام آمد و تا صبحگهم خواب نبرد:«دوش بر ياد تو در كنج خموشي مردم هيچكس اين سگ ديوانه به مهتاب نبرد»
(همان: 13(
خردهگيري شريف بر شعر لساني بيپاسخ نماند و حيدري تبريزي، شاعر قرن
دهم هجري و شاگرد لساني ، كه به روش وي شعر ميسرود ، به پاسخ برخاست.
وي در ابتداي جواني در بازار تبريز به سراجي اشتغال داشت، اما پس از آن از
جملة تجار تبريز شد و سفرهاي متعددي به هند كرد. تقيالدين كاشي كه معاصر
وي بوده و شرح حال مستوفايي از وي ارائه كرده است ، به سفرهاي وي به هند
و مقبوليت وي نزد هنديان و اقامت نكردنش در موطن خويش اشاره دارد
(همان: 459ـ460 .(ميان وي و وحشي نيز مهاجاتي رخ داده و وحشي يك
مثنوي تمام در هجو وي گفته است (دولتآبادي 1355 :319.(
عبدالباقي نهاوندي (مأثر، بخش 3 ،ص 722 (وي را به دقت طبع و لطافت
سليقه و موزونيت ذاتي و فطرت اصلي، خوشصحبتي و آدابداني و
شيرينزباني ميستايد ؛ اما تقي كاشي كه او را عامي ميداند ، ميگويد: «وي
ابيات خوب كه مستعدان خوش كنند ندارد ليكن خود ميگويد اشعار مرا در هند
بسيار ميخوانند خصوصاً لسان الغيب مولانا لساني كه در برابر سهواللسان
شريف نوشته » ام (نقل از : معاني گلچين 1342 :459ـ460.(
كاشي همچنين ماجراي جالبي را از برخوردش با وي بيان ميكند:
در شهور سنة خمس و ثمانين و تسعمائه در دارالمؤمنين كاشان به صحبت وي
رسيديم. ديوان غزلي تمام كرده مشتمل بر ششهزار بيت و اشعار بسيار از آنجا
ميخواند كه اكثر آن را در عاشقي و ذوق زرگرپسري سلطانحسيننام گفته بود
و اعتقادي بيش از حد به آن منظومات داشت و التماس مينمود كه اكثر آن را
در اين خلاصه ثبت گردانم (همان .)جا
از آثار حيدري، كليات، مثنوي جنگنام ة گجرات، مثنوي سير و سلوك و لسان
الغيب را ياد كردهاند (← دولتآبادي 1355 :321.(حيدري كه شاگرد لساني بود، به منظور حمايت از استادش در برابر هجوية
شريف تبريزي، بعضي ابيات سست شريف را برگزيد و به همراه بعضي ابيات
برگزيده و خوب لساني، آنها را در لسانالغيب تضمين كرد تا بدين وسيله توانايي
لساني و اشتباه شريف را به اثبات رساند. هرچند برخي گفتهاند:
حيدري را هرگز رتبة اشعار به پاية شريف ن ميرسيده و حتي در حق وي
بدگمان نيز بودهاند چنانكه حكيم بديعي تبريزي گفته است:
حيدري گر شعر مردم را تمامي ميبرد نيست غم چون هست ظاهر دزدي پنهان او
عاقبت ميگيرد از وي هر كسي اشعار كاغذ و جلدي به او ميماند از ديوان او»
( 46 :1342 گلچينمعاني(
صادقيبيك افشار اگرچه در مجمعالخواص (ص 217 ( حيدري را مردي خوش
صحبت ميداند كه صحبتش از شعرش گرمتر بوده است ؛ اما در برابر رسالة
لساناللغيب وي موضعگيري ميكند و از مولانا شريف جانبداري ميكند. سبك
وي در اين رساله برعكس سبك سهواللسان شريف است. شريف ابياتي از لساني
را به طريق تضمين ميآورد و آن را به باد استهزا ميگيرد ، اما صادقيبيك ابيات
برگزيدهاي از شريف را به طريق تضمين ميآورد و ضمن نكوهيدن حيدري كه اين
ابيات را نكوهيده است، شريف را ميستايد.
آذر بيگدلي (آتشكده، ص 116 (سهواللسان شريف را از مقولة «تزريق» دانسته
است. تزريق نوعي تقليد مسخرهآميز و مضحك (نقيضه) است كه در آن شاعر با به كار
گرفتن كلماتي بامعني، ابياتي موزون و مقفا، اما به كلي فاقد معنا، به استقبال اشعار جد
متقدمان يا معاصران در همان سبك، قالب و وزن ميرود 1380)نيكوبخت : 109.(
هجو ثالث صادقيبيك، اگرچه مانند نقيضهها مطابق وزن و قافيه و رديف
نمونة اصلي آن يعني اشعار شريف سروده شده است ، اما تنها در حمايت شعر
شريف با تضمين شعر او و تخطئة حيدري است و ديگر شرايط نقيضهها و
محاجههاي شعري را ندارد.متن رسالة هجو ثالث از روي نسخة موجود در كتابخانة اهدايي محمد
نخجواني به كتابخانة ملي تبريز به شمارة 36 ) سيديونسي 1350 :1123ـ1129 ( و
با مقابله با نسخة كتابخانة ملي ملك به شمارة 6325) افشار و دانشپژوه 1364 :
675 (تصحيح شده است.
هجو ثالث
[504پ] الله الحمد كه ضمير منيـرِ غواصـان بحـر معـاني و طوطيـان شكرسـتان
1 سخنداني، آيينهاي اسـت باصـفا بلكـه جـامي اسـت جهـان نمـا. بـر راي منيـر
روشنضميران ، مخفي و مستور نماند كه چون مولانا شريف از غايت لطافت طبـع
شريف و ذهن لطيف ، بيتي چند از ابيات خسرو ثانيِ سخنداني يعني مولانا لسـاني
بيرون آورده و در سلك نظم كشيده و سهواللسانش نام كـرده؛ امـا بعـد شـبي در
مجمعي كه شمع شبستان وصال ، از اشعار لمعات جمال برافروخته بود و پر و بـال
پروانة فراق را به آتش حرمان سوخته و خورشيد چهر ة ناز سر از گريبـان صـبح
صادق نياز برآورده بود و هجومِ نجومِ هجران از پرتو آن روي به عدم نهاده، القصه
مجمعي بود كه آفتاب عالمتاب از تاب رخسار حضار مجلس، برقـع بـر ر شـام خ
انداخته بود و ماه از شرم آن خورشيدطلعتان به زير پرد ة صبح ، چهر ة خـود نهـان
گلعذاران [بود] و چون دفتر غنچـه 2 ساخته بود و آن نسخه به طريق تحفه در كف
[505[ ر به نسيم گفتار از هم ميگشودند و از روي شكفتگي به يكديگر مينمودند .
در اثنا ي آن كلمات ، نظر آن صاحبعيارانِ بازار سخنوري ب ر رسال ة حيدري
كه در باب مولانا شريف تبريزي شكرريزي نمودهاند ا فتاد و به مطالعـه مشـغول
مهرباني و ذرهپروري حيدري نسبت به مولانا لساني بوده، 3 گشتند ؛ اما از آنجا كه
صد برابر آن در بار ة بيهنري مولانا شريف ـكوش يده. چون ياران بر مضمـون آن
كلمات مطلع گشتند، زبان تعرض به ايذاي حيدري گشـ ـودند ر و وي توجـه بـه
جانب اين كمينه كرده گفتند تو در بار ة مولانا شريف چه مي يگو ي؟ گفتم :
ز شعرهاي ترش آب خضر منفعلست نسيم از نفس روحپرورش خجلستچون اثر اعتقاد و انصاف ازين كمينه به ظهور آمـد ، از روي تكلـف نمودنـد كـه
را به طريق قطعه بيان نما. هرچند اين بيچاره در 5 رسالهاي بگوي و اشعار شريف
6 پناه كهاين
7 شعر
مكرر گرچه سحرآميز باشد طبيعت را ملالانگيز باشد
گريخت، آن عزيزان، سر راه به حكم اين حـديث از جانـب ديگـر گرفتنـد كـه
لاتُثنّ« ي الا فقد تثلّث». به عذر ا« لمأمور معذور»، بيتي چند به طريق قطعه مرقوم
ساختم و هجو ثالثش نام كردم ؛ اميد كه ديدة صلاح در اصلاح آن گشايند و قلم
عفو و غطا بر خط خطاي آن كشند.
بيت
به عيب كس مگشا ديده گر هنر داري [505پ]كه عيب ديدن اهل هنر ز بيهنريست
8 چو ترك عيب كسان هست رهبر
هر كس كه بست ديده ز عيب كسان ز عيب بريست
و الحمد الله وحده .
اي حيدري ز جهل چو ملا شريف را هرجا رسيده بيهنر اظهار كردهاي
هست از تو دور رسم سخن بلكه خويش را شاعر به ريش و جبه و دستار كردهاي
تا كردهاي مذمت اين شعر دلپذير خود را به پيش اهل سخن خوار كردهاي:
«آزار من به ياري اغيار كرده
شريف تبريزي، بعضي ابيات سست شريف را برگزيد و به همراه بعضي ابيات
برگزيده و خوب لساني، آنها را در لسانالغيب تضمين كرد تا بدين وسيله توانايي
لساني و اشتباه شريف را به اثبات رساند. هرچند برخي گفتهاند:
حيدري را هرگز رتبة اشعار به پاية شريف ن ميرسيده و حتي در حق وي
بدگمان نيز بودهاند چنانكه حكيم بديعي تبريزي گفته است:
حيدري گر شعر مردم را تمامي ميبرد نيست غم چون هست ظاهر دزدي پنهان او
عاقبت ميگيرد از وي هر كسي اشعار كاغذ و جلدي به او ميماند از ديوان او»
( 46 :1342 گلچينمعاني(
صادقيبيك افشار اگرچه در مجمعالخواص (ص 217 ( حيدري را مردي خوش
صحبت ميداند كه صحبتش از شعرش گرمتر بوده است ؛ اما در برابر رسالة
لساناللغيب وي موضعگيري ميكند و از مولانا شريف جانبداري ميكند. سبك
وي در اين رساله برعكس سبك سهواللسان شريف است. شريف ابياتي از لساني
را به طريق تضمين ميآورد و آن را به باد استهزا ميگيرد ، اما صادقيبيك ابيات
برگزيدهاي از شريف را به طريق تضمين ميآورد و ضمن نكوهيدن حيدري كه اين
ابيات را نكوهيده است، شريف را ميستايد.
آذر بيگدلي (آتشكده، ص 116 (سهواللسان شريف را از مقولة «تزريق» دانسته
است. تزريق نوعي تقليد مسخرهآميز و مضحك (نقيضه) است كه در آن شاعر با به كار
گرفتن كلماتي بامعني، ابياتي موزون و مقفا، اما به كلي فاقد معنا، به استقبال اشعار جد
متقدمان يا معاصران در همان سبك، قالب و وزن ميرود 1380)نيكوبخت : 109.(
هجو ثالث صادقيبيك، اگرچه مانند نقيضهها مطابق وزن و قافيه و رديف
نمونة اصلي آن يعني اشعار شريف سروده شده است ، اما تنها در حمايت شعر
شريف با تضمين شعر او و تخطئة حيدري است و ديگر شرايط نقيضهها و
محاجههاي شعري را ندارد.متن رسالة هجو ثالث از روي نسخة موجود در كتابخانة اهدايي محمد
نخجواني به كتابخانة ملي تبريز به شمارة 36 ) سيديونسي 1350 :1123ـ1129 ( و
با مقابله با نسخة كتابخانة ملي ملك به شمارة 6325) افشار و دانشپژوه 1364 :
675 (تصحيح شده است.
هجو ثالث
[504پ] الله الحمد كه ضمير منيـرِ غواصـان بحـر معـاني و طوطيـان شكرسـتان
1 سخنداني، آيينهاي اسـت باصـفا بلكـه جـامي اسـت جهـان نمـا. بـر راي منيـر
روشنضميران ، مخفي و مستور نماند كه چون مولانا شريف از غايت لطافت طبـع
شريف و ذهن لطيف ، بيتي چند از ابيات خسرو ثانيِ سخنداني يعني مولانا لسـاني
بيرون آورده و در سلك نظم كشيده و سهواللسانش نام كـرده؛ امـا بعـد شـبي در
مجمعي كه شمع شبستان وصال ، از اشعار لمعات جمال برافروخته بود و پر و بـال
پروانة فراق را به آتش حرمان سوخته و خورشيد چهر ة ناز سر از گريبـان صـبح
صادق نياز برآورده بود و هجومِ نجومِ هجران از پرتو آن روي به عدم نهاده، القصه
مجمعي بود كه آفتاب عالمتاب از تاب رخسار حضار مجلس، برقـع بـر ر شـام خ
انداخته بود و ماه از شرم آن خورشيدطلعتان به زير پرد ة صبح ، چهر ة خـود نهـان
گلعذاران [بود] و چون دفتر غنچـه 2 ساخته بود و آن نسخه به طريق تحفه در كف
[505[ ر به نسيم گفتار از هم ميگشودند و از روي شكفتگي به يكديگر مينمودند .
در اثنا ي آن كلمات ، نظر آن صاحبعيارانِ بازار سخنوري ب ر رسال ة حيدري
كه در باب مولانا شريف تبريزي شكرريزي نمودهاند ا فتاد و به مطالعـه مشـغول
مهرباني و ذرهپروري حيدري نسبت به مولانا لساني بوده، 3 گشتند ؛ اما از آنجا كه
صد برابر آن در بار ة بيهنري مولانا شريف ـكوش يده. چون ياران بر مضمـون آن
كلمات مطلع گشتند، زبان تعرض به ايذاي حيدري گشـ ـودند ر و وي توجـه بـه
جانب اين كمينه كرده گفتند تو در بار ة مولانا شريف چه مي يگو ي؟ گفتم :
ز شعرهاي ترش آب خضر منفعلست نسيم از نفس روحپرورش خجلستچون اثر اعتقاد و انصاف ازين كمينه به ظهور آمـد ، از روي تكلـف نمودنـد كـه
را به طريق قطعه بيان نما. هرچند اين بيچاره در 5 رسالهاي بگوي و اشعار شريف
6 پناه كهاين
7 شعر
مكرر گرچه سحرآميز باشد طبيعت را ملالانگيز باشد
گريخت، آن عزيزان، سر راه به حكم اين حـديث از جانـب ديگـر گرفتنـد كـه
لاتُثنّ« ي الا فقد تثلّث». به عذر ا« لمأمور معذور»، بيتي چند به طريق قطعه مرقوم
ساختم و هجو ثالثش نام كردم ؛ اميد كه ديدة صلاح در اصلاح آن گشايند و قلم
عفو و غطا بر خط خطاي آن كشند.
بيت
به عيب كس مگشا ديده گر هنر داري [505پ]كه عيب ديدن اهل هنر ز بيهنريست
8 چو ترك عيب كسان هست رهبر
هر كس كه بست ديده ز عيب كسان ز عيب بريست
و الحمد الله وحده .
اي حيدري ز جهل چو ملا شريف را هرجا رسيده بيهنر اظهار كردهاي
هست از تو دور رسم سخن بلكه خويش را شاعر به ريش و جبه و دستار كردهاي
تا كردهاي مذمت اين شعر دلپذير خود را به پيش اهل سخن خوار كردهاي:
«آزار من به ياري اغيار كرده
اي يك مرحمت نكرده صد آزار كردهاي
از عزت رقيب شكايت نميكنم زين شكوه ميكنم كه مرا خوار كردهاي»
چو از بهر شريف اي حيدري هجوي بيان كردي
ز من اكنون بيان حسب حال خويشتن بشنو
نه اي چون از رموز معني سرّ سخن آگه
مكن ديگر مذمت اهل معني را سخن بشنو:«كهن شد قصة مجنون، حديث درد من بشنو
سخن بشنو 9 به هر افسانهاي ضايع مكن خود را
زبان حال اگر داني به كوه بيستون بگذر
ز هر سنگي به رنگي شرح درد كوهكن بشنو»
شبي در كنج محنت يادم از هجو شريف آمد
به طعن حيدري هر دم سخن بنياد ميكردم
به خاطر ميرساندم گفتة نظم شريف اما
بدين ابيات رنگين هر زمانش ياد ميكردم:
«غمش
در سينه جا ميكردودل را شاد ميكردم 10
به تشريف بلا جان را مبارك باد ميكردم»
[506[ ر
حيدري مستي
از انديشة پيمانة جهل شايد از هجو اگر دفع خمار تو كنم 11
12 بس بود هجو تو اين بيت ز اشعار
شريف كه رقم سازم و هر لحظه به كار تو كنم:
«مژده دادي كه علاج دل زار تو كنم غمگسار تو شوم چارة كار تو كنم
بِه ز جان نيست متاعي من سودازده را كه به شكرانة اين مژده نثار تو كنم»
حيدري بهر لساني گفتهاي هجو شريف كي ز پستي پاية قدر تو بالا ميرود
گوش كن اين مطلع پرسوز سحرآميز او گر به سنگ خاره ميخوانيش از جا ميرود:
«كي غم عاشق به گشت باغ و صحرا ميرود عشق ما با اوست غم با اوست هر جا ميرود
آخر عمر شريف است اي صبا رو پيش يار گو يك امروزش مران از در كه فردا ميرود»اي حيدري از گرمي گفتار بپرهيز با منصب پروانه چكارست مگس را
تا لب ز پي طعنة اين نكته گشودي گشتي هدف تير ملامت همه كس را:
«اي دل ز تف آه بسوز اهل هوس را خار ره آن گل مپسندان همه كس را
13
14 معلوم شود بي كسي من همه كس روزي كه شوم كشته فغاني نكند كس
را»
اگر بودي تو را از نكتهداني حيدري بهره نميبودي به طعن نكتهدانان سخن مايل
ز گفتار شريف از آدمي بيت دويي بشنو چو حيوانان ز تفتيش سخنداني مشو غافل:
«به عالم عشقبازي با پريرويان سنگيندل
عجب درديست بيدرمان عجب رنجيسـت بيحاصـل
به كام دل دو روزي چون توانم زندگي كردن
كه باشد يار بدخو چرخ ظالم عمر مستعجل »
[506[ پ
كجا شريف و كجا حيدري؟ تعالي االله! ز هجو گفتن او صادقي به هم خوردم
دو بيت از سخنان شريفم آمد ياد چنانكه خون دل از ديده دمبهدم خوردم:
«مدام درد و غم از ساغر الم خوردم ز عمر خويش شدم سير بس كه غم خوردم
نميشود كه نشويم كتاب زهد شريف بهمصحف رخ مشكينخطان قسم خوردم»
15 كردهاي طعن شريف اي حيدري از جاهلي
دفتر نظم تو زان خالي است از گفتار عشق
شرمت از نظم چنين نامد كه از عين حفا ميتوانش گفت بحر گوهر اسرار عشق:
«پيش او خوارم كه ظاهر كردهام
16
اسرار عشق ظاهراً كفر است در پيش بتان اظهار عشق
گر زلال خضر شربت گردد و عيسي طبيب تا نميميرد نمييابد شفا بيمار عشق»
از عزت رقيب شكايت نميكنم زين شكوه ميكنم كه مرا خوار كردهاي»
چو از بهر شريف اي حيدري هجوي بيان كردي
ز من اكنون بيان حسب حال خويشتن بشنو
نه اي چون از رموز معني سرّ سخن آگه
مكن ديگر مذمت اهل معني را سخن بشنو:«كهن شد قصة مجنون، حديث درد من بشنو
سخن بشنو 9 به هر افسانهاي ضايع مكن خود را
زبان حال اگر داني به كوه بيستون بگذر
ز هر سنگي به رنگي شرح درد كوهكن بشنو»
شبي در كنج محنت يادم از هجو شريف آمد
به طعن حيدري هر دم سخن بنياد ميكردم
به خاطر ميرساندم گفتة نظم شريف اما
بدين ابيات رنگين هر زمانش ياد ميكردم:
«غمش
در سينه جا ميكردودل را شاد ميكردم 10
به تشريف بلا جان را مبارك باد ميكردم»
[506[ ر
حيدري مستي
از انديشة پيمانة جهل شايد از هجو اگر دفع خمار تو كنم 11
12 بس بود هجو تو اين بيت ز اشعار
شريف كه رقم سازم و هر لحظه به كار تو كنم:
«مژده دادي كه علاج دل زار تو كنم غمگسار تو شوم چارة كار تو كنم
بِه ز جان نيست متاعي من سودازده را كه به شكرانة اين مژده نثار تو كنم»
حيدري بهر لساني گفتهاي هجو شريف كي ز پستي پاية قدر تو بالا ميرود
گوش كن اين مطلع پرسوز سحرآميز او گر به سنگ خاره ميخوانيش از جا ميرود:
«كي غم عاشق به گشت باغ و صحرا ميرود عشق ما با اوست غم با اوست هر جا ميرود
آخر عمر شريف است اي صبا رو پيش يار گو يك امروزش مران از در كه فردا ميرود»اي حيدري از گرمي گفتار بپرهيز با منصب پروانه چكارست مگس را
تا لب ز پي طعنة اين نكته گشودي گشتي هدف تير ملامت همه كس را:
«اي دل ز تف آه بسوز اهل هوس را خار ره آن گل مپسندان همه كس را
13
14 معلوم شود بي كسي من همه كس روزي كه شوم كشته فغاني نكند كس
را»
اگر بودي تو را از نكتهداني حيدري بهره نميبودي به طعن نكتهدانان سخن مايل
ز گفتار شريف از آدمي بيت دويي بشنو چو حيوانان ز تفتيش سخنداني مشو غافل:
«به عالم عشقبازي با پريرويان سنگيندل
عجب درديست بيدرمان عجب رنجيسـت بيحاصـل
به كام دل دو روزي چون توانم زندگي كردن
كه باشد يار بدخو چرخ ظالم عمر مستعجل »
[506[ پ
كجا شريف و كجا حيدري؟ تعالي االله! ز هجو گفتن او صادقي به هم خوردم
دو بيت از سخنان شريفم آمد ياد چنانكه خون دل از ديده دمبهدم خوردم:
«مدام درد و غم از ساغر الم خوردم ز عمر خويش شدم سير بس كه غم خوردم
نميشود كه نشويم كتاب زهد شريف بهمصحف رخ مشكينخطان قسم خوردم»
15 كردهاي طعن شريف اي حيدري از جاهلي
دفتر نظم تو زان خالي است از گفتار عشق
شرمت از نظم چنين نامد كه از عين حفا ميتوانش گفت بحر گوهر اسرار عشق:
«پيش او خوارم كه ظاهر كردهام
16
اسرار عشق ظاهراً كفر است در پيش بتان اظهار عشق
گر زلال خضر شربت گردد و عيسي طبيب تا نميميرد نمييابد شفا بيمار عشق»