معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
باعث رنجش ما یک سخن سرد بس است
دل چون آیینه را نیم نفس بسیارست


صائب تبریزی
نازکان از سخن سرد ز هم می پاشند
بر دل غنچه، دم باد صبا شمشیرست


صائب تبریزی
سخن سرد نسیم جگر سوخته است
از نصیحت دل افگار چه پروا دارد؟


صائب تبریزی
به نسیم سخن سرد پریشان نشوند
همچو دستار سر صبح، پریشان خودند


صائب تبریزی
از سر چه صد رسن انداختی
تا سوی بالای تو بازآمدیم

ناله سرنای تو در جان رسید
در پی سرنای تو بازآمدیم

#مولانــــا
چون سر ما مطبخ
سودای توست

بر سر سودای تو بازآمدیم

#مولانــــا
ما به تماشای تو بازآمدیم
جانب دریای تو بازآمدیم

سیل غمت خانه دل را ببرد
زود به صحرای تو بازآمدیم

#مولانــــا
کی شنبه‌ی من به شادمانی برخاست
یا جمعه‌ی من بزمِ نشاطی آراست
خوب است که ایّام برافتد، ور نی
تا شنبه و جمعه هست، این غم برجاست

#نظیری_نیشابوری
بزن در نامه‌ام ای ابرِ محشر از کرم برقی
که می‌ترسم ملک را چشم بر اعمالِ من افتد

به قاتل خونِ خود پیش از سوالِ حشر می‌بخشم
که می‌ترسم که در درماندگی ز اِهمالِ من افتد

#نظیری_نیشابوری
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا

غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا

#عبید_زاکانی
مستان و همای دزد پیر زیرنویس
<unknown>
دزد پیری را به دام انداختند/دست و پا بستند و حد بنواختند

گفت قاضی این خطاکاری چه بود/گفت دزد هان اگر گویم به پا خیزد ز دامان تو دود

گفت هان بگوی کار خویشتن/گفت هستم همچو قاضی راهزن

گفت آه زرها که بردستی کجاست/گفت در نزد شماست

گفت آن لعل بداخشانی چه شد/گفت میدانم و میدانی چه شد...


#دزد_پیر
#مستان_و_همای
شاد زی، با سیاه‌چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده، شادمان بباید بود
وز گذشته، نکرد باید یاد

من و آن جعد‌مویِ غاليه‌بوی
من و آن ماه‌رویِ حورنژاد

نيك بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن‌که او نخورد و نداد

باد و ابرست این جهان، افسوس!
باده پیش آر، هرچه بادا باد!

شاد بوده‌ست ازین جهان هرگز
هیچ‌کس؛ تا از او تو باشی شاد؟

داد دیده‌ست ازو به هیچ سبب
هیچ فرزانه؛ تا تو بینی داد؟

#رودکی
#سعید_نفیسی (۱۳۸۲). محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی. چاپ چهارم. تهران: امیرکبیر. صفحهٔ ۴۹۵.
Saaz O Avaaz 4
Mohammad Reza Shajarian
پسندی خوار و زارم تا کِی و چند
پریشـان روزگــارم تا کِی و چند
ته که باری زِ دوشم بَرنگیری
گری سَربار بارم تا کِی و چند...

#باباطاهر

«ساز و آواز دشتستانی»

استاد #محمدرضا_شجریان
دوبیتی‌های #باباطاهر
از آلبوم #مرغ_خوشخوان
عجب، هم دوستی با من چنین، هم دشمنم هستی
به جان می‌پروری روح‌ِ مرا، خصم‌ِ تنم هستی

نمی‌دانی مگر تن مَرکَب‌ِ روح است و بالِ جان
ترا من دوست می‌دارم، چرا پس دشمنم هستی؟

هزاران شیشه خالی گشت و روحم پر نشد از تو
اگرچه حاضر اندر سفره باغ و گلشنم هستی

هزاران بار برگردانده‌ام رو از تو یوسف‌وار
زلیخا‌گونه دست از پشت در پیراهنم هستی

نمی‌دانم چه هستی، کیستی، قصد‌ِ چه‌ها داری؟
ولی دانم که چون روح‌ِ طبیعی در تنم هستی

نزَد در کشتی‌ِ عشق و جنون پشتم فلک بر خاک
که می‌داند که تو یار‌ِ من و گُردافکنم هستی

ندارم هیچ و شکوا هم ندارم هیچ از دهقان
در این صحرای بیرحمی تو خوشه و خرمنم هستی

بسا صبح‌ِ درخشان دیده‌ام، تاریک‌تر از شب
شبان‌ِ تیره هم دیدم که روز‌ِ روشنم هستی

عجب دارم امید از خویش و از دیرینه یار‌ِ خویش
به او گویم: چرا هم دوستی، هم دشمنم هستی؟

#مهدی_اخوان_ثالث
#ای_می (کوچه باغی)
#ترا_ای_کهن_بوم_و_بر_دوست_دارم
کدام عهد نکویان عهد ما بستند
به عاشقان جفاکش که زود نشکستند

خدا نگیردشان گرچه چارهٔ دل ما
به یک نگاه نکردند و می‌توانستند

نخست چون در میخانه بسته شد گفتم
کز آسمان در رحمت به روی ما بستند

مکن به چشم حقارت نظر به درویشان
که بی‌نیاز جهانند اگر تهی دستند

حریف عربدهٔ می کشان نه‌ای ای شیخ
به خانقاه منه پا که صوفیان مستند

غم بتان به همه عمر خوردم و افسوس
که آخر از غمشان مردم و ندانستند

ز جور مدعیان رفت از درت هاتف
غمین مباش گر او رفت دیگران هستند

#هاتف_اصفهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تقدیم به عاشقان ایران
ایران /// سالار عقیلی

بگذار در راه عبورت خاک باشم
بگذار از عشق تو، سینه چاک باشم

بگذار باشم تا ابد چشم انتظارت
تا می تپد قلبم ، بمانم بی قرارت..
 گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور

بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور

[خیام]
یکی برِ او[=بایزید بسطامی] آمد که «مرا چیزی بیاموز که رستگاریِ من بوَد.» گفت: «در دو حرف یاد گیر. از علم چندانت بس که بدانی که خداوند بر تو مُطّلع است و هرچه می‌کنی می‌بیند و بدانی که خداوند از عملِ تو بی نیاز است.»

تذکرة‌الاولیا عطار نیشابوری
تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چرا در علوم انسانی عقب مانده ایم؟



دکتر شفیعی کدکنی
وعده ی ديدار


وعده ی ديدارِ درخت‌ و بهار
وعده ی‌ ديدارِ گُل‌ و آبِ جوی
وعده ی‌ ديدارِ نسيم‌ و گياه‌
جمله‌،
سرانجام‌، به‌ سامان‌ رسد

وعده ی‌ ديدارِ من‌ و دوست‌،
آه‌!


استاد شفیعی کدکنی
به گرد دل همی‌گردی چه خواهی کرد می‌‌دانم
چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد می‌‌دانم

یکی بازی برآوردی که رَختِ دل همه بردی
چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد می‌دانم

به یک غمزه جگر خستی پس آتش اندر او بستی
بخواهی پخت می‌‌بینم بخواهی خورد می‌دانم

به حقِ اشکِ گرم من به حقِ آهِ سرد من
که گرمم پرس چون بینی‌که گرم از سرد می‌‌دانم

مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
که‌سوز از سوز و دود از دود و درد از درد‌می‌دانم

به دل گویم که چون مردان صبوری کن دلم گوید
نه مردم نی زن ار از غم ز زن تا مرد می‌دانم

دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی نمی‌گفتی
که از مردی برآوردن ز دریا گرد می‌دانم

جوابم داد دل کان مه چو جفت و طاق می‌بازد
چو ترسا جفت گویم گر ز جفت و فرد می‌دانم

چو در شطرنج شد قایم بریزد نرد شش پنجی
بگویم مات غم باشم اگر این نرد می‌دانم

 #مولانای_جان