معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.5K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هر سخن در نهایت می تواند سایه حقیقت باشد. سخن گفتن مقام علم الیقین است و دیدن حقیقت, مقام عین الیقین.

شاید حروف مقطعه در قرآن, به زبانی, بیان ارتعاش ظاهرا بی معنی ناشی از فضای پسا سکوت باشد.

به قول حضرت شمس,
عرصه سخن بس تنگ است و عرصه معنی فراخ, از سخن پیشترآ تا عرصه بینی و فراخ.

خامش کن اگر تو را از خمشان خبر بدی
وقت کلام لاییی وقت سکوت هستیی

غزل 2484 مولانا
هو

همه پرده های میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی، قواعدی داشته باش اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری درباره شان استفاده نکن، به ویژه از بت ها بپرهیز. مراقب باش از راستی هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد اما با ایمانت در پی بزرگی مباش...

# شمس تبریزی
Tir Mojgan
Hayedeh
تیر مژگان

زنده یاد بانو هایده
ابلیس لعین را گفتند که : دوست ترین تو کیست ؟
گفت : مومن بخیل !
و دشمن ترین تو کیست ؟
گفت : فاسق سخی !!!



مقالات شمس تبریزی 796
Be Sooye To
Ali Zand Vakili
مگر تو را جویم علی زند وکیلی
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو

غزلیات شمس
ﺷﺒﻲ #ﺳﻠﻄﺎﻥ_محمود ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛
ﺑﻪ ﺭييس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ:
ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.

ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ می شوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ،
" ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.

ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟

ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ!
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ ...

ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ!
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ!!....
ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ "ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ" ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ" ﻫﺴﺘﯽ!

"ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟!!

ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ.
ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ مي توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ!

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ" ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ!
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ!!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!!

ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ:
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ "ﻏﺴﻞ" ﻭ "ﮐﻔﻨﺖ" ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.

ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!!!
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ "ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ" ﻫﺴﺘﻢ.

ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!...
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ!
ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ "ﺣﺴﻦﻇﻦ" ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ...

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ👌🏻

#شیخ_بهایی #سوء_ظن #قضاوت
در آدمی ، عشقی و دردی و خار خاری  و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود ، نیاساید !
و آرام نیابد.
این خلق به تفصیل در هر پیشه و صنعتی و مذهبی و تحصیل ، جه‍د میکنند و هیچ آرام نمی گیرند. زیرا آنچه مقصود است بدست نیامده است آخر معشوق را دلارام می گویند یعنی که دل بوی آرام گیرد پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟
این جمله خوشی ها و مقصودها چون نردبانیست و چون پایه های نردبان جای اقامت نیست از بهر گذشتن است .
خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایه های نردبان عمر خود را ضایع نکند !!!

فیه ما فیه
ژان کریستف ۳.pdf
5.1 MB
ژان کریستف (جلد سوم) اثر
#رومن_رولان


#ادبیات_داستان
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست
می‌کنم یک‌هفته‌اش زنجیر عاقل می‌شود

وحشی بافقی
از نظر حضرت مولانا :

کبر و غرور و خود خواهی از علل خشم است،
و باعثِ بروز کینه و نفرت .
 برای رهایی از آن باید کبر و کینه و نفرت را از میان برد.

جمله خشم از کبر خیزد ، از تکبر پاک شو
گر نخواهی کبر را رو بی تکبر خاک شو

و در آخر میگوید :
رو تو قصاب هوا شو ! کبر و کین را خون بریز !
چند باشی خفته زیر این دو سگ چالاک شو!!!

در داستانی از مثنوی  ، کسی از حضرت عیسی میپرسد :در عالم چه چیزی از جمله کارها دشوارتر است ؟ فرمود خشم خدا!
پرسید از خشم خدا چگونه می‌توان در امان بود ؟
پیامبر پاسخ داد : ترک خشم !
در خانقاه، طاقت من ندارند.
در مدرسه، از بحث من دیوانه شوند.
مردمان عاقل را چرا دیوانه باید کرد؟

شمس تبریزی
🌹



الهی!
خواندی تاخیر کردم. فرمودی، تقصیر کردم. عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.
اگر گوییم ثنای تو گوییم، اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی!
گفتی کریمم، امید بدان تمام است. تا کرمِ تو در میان است، نا امیدی حرام است.

#جناب_خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات 🌿
فکر زنجیری کنید ای عاقلان
بویِ گیسویی مرا دیوانه کرد

پیش هر بیگانه گویم راز خود
آشنا رویی مرا دیوانه کرد

واقف لاهوری🌿
حق بندگی:
از ابراهیم ادهم پرسیدند : تو بنده کیستی؟؟؟؟
بر خود لرزید و به خاک افتاد . آنگاه بر خاست و این آیه را خواند
"ان کل من فی السماوات و الارض الا اتی الرحمن عبدا "
پرسیدند چرا از اول جواب ندادی؟
گفت : ترسیدم که اگر بگویم بنده خدا هستم او حق بندگی اش را از من بخواهد و بگوید:
مگر حق بندگی ما را ادا کرده ای که چنین ادعائی میکنی؟؟؟
و اگر بگویم بنده او نیستم چگونه چنین چیزی ممکن است ؟؟؟؟؟؟

از کتاب زیبای قصه های شیرین تذکره الاولیا
اما ای دوست ؛

بهشت و دوزخ نیز با توست...
درباطن خود باید جستن،!

و هر کسی را
به قدر مرتبۀ او باشد.!

#عین القضات همدانی
خزیدند و شب مسکین گرفتند
شکن در هم زدند و چین گرفتند

تمام کوه بر معراج می‌رفت
شهان در جان من شاهین گرفتند

سرم بر باد می‌شد دل بر آتش
زبان از وعده‌ی دیرین گرفتند

کمر در قتلگه بستند و در بر
مرا در خرقه‌ی نسرین گرفتند

امان بردند و جان در خطّه‌ی نو
به غسل باده‌ی تکوین گرفتند

سخن کوتاه و خاموشی وزان باد
که حلمی بهر این تضمین گرفتند