قلاش
محسن چاووشی
#محسنچاوشی
#قلاش
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
#مولانا
#قلاش
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
#مولانا
در صورت آدمی دو چیز مهم است:
یکی لبخندش
و دیگری عمق نگاهش
که هیچ جراحی نمیتواند به انسان بدهد!
لبخند آدمی اقیانوس صورتش است
و چشمهایش آفتاب...
#مایاکوفسکی
یکی لبخندش
و دیگری عمق نگاهش
که هیچ جراحی نمیتواند به انسان بدهد!
لبخند آدمی اقیانوس صورتش است
و چشمهایش آفتاب...
#مایاکوفسکی
دم آفتاب دیدم به شبی که نام گیرم
که به دست روشنیها همه دست عام گیرم
دو جهان سراب بینم، همه تن به خواب بینم
چو جهان خراب بینم دم این کلام گیرم
به طریق پاکبازی که ره خجستگان است
غم و اندُهان بپوشم وَ هماره جام گیرم
که به جام کامکاری همه سوی نور و عشق است
چه غم و چه سوگواری؟ همه را ختام گیرم
شب عاشقان ندیدی که چه روشناست جانا
روم آن مکان قدسی ز غم انتقام گیرم
چو کسی به چهره دارد غم صد هزار ساله
همه صد هزار سالش به دمی خرام گیرم
ز برون گریزپایم که دم گریزجایم
نه به آینه نمایم نه ز چشمه وام گیرم
دو جهان چه افتخاریست به زمام و نامداری؟
پس پردههای اعظم به نهان زمام گیرم
حلمیا چه ساز کردی که ز جام دود خیزد؟
ز مذاق آسمانیت به خدا دوام گیرم
که به دست روشنیها همه دست عام گیرم
دو جهان سراب بینم، همه تن به خواب بینم
چو جهان خراب بینم دم این کلام گیرم
به طریق پاکبازی که ره خجستگان است
غم و اندُهان بپوشم وَ هماره جام گیرم
که به جام کامکاری همه سوی نور و عشق است
چه غم و چه سوگواری؟ همه را ختام گیرم
شب عاشقان ندیدی که چه روشناست جانا
روم آن مکان قدسی ز غم انتقام گیرم
چو کسی به چهره دارد غم صد هزار ساله
همه صد هزار سالش به دمی خرام گیرم
ز برون گریزپایم که دم گریزجایم
نه به آینه نمایم نه ز چشمه وام گیرم
دو جهان چه افتخاریست به زمام و نامداری؟
پس پردههای اعظم به نهان زمام گیرم
حلمیا چه ساز کردی که ز جام دود خیزد؟
ز مذاق آسمانیت به خدا دوام گیرم
باز خراب آمدم سوی گلستان عشق
باز عنانم گرفت آن سوی پنهان عشق
فصل بهاران گذشت، اندُه باران رسید
باز خزان آمد و باز زمستان عشق
غم چه خوری عاشقا، باز رسد دور ما
بعد زمستان عشق باز بهاران عشق
آخر از این فصلها میشکفد وصلها
مژدهی مستی ماست بر لب یاران عشق
خانهبهدوش و خراب نوبت مستی و خواب
کار خدا کار من گشته به فرمان عشق
برشو و خوش بنگرم، من به دم آخرم
آخرتم می برم بر سر و دامان عشق
رخت ز پنهان دوست بست و به ایران رسید
حلمی دیوانهخوی، شاه دلیران عشق
باز عنانم گرفت آن سوی پنهان عشق
فصل بهاران گذشت، اندُه باران رسید
باز خزان آمد و باز زمستان عشق
غم چه خوری عاشقا، باز رسد دور ما
بعد زمستان عشق باز بهاران عشق
آخر از این فصلها میشکفد وصلها
مژدهی مستی ماست بر لب یاران عشق
خانهبهدوش و خراب نوبت مستی و خواب
کار خدا کار من گشته به فرمان عشق
برشو و خوش بنگرم، من به دم آخرم
آخرتم می برم بر سر و دامان عشق
رخت ز پنهان دوست بست و به ایران رسید
حلمی دیوانهخوی، شاه دلیران عشق
چنین بازگشت خطیر، تهوّری بیمثال میطلبید. آن دم لامکان که به زیر نظر کنی و خاک ببینی و خون و هیاهو، و هیچ از انسان در میانه نیست و هیچ از عشق. چنین عزم بیهمتا که بازگردی و شانه به شانهی سنگ و سگ و درخت و آفتاب - اگر به گرد پای ایشان برسی - چو خاک فروتن تن آسمانها رج زنی و از آسمانها فرشی برازندهی زمینیان فرا آری.
بازگردی که عشق تنها نماند. بازگردی که خداوند که در تمنّای اظهار خویش است از غلغلهی ذرّهی جان تو کار کارستان کند. بازگردی به خانهی ضحاکان - لانهی ماران. بازگردی به جان آخته از عشق و دهان آکنده از واژه.
پرسید بازمیگردی؟
پیشتر بازگشته بودم.
حلمی - کتاب اخگران
#بازگشت
#کار_عشق
بازگردی که عشق تنها نماند. بازگردی که خداوند که در تمنّای اظهار خویش است از غلغلهی ذرّهی جان تو کار کارستان کند. بازگردی به خانهی ضحاکان - لانهی ماران. بازگردی به جان آخته از عشق و دهان آکنده از واژه.
پرسید بازمیگردی؟
پیشتر بازگشته بودم.
حلمی - کتاب اخگران
#بازگشت
#کار_عشق
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را
سست عهدی که بدو عهد مودت بستم
ترسم آخر که به سختی شکند پیمان را
#فروغی_بسطامی
طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را
سست عهدی که بدو عهد مودت بستم
ترسم آخر که به سختی شکند پیمان را
#فروغی_بسطامی
می میار که درد سر و خمار آرد
از آن می آرد که هوش آرد و خمار برد
هزار بار دلم هست و در میان دل نیست
در این میان دل سلمان کدام بار برد؟
#سلمان_ساوجی
از آن می آرد که هوش آرد و خمار برد
هزار بار دلم هست و در میان دل نیست
در این میان دل سلمان کدام بار برد؟
#سلمان_ساوجی
#مثنوی_معنوی_شریف_دفتر_سوم بیت ۴۷۵۱
عشق، از اوّل چرا خونی بُوَد
تا گریزد آنکه بیرونی بُوَد
ابتدای سلوک مولانا
عشق از اول چرا خونی بُوَد
مولانا انگار از ابتدا می دانسته به کجا و با چه شرایطی سروکار دارد.
ابتدای سلوک حافظ
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
اما حافظ بعد از ورود به این مسیر از سختی راه سخن میگوید و همچنین میگوید
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد.
به نظر مى آید که هم حافظ و هم مولانا هر کدام در زمانى از عمر خویش پاى در این راه گذارده، و بر خلاف باور بسیارى که یکى را به اوج برده و دیگرى را نفى می کنند هرکدام به اوج کمالات خود رسیده اند.
یکی ست ترکى و تازى در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانى
عشق، از اوّل چرا خونی بُوَد
تا گریزد آنکه بیرونی بُوَد
ابتدای سلوک مولانا
عشق از اول چرا خونی بُوَد
مولانا انگار از ابتدا می دانسته به کجا و با چه شرایطی سروکار دارد.
ابتدای سلوک حافظ
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
اما حافظ بعد از ورود به این مسیر از سختی راه سخن میگوید و همچنین میگوید
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد.
به نظر مى آید که هم حافظ و هم مولانا هر کدام در زمانى از عمر خویش پاى در این راه گذارده، و بر خلاف باور بسیارى که یکى را به اوج برده و دیگرى را نفى می کنند هرکدام به اوج کمالات خود رسیده اند.
یکی ست ترکى و تازى در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانى
کانال مثنوی خوانی
نوای نی
موسیقی
بشنو این نی چون شکایت می کند
آواز استاد شجریان، تار جلیل شهناز، نی حسن کسایی، شعر مولانا
بشنو این نی چون شکایت می کند
آواز استاد شجریان، تار جلیل شهناز، نی حسن کسایی، شعر مولانا
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی_دکلمه_شماره_۱
غزل شماره ۱
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها
غزل شماره ۱
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها
@navayegollha
Mahasti
ترانه :برگ گل
خواننده :بانو مهستی
تنظیم :محمد حیدری
ترانه سُرا :بانو هما میرافشار
خواننده :بانو مهستی
تنظیم :محمد حیدری
ترانه سُرا :بانو هما میرافشار
Audio
حمیرا ،،لحظه خدا حافظی
، حمیرا به دوراز چشم پدر تحت تعلیم استاد علی تجویدیقرار گرفت. وی دو سال بعد در سن ۲۱ سالگی به یک خواننده تمام عیار تبدیل شد. در همان سن آوازی را در د...
، حمیرا به دوراز چشم پدر تحت تعلیم استاد علی تجویدیقرار گرفت. وی دو سال بعد در سن ۲۱ سالگی به یک خواننده تمام عیار تبدیل شد. در همان سن آوازی را در د...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قطعهی "کارون"
از مشهورترین و زیباترین
قطعات زنده نام #فریدون_توللی
به مناسبت سالروز درگذشت #فریدون_توللی
یادش جاوید به مهر
از مشهورترین و زیباترین
قطعات زنده نام #فریدون_توللی
به مناسبت سالروز درگذشت #فریدون_توللی
یادش جاوید به مهر
فریدون تَوَلَّلی (۱۲۹۸، شیراز – ۹ خرداد ۱۳۶۴، تهران) یکشاعر، فعال سیاسی و باستان شناس ایرانی بودفریدون توللی در شیراز به دنیا آمد. والدینش از تیرهٔ توللی طایفه عملهٔ قشقایی بودند. پس از پایان دورهٔ آموزشهای دبستانی و دبیرستانی در این شهر، وارد دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۲۰ در رشتهٔ باستانشناسی دانشکده ادبیات این دانشگاه فارغالتحصیل گردید. سپس به کار باستانشناسی روی آورد و تا امرداد ۱۳۳۲ چندی رئیس ادارهٔ باستانشناسی استان فارس بود. توللی، پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد و به نوشتن مقالات سیاسی در نشریات حزب توده و مجموعهٔ سیاسی طنزآمیزی با نام «التفاصیل» پرداخت. توللی پس از کودتای ۲۸ امرداد از فعالیتهای سیاسی دست شست و در کتابخانهٔ دانشگاه پهلوی شیراز به کار مشغول شد. توللی بر اثر آشنایی با نیما یوشیج در شعر بهشیوهً جدید گرایش یافت و به یکی از پیشروان آن تبدیل شد. دفترهای شعر «رها» و «نافه» او محصول همین دوران است. وی بعدها به مخالفت با فرم آزاد نیمایی پرداخت و مجموعهای از غزل و قصیده به شیوهٔ قدیم را با نام «پویه» منتشر کرد.
توللی با زبان فرانسه آشنایی داشت و اشعاری از شاعران فرانسهزبان را به فارسی برگرداندهاست. او سرانجام پس از سالها بیماری قلبی در سال ۱۳۶۴ درگذشت. همسر ویمهین توللی بود که از آنها سه فرزند به نامهای نیما و فریبا و رها بهجای ماندهاست. توللی بهخاطر علاقهٔ زیادش به نیما نام او را بر نخستین دختر خود میگذارد. ویژهنامهٔ توللی در شمارهٔ هشتاد و پنج مجلهٔ بخارا با مقالاتی ازمحمدرضا شفیعی کدکنی، محمد افشینوفایی، مهدی فیروزیان، علیاکبر سعیدی سیرجانی و… در زمستان ۱۳۹۰ منتشر شدهاست
شعر توللی عمدتاً شعری عاشقانه، رمانتیک و احساساتی است: با تصاویر، واژهها و ترکیبهای فریبندهٔ خوشاهنگ، که با بیان شاعرانهٔ احساسات فردی، بیش از هر چیز از کامجوییهای جسمانی سخن میگوید؛ و توفیق وی در شاعری، بهسبب همین شعرهاست. توللی در سرودن شعر عاشقانه به شیوهٔ نو، روزگاری پیشرو و نظریهپرداز بودهاست و در این زمینه سهم بزرگی داردالتفاصیل (۱۳۲۴)
رها (۱۳۲۹)
کاروان (۱۳۳۱)
نافه (۱۳۴۰)
پویه (۱۳۴۵)
شگرف (۱۳۵۳)
بازگشت (۱۳۶۹)
کابوس (۱۳۸۶
منابعویرایش
طلا در مس، رضا براهنی، انتشارات زریاب، ۱۳۸۰، تهران.
منصور پایمرد، روزنامه اعتمادملی، شماره ۳۸۹، ۱۳۸۶.
توللی و حوادث فارس، حسن امداد، بخارا، سال چهارم، شماره۸۵
🌺روحش شاد و یادش گرامی باد🌺
توللی با زبان فرانسه آشنایی داشت و اشعاری از شاعران فرانسهزبان را به فارسی برگرداندهاست. او سرانجام پس از سالها بیماری قلبی در سال ۱۳۶۴ درگذشت. همسر ویمهین توللی بود که از آنها سه فرزند به نامهای نیما و فریبا و رها بهجای ماندهاست. توللی بهخاطر علاقهٔ زیادش به نیما نام او را بر نخستین دختر خود میگذارد. ویژهنامهٔ توللی در شمارهٔ هشتاد و پنج مجلهٔ بخارا با مقالاتی ازمحمدرضا شفیعی کدکنی، محمد افشینوفایی، مهدی فیروزیان، علیاکبر سعیدی سیرجانی و… در زمستان ۱۳۹۰ منتشر شدهاست
شعر توللی عمدتاً شعری عاشقانه، رمانتیک و احساساتی است: با تصاویر، واژهها و ترکیبهای فریبندهٔ خوشاهنگ، که با بیان شاعرانهٔ احساسات فردی، بیش از هر چیز از کامجوییهای جسمانی سخن میگوید؛ و توفیق وی در شاعری، بهسبب همین شعرهاست. توللی در سرودن شعر عاشقانه به شیوهٔ نو، روزگاری پیشرو و نظریهپرداز بودهاست و در این زمینه سهم بزرگی داردالتفاصیل (۱۳۲۴)
رها (۱۳۲۹)
کاروان (۱۳۳۱)
نافه (۱۳۴۰)
پویه (۱۳۴۵)
شگرف (۱۳۵۳)
بازگشت (۱۳۶۹)
کابوس (۱۳۸۶
منابعویرایش
طلا در مس، رضا براهنی، انتشارات زریاب، ۱۳۸۰، تهران.
منصور پایمرد، روزنامه اعتمادملی، شماره ۳۸۹، ۱۳۸۶.
توللی و حوادث فارس، حسن امداد، بخارا، سال چهارم، شماره۸۵
🌺روحش شاد و یادش گرامی باد🌺
چشمه ها جوشید و بستان ها شکفت
اشک شادی ریخت از چشمان من
باد رسوا، دامن افشان برگذشت
بوی گل پیچید در ایوان من
ابر غم در تیرگی بارید و رفت
دل، طراوت یافت زین بارندگی
خنده زد چون صبح نمناک بهار
باز بر من چهر پاک زندگی
تاب گیسوی امید از هم گشود
بسته شد بر چنگ افسونکار من
شاخ نیلوفر، ز روزن سر کشید
نرم نرمک ریخت بر دیوار من
زنبق آسا، ترد و عطر افشان و مست
شعر شادابم دمید از باغ راز
بوسه زد بر نوک انگشتان گرم
نغمه، از دل پایکوبان تا به ساز
غنچه در بازوی ناز آلود یاس
با شکفتن های اخترها شکفت
یاد او، رقصان و عریان، در خیال
خند خندان، جلوه گر شد از نهفت
آرزو، چون نور رویاخیز ماه
گرم و خوش تابید بر اندام او
زلف بویا، کرده افشان تا بدوش
صد هوس در جان بی آرام او
جام لب، پر بوسه پیش آورد و مست
دست سوزان حلقه زد بر گردنم
از نفسهایش که کوته بود و گرم
خون به گرمی شعله ور شد در تنم
برنهادم چشم و خوشبختی گذشت
چون شرابی آتشین از کام من
کاش با آن بوسه، تیری سینه سوز
می زدود از یاد هستی نام من
فریدون توللی
اشک شادی ریخت از چشمان من
باد رسوا، دامن افشان برگذشت
بوی گل پیچید در ایوان من
ابر غم در تیرگی بارید و رفت
دل، طراوت یافت زین بارندگی
خنده زد چون صبح نمناک بهار
باز بر من چهر پاک زندگی
تاب گیسوی امید از هم گشود
بسته شد بر چنگ افسونکار من
شاخ نیلوفر، ز روزن سر کشید
نرم نرمک ریخت بر دیوار من
زنبق آسا، ترد و عطر افشان و مست
شعر شادابم دمید از باغ راز
بوسه زد بر نوک انگشتان گرم
نغمه، از دل پایکوبان تا به ساز
غنچه در بازوی ناز آلود یاس
با شکفتن های اخترها شکفت
یاد او، رقصان و عریان، در خیال
خند خندان، جلوه گر شد از نهفت
آرزو، چون نور رویاخیز ماه
گرم و خوش تابید بر اندام او
زلف بویا، کرده افشان تا بدوش
صد هوس در جان بی آرام او
جام لب، پر بوسه پیش آورد و مست
دست سوزان حلقه زد بر گردنم
از نفسهایش که کوته بود و گرم
خون به گرمی شعله ور شد در تنم
برنهادم چشم و خوشبختی گذشت
چون شرابی آتشین از کام من
کاش با آن بوسه، تیری سینه سوز
می زدود از یاد هستی نام من
فریدون توللی