معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
4- در غزل‌های طالب، حزن والامرتبه است و عدم طلب معاش دنیا بلند همتی است:
ما را تلاش برسر مال و معاش نیست
در دودمان همت ما این تلاش نیست
گو خوشدلی مکن بر لب بام ما گذر
حزن بلند مرتبه کم از انتعاش نیست
غزل 114

با اینکه روزگار سرشار از نعمت‌های فراوان است، اما همت شاعر از طلب آن سرباز می‌زند:
وگر جذب کمندی می‌کشد از هر طرف ما را
عجب گر اختیاری بعد ازین ماند به کف ما را
بود پر چشمه و پر سبز صحرای سپهر اما
فرو ماند سر همت بدین آب و علف ما را
غزل 77

به عبارتی دیگر طالب غم پرستی خویش را ناشی از همت بلند می‌داند:
این دل نشیمن مژة اشکبار کیست
وین شمع نیم مرده چراغ مزار کیست
پهلو به عرش می‌زند از همت بلند
این گرد بر فلک شده یا رب غبار کیست
غزل 218

💠#بازتاب_غم_رنج_و_ناامیدی_در_سبک_هندی
[ #با_تکیه_بر_غزلیات_طالب_آملی]


ادامه دارد... .
رُخ شويد از چكيده ي آبِ وضوي تو...
هر حورِ صبح خيز كه سر بَر كند ز خواب

بيرون ز هفت پرده ي شرمت عبور نيست
نازل مگر به شأنِ تو شد آيه ي حجاب!!

طالب آملی
11. بر طبق سنت ادبی غزل‌های عاشقانه، غم و اندوه و حسرت شاعر برگرفته از فراق و عشق معشوق است.
ضمن این که معروف است طالب معشوقی به نام #زهره داشته است که اختلاف طایفگی در آمل مانع وصال او و زهره گردید و حسرت اندوه فراوان ناشی از این شکست عشقی او را وادار به موافقت برای خروج از آمل کرد.
(گودرزی، 1376: 6)
سوزش داغ نو و داغ کهن هردو یکیست
بی تو در دیده مرا خار وسمن هر دو یکیست
نان حسرت خورم وجامة حسرت پوشم
کرم سیبم خورش و پوشش من هردو یکیست
کهنه از نو نشناسیم که بر دل ز فراق
کنج زندان و خیابان و چمن هردو یکیست

غزل 542

نشسته منتظرم تا غمی جمال نماید
چو روزه دار که جاسوسی هلال نماید
بود حرام چو می خون خود به دور تو خوردن
ولی ضرورت عشق تواش حلال نماید
غزل 835

همچنین ر.ک: غزل‌های 85 ، غزل 92 و ...

پی نوشت :
مجموعه روایت های داستان عشق #طالب_و_زهره:

💠#بازتاب_غم_رنج_و_ناامیدی_در_سبک_هندی
[ #با_تکیه_بر_غزلیات_طالب_آملی]
سید محمد طالب آملی در حدود سال 987 ه. ق در یکی از دهکده های سبز و خرم آمل مازندران دیده به جهان گشود و در حدود سال 1036 یا اندکی پیش از آن در کشمیر وفات یافته است.
جوانان مازندرانی ترانه ي دلنشینی که از عشق آشوب آفرین ِجوانی شیفته و آوارگی او از جور نا مادری حکایت میکند زمزمه میکنند که پیران قوم و راویان محلی آن را پیام درد آلود دوران نوجوانی طالب آملی میشمارند. یکی از دردمندترین شاعران شبک هندی که از ایران به سرزمین خیال انگیز و شاعر پرور سرزمین با عظمت هندوستان پناه برده است.
علت مهاجرت این سخنور نازک اندیش بدین سرزمین رویایی در این رباعی خلاصه میتوان کرد :

طالب گل این چمن به بستان بگذار
بگذار که میشوی پشیمان بگذار
هندو نبرد به تحفه کس جانب هند
بخت سیه خویش به ایران بگذار

روزگار جوانی طالب در زادگاه او به فراگیری دانش های رایج زمان گذشته، چه پیش از بیست سالگی در علوم گوناگون مانند منطق، هندسه، حکمت و عرفان دستی قوی یافته و سرآمد اقران گشته است. چنان که خود گوید:

"پا بر دومین پایه ي اوج عشراتم "

حضور او با لقب ملک الشعرایی در دربار نورالدین محمد جهانگیر( حکومت 1014-1036 ه. ق یا 1037 ) که خود فرمانروایی شاعر دوست و نکته دان بوده دلیلی است آشکار بر وسعت دانش او.
از اشعارش استنباط میشود که دهلی، لاهور،ملتان، پیشاور، گجرات، اجمیر و دیگر نقاط شبه قاره را سیاحت کرده است، چه مدت ِ توقف اورا در ملتان از این بیت میتوان دریافت :

ز مکثِ ملتان نزدیک شد که مرا
بَدَل شود لقبِ آملی به *مُلتانی

در این مسافرتها و دربدری ها با سختی و بدبختی دست به گریبان بوده است
.
.
*مُلتان : یکی از شهرهای استان پنجاب
در کشور پاکستان امروزی
💠 #معرفی
📖 #طالب_آملی_و_صور_خیال_در_دیوان_او (2)
""ادامه دارد...."""
طالب آملی
خوش آن‌که بجویی دلِ بیچاره ي خود را
ممنونِ سراغی کنی آواره ي خود را

از ضعف نگاهم نرسد سوی تو هرچند
پیوند کنم رشته نظاره ی خود را

آن طفل یتیمم که ز بس بی‌کسم از باد
*دریوزه کنم جنبش گهواره ي خود را

آن برکه ي خونم که کنم چشمه ي یاقوت
همچون رگ نشتر زده فواره ی خود را

آن بِهْ که لب از خواهشِ الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره ي خود را

تا چون گل صدبرگ به‌سوی تو فرستم
از سینه برآرم دلِ صدپاره ی خود را

طالب صفت آلوده به خونِ مژه دیدم
زآیینه ی رخسارِ تو، رخساره ی خود را

دریوزه : گدایی ، تکدی
طالب آملی
کفر، آزردنِ دل‌ هاست ؛ اَیا دین‌داران
یاد گیرید مسلمانی ازین هندوها...

طالب آملی
در این مسافرتها و دربدری ها با سختی و بدبختی دست به گریبان بوده است ،

چنان که گوید :
چو طفلی که باشد ز مکتب گریزان
گریزم ولی در پناه فقیری ...

زمینه ی نخستین دیدار شاعر را با جهانگیر ، دیانت خان از مقربان این فرمانروا برانگیخت ولیکن نه تنها سخنور نامدار آمل مورد توجه قرار نگرفت ؛ بلکه اسباب شرمندگی معرف نیز فراهم شد چه پس از آن واقع ار دیانت خان چنین در مقام پوزش خواهی برآمده است :

چه لطفها كه نمودي و مي‌نمائي نيز
به مهر بردي از خاطرم هواي وطن
نخست آنكه چو در غربتم نظر كردي
درم خريد خودت ساختي به خلق حسن
دوم كه پايه ذاتم چو نيك سنجيدي
به فرقم از گل تحسين متاع صد گلشن
سيم كه رتبه نظمم چو ديدي افشاندي
چو دل به پهلوي خود ساختي مرا مسكن
چهارم آنكه به بزم شهنشهم بردي
به مهر ديدي خفاش را حريف سخن
به پادشاهم سرگرم گفتگو كردي
به دستياري گردون نفاق زد با من
تو آنچه بايد كردي وليك طالع شوم
گشود بر من هم دوست طعنه هم دشمن
به بست نطق مرا بخت بد و زآن بستن
به صد زبان فصاحت بيان شود الكن

ولیکن اعتماد الدوله صدر اعظم و پدر زن جهانگیر که به مقام ادبی طالب پی برده بود در فرصتی مناسب او را با جهانگیر آشنا کرد و طالب از شاعران دربار گشت.

💠 #معرفی
📖 #طالب_آملی_و_صور_خیال_در_دیوان_او (3)
طالب آملی

""ادامه دارد... .
خوش درخور است وقت سوال و جواب‌ها
از یار لطف‌ها و ز ما اضطراب‌ها

با آنکه دین و دل ز کفم برد بی‌حساب
دارد هنوز عشق تو با من حساب‌ها

ای خرم آن‌کسان که به راه تو می‌خورند
شب، گردهای غربت و روز آفتاب‌ها

از من کنید نسخه ی دیوانگی طلب
کز دفترِ جنون زده‌ام انتخاب‌ها

ای یاد آن‌که شب همه‌شب مستِ اشتیاق
می‌دید دیده‌ام بیخیال تو ، خواب‌ها...

بر پیرهن فشان، عرقِ دل که بهترست
بوی گلاب غنچه ز دیگر گلاب‌ها

دارد تبسم تو به دل‌های خون‌چکان
آن منتی که داشت نمک بر کباب‌ها

" #طالب " ز علم مهر و وفا دم مزن که ما
تصنیف کرده‌ایم درین فن کتاب‌ها...

💠 #غرل
طالب آملی
صدهزاران جانِ شیرین کرده تاراج و هنوز
تیغِ او شیرین نمی‌سازد زبانِ تلخ را

طالب آملی
گَه به دل جلوه کند پرتوِ او ، گاه به چشم
قسمت این شد که در آیینه و آبش بینم

طالب آملی
در کشتنم همین دلِ نامهربان بس است
یک شیوه در تصرف او، همچنان بس است

ای غم بساط عیش مچین بر خود اینقدر
زین بیش خاطرم مخراش، امتحان بس است

در بزمِ عشق، حاجت جام و شراب نیست
ارباب نشئه را نگه ساقیان بس است

نزدیکِ گلشنی، غمِ مطرب چه می‌خوری؟
قرب جوارِ بلبل آتش‌زبان بس است

حسرت مرا به چیدنِ گل می‌دهد فریب
ورنی نسیمی از طرفِ بوستان بس است

گو دل مَشو ز نغمه ی داود و کام گیر
شیون‌طرازیِ نفس نوحه خوان بس است

طالب تلاش همره و همدم چه می‌کنی
توفیقِ هم‌عنان و خرد هم‌زبان بس است

#غرل
طالب آملی
گفتی که پر مساز مکرر پیامِ خویش...
خاموش قاصدا، که دلم زین خبر شکست

طالب آملی
بس که بر بستر گران شد چشمِ غم پرورد ما
بعدِ مرگ از خاک، معشوقانه خیزد گَرد ما

ما دَرِ دل بر رُخِ انفاسِ عیسی بسته ایم
برگ ریزانِ دوا، کم دیده باغِ دردِ ما ...

طالب آملی
.
عهد بستی
آنچه بین ماست ابدی‌ست.

فراموش کردم بپرسم،
عشق را می‌گویی یا رنج را...



نزار قبانی
.
تویی آن که خیزد از وِی
همه خرمی و سبزی

نظرِ کدام سَروی؟
نفسِ کدام بادی؟



هوشنگ ابتهاج
عطر عود / هایده
@katibehchannel
عطر عود

هایده


ترانه‌سرا : هما میرافشار
آهنگساز : محمد حیدری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رقصِ دف

موسیقی: بیژن مرتضوی
نهان تری تو از آن آتشی که در دلِ سنگ است
من ابلهانه چو گُل در چمن سُراغِ تو گیرم...

طالب آملی
دمید صبح و دمیدن گرفت نگهتِ دوست
ز هوش می روم ای همنشین بگیر مَرا

سری به انجمنم بود چون کُنم که نمود
خیالِ گوشه ی چشمِ تو گوشه گیر مَرا...

طالب آملی
اعتماد الدوله صدر اعظم و پدر زن جهانگیر که به مقام ادبی طالب پی برده بود در فرصتی مناسب او را با جهانگیر آشنا کرد و طالب از شاعران دربار گشت.
و چون جهانگیر از ذوق شاعری بهره داشت و نکته یاب و عالم بود وی را مقام ملک الشعرایی ارزانی فرمود و در توزک خود در ضمن شرح وقایع سال 1028 هـ ق به این آشنایی اشارت کرده گوید در این تاریخ طالب آملی به خطاب ملک الشعرایی خلعت امتیاز پوشید و چون رتبه یک سخنش از همگان در گذشت در سُلک شُعرای پایتخت منظم گشت. از آن هنگام طالب در بیشتر مسافرت های جهانگیر همراه وی بود چنان که میگوید :

طالب چرا به حمله نپیچد عنان چرخ
کاندر رکاب شاه جهانگیر می رود

تقی الدین اوحدی مولف عرفات العاشقین طالب را در اصفهان دیدار کرده و نوشته است :با آن که هنوز در عنفوان شباب بود و بر صفحه ی عذار خطی نداشت، رقم خط و نظم دلپذیرش چون زلف دلبران صید قلوب عارفان میکرد، این که تذکره نویسان وفات او را چهل سالگی نوشته اند درست نمینماید زیرا خود در اشعارش به پایان چهل سالگی اشارت دارد :

طالب مدان از طبع من آثار همواری عجب
کاین آهن پالوده را چل سال سوهان کرده ام

طالب یکی از توانا ترین شاعران سبک هندی است چه سخنوری چو صائب تبریزی عظمت مقام او را تصدیق کرده و گفته است :

به طرز تازه قسم یاد میکنم صائب
که جای طالب آمل در اصفهان پیداست

طالب در موارد فراوان از تاثیر پذیرفتن سعدی و حافظ شیراز برکنار نمانده و از این که شاگرد مکتب آنان بوده است میگوید :

ز شاگردان سعدی می شمارم خویش را اما
به جان در احترام حافظ شیراز می کوشم

💠 #معرفی
📖 #طالب_آملی_و_صور_خیال_در_دیوان_او (4)
طالب آملی

""ادامه دارد... .
طالب در موارد فراوان از تاثیر پذیرفتن #سعدی و #حافظ شیراز برکنار نمانده و از این که شاگرد مکتب آنان بوده است میگوید :
ز شاگردان سعدی می شمارم خویش را اما
به جان در احترام حافظ شیراز می کوشم

این تاثیر پذیری را نه تنها در شکل ظاهری شعر او، یعنی در آوردن نام ممدوح در پایان غزل میتوان دید، چه در این بیت :
طالب ز شوق بزم جهانگیر پادشاه
فرسنگ ها به دیده نوردیده آمدم

بلکه با همه ي مضمون انگیزی و خیال پردازی در موارد بسیار از مضامین بلندآیین ِ لسان الغیب شیراز سود جسته است. چنان که با الهام از این بیت حافظ :
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید
تبارک الله ازین فتنه ها که در سر ماست

غزلی در همان بحر "مجنث، مفاعلن، فعلاتن، مفاعن، فعلن" با ردیف و قافیه دیگر چنین در نظم کشیده است :
سرم به روضه ي جنت فرو نمی آید
که دل ربوده ز کف گلستان کشمیرم

و در غزلی دیگر گوید :
سرم به کنگر گردون فرو نمی آید
بر اوج همت خود آشیان می‌طلبم

و باز در استقبال این غزل لسان الغیب که فرماید :
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی ست
زبان خموش، ولیکن دهان پر از عربی است

در همان وزن "بحر مجنث" و قافیه و ردیف گوید :
شنیده ام دل شادی ولی نمی دانم
که این غریب لبت فارسی است یا عربی است

و یا این مضمون غزل پرداز شیراز را که در بحر رمل گفته است :
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

طالب همان وزن "بحر مجنث مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان" و ردیف و قافیه حتی مضمون را پیش چشم داشته و گفته است :
چگونه چاک زنم جیب آرزو که مرا
ز دست تا به گریبان هزار فرسنگ است

💠 #معرفی
📖 #طالب_آملی_و_صور_خیال_در_دیوان_او (5)
طالب آملی

""ادامه دارد