معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
صاحب دردی به حال دردم نرسد
دلسوخته ای به آه سردم نرسد
آواره چنان شدم که در راه طلب
گمنامی من به گرد گردم نرسد

اسیر شهرستانی
می‌رسد از چمن آیینه‌ی آشفته‌ی ناز
می‌توان یافت که غارت‌زده‌ی ناز خود است

اسیر شهرستانی
ناله از دل بی‌ خیال گلعذاری برنخاست
در گلستان تا گلی ننشست، خاری برنخاست

(اسیر شهرستانی)
اگر عشق نمی بود
علف های بهاری
در آن سرد سحرگاه
سر از خاک نمی زد ...

اگر عشق نمی بود
ز سنگ سیه آن چشمه جوشان
گریبان زمین را به جنون چاک نمی زد ...

اگر عشق نمی بود
بر آن شاخه انجیر تک افتاده ، چکاوک
چنین پرده عشاق، طربناک، نمی زد ...

اگر عشق نمی بود
اگر عشق نمی بود ...

#شفیعی کدکنی


.
افغان که نه دل برای سوز آوردیم
نه ناوک آه سینه ‌دوز آوردیم
بیهوده، چو آفتاب و مَه، زیرِ سپهر
روزی به شب و شبی به روز آوردیم.

اسیر شهرستانی
درگذشتۀ 1058 ق.
با عشق تو می‌بازم شطرنج وفا، ليکن
از بخت بدم، باری، جز مات نمی‌افتد.

#فخرالدین_عراقی
#قمارعشق
🌲

قطعه خوشنویسی بالا یکی از زیباترین سطور نوشته شده توسط میرزا غلامرضا اصفهانی استاد و خوشنویس بزرگ دوره قاجار است.
سطر تحریرشده مصرع غزلی است از حضرت حافظ، و جناب صائب نیز با عنایت به این غزل، باهمین وزن و ردیف و قافیه غزلی سروده و از مضامین، تشبیهات و تمثیلات آن برداشت شایان نموده است .
نکته جالب دیگر شباهت سبکی دو غزل است که هر دو گاهی به عراقی متمایل شده و گاهی به اصفهانی میماند.
در زیر هر دو غزل به حضور دوستان تقدیم می شود.
عشق در همه ساری ست، ناگزیر جمله ی اشیاء است،

" وکیف تنکرالعشق و ما فی الوجود الاهو، "

ذات محب و عشق او محال است که مرتفع شود، بلکه تعلق او نقل شود ، از محبوبی به محبوبی...

هر که را دوست داری او را دوست داشته باشی ، و به هر چه روی آوری، روی بدو آورده باشی، واگر نه ندانی؛؛

میل خلق جمله عالم تا ابد
گر شناسند و اگر نه سوی توست

جز تو را چون دوست نتوان داشتن
دوستی دیگران بر بوی توست

غیر او را نشاید که دوست دارند، بلکه محال است، زیرا که هر چه را دوست دارند ، بعد از محبت ذاتی که موجبش معلوم نبود، یا بهر حُسن باشد یا بهر احسان، واین هر دو غیر او را نیست...

" فکل ملیح حسنه من جمالها "
" معارله، بل حسن کل ملیحه "

الا آن است که پس پرده ی اسباب و چهره ی احباب محتجب است،
نظر مجنون هر چند بر جمال لیلی است، اما لیلی آینه ای بیش نیست...

ولهذا قال :
من عشق و عف و کتم و مات، مات شهید...

نظر مجنون بر حسن لیلی بر جمالی است که جز آن جمال همه قبیح است، واگر چه مجنون نداند؛ ان الله جمیل، غیر او را نشاید که جمال باشد...

آنرا که به خود وجود نبود
او را ز کجا جمال باشد؟!

"وَهُوَّ یُحِبُّ الجَمال "
جمال محبوب به ذات خود اوست، اوست که به چشم مجنون نظر به جمال خود کند در حسن لیلی، و بدو خود را دوست می دارد؛

مرد عشق تو هم تویی! که تویی
دائماً بر جمال خود نگران

پس بر مجنون که نظرش در آئینه ی دوست بر جمال مطلق بود قلم انکار نرود که نظر در آینه ی حسن لیلی بر جمال مطلق آید...



#لمعات_لمعه_هفتم
#فخر_الدین_عراقی
امروز مرا در دل جز یار نمی‌گنجد
وز یار چنان پر شد کاغیار نمی‌گنجد

چون پرده براندازد عالم بسر اندازد
جایی که یقین آید پندار نمی‌گنجد


عراقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق
سلطنت و "استغنا" به معشوق داد و مذلت و افتقار به عاشق

عاشق "مذلت" از عزت عشق كشد، نه از عزت معشوق...



جناب فخرالدین عراقی
لمعات
.
مادام که مُحب را شهود جمال محبوب در آینهٔ صورت رو نماید ؛
لذت و الم صورت بندد،
و اندوه و شادی ظاهر شود ،
خوف و رجا وقبض وبسط دامن گیرد .!!

اما چون لباس صورت برکشد
و در محیط احدیت غوطه خورد،
او را نه از عذاب خبر بود و نه از نعیم ،
نه امید دارد نه بیم ،
نه خوف شناسد نه رجا ؛
چه تعلق خوف و رجا به ماضی و مستقبل بُود ..!

او در بحری غرق است
که آنجا نه ماضی است نه مستقبل
بلکه آنجا همه...
"حال در حال است و وقت در وقت".!

#لمعات_عراقی
.
محب و محبوب را یک "دايره" فرض كن
ان را خطى به دونيم كرده باشد
بر شكل "دو كمان" ظاهر شود
اگر اين خط كه مى‏ نمايد كه هست و نيست
وقت منازله از ميان طرح شود
دايره چنانكه هست يكى نمايد
"سر" قاب قوسين پيدا اید
هر كه اين خط را بخواند بداند كه

"همه هيچند هيچ اوست كه اوست".....

اما اينجا حرفيست:
بدان كه اگرچه خط از "ميان محو" شود
صورت دايره چنان نشود كه اول بود
حكم خط "زائل" نگردد
اگرچه زائل شود اثرش باقى ماند

"خيال كژ مبر اينجا و بشناس
هر ان كو در خدا "گم" شد خدا نيست‏"

زيرا كه هر وحدانيت كه
از اتحاد و دوگانگى حاصل ايد
فردانيتش نگذارد كه سراپرده احديت گردد.....




جناب فخرالدین عراقی
لمعات
.
من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم
جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت
که شرح شوق ز حد عبارت است زیادت

#سلمان_ساوجی
اگر دل است به جان می‌خرد هوای تو را
و گر تن است به دل می‌کشد جفای تو را

به یاد روی تو تا زنده‌ام همی گریم
که آب دیده کشد آتش هوای تو را

#سیف_فرغانی
به هرجا می‌بَرَد شوقم، نمی‌بینم تورا آن‌جا

کجایی ای رفیقِ کنجِ تنهایی؟ خوشا آن‌جا

#تنهای_قمی
بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم

بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری

مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی

چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!


#عراقی
بی تو بودن سر به سر آوارگی است
بی تو ماندن، عینِ غُربت‌وارگی است
چیستم من بی تو؟
بی تو من کی‌ام؟
کوچه‌ی بی عابرِ تنهایی‌ام
خانه‌یِ تا قلبِ ویران رفته‌ام
باغِ از یادِ بهاران رفته‌ام
بی تو من اندوهناکِ غُربتم
بی تو، من دردم، دریغم، حسرتم

#حسین_منزوی
#حماسه_خرمشهر

بدانید کین جنگ اهرمن ست
همان درد کین ست و خون جستن ست
میان بسته دارید و بیدار بید
همه در پناه جهاندار بید
کسی کو شود کشته زین رزمگاه
بهشتی بود،شسته پاک از گناه

#فردوسی
ما به غم خو کرده‌ایم ای دوست ما را غم فرست
تحفه‌ای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست

جامه هامان چاک ساز و خانه‌هامان پاک سوز
خلعه‌هامان درد بخش و تحفه‌هامان غم فرست

چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر
گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست

خستگی سینهٔ ما را خیالت مرهم است
ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست

یوسف گم گشتهٔ ما زیر بند زلف توست
گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست

زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود
آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست

رخت خاقانی در این عالم نمی‌گنجد ز غم
غمزه‌ای بر هم زن و او را بدان عالم فرست

#خاقانی
عشق تو زهر دل آشیانی نکند
در تن جهد و زبیم جانی نکند

بر شحنۀ حسن خویش ، ای جان جهان
شحنه ببهانه ای جهانی نکند



ازرقی هروی
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود


حافظ