جز من که گشتهام به جنون شرمسار خویش،
یارب! کسی مباد غریب دیار خویش
یکرنگیام در آتش حسرت نشسته است
در راه او چرا نکشم انتظار خویش؟
با امتحان چکار محبتگزیده را؟
کردم محک دل خود و دیدم غبار خویش
هرکس که رفته با دل روشن به زیر خاک،
قندیل کعبه ساخته سنگ مزار خویش
آیینه غیر او به کسی، دل نمیدهد
سوگند خورده است به باغ و بهار خویش
اسیر شهرستانی
یارب! کسی مباد غریب دیار خویش
یکرنگیام در آتش حسرت نشسته است
در راه او چرا نکشم انتظار خویش؟
با امتحان چکار محبتگزیده را؟
کردم محک دل خود و دیدم غبار خویش
هرکس که رفته با دل روشن به زیر خاک،
قندیل کعبه ساخته سنگ مزار خویش
آیینه غیر او به کسی، دل نمیدهد
سوگند خورده است به باغ و بهار خویش
اسیر شهرستانی
تا دل به برم هوای دلبر دارد ،
افسانهی عشقِ دلبر از بر دارد
دل رفت ز بر ، چو رفت دلبر ، آری
دل از دلبر چگونه دل بردارد ؟
#قاآنی
افسانهی عشقِ دلبر از بر دارد
دل رفت ز بر ، چو رفت دلبر ، آری
دل از دلبر چگونه دل بردارد ؟
#قاآنی
ای پیک صبا ! حال پریچهرهی ما چیست ؟
وی مرغ سلیمان ! خبر آخر ز سبا چیست ؟
در سلسلهی زلف سراسیمهی لیلی
حالِ دل مجنون پراکندهی ما چیست ؟
بر خاک رهش ، سر بنهادیم ، ولیکن
سلطان خبرش نیست که احوال گدا چیست !
#خواجوی_کرمانی
وی مرغ سلیمان ! خبر آخر ز سبا چیست ؟
در سلسلهی زلف سراسیمهی لیلی
حالِ دل مجنون پراکندهی ما چیست ؟
بر خاک رهش ، سر بنهادیم ، ولیکن
سلطان خبرش نیست که احوال گدا چیست !
#خواجوی_کرمانی
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم، عین دوایی تو مرا
بی بال و پرم در پی تو می پرم
من که شدهام چو کهربایی تو مرا
#مولانا
بیمار غمم، عین دوایی تو مرا
بی بال و پرم در پی تو می پرم
من که شدهام چو کهربایی تو مرا
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چقدر زیباست زندگی درکنار
اینها بدون دغدغه😍
اینها بدون دغدغه😍
... جهانگیر منصور که سابقه ی نشر متون کلاسیک را از روزگار ناشری پدرش داشت [شادروان منصور جهانگیر مدیر کتابخانه ادب] ، برای بعضی از ناشران امروز -که ضرورتی ندارد نامشان را بیاورم-کتاب《 تولید 》می کرد.مثلاً دیوان ناصر خسرو ، دیوان مسعود سعد و در مقدمه ی این سلسله متن ها مدعی می شد که این تصحیح از روی نسخه ای است که هیچ کس آن را ندیده و اختصاص به کتابخانه ای شخصی دارد که آن کتابخانه از روزگار صفویه نسل اندر نسل محفوظ مانده و دارندگان کتابخانه از راهِ لطف، به او-که جهانگیرِ منصور است-اجازه داده اند که در تصحیح این متن ها ،از نسخه های قدیمی این آثار -که در آن کتابخانه ی خانوادگی نسل به نسل محفوظ مانده است-استفاده کند.
یک بار نسخه ای از دیوان خاقانی را که به همین شیوه چاپ کرده بود در کتاب فروشیِ آگاه از راهِ لطف به من هدیه کرد.آن نسخه را بر طبق ادعای خودش با نسخه ای از همان کتابخانه موهوم که تاریخی بسیار قدیمی داشت مقابله و تصحیح کرده بود.من تا آن دیوان خاقانی را گشودم شروع کردم به خندیدن بی اختیار.جهانگیر دستپاچه شد و شرمگین ، پرسید که: 《آقای دکتر!چه مشکلی دیدید؟ لطفاً بفرمایید.》من سکوت کردم و چیزی نگفتم.اما دلیل خنده ی بی اختیار من ، در آن لحظه، این بود که در آن دیوان خاقانی چاپ جهانگیر-که او مدعی بود نسخه اساسش در قرن هفتم کتابت شده است،-غزلی از میرزا جلال اسیر شهرستانی(متوفی ۱۴۰۹ق) شاعر عصر صفوی قرن یازدهم با این مطلع چاپ شده بود:
کشد مو بر تنِ نخجیر تیر از شوقِ پیکانش
به دل چون رنگ بر گل می دود زخم نمایانش
و این غزل میرزا جلالِ اسیر شاعر عصر صفوی،ظاهراً از روی نسخه ای از دیوان خاقانی که در هند چاپ شده بود وارد چاپ مرحوم علی عبدالرسولی شده بود و از آن جا وارد چاپ مرحوم دکتر ضیاء الدین سجادی.
خنده ی بی اختیار من ازین بود که در نسخه دیوان خاقانی مورد ادعای جهانگیر منصور-که در قرن هفتم کتابت شده است- شعر شاعر عصرِ صفوی که چهارصد سال بعد متولد شده است چه می کند؟
این نکته را به این دلیل یادآوری کردم که آیندگان بدانند چنان کتابخانه ای و چنان خانواده ای وجود خارجی نداشته است.جهانگیر از روی چاپ عبدالرسولی و دکتر سجادی مونتاژی به دلخواه خودش برای آن ناشرِ بازاری درست کرده بود و مدعی استناد به نسخه ی خطی بسیار قدیمی قرن هفتم آن کتابخانه ی خانوادگی بازمانده از عصرِ صفوی شده بود.
خداوند جهانگیر را در سایه ی بخشایش بیکران خویش آرامش و رحمت جاودانه عنایت فرماید.اگر مسئله زیان به آینده ی میراث ایران و فرهنگ ملی ما نبود هرگز این سخن را به میان نمی آوردم .
از کتاب" حدیث دوست-به یاد حاج محسن بخشی- گفتار دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان :محسن آقای بخشی در خاطرات من" - چاپ آگاه -پائیز ۱۳۹۶-صفحات ۵۶ تا ۵۸.
یک بار نسخه ای از دیوان خاقانی را که به همین شیوه چاپ کرده بود در کتاب فروشیِ آگاه از راهِ لطف به من هدیه کرد.آن نسخه را بر طبق ادعای خودش با نسخه ای از همان کتابخانه موهوم که تاریخی بسیار قدیمی داشت مقابله و تصحیح کرده بود.من تا آن دیوان خاقانی را گشودم شروع کردم به خندیدن بی اختیار.جهانگیر دستپاچه شد و شرمگین ، پرسید که: 《آقای دکتر!چه مشکلی دیدید؟ لطفاً بفرمایید.》من سکوت کردم و چیزی نگفتم.اما دلیل خنده ی بی اختیار من ، در آن لحظه، این بود که در آن دیوان خاقانی چاپ جهانگیر-که او مدعی بود نسخه اساسش در قرن هفتم کتابت شده است،-غزلی از میرزا جلال اسیر شهرستانی(متوفی ۱۴۰۹ق) شاعر عصر صفوی قرن یازدهم با این مطلع چاپ شده بود:
کشد مو بر تنِ نخجیر تیر از شوقِ پیکانش
به دل چون رنگ بر گل می دود زخم نمایانش
و این غزل میرزا جلالِ اسیر شاعر عصر صفوی،ظاهراً از روی نسخه ای از دیوان خاقانی که در هند چاپ شده بود وارد چاپ مرحوم علی عبدالرسولی شده بود و از آن جا وارد چاپ مرحوم دکتر ضیاء الدین سجادی.
خنده ی بی اختیار من ازین بود که در نسخه دیوان خاقانی مورد ادعای جهانگیر منصور-که در قرن هفتم کتابت شده است- شعر شاعر عصرِ صفوی که چهارصد سال بعد متولد شده است چه می کند؟
این نکته را به این دلیل یادآوری کردم که آیندگان بدانند چنان کتابخانه ای و چنان خانواده ای وجود خارجی نداشته است.جهانگیر از روی چاپ عبدالرسولی و دکتر سجادی مونتاژی به دلخواه خودش برای آن ناشرِ بازاری درست کرده بود و مدعی استناد به نسخه ی خطی بسیار قدیمی قرن هفتم آن کتابخانه ی خانوادگی بازمانده از عصرِ صفوی شده بود.
خداوند جهانگیر را در سایه ی بخشایش بیکران خویش آرامش و رحمت جاودانه عنایت فرماید.اگر مسئله زیان به آینده ی میراث ایران و فرهنگ ملی ما نبود هرگز این سخن را به میان نمی آوردم .
از کتاب" حدیث دوست-به یاد حاج محسن بخشی- گفتار دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان :محسن آقای بخشی در خاطرات من" - چاپ آگاه -پائیز ۱۳۹۶-صفحات ۵۶ تا ۵۸.
ضرورت تصحیح انتقادی
کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش
به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش
#میرزا_جلال_اسیر
از #خاقانی #نیست
چهقدر طرفداران سبک هندی به این شعر به عنوان اثری از خاقانی استناد کردند!
دست مریزاد دکتر شفیعی کدکنی عزیز
کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش
به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش
#میرزا_جلال_اسیر
از #خاقانی #نیست
چهقدر طرفداران سبک هندی به این شعر به عنوان اثری از خاقانی استناد کردند!
دست مریزاد دکتر شفیعی کدکنی عزیز
کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش
به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش
همین بس در بهارستان محشر خونبهای من
غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش
گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد
به عارض تا فتاد از تاب بیگلهای خندانش
نشانش از که میپرسی سراغش از که میگیری
گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش
ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد
تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگسستانش
میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند
من دیوانه را تنها برید آخر به دیوانش
در آغوش دو عالم غنچهٔ زخمی نمیگنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش
من مخمور اگر مستم ز چشم یار میدانم
مرا از من جدا کرده اشارتهای پنهانش
پریشان میشوی حال دل عاشق چه میپرسی
نمیداند اجل تعبیر یک خواب پریشانش
بنازم شان بیقدری من آن بیدست و پا بودم
که گردید از شرفمندی کف دست سلیمانش
ز نیرنگ هوا و از فریب آز خاقانی
دلت خلد است خالی ساز از طاووس و شیطانش
به گمانم این غزل باشد که در صفحه ی گنجور هم ب نام خاقانیست حتی تخلص شعری هم زده شده خاقانی که راحت میشود عوض کرد ولی از خاقانی نیست و از اسیر شهرستانیست
نمیدانم چرا این غزل در گنجور هنوز تصحیح نشده است امیدوارم که بشود
به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش
همین بس در بهارستان محشر خونبهای من
غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش
گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد
به عارض تا فتاد از تاب بیگلهای خندانش
نشانش از که میپرسی سراغش از که میگیری
گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش
ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد
تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگسستانش
میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند
من دیوانه را تنها برید آخر به دیوانش
در آغوش دو عالم غنچهٔ زخمی نمیگنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش
من مخمور اگر مستم ز چشم یار میدانم
مرا از من جدا کرده اشارتهای پنهانش
پریشان میشوی حال دل عاشق چه میپرسی
نمیداند اجل تعبیر یک خواب پریشانش
بنازم شان بیقدری من آن بیدست و پا بودم
که گردید از شرفمندی کف دست سلیمانش
ز نیرنگ هوا و از فریب آز خاقانی
دلت خلد است خالی ساز از طاووس و شیطانش
به گمانم این غزل باشد که در صفحه ی گنجور هم ب نام خاقانیست حتی تخلص شعری هم زده شده خاقانی که راحت میشود عوض کرد ولی از خاقانی نیست و از اسیر شهرستانیست
نمیدانم چرا این غزل در گنجور هنوز تصحیح نشده است امیدوارم که بشود
افغان که نه دل برای سوز آوردیم
نه ناوک آه سینه دوز آوردیم
بیهوده، چو آفتاب و مَه، زیرِ سپهر
روزی به شب و شبی به روز آوردیم.
اسیر شهرستانی
درگذشتۀ 1058 ق.
نه ناوک آه سینه دوز آوردیم
بیهوده، چو آفتاب و مَه، زیرِ سپهر
روزی به شب و شبی به روز آوردیم.
اسیر شهرستانی
درگذشتۀ 1058 ق.
@Adabvaavayparsi
بسطامی ، آلبوم رقص آشفته T5
موسیقی ایرانی
#تصنیف حریر مهتاب
خواننده : #ایرج_بسطامی
اجرا در دستگاه #شور
آهنگساز : #حسین_پرنیا
شعر : #علیرضا_اخلاقی
اجرا از #گروه_همایون
#آلبوم رقص آشفته T5
#تصنیف حریر مهتاب
خواننده : #ایرج_بسطامی
اجرا در دستگاه #شور
آهنگساز : #حسین_پرنیا
شعر : #علیرضا_اخلاقی
اجرا از #گروه_همایون
#آلبوم رقص آشفته T5
ناله از دل بی خیال گلعذاری برنخاست
در گلستان تا گلی ننشست، خاری برنخاست
(اسیر شهرستانی)
در گلستان تا گلی ننشست، خاری برنخاست
(اسیر شهرستانی)
Divaneh Tar Shodam
Parvaz Homay
دیوانه تر شدم
#پرواز_همای
من نمیدانم
چرا هر کسی را صدا کردم
هر کس را دوست داشتم
ناگهان در خم کوچه گم شد...
#احمدرضا_احمدی
زادروز احمدرضا احمدی🌹
#پرواز_همای
من نمیدانم
چرا هر کسی را صدا کردم
هر کس را دوست داشتم
ناگهان در خم کوچه گم شد...
#احمدرضا_احمدی
زادروز احمدرضا احمدی🌹
دل دادهام ز دست؛ مران از نظر مرا
کاری نکردهام که نیاید به کار تو
(اسیر شهرستانی)
کاری نکردهام که نیاید به کار تو
(اسیر شهرستانی)
میرسد از چمن آیینهی آشفتهی ناز
میتوان یافت که غارتزدهی ناز خود است
اسیر شهرستانی
میتوان یافت که غارتزدهی ناز خود است
اسیر شهرستانی
صاحب دردی به حال دردم نرسد
دلسوخته ای به آه سردم نرسد
آواره چنان شدم که در راه طلب
گمنامی من به گرد گردم نرسد
اسیر شهرستانی
دلسوخته ای به آه سردم نرسد
آواره چنان شدم که در راه طلب
گمنامی من به گرد گردم نرسد
اسیر شهرستانی
.
نشنیدهای که زیر چناری، کدوبُنی
بَررَست و بَردَوید بر او بَر، به روزِ بیست
پرسید از آن چنار که: تو چند سالهای؟
گفتا دویست باشد و اکنون زیادتیست
خندید از او کدو که: من از تو به بیست روز
برتر شدم، بگوی که این کاهلی ز چیست؟
او را چنار گفت که: امروز، ای کدو!
با تو مرا هنوز نه هنگام داوریست
فردا که بر من و تو وزد بادِ مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست...
#ناصرخسرو
نشنیدهای که زیر چناری، کدوبُنی
بَررَست و بَردَوید بر او بَر، به روزِ بیست
پرسید از آن چنار که: تو چند سالهای؟
گفتا دویست باشد و اکنون زیادتیست
خندید از او کدو که: من از تو به بیست روز
برتر شدم، بگوی که این کاهلی ز چیست؟
او را چنار گفت که: امروز، ای کدو!
با تو مرا هنوز نه هنگام داوریست
فردا که بر من و تو وزد بادِ مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست...
#ناصرخسرو
مثنوی مخالف | گر ز حال دل خبر داری بگو
Mohammad Reza Shajarian