معرفی عارفان
1.3K subscribers
39.1K photos
15.1K videos
3.26K files
3K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
صبح چون دردمید از پس کوه
آتشی از همه جهان برخاست

عنبر شب چو سوخت زآتش صبح
بوی عنبر ز گلستان برخاست


#عطار_نیشابوری
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد

مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد

رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد


حافظ
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت

در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت

گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت


حافظ
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست


حافظ
شبی به پیش تو خواهم نشست روی بروی
تطاول سر زلفت بگفت موی به موی

به بوی زلف تو آشفته حال می گردم
بسان باد صبا در ره تو کوی به کوی

بسوی صومعه گاهی ، گهی بسوی کنشت
همی روم به طلب در پی تو سوی به سوی

نشان سرو تو از جویبار می جویم
چو آب از این سببم سر نهاده جوی به جوی

ز گفت و گوی عواقب مگوی ابن حسام
بیاد غبغب جانان سخن ز گوی بگوی

شدن به جانب چین بهر مشک عین خطاست
بجای مشک تو ان زلف موشک بوی به بوی


ابن حسام خوسفی
دوش با زلفت به هم شوریده حالی داشتیم
در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم

خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود
راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم

گرچه با یاد دهانت عیش بر ما تنگ بود
هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم

چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم
من که همچون طایران سدره بالی داشتم

خرّما آن روز کان خورشید بر من تافتی
حبّذا آن شب که با آن مه وصالی داشتم

ای خوشا وقتی که ساقی وقت من خوش داشتی
وز کف او چون می کوثر زلالی داشتم

یاد باد آن روزگار خوش که چون ابن حسام
گاه گاهی بر سر کویت مجالی داشتم


ابن حسام خوسفی
شیخ را صومعه در رهن شراب است امروز
بر در میکده در چنگ ورباب است امروز

آنکه در میکده دی منکر می نوشان شد
در خرابات مغان مست و خراب است امروز

از می ای شیخ مرا توبه چه میفرمایی
توبه موقوف که ایام شباب است امروز

نرگس از غایت مستی سر ساغر دارد
قدح لاله پر از باده ی ناب است امروز

من چه خون کرده ام ای خون منت در گردن
چشم خون ریز تو در عین عتاب است امروز

بنشین تا نفسی با تو بهم بنشینیم
اخ ای عمر چه هنگام شتاب است امروز

بس که دوش ابن حسام از غم عشقت بگریست
مردم دیده ی او غرقه ی اب است امروز


ابن حسام خوسفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یادی از گذشتها.👌👌
دیده ی بختم، دریغا کور شد
دل نمرده، زنده اندر گور شد

دست گیر ای دوست این بخت مرا
تا نبیند دشمنم کو کور شد

بارگاه دل، که بودی جای تو
بنگر اکنون جای مار و مور شد

بی‌لب شیرینت عمرم تلخ گشت
شوربختی بین که: عیشم شور شد

دل قوی بودم به امید تو، لیک
دل ندادی، خسته زان بی‌نور شد

شور عشقت تا فتاد اندر جهان
چون دل من عالمی پر شور شد

عارت آمد از عراقی، لاجرم
بی‌تو، مسکین، بی‌نوا و عور شد

#عراقی


 
من در شور عشقم
محبوب من !
چه نعمت بزرگی است
اینکه صبحگاهان چشم باز کنی
و کسی را ببینی
که صدایش می کنی
محبوب من !
چقدر خوب است که قهوه را
در دستهای تو بنوشم
و شب را در باغی معطر بگذرانم
چه نعمت بزرگیست
اینکه زن ..
انسانی را بشناسد !
که کلید عیب را به او هدیه می کند
و حامی اوست
من به همه ی زبانها ی دنیا دوستت دارم
آیا تو نام دیگری
به غیر از «محبوب من» داری؟!

#سعاد_الصباح
Khanjar (Ft Tahmoures Pournazeri)
Mojgan Shajarian
«خنجر»
#مژگان_شجریان
شعر و آهنگ #تهمورس_پورناظری

خنجر به آوازم مزن بازم مزن، من چون ردای آتشم
من آخرین نسل شبم، جان را به دوشم میکشم
خنجر به آوازم مزن، من سرزمینم خواهرت
شولای جان را بسته ام بر گرد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۲۷ اردیبهشت #زادروز
بانو #مژگان_شجریان
طراح،گرافیست،نقاش و نوازنده سه‌تار
سومین فرزند #استادشجریان

تصنيف قديمى ابوعطا (ای کبوتر)

مُژگان شجريان: آواز
امير نوژن: سه‌تار
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را
غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم


مولوی
آواز در آمد بنگر یار منست
من خود دانم کرا غم کار منست

سیصد گل سرخ بر رخ یار منست
خیزم بچنم که گل چدن کار منست


ابوسعید ابوالخیر
آواز در آمد بنگر یار منست
من خود دانم کرا غم کار منست

سیصد گل سرخ بر رخ یار منست
خیزم بچنم که گل چدن کار منست


ابوسعید ابوالخیر
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن

که باد صبح نسیم گره گشا آورد

رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد

بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد

#حافظ
فهم عاقل را به عاشق راه نیست ...
هر چه گویم باز میگویی که چیست ؟


باید اول ؛ ترک هوشیاری کنی ...
عشق را در خویشتن جاری کنی !!!


#مولانا

جهان اندر کف آوردم به حکم خویشتن آری
نه این خویشی که من باشد منی بس مردم آزاری

چو نام از جام حق دارم چه باک از غیرت طوفان
زمین در رقص عشق آرم اشارت تا زنی باری


جامی

"آیین برهمن"

خود را به شاهدی بپرستیم زین سپس
در راه عشق جاده‌ی دیگر کنیم طرح

از داغِ شوق پرده‌نشینی نشان دهیم
در زخم رشک روزنه‌ی در کنیم طرح

از تار و پودِ ناله نقابی دهیم ساز
وز دود سینه زلف مُعَنبَر کنیم طرح

برگ حُلَل ز شعله و آذر به هم نهیم
پیرایه از شراره و اخگر کنیم طرح

از زخم و داغ، لاله و گل در نظر کشیم
از کوه و دشت، حجله و منظر کنیم طرح

از سوز و ساز، محرم و مطرب کنیم جمع
از خار و خاره بالش و بستر کنیم طرح

آیین برهمن به نهایت رسانده‌ایم
غالب بیا که شیوه‌ی آزر کنیم طرح

"میرزا اسدالله غالب دهلوی"

غالب قلمت پرده‌گشای دم عیسی‌ست
چون بر روشِ طرز خدا‌داد بجنبد...

"میرزا اسدالله غالب دهلوی"