ناگزیر از سفرم ، بی سر و سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند ؟! مگر می شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم ِ غربت به پرستوها داد
انکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد
عاشقی چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!
نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک ان روز که آیینه شد از چشم افتاد
فاضل نظری
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند ؟! مگر می شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم ِ غربت به پرستوها داد
انکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد
عاشقی چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟!
نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک ان روز که آیینه شد از چشم افتاد
فاضل نظری
برخیز ساقیا بده آب حیات را
چون روح کن به معجزه احیا موات را
در حقّ من به ناحق اگر طعنه یی زنند
من نشنوم ز مدّعیان ترّهات را
کو روح معجزی که گر از من کند قبول
در وجه یک قنینه نهم کاینات را
یک ذره عشق بود که از ابتدای کَون
بر من فرو گرفت چنین شش جهات را
می مایه حیات وجودست قصّه چیست
بسط و فرح ازوست نفوس و ذوات را
بسیار در منافع او رنج برده ایم
هم آزموده حل کند این مشکلات را
می نوش بر نبات لب چشمه خضر
ذوقی دگر بود لب چشمه نبات را
رهبان اگر به خواب بدیدی جمال دوست
کی التفات کردی عزی ولات را
محمود تا جمال ایازش نمود روی
برهم شکت بت کده سومنات را
گر می کند نزاری بی چاره بی خودی
سرمایه دگر بود اهل ثبات را
فرتوت عشق را به سر خود چه اختیار
هرگز به خود سفینه سبب شد نجات را
حکیم نزاری قهستانی
چون روح کن به معجزه احیا موات را
در حقّ من به ناحق اگر طعنه یی زنند
من نشنوم ز مدّعیان ترّهات را
کو روح معجزی که گر از من کند قبول
در وجه یک قنینه نهم کاینات را
یک ذره عشق بود که از ابتدای کَون
بر من فرو گرفت چنین شش جهات را
می مایه حیات وجودست قصّه چیست
بسط و فرح ازوست نفوس و ذوات را
بسیار در منافع او رنج برده ایم
هم آزموده حل کند این مشکلات را
می نوش بر نبات لب چشمه خضر
ذوقی دگر بود لب چشمه نبات را
رهبان اگر به خواب بدیدی جمال دوست
کی التفات کردی عزی ولات را
محمود تا جمال ایازش نمود روی
برهم شکت بت کده سومنات را
گر می کند نزاری بی چاره بی خودی
سرمایه دگر بود اهل ثبات را
فرتوت عشق را به سر خود چه اختیار
هرگز به خود سفینه سبب شد نجات را
حکیم نزاری قهستانی
ای پیک مشتاقان بگو این بی دل مشتاق را
تا در چمن چون یافتی آن سرو سیمین ساق را
گر بر گلستان بگذری آنجا که دانی با منش
اکنون به بستان بیشتر خاطر کند عشاق را
گر باز بینیش ای صبا گو تا تو ما را دیده ای
کردیم از سودای تو از سر قدم آفاق را
با خویشتن همراه کن یک آه من تا پیش او
بر احتراق سینه ام شاهد بود مصداق را
دنیا و دین بر هم زدم تا نشکند پیمان من
ترسم که بدعهدی کند بر هم زند میثاق را
هرلحظه آتش می زند برق سخن بر دفترم
با آن که از درد دلم دل پاره شد اوراق را
آری نزاری برمکن خاطر به دوری از وفا
باشد که هم روزی ز ما یاد آرد استحقاق را
حکیم نزاری قهستانی
تا در چمن چون یافتی آن سرو سیمین ساق را
گر بر گلستان بگذری آنجا که دانی با منش
اکنون به بستان بیشتر خاطر کند عشاق را
گر باز بینیش ای صبا گو تا تو ما را دیده ای
کردیم از سودای تو از سر قدم آفاق را
با خویشتن همراه کن یک آه من تا پیش او
بر احتراق سینه ام شاهد بود مصداق را
دنیا و دین بر هم زدم تا نشکند پیمان من
ترسم که بدعهدی کند بر هم زند میثاق را
هرلحظه آتش می زند برق سخن بر دفترم
با آن که از درد دلم دل پاره شد اوراق را
آری نزاری برمکن خاطر به دوری از وفا
باشد که هم روزی ز ما یاد آرد استحقاق را
حکیم نزاری قهستانی
سازی غریبم من که در هر پردهام هر زخمه بنوازد
لحن همایون تو میآید بُرون از ضرب و آهنگم
تو جرأت رو کردنِ خود را به من بخشیدهای ورنه
آئینهای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم
#حسین_منزوی
لحن همایون تو میآید بُرون از ضرب و آهنگم
تو جرأت رو کردنِ خود را به من بخشیدهای ورنه
آئینهای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم
#حسین_منزوی
خیره کشا، بد کنشا، ظالما
این همه نیکان مکش و بد مکن!
نیست شفیعیت که گوید مکش؟
نیست حریفیت که گوید مکن؟
#خاقانی
این همه نیکان مکش و بد مکن!
نیست شفیعیت که گوید مکش؟
نیست حریفیت که گوید مکن؟
#خاقانی
Delshodegan ~ Musico.IR
MohammadReza Shajarian ~ Musico.IR
ما دلشدگان خسرو شيرين پناهيم
ما كشته ی آن مهرخ خورشيد كلاهيم
ما از دو جهان غير تو ای عشق نخواهيم
صد شور نهان با ما
تاب و تب جان با ما
در اين سر بی سامان
غمهای جهان با ما
با ساز و نی با جام می با ياد وی
شوری دگر اندازيم در ميكده ی جان
جمع مستان غزل خوانيم
همه مستان سر اندازيم سر افرازيم
جز اين هنر ندانيم كه هر چه می توانيم
غم از دلها بر اندازيم بر اندازيم
فریدون مشیری
ما كشته ی آن مهرخ خورشيد كلاهيم
ما از دو جهان غير تو ای عشق نخواهيم
صد شور نهان با ما
تاب و تب جان با ما
در اين سر بی سامان
غمهای جهان با ما
با ساز و نی با جام می با ياد وی
شوری دگر اندازيم در ميكده ی جان
جمع مستان غزل خوانيم
همه مستان سر اندازيم سر افرازيم
جز اين هنر ندانيم كه هر چه می توانيم
غم از دلها بر اندازيم بر اندازيم
فریدون مشیری
آگه نهای ز حالم ای جان و زندگانی
دردا که در فراقت میبگذرد جوانی
هرگز ز من ندیدی یک روز بیوفایی
هرگز ز تو ندیدم یک روز مهربانی...
#انوری
دردا که در فراقت میبگذرد جوانی
هرگز ز من ندیدی یک روز بیوفایی
هرگز ز تو ندیدم یک روز مهربانی...
#انوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آیا واقعا در این ماه روزه گرفتیم!؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خوابِ شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد؟
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد
حزین لاهیجی
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خوابِ شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد؟
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد
حزین لاهیجی
همایون شجریان
@katibehchannel
شبِ ستارهکُش
همایون شجریان
شاعر : سیاوش کسرایی
آهنگساز : سعید فرجپوری
با همراهی گروه دستان
همایون شجریان
شاعر : سیاوش کسرایی
آهنگساز : سعید فرجپوری
با همراهی گروه دستان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساقیا درمان دردم را تو میدانی بیا...
خو کرده به افغان، دل بیحوصلهی ما
ناموس وفا برده زبان گلهی ما
سرشار کنی جامِ تغافل گنهت نیست
آگه نِهای از نازکیِ حوصلهی ما
هان اهلِ نظر وقتِ وداع دل و دین است
یوسف به خرید آمده، در قافله ی ما
دردا که نسیمی ز گلستان وفا نیست
با شوخ پریشان هوس ده دلهی ما
ما فوج اسیران صفِ آشفتهدلانیم
ها سلسلهی زلف تو ها سلسلهی ما
رَه بیخسوخار است مبادا به کفِ پای
ناسفته بماند گُهر آبلهی ما
#طالب غزلی سرزده امید که خوبان
بر عشوه نویسند براتِ صلهی ما
#طالب_آملی
ناموس وفا برده زبان گلهی ما
سرشار کنی جامِ تغافل گنهت نیست
آگه نِهای از نازکیِ حوصلهی ما
هان اهلِ نظر وقتِ وداع دل و دین است
یوسف به خرید آمده، در قافله ی ما
دردا که نسیمی ز گلستان وفا نیست
با شوخ پریشان هوس ده دلهی ما
ما فوج اسیران صفِ آشفتهدلانیم
ها سلسلهی زلف تو ها سلسلهی ما
رَه بیخسوخار است مبادا به کفِ پای
ناسفته بماند گُهر آبلهی ما
#طالب غزلی سرزده امید که خوبان
بر عشوه نویسند براتِ صلهی ما
#طالب_آملی