شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسايش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بياور می که نتوان شد ز مکر آسمان ايمن
به لعب زهره چنگی و مريخ سلحشورش
کمند صيد بهرامی بيفکن جام جم بردار
که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش
بيا تا در می صافيت راز دهر بنمايم
به شرط آن که ننمايی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درويشان منافی بزرگی نيست
سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمیپيچد سر از حافظ
وليکن خنده میآيد بدين بازوی بی زورش
#حافظ
که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسايش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بياور می که نتوان شد ز مکر آسمان ايمن
به لعب زهره چنگی و مريخ سلحشورش
کمند صيد بهرامی بيفکن جام جم بردار
که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش
بيا تا در می صافيت راز دهر بنمايم
به شرط آن که ننمايی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درويشان منافی بزرگی نيست
سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمیپيچد سر از حافظ
وليکن خنده میآيد بدين بازوی بی زورش
#حافظ
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی
آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
#حضرت_عشق_مولانا
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی
آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
#حضرت_عشق_مولانا
ز سر پرده غیب آن کسی خبردار است
که با حضور تو از خویش بی خبر ماند
دلی که زد به دو زلف تو لاف یک رنگی
چو نافه غرق به خونابهٔ جگر ماند
#فروغی_بسطامی
که با حضور تو از خویش بی خبر ماند
دلی که زد به دو زلف تو لاف یک رنگی
چو نافه غرق به خونابهٔ جگر ماند
#فروغی_بسطامی
ما بیغمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
#حافظ
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
#حافظ
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
#حضرت سعدی
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
#حضرت سعدی
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
#سعدی
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
#سعدی
@avazasil irani
دیدی که رسوا شددلم
دیدی که رسوا شددلم
مرضيه🎧
مرضيه🎧
نماز کردن و روزه داشتن
کار عابدان بود
اما آفت، از دل جدا کردن
کارِ مردان بوَد.....
شیخ ابوالحسن خرقانی
نورالعلوم
.
کار عابدان بود
اما آفت، از دل جدا کردن
کارِ مردان بوَد.....
شیخ ابوالحسن خرقانی
نورالعلوم
.
#و_گفت: «کسانی ديده ام که به تفسير قرآن مشغول بوده اند، جوانمردان به تفسير خويش مشغول بوده اند» و گفت: «عالِم آن بود که به خويشتن عالِم بود، عالِم نبود آن که به علم خود عالم بود».
#ذكر_شیخ_ابوالحسن_خرقانی #تذکرةالاولیا
#عطارنیشابوری
#ذكر_شیخ_ابوالحسن_خرقانی #تذکرةالاولیا
#عطارنیشابوری
وقتی رابعه را بر خانه حسن گذرافتاد، حسن سر به دریچه برون کرده بود و میگریست.
آب چشم حسن بر جامه رابعه برنگریست پنداشت که باران است چون معلوم او شد که آب چشم حسن بور حالی روی به سوی حسن کرد و گفت رسید.
گفت:
ای استاد! این گریستن از رعونات نفس است. آب چشم خویش نگه دار تا در اندرون تو دریایی شود. چنانکه در آن دریا دل را بجویی بازنیابی الا عند ملک مقتدر.
حسن را این سخن سخت آمد اما تن نزد تا یک روز که به رابعه رسید سجاده بر آب افگند و گفت ای رابعه! بیا تا اینجا دو رکعت نماز کنیم.
رابعه گفت:
ای حسن! تو خود را در بازار دنیا آخرتیان را عرضه بدار. چنان باید که ابناءجنس تو از آن عاجز باشند.
پس رابعه سجاده در هوا انداخت و بر آنجا پرید و گفت: ای حسن! بدانجا آی تا مردمان ما را نبینند.
حسن را آن مقام نبود هیچ نگفت. رابعه خواست که تا دل او بدست آورد گفت: ای حسن! آنچه تو کردی جمله ماهیان بکنند و آنچه من کردم مگسی بکند. باید که از این دوحالت به کار مشغول شد.
تذکره الاولیاء شیخ فرید الدین عطار نیشابوری
ذکر رابعه عدویه روحه العزیز
آب چشم حسن بر جامه رابعه برنگریست پنداشت که باران است چون معلوم او شد که آب چشم حسن بور حالی روی به سوی حسن کرد و گفت رسید.
گفت:
ای استاد! این گریستن از رعونات نفس است. آب چشم خویش نگه دار تا در اندرون تو دریایی شود. چنانکه در آن دریا دل را بجویی بازنیابی الا عند ملک مقتدر.
حسن را این سخن سخت آمد اما تن نزد تا یک روز که به رابعه رسید سجاده بر آب افگند و گفت ای رابعه! بیا تا اینجا دو رکعت نماز کنیم.
رابعه گفت:
ای حسن! تو خود را در بازار دنیا آخرتیان را عرضه بدار. چنان باید که ابناءجنس تو از آن عاجز باشند.
پس رابعه سجاده در هوا انداخت و بر آنجا پرید و گفت: ای حسن! بدانجا آی تا مردمان ما را نبینند.
حسن را آن مقام نبود هیچ نگفت. رابعه خواست که تا دل او بدست آورد گفت: ای حسن! آنچه تو کردی جمله ماهیان بکنند و آنچه من کردم مگسی بکند. باید که از این دوحالت به کار مشغول شد.
تذکره الاولیاء شیخ فرید الدین عطار نیشابوری
ذکر رابعه عدویه روحه العزیز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید...
مگر در بندگی مولانا یاری چند گفته باشد که حضرت مولانا از دنیا فارغ است ، اما مولانا شمس الدین تبریزی فارغ نیست از دنیا،!
حضرت مولانا فرمود که این از آن است که شما مولانا شمسالدین را دوست نمیدارید!
همین که عیب دیدن گرفت بدان که محبت کم شد!
نمیبینی که مادر مشفق از احداث (مدفوع) فرزند محبوب خود هیچ نمیرنجد و نمیگریزد و به جان و دل مشتری اوست؛ بلکه آن دگر ، از خر لنگ خود ، ننگ نمیدارد اگر چه لگد زند و کراهت کند.
مناقب العارفین
شمس الدین محمد افلاکی
حضرت مولانا فرمود که این از آن است که شما مولانا شمسالدین را دوست نمیدارید!
همین که عیب دیدن گرفت بدان که محبت کم شد!
نمیبینی که مادر مشفق از احداث (مدفوع) فرزند محبوب خود هیچ نمیرنجد و نمیگریزد و به جان و دل مشتری اوست؛ بلکه آن دگر ، از خر لنگ خود ، ننگ نمیدارد اگر چه لگد زند و کراهت کند.
مناقب العارفین
شمس الدین محمد افلاکی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فلسفه "تربیت" و پرورش....
دکتر الهی قمشه ای
.
دکتر الهی قمشه ای
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علم لااله الاالله که "زبده" علوم است
جز بر لوح دل نقش نشود
و حصول ان علم منوط است به صفای دل
و صفای دل
جز در "مداومت" بر ذکر حق
به شرط نفی و اثبات در خلوت میسر نشود.....
جناب علاء الدوله سمنانی
مجموعه مصنفات
جز بر لوح دل نقش نشود
و حصول ان علم منوط است به صفای دل
و صفای دل
جز در "مداومت" بر ذکر حق
به شرط نفی و اثبات در خلوت میسر نشود.....
جناب علاء الدوله سمنانی
مجموعه مصنفات