کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت
به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت
چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست
که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت
دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت
هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟
که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت
در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی
نهم جبین وداع و سر سلام به پایت
#حسین_منزوی
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت
به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت
چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست
که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت
دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت
هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟
که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت
در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی
نهم جبین وداع و سر سلام به پایت
#حسین_منزوی
ماهور:
هرکس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجودِ خود دارد ز تو پروایی
#سعدی
هرکس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجودِ خود دارد ز تو پروایی
#سعدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هوای زمزمه هایت.... ♥️
شعر: حسین منزوی/ استاد سایه
🎼🎧همایون شجریان
شعر: حسین منزوی/ استاد سایه
🎼🎧همایون شجریان
#عطار در مقدمهٔ #تذکرة_الاولیا آورده است که:
«اگَر میخواهی هِمّتَت برای بُلَندی تَحریک شَوَد و غرورَت نیز زایِل شَوَد، خلق را به ترازوی خود وزن مکن، امّا به ترازوی مَردان خود را بِسَنج تا بِدانی فَضلِ ایشان و اِفلاسِ خویش.»
«اگَر میخواهی هِمّتَت برای بُلَندی تَحریک شَوَد و غرورَت نیز زایِل شَوَد، خلق را به ترازوی خود وزن مکن، امّا به ترازوی مَردان خود را بِسَنج تا بِدانی فَضلِ ایشان و اِفلاسِ خویش.»
عشق بی هنگام من تا از گریبان سر کشید
از غم رسوا شدن سر درگریبان میکنم
دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان
کاین سیه کاری به موی نقره افشان میکنم
سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین
زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم
دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق
این حباب ساده را سرپوش طوفان میکنم
#سیمین_بهبهانی
از غم رسوا شدن سر درگریبان میکنم
دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان
کاین سیه کاری به موی نقره افشان میکنم
سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین
زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم
دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق
این حباب ساده را سرپوش طوفان میکنم
#سیمین_بهبهانی
به زورِ صبر شکستیم در دل آبله را
به رخصت تو که بر هم زدیم سلسله را
غمی که بود، سبک شد ز گریههای وداع
به آبِ دیده نشاندیم آتشِ گله را
گذشت آنکه به صد جان خریم ناز از تو
گذاشتیم به اغیار این معامله را
ز رشک غیر، "شکیبی"! دلم چنان پر شد
که ظرفِ قطرهی دیگر نماند حوصله را...
#شکیبی_اصفهانی
به رخصت تو که بر هم زدیم سلسله را
غمی که بود، سبک شد ز گریههای وداع
به آبِ دیده نشاندیم آتشِ گله را
گذشت آنکه به صد جان خریم ناز از تو
گذاشتیم به اغیار این معامله را
ز رشک غیر، "شکیبی"! دلم چنان پر شد
که ظرفِ قطرهی دیگر نماند حوصله را...
#شکیبی_اصفهانی
پیشاپیش🌙
🌕🌙ماه
🌕🌙رحمت
🌕🌙و برکت
🌕🌙ماه
🌕🌙عبادت
🌕🌙خدا
🌕🌙ماه
🌕🌙آمرزش
🌕🌙گناهان
🌕🌙برشما
🌕🌙دوستان
🌕🌙عزیز
🌕🌙مبارک
🌕🌙بــــــاد
در ماه پر خیر و برڪت رمضان براتون
قبولے طاعات و عبادات را آرزومندم
التماس دعا🤲🙏🌹
🌕🌙ماه
🌕🌙رحمت
🌕🌙و برکت
🌕🌙ماه
🌕🌙عبادت
🌕🌙خدا
🌕🌙ماه
🌕🌙آمرزش
🌕🌙گناهان
🌕🌙برشما
🌕🌙دوستان
🌕🌙عزیز
🌕🌙مبارک
🌕🌙بــــــاد
در ماه پر خیر و برڪت رمضان براتون
قبولے طاعات و عبادات را آرزومندم
التماس دعا🤲🙏🌹
شهید عشق ترا خونبها به از این چیست
که خونبهای شهیدان بود لقای خدا
بغیر خدمت درماندگان چه خواهد کرد
کسی که وقف کند خویش را برای خدا
#خوشدل_تهرانی
که خونبهای شهیدان بود لقای خدا
بغیر خدمت درماندگان چه خواهد کرد
کسی که وقف کند خویش را برای خدا
#خوشدل_تهرانی
ای گلی کز گلبنت عالم همه گلزار شد
وز گلت بوی «تبارک ربنا الاعلا» زند
شکر احسان تو مدح تست ای صاحب جمال
نقش مدح تو رقم بر دیدهٔ بینا زند
#سنایی
وز گلت بوی «تبارک ربنا الاعلا» زند
شکر احسان تو مدح تست ای صاحب جمال
نقش مدح تو رقم بر دیدهٔ بینا زند
#سنایی
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
نه دهانی است که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی که بدانند که لب است
آتشِ رویِ تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست، ز خامی عجب است
آن نه زنده است که عاشق نشود وقتِ بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حَطَب* است
جنبشِ سرو مپندار که از بادِ صبا است
نه، که از ناله مرغان چمن در طرب است
هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است
خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گر چه راهم نه به اندازهء پای طلب است
هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
اجلم میکُشد و دردِ فراقش سبب است
سخنِ خویش به بیگانه نمییارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریقِ ادب است
لیکن این حال محال است که پنهان ماند
تو زره میدری و پردهء #سعدی قصب** است
غزلهای سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، ص ۱۸ و ۱۹
*حطب: هیزم
**قصب: نوعی پارچهء ظریف از جنس کتان
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
نه دهانی است که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی که بدانند که لب است
آتشِ رویِ تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست، ز خامی عجب است
آن نه زنده است که عاشق نشود وقتِ بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حَطَب* است
جنبشِ سرو مپندار که از بادِ صبا است
نه، که از ناله مرغان چمن در طرب است
هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب است
خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گر چه راهم نه به اندازهء پای طلب است
هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
اجلم میکُشد و دردِ فراقش سبب است
سخنِ خویش به بیگانه نمییارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریقِ ادب است
لیکن این حال محال است که پنهان ماند
تو زره میدری و پردهء #سعدی قصب** است
غزلهای سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی، ص ۱۸ و ۱۹
*حطب: هیزم
**قصب: نوعی پارچهء ظریف از جنس کتان
.
چند ز دوران چرخ ، چند ز هجران یار
سینه شود شعلهخیز ، دیده شود اشکبار ؟
آنچه کشیدم از او ، من به یکی جرعه مِی
میکدهها بایدم از پی دفع خمار
من همه صحرای عشق ، او همه دریای حُسن
من همه شور و جنون ، او همه باد بهار ...
#رضیالدین_آرتیمانی
چند ز دوران چرخ ، چند ز هجران یار
سینه شود شعلهخیز ، دیده شود اشکبار ؟
آنچه کشیدم از او ، من به یکی جرعه مِی
میکدهها بایدم از پی دفع خمار
من همه صحرای عشق ، او همه دریای حُسن
من همه شور و جنون ، او همه باد بهار ...
#رضیالدین_آرتیمانی
گفتم اندر سينه ها اين توده ي دل نام چيست؟
گفت ز اسرار نهاني قسمت برجسته اي
روشني در كار بيني؟ گفتمش فرمود ني
غير برقي ز اصطكاك فكر دانا جسته اي
#علي_اكبر_دهخدا
گفت ز اسرار نهاني قسمت برجسته اي
روشني در كار بيني؟ گفتمش فرمود ني
غير برقي ز اصطكاك فكر دانا جسته اي
#علي_اكبر_دهخدا
عشق تو .. .
ما بدان قامت و بالا ، نگرانیم هنوز
وز غمت خون دل از دیده روانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم و ، نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم ، برآنیم هنوز
به امید تو شب خویش برآریم به روز
آن جفا دیده که بودیم ، همانیم هنوز
ای دریغا ، که پس از آن همه جان بازی ها
بر سوی کوی تو ، بی نام و نشانیم هنوز
دیگران وادی عشق تو به پایان بردند
ما به یاد تو ، دراین دشت دوانیم هنوز
آرمیدند همه در حرم حرمت ما
ساکن کوی خرابات مغانیم هنوز
ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم
همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز
اوستاد همه فن بوده و هستیم ، ادیب
با همان نام و همان شوکت و شانیم هنوز
#ادیب_نیشابوری
ما بدان قامت و بالا ، نگرانیم هنوز
وز غمت خون دل از دیده روانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم و ، نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم ، برآنیم هنوز
به امید تو شب خویش برآریم به روز
آن جفا دیده که بودیم ، همانیم هنوز
ای دریغا ، که پس از آن همه جان بازی ها
بر سوی کوی تو ، بی نام و نشانیم هنوز
دیگران وادی عشق تو به پایان بردند
ما به یاد تو ، دراین دشت دوانیم هنوز
آرمیدند همه در حرم حرمت ما
ساکن کوی خرابات مغانیم هنوز
ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم
همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز
اوستاد همه فن بوده و هستیم ، ادیب
با همان نام و همان شوکت و شانیم هنوز
#ادیب_نیشابوری
خالی شد از نفَس دل و زآهم دهان پُر است
گر ترکشم تهی شده لیکن کمان پر است
نازکدلم چو کاسهٔ چینی، خدای را
انگشت بر لبم نزنی کز فغان پر است
طبعِ هما گرفتهام از بس که روزگار
هر لقمهام که میدهد از استخوان پر است
قدرم بس اینکه خیلِ خیالِ تو در دل است
دولت در آن سر است که از میهمان پر است
دستم تهی، کنار تهی، دامنم تهیست
پا و سرم تهی و دلم در میان پر است
غفلت نگر که آن دلِ نازک خبر نیافت
از نالهام که گوشِ کرِ آسمان پر است
«شاپور»! بسکه پر شدم از رنگ و بوی عشق
چشمم چو شیشهایست که از زعفران پر است.
#شاپور_تهرانی
گر ترکشم تهی شده لیکن کمان پر است
نازکدلم چو کاسهٔ چینی، خدای را
انگشت بر لبم نزنی کز فغان پر است
طبعِ هما گرفتهام از بس که روزگار
هر لقمهام که میدهد از استخوان پر است
قدرم بس اینکه خیلِ خیالِ تو در دل است
دولت در آن سر است که از میهمان پر است
دستم تهی، کنار تهی، دامنم تهیست
پا و سرم تهی و دلم در میان پر است
غفلت نگر که آن دلِ نازک خبر نیافت
از نالهام که گوشِ کرِ آسمان پر است
«شاپور»! بسکه پر شدم از رنگ و بوی عشق
چشمم چو شیشهایست که از زعفران پر است.
#شاپور_تهرانی