معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هر که شد محرم دل در حرم يار بماند
وان که اين کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عيب مکن
شکر ايزد که نه در پرده پندار بماند

صوفيان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورين ستديم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنيديم که در کار بماند

گشت بيمار که چون چشم تو گردد نرگس
شيوه تو نشدش حاصل و بيمار بماند

از صدای سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاری که در اين گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عيب مرا می‌پوشيد
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چين حيران شد
که حديثش همه جا در در و ديوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآيد و جاويد گرفتار بماند

#حافظ
بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بيخم برکند

حاجت مطرب و می نيست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رويت چو سپند

هيچ رويی نشود آينه حجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند

گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باش
صبر از اين بيش ندارم چه کنم تا کی و چند

مکش آن آهوی مشکين مرا ای صياد
شرم از آن چشم سيه دار و مبندش به کمند

من خاکی که از اين در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند

باز مستان دل از آن گيسوی مشکين حافظ
زان که ديوانه همان به که بود اندر بند

#حافظ
نگارا روز روز ماست امروز
که در کف باده و در کام قند است

می و معشوق و وصل جاودان هست
کنون تدبیر ما لختی سپند است

#عطار
جان مے‌دهم از حسرت دیدار ِتو چون صبح

باشد ڪہ چو خورشیدِ درخشان به درآیے...

# حافـــظ_شیرازی
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌
ای بهارستان اقبال، ای چمن‌سیما بیا
فصل سیر دل ‌گذشت اکنون به ‌چشم ما بیا

می‌کشد خمیازهٔ صبح،‌ انتظار آفتاب
در خمارآباد مخموران، قدح‌پیما بیا

# بیدل
کتاب #باغ_ سبز _عشق


هر شب ساعتی از شب که می گذشت مجلس وعظش را آغاز می کرد اما آن شب می رفت تا برای همیشه مجلسش را به پایان برساند .
بادی مهاجم که فراموش کرده بود بهار آمده است ردای شیخ را به دور او پیچید و او ناچار دستش را به دستارش گرفت تا باد آن را با خود نبرد .خودش را به درخت کهنی که آن نزدیکی بود رساند و درون آن پناه گرفت .درختی دو صد ساله که کنار رود سالیان سال ،نظاره گر همه آنچه در بلخ می گذشت بود .درختی پر از جیرجیرک های خوش صدا که شب ها صدایشان تمام شهر را پر می کرد و چه گستاخانه علف های خودرو در کنار این پیر کهنسال روییده بودند .
باد تندتر وزید و شیخ در درون تنه خالی درخت ماند .یک لحظه باد آنقدر شتابش را تند کرد که هوا پر از خس و خاشاک شد و باد هر چه در مسیرش بود از جا بر کند .شیخ بهاالولد به درخت کهنسال نگاه عمیقی انداخت :این درخت سالیان سال است که سایبانی سبز بر کرانه رود دارد و در تابستان خنکای سایه اش آرامش مردمان است و در بهار ،موسیقی موزون برگ هایش رهگذران را از رفتن باز می دارد .خوشا به حال این درخت که چنین سودمند است ،مباد آن روز که موسیقی این برگ ها خاموش شود .
باد کمی آرام گرفت و شیخ از درون درخت بیرون آمد و به راه افتاد تا خودش را به مجلس رساند .
جمعیتی انبوه فشرده به هم نشسته بودند و ساعتی بود که منتظر آمدن شیخشان بودند .



#مولوی
#مثنوی
#باغ_سبز_عشق
کتاب # باغ_سبز_عشق، داستان روایت شوریدگی و عشق جلال الدین محمد مولوی معروف به مولاناست ( #مولوی )

نویسنده زهرا غریبیان لواسانی


در این کتاب شما از کودکی با مولانا هم سفر می شوید و سفری به آن سوی جهان و عالم فرشتگان می نمایید تا خداوند را از پنجره نگاه لطیف او به تماشا بنشینید و انوقت می بینید که بنا بر گفته مولانای بزرگ خداوند با هر انسانی زمزمه ای دارد و عاشق اوست. هر که عاشق دیدیش معشوق دان کو بنسبت هست هم این و هم ان .

#مولوی

#مثنوی_معنوی
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم

عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم

لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم

بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم

من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج‌ها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم

چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم

من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم

گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم

عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم

دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه‌ها باور کنم

#حضرت_حافظ
بیا کز غیر تو بیزار گشتم
وگر خفته بدم بیدار گشتم

بیا ای جان که تا روز قیامت
مقیم خانه خمار گشتم

ز پر و بال خود گل را فشاند
به کوه قاف خود طیار گشتم

ترش دیدم جهانی را من از ترس
در آن دوشاب چون آچار گشتم

عقیده این چنین سازید شیرین
که من زین خمره شکربار گشتم

یکی چندی بریدم من از اغیار
کنون با خویشتن اغیار گشتم

ز حال دیگران عبرت گرفتم
کنون من عبره الابصار گشتم

بیا ای طالب اسرار عالم
به من بنگر که من اسرار گشتم

بدان بسیار پیچید این سر من
که گرد جبه و دستار گشتم

از آن محبوس بودم همچو نقطه
که گرد نقطه چون پرگار گشتم

#حضرت_عشق_مولانا
خیالی بود و خوابی وصل یاران
شب مهتاب و فصل نوبهاران

میان باغ و یار سرو بالا
خرامان بر کنار جویباران

چمن می‌شد ز عکس عارض او
منور چون دل پرهیزگاران

سر زلفش ز باد نوبهاری
چو احوال پریشان‌روزگاران

گذشت آن نوبهار حسن و بگذاشت
دل و چشمم میان برف و باران

خداوندا هنوز امیدوارم
بده کام دل امیدواران

همام از نوبهار و سبزه و گل
نمی‌یابد صفا بی روی یاران

وهار و ول وه جانان دیم خوش بی
اوی آنان مه ول با مه وهاران۱

#همام_تبریزی

۱. معنی بیت پهلوی:
روزگار بهار و گل با جانان خوش است
بدون جانان نه گل باشد و نه بهاران
این دل مسکین من اسیر هوا شد
پیش هزاران هزار گونه بلا شد

جادوکی بند کرد و حیلت بر ما
بندش بر ما برفت و حیله روا شد

حکم قضا بود، وین قضا به دلم نیز
محکم از آن شد که یار، یار قضا شد

ابوعبدالله محمد‌ بن حسن #معروفی_بلخی
معاصر عبدالملک بن نوح بن نصر (۳۴۳_۳۵۰)
پیام من که رساند به یار مهر گسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

#سعدی
#راهيست_راه_عشق که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست

هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست

ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست

از چشم خود بپرس که ما را که مي کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست

او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست

فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست

نگرفت در تو گريه #حافظ به هيچ رو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست
صبح زود جارچی راه می افتاد و بیخود فریاد می کشید "مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد!"
اما کسی که مزد نمی گرفت کسی بود که کار کرده بود ..

#صادق_هدایت
#رباعی شمارهٔ ۱۵۵

دیوان شمس، مولوی ، رباعیات

از دیدن اغیار چو ما را مدد است

پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است

از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است

هردل که نه بی‌خود است زیر لگد است.
جز صورت عشق حق
هر چیز که من دیدم

نیمیش دروغ آمد
نیمیش دغل دارد

#غزل_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با خودم فکر کردم:
اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره‌ی من باید دور، تاریک و بی‌ معنی باشد.
شاید اصلاً من ستاره نداشته‌ام.
در این وقت صدای یک دسته گزمه‌ی مست از توی کوچه بلند شد که میگذشتند و شوخیهای هرزه با هم میکردند بعد دسته جمعی زدند زیر آواز و خواندند:

"بیا بریم تا می خوریم
شراب ملک ری خوریم
حالا نخوریم کی خوریم"

#بوف کور
🎥مستندی درباره خودکشی #صادق_هدایت
هر کس از دنیا به #اندک بسنده کند، هر سختی برای او آسان می شود!

📒نفائس العرفان، رساله حکمت حاتمی، ص ۸۳



هر گاه #اسم_خداوند تو را از دیگران دور سازد، قلبت نورانی شود و نورت فزونی گیرد!

📒نفائس العرفان، رساله حکمت حاتمی، ص ۸۳
معنای #محبت_الهی این است که خدای تعالی ما را دوست می دارد برای ما و برای خودش.

اما دلیل آنکه ما را برای خودش دوست می دارد این جمله است که فرمود:
«احببت ان اعرف فخلقت اليهم فعرفونی.»

پس ما را نیافریند جز برای خودش تا ما او را بشناسیم.

📕عشق و عرفان محی الدین ابن عربی, ص ۳۶