چون نافه گشاد باد نوروز
بشکفت بهار عالم افروز
از شبنم گوهرین شمایل
آراست، گلوی گل، حمایل
نازک تن لالهٔ دل افروز
لرزنده شد از نسیم نوروز
با شاهد و می خجسته نامان
گشتند بهر چمن خرامان
#امیر_خسرو_دهلوی
بشکفت بهار عالم افروز
از شبنم گوهرین شمایل
آراست، گلوی گل، حمایل
نازک تن لالهٔ دل افروز
لرزنده شد از نسیم نوروز
با شاهد و می خجسته نامان
گشتند بهر چمن خرامان
#امیر_خسرو_دهلوی
فصل بهار تازه و نوروز دلفریب
همبوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان
عید خجسته دست وفا داده با بهار
باد شمال ملک جهان برده از خزان
هر ساعتی سرشک گلاب از هوا چکد
هر لحظهای نسیم گل آید ز بوستان
تاج درخت باغ همه لعلگون گهر
فرش زمین راغ همه سبز پرنیان
صلصل چو بیدلان جهان گشته با خروش
بلبل چو عاشقان غمین گشته با فغان
فرخنده باد بر ملک این روزگار عید
وین فصل فر خجسته و نوروز دلستان
#فرخی_سیستانی
همبوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان
عید خجسته دست وفا داده با بهار
باد شمال ملک جهان برده از خزان
هر ساعتی سرشک گلاب از هوا چکد
هر لحظهای نسیم گل آید ز بوستان
تاج درخت باغ همه لعلگون گهر
فرش زمین راغ همه سبز پرنیان
صلصل چو بیدلان جهان گشته با خروش
بلبل چو عاشقان غمین گشته با فغان
فرخنده باد بر ملک این روزگار عید
وین فصل فر خجسته و نوروز دلستان
#فرخی_سیستانی
منم و زمزمهٔ عشقی و فکر غزلی
عیشم این است که یارب مَرِسادش خللی
دم صبحی، رخ دشت و بر رویی، لب جام
زود دریاب که این عیش ندارد بدلی
فیض صحبت ز گلی گیر در این باغ که نیست
سیر گلزار جهان را بهجزاین ماحصلی
بیهراسم ز اجل زآنکه گمانم نبوَد
که گلوگیرتر از هجر تو باشد اجلی
منم اینک به جنون، ثانیِ مجنون، آری
خویش را ساخته در عشق تو ضربالمثلی
هر دو عالم نکند جای در آغوشم، تنگ
گر به اندازهٔ شوق تو گشایم بغلی
تازهگفتارم و خوشطرز چو بلبل، طالب
نه چو طوطی که گشایم سخن مبتذلی
#طالب_آملی
عیشم این است که یارب مَرِسادش خللی
دم صبحی، رخ دشت و بر رویی، لب جام
زود دریاب که این عیش ندارد بدلی
فیض صحبت ز گلی گیر در این باغ که نیست
سیر گلزار جهان را بهجزاین ماحصلی
بیهراسم ز اجل زآنکه گمانم نبوَد
که گلوگیرتر از هجر تو باشد اجلی
منم اینک به جنون، ثانیِ مجنون، آری
خویش را ساخته در عشق تو ضربالمثلی
هر دو عالم نکند جای در آغوشم، تنگ
گر به اندازهٔ شوق تو گشایم بغلی
تازهگفتارم و خوشطرز چو بلبل، طالب
نه چو طوطی که گشایم سخن مبتذلی
#طالب_آملی
#کتابخوانی
> روشنیبخش چشم خرد
> بخشی از کتابِ «عشق گوش، عشق گوشوار»
[به یادِ زندهیاد «قاسم هاشمینژاد» که سیزدهم فروردینماه، سالگرد درگذشت اوست.]
•
همچنان که میدانید، اخلاق یکی از عناصر اصلی، بلکه جوهر جاندهنده به فرهنگ ایران است. زمینۀ شکلگیری این جوهر را که در عصر ایران اسلامی قوام آمد، اندرزنامههای عهد پیش از اسلام میسازد. مسعودی در کتاب مروجالذهب، نامهای نقل میکند از اردشیر بابکان که به «خواص رعیّت و عمّال خود» نوشته است. در این نامه، اردشیر بابکان که سرسلسلۀ ساسانیان است، به رعیّتهای خود چنین نصیحت میکند: «کینهتوز همدیگر مباشید تا دشمن غافلگیرتان نکند و احتکار مکنید تا دچار قحط نشوید، پناه رهگذران باشید تا فردا به رستاخیز سیراب شوید...». چنین سخنان اندرزگونه را تقریباً از همۀ شاهان ساسانی و وزیران دانایشان میتوان شنید. سنّت بوده است که شاهان این سلسله بر نگین انگشتری خود نیز سخنان حکمت حک کنند. مسعودی به تعدادی از این انگشترهای مزین به اندرز اشاره میکند. بر انگشتر بهرام، به کردار گفتهها را بزرگ کنند؛ چهار انگشتر انوشروان از عقیق و فیروزه و یاقوت سرمهای و یاقوت سرخ، منقّش بود به عدالت و آبادی و تأمّل و امید؛ بر نه انگشتر پرویز نقشهایی بود و سخنانی که دوتای آن را نقل میکنم: «به مال خوشی توان کرد» و «خرسندی و خرّمی».
حتى رسم داشتند که بر خوان و ظروف غذا هم سخنان حکمت بنگارند. بر خوان انوشروان نوشته بود: «هرچه را به اشتها خوری تو آن را میخوری و هرچه را بیاشتها خوری او تو را میخورد.»
به یاد میآورید آن خوانهای مزیّن به آیاتی در ستایش مائدهها را؟ آن جااستکانیهای نقرۀ منقّش به دعای «گوارای وجود»؟ یا آن نعلبکیهای منقّش به نقش خاقان کلاه جقهدار و سبیل چخماقی؟ ایرانیان هزار و چندصد سال این سنّت را زنده نگهداشتند و بر نگین انگشترشان آیات الهی نقش کردند.
نیاکان شما با سخنان اندرزگونِ حکمتآمیز همین طرز معامله کردند. آن را به ادبیات دوران اسلامی وام دادند و ادب اخلاقی جوهرۀ خود را از این میراث گرفت. برای شما تعجبآور نیست که این سخنان حکمت، هیچگاه در تعارض و تناقض با دین اسلام که یک دین وحدانی است نبوده؟ هنگامی که ابنمسکویه در نیمههای قرن چهارم هجری در فارس، نزد موبد موبدان، متن «جاویدان خرد» را یافت و آن را به نام «حکمت خالده» به عربی ترجمه کرد، درواقع مجال مناسب به فلسفه بهمنزلۀ علم عقلی داد تا در کشمکشهای میان اعراب و ایرانیان، زمینۀ آشتی و خردورزی را فراهم کند.
دانندگان این حکمت را که اغلب از دهقانان بودند در ایام کهن «دانایان» میگفتند. تاریخ سیستان از یکی از این دهقانان، به نام رستم پسر مهرهرمزد مجوسی، یاد میکند که در نزد امیر سیستان چند سخن نغز برداد. از جمله گفت: «نادان مردم اوست که دوستی زنان به درشتی جوید» و گفت: «آب جوی خوش بُوَد تا به دریا رسد.»
دو ویژگی در سخنان حکمت که چکیدۀ تجربههای زندگانی یک قوم شمرده میشود برجستگی دارد. ۱) کوتاهی و روانی: سخنان حکمت در کوتاهترین و بجاترین و اثربخشترین صورت ممکن که زبان توانایی کشیدن آن را دارد، بیان میشود. مانند «آنچه نباید نشاید.» ۲) جنبۀ عملی و کاربردی: سخنان حکمت برای کاربری در زندگی روزانه و به قصد حسن عاقبت و زیستن کامیابانه و رستگاری دوسرایی ساخته میشود. جمع این دو ویژگی زبانزدی فراهم میآورد که بهآسانی در ضمیر جا میگیرد، بر غنای حافظه میافزاید، در محاورههای روزانه و در متن ادب پشتوان سخن میشود. از همینرو اندرزنامهها را باید بحق خودآموز انسان درستکار ایرانی شمرد. معرفتپیشگان اندرز را روشنیبخش چشم خرد میدانستند- چون که سخن فرزانگان و دانایان، ندای وجدان تلقی میشد.
آن اختصار و اقتصاد زبان، عاقبت در گلستان سعدی به فصاحت و بلاغت سحرآمیز رسید و قرنها هدایتکننده و تعلیمدهندۀ اخلاق فارسیزبانان بود...
•
•
#عشق_گوش_عشق_گوشوار
#قاسم_هاشمینژاد
•
> کتاب «عشق گوش، عشق گوشوار» مجموعهای از مقالات زندهیاد «قاسم هاشمینژاد» است و این متن، بخشی از مقالۀ «فرهنگپایۀ تیپشناسی شخصیتهای ایرانی»/ این کتاب را «نشر هرمس» منتشر کرده است.
•
> روشنیبخش چشم خرد
> بخشی از کتابِ «عشق گوش، عشق گوشوار»
[به یادِ زندهیاد «قاسم هاشمینژاد» که سیزدهم فروردینماه، سالگرد درگذشت اوست.]
•
همچنان که میدانید، اخلاق یکی از عناصر اصلی، بلکه جوهر جاندهنده به فرهنگ ایران است. زمینۀ شکلگیری این جوهر را که در عصر ایران اسلامی قوام آمد، اندرزنامههای عهد پیش از اسلام میسازد. مسعودی در کتاب مروجالذهب، نامهای نقل میکند از اردشیر بابکان که به «خواص رعیّت و عمّال خود» نوشته است. در این نامه، اردشیر بابکان که سرسلسلۀ ساسانیان است، به رعیّتهای خود چنین نصیحت میکند: «کینهتوز همدیگر مباشید تا دشمن غافلگیرتان نکند و احتکار مکنید تا دچار قحط نشوید، پناه رهگذران باشید تا فردا به رستاخیز سیراب شوید...». چنین سخنان اندرزگونه را تقریباً از همۀ شاهان ساسانی و وزیران دانایشان میتوان شنید. سنّت بوده است که شاهان این سلسله بر نگین انگشتری خود نیز سخنان حکمت حک کنند. مسعودی به تعدادی از این انگشترهای مزین به اندرز اشاره میکند. بر انگشتر بهرام، به کردار گفتهها را بزرگ کنند؛ چهار انگشتر انوشروان از عقیق و فیروزه و یاقوت سرمهای و یاقوت سرخ، منقّش بود به عدالت و آبادی و تأمّل و امید؛ بر نه انگشتر پرویز نقشهایی بود و سخنانی که دوتای آن را نقل میکنم: «به مال خوشی توان کرد» و «خرسندی و خرّمی».
حتى رسم داشتند که بر خوان و ظروف غذا هم سخنان حکمت بنگارند. بر خوان انوشروان نوشته بود: «هرچه را به اشتها خوری تو آن را میخوری و هرچه را بیاشتها خوری او تو را میخورد.»
به یاد میآورید آن خوانهای مزیّن به آیاتی در ستایش مائدهها را؟ آن جااستکانیهای نقرۀ منقّش به دعای «گوارای وجود»؟ یا آن نعلبکیهای منقّش به نقش خاقان کلاه جقهدار و سبیل چخماقی؟ ایرانیان هزار و چندصد سال این سنّت را زنده نگهداشتند و بر نگین انگشترشان آیات الهی نقش کردند.
نیاکان شما با سخنان اندرزگونِ حکمتآمیز همین طرز معامله کردند. آن را به ادبیات دوران اسلامی وام دادند و ادب اخلاقی جوهرۀ خود را از این میراث گرفت. برای شما تعجبآور نیست که این سخنان حکمت، هیچگاه در تعارض و تناقض با دین اسلام که یک دین وحدانی است نبوده؟ هنگامی که ابنمسکویه در نیمههای قرن چهارم هجری در فارس، نزد موبد موبدان، متن «جاویدان خرد» را یافت و آن را به نام «حکمت خالده» به عربی ترجمه کرد، درواقع مجال مناسب به فلسفه بهمنزلۀ علم عقلی داد تا در کشمکشهای میان اعراب و ایرانیان، زمینۀ آشتی و خردورزی را فراهم کند.
دانندگان این حکمت را که اغلب از دهقانان بودند در ایام کهن «دانایان» میگفتند. تاریخ سیستان از یکی از این دهقانان، به نام رستم پسر مهرهرمزد مجوسی، یاد میکند که در نزد امیر سیستان چند سخن نغز برداد. از جمله گفت: «نادان مردم اوست که دوستی زنان به درشتی جوید» و گفت: «آب جوی خوش بُوَد تا به دریا رسد.»
دو ویژگی در سخنان حکمت که چکیدۀ تجربههای زندگانی یک قوم شمرده میشود برجستگی دارد. ۱) کوتاهی و روانی: سخنان حکمت در کوتاهترین و بجاترین و اثربخشترین صورت ممکن که زبان توانایی کشیدن آن را دارد، بیان میشود. مانند «آنچه نباید نشاید.» ۲) جنبۀ عملی و کاربردی: سخنان حکمت برای کاربری در زندگی روزانه و به قصد حسن عاقبت و زیستن کامیابانه و رستگاری دوسرایی ساخته میشود. جمع این دو ویژگی زبانزدی فراهم میآورد که بهآسانی در ضمیر جا میگیرد، بر غنای حافظه میافزاید، در محاورههای روزانه و در متن ادب پشتوان سخن میشود. از همینرو اندرزنامهها را باید بحق خودآموز انسان درستکار ایرانی شمرد. معرفتپیشگان اندرز را روشنیبخش چشم خرد میدانستند- چون که سخن فرزانگان و دانایان، ندای وجدان تلقی میشد.
آن اختصار و اقتصاد زبان، عاقبت در گلستان سعدی به فصاحت و بلاغت سحرآمیز رسید و قرنها هدایتکننده و تعلیمدهندۀ اخلاق فارسیزبانان بود...
•
•
#عشق_گوش_عشق_گوشوار
#قاسم_هاشمینژاد
•
> کتاب «عشق گوش، عشق گوشوار» مجموعهای از مقالات زندهیاد «قاسم هاشمینژاد» است و این متن، بخشی از مقالۀ «فرهنگپایۀ تیپشناسی شخصیتهای ایرانی»/ این کتاب را «نشر هرمس» منتشر کرده است.
•
معرفی عارفان
شرح_عرفانی_غزل_های_حافظ_از_ختمی.pdf
در زلفورخ خطوخال یا کنجِ لب ندانم
دانم دل از کف من در آن نقاط رفته
کن احتیاط ای دل از آن زنخ که آنجا
در چَهْ فتاده هرکس بیاحتیاط رفته
مفتون! مرو پیِ شعر، تا سربلند گردی
چون کارِ شعر امروز در انحطاط رفته
#مفتون_همدانی
دانم دل از کف من در آن نقاط رفته
کن احتیاط ای دل از آن زنخ که آنجا
در چَهْ فتاده هرکس بیاحتیاط رفته
مفتون! مرو پیِ شعر، تا سربلند گردی
چون کارِ شعر امروز در انحطاط رفته
#مفتون_همدانی
هین سخن تازه بگو تا دوجهان تازه شود
وارهد از حدّ جهان ، بی حد واندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دمتو تازه نشد
یا همگی رنگ شود، یا همه آوازه شود
هر که شُدت حلقهء در زود بَرَد حقهء زر
خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او ، گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او غمزهء غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بی مددِ لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقهء صالح چو ز کُه زاد یقین گشت مرا
کوه پی مژدهء تو اشتر جمّازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچه جگر سوز بُود ، باز جگر سازه شود
غزلیات شمس تبریزی
#مولانای_جان
وارهد از حدّ جهان ، بی حد واندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دمتو تازه نشد
یا همگی رنگ شود، یا همه آوازه شود
هر که شُدت حلقهء در زود بَرَد حقهء زر
خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او ، گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او غمزهء غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بی مددِ لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقهء صالح چو ز کُه زاد یقین گشت مرا
کوه پی مژدهء تو اشتر جمّازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچه جگر سوز بُود ، باز جگر سازه شود
غزلیات شمس تبریزی
#مولانای_جان
.
شورش بلبلان سحر باشد
خفته ازصبح بیخبر باشد
تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند
هرکه زندهست درخطر باشد
همهعالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد
کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آنکس که بیبصر باشد
گو ترشروی باش و تلخسخن
زهر شیرینلبان شکر باشد
عاقلان از بلا بپرهیزند
مذهب عاشقان دگر باشد
پای رفتن نماند #سعدی را
مرغ عاشق بریده پر باشد
شورش بلبلان سحر باشد
خفته ازصبح بیخبر باشد
تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند
هرکه زندهست درخطر باشد
همهعالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد
کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آنکس که بیبصر باشد
گو ترشروی باش و تلخسخن
زهر شیرینلبان شکر باشد
عاقلان از بلا بپرهیزند
مذهب عاشقان دگر باشد
پای رفتن نماند #سعدی را
مرغ عاشق بریده پر باشد
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روز بقا هفتهای بود معدود
شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن
زمین به اختر میمون و طالع مسعود
ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود
چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار
سحر که مرغ درآید به نغمه داوود
به باغ تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد
وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود
بود که مجلس #حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روز بقا هفتهای بود معدود
شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن
زمین به اختر میمون و طالع مسعود
ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود
چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار
سحر که مرغ درآید به نغمه داوود
به باغ تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد
وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود
بود که مجلس #حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجود
زین پیش شاعران ثناخوان که چشمشان
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود
بس نکته های نغز و سخنهای پرنگار
گفتند در ستایش این گنبد کبود
اما زمین که بیشتر از هر چه در جهان
شایسته ستایش و تکریم آدمیست
گمنام و ناشناخته و بی سپاس ماند
ای مادر ! ای زمین !
امروز این منم که ستایشگر توام
از توست ریشه و رگ و خون و خروش من
فرزند حقگزار تو و شاکر توام
بس روزگار گشت و بهار و خزان گذشت
تو ماندی وگشادگی بی کرانهات
طوفان نوح هم نتوانست شعله کشت
از آتش گداخته جاودانهات
هر پهلوان به خاک رسیدهست گردهاش
غیر از تو ای زمین که در این صحنه ستیز
ماندی به جای خویش
پیوسته زورمند و گرانسنگ و استوار
فرزند بدسگالی اگر چون حرامیان
بی حرمت تو تاخت
هرگز تهی نشد دلت از مهر مادری
با جمله ناسپاسی فرزند شناخت
آری زمین ستایش و تکریم را سزاست
از اوست هر چه هست در این پهن بارگاه
پروردگان دامن و گهواره ویاند
سهراب پهلوان و سلیمان پادشاه
ای بس که تازیانه خونین برق وباد
پیچیده دردناک بر گرده زمین
ای بس که سیل کف به لب آورده عبوس
جوشیده سهمناک بر این خاک سهمگین
زان گونه مرگبار که پنداشتی دریغ
دیگر زمین همیشه تهی مانده از حیات
اما زمین همیشه همان گونه سخت پشت
بیرون کشیده تن از زیر هر بلا
و آغوش بازکرده به لبخند آفتاب
زرین و پرسخاوت و سرسبز و دلگشا
بگذار چون زمین
من بگذرانم شب طوفان گرفته را
آنگه به نوش خند گهربار آفتاب
پیش تو گسترم همه گنج نهفته را
#هوشنگ_ابتهاج
در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود
بس نکته های نغز و سخنهای پرنگار
گفتند در ستایش این گنبد کبود
اما زمین که بیشتر از هر چه در جهان
شایسته ستایش و تکریم آدمیست
گمنام و ناشناخته و بی سپاس ماند
ای مادر ! ای زمین !
امروز این منم که ستایشگر توام
از توست ریشه و رگ و خون و خروش من
فرزند حقگزار تو و شاکر توام
بس روزگار گشت و بهار و خزان گذشت
تو ماندی وگشادگی بی کرانهات
طوفان نوح هم نتوانست شعله کشت
از آتش گداخته جاودانهات
هر پهلوان به خاک رسیدهست گردهاش
غیر از تو ای زمین که در این صحنه ستیز
ماندی به جای خویش
پیوسته زورمند و گرانسنگ و استوار
فرزند بدسگالی اگر چون حرامیان
بی حرمت تو تاخت
هرگز تهی نشد دلت از مهر مادری
با جمله ناسپاسی فرزند شناخت
آری زمین ستایش و تکریم را سزاست
از اوست هر چه هست در این پهن بارگاه
پروردگان دامن و گهواره ویاند
سهراب پهلوان و سلیمان پادشاه
ای بس که تازیانه خونین برق وباد
پیچیده دردناک بر گرده زمین
ای بس که سیل کف به لب آورده عبوس
جوشیده سهمناک بر این خاک سهمگین
زان گونه مرگبار که پنداشتی دریغ
دیگر زمین همیشه تهی مانده از حیات
اما زمین همیشه همان گونه سخت پشت
بیرون کشیده تن از زیر هر بلا
و آغوش بازکرده به لبخند آفتاب
زرین و پرسخاوت و سرسبز و دلگشا
بگذار چون زمین
من بگذرانم شب طوفان گرفته را
آنگه به نوش خند گهربار آفتاب
پیش تو گسترم همه گنج نهفته را
#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
ترانه ی بهاری یِ "مهمانِ بهار"
با صدایِ زنده یاد #هایده
شعر : لیلا کسری
آهنگ : محمد حیدری
تنظیم : #ناصر_چشم_آذر
اجراء : ۱۳۵۶
ترانه ی بهاری یِ "مهمانِ بهار"
با صدایِ زنده یاد #هایده
شعر : لیلا کسری
آهنگ : محمد حیدری
تنظیم : #ناصر_چشم_آذر
اجراء : ۱۳۵۶
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
آخر ای کعبه مقصود کجا افتادی
که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست
#سعدی
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
آخر ای کعبه مقصود کجا افتادی
که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست
#سعدی
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که ببازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
#شهریار
که ببازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
#شهریار
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
#حافظ
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
#حافظ
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی تو میشنیدم و بر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
#حافظ
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی تو میشنیدم و بر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
#حافظ
این آتـش عـشـق می پزاند ما را
هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را
تا غیر خرابات نداند ما را
حضرت مولانا
رباعیات
هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را
تا غیر خرابات نداند ما را
حضرت مولانا
رباعیات
این دعا تو اَمْر کردی زِابْتِدا
وَرْنه خاکی را چه زَهْرهیْ این بُدی؟
چون دُعامان اَمْر کردی ای عُجاب
این دُعایِ خویش را کُن مُسْتَجاب
حضرت عشق مولانــا
وَرْنه خاکی را چه زَهْرهیْ این بُدی؟
چون دُعامان اَمْر کردی ای عُجاب
این دُعایِ خویش را کُن مُسْتَجاب
حضرت عشق مولانــا
انسان برای رفتن به درون باید بسیاری از چیزها را کنار بگذارد. انسان باید کل انرژی خودش را برای رفتن به درون جمع کند.
#اشو
#اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانس سریال جلال الدین
متن، فیه ما فیه
متن، فیه ما فیه