This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زاهد ز بهشت خان و مان می سازد
عابد بعمل بدان جهان می نازد
عارف به عمارت درون می نازد
عاشق ز برای دوست جان می بازد
در این ابیات ملاصدرا برترى عشق را بر عرفان نظرى ذكر كرده است
و هر چند در ارزشمندى دانايى
ترديدى نيست
ولى در بيت اخير اين رباعى
"ترجيح جانبازى عاشقانه"
بر معرفت بدون ايثار
اشكارا "اعلام" مىشود......
مجموعه اشعار ملاصدرا
محمد خواجوی
اجرا جناب سعید الیف
عابد بعمل بدان جهان می نازد
عارف به عمارت درون می نازد
عاشق ز برای دوست جان می بازد
در این ابیات ملاصدرا برترى عشق را بر عرفان نظرى ذكر كرده است
و هر چند در ارزشمندى دانايى
ترديدى نيست
ولى در بيت اخير اين رباعى
"ترجيح جانبازى عاشقانه"
بر معرفت بدون ايثار
اشكارا "اعلام" مىشود......
مجموعه اشعار ملاصدرا
محمد خواجوی
اجرا جناب سعید الیف
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در عالم چیزی با "ارزش تر" از
خواستن "اشتیاق" نیست....
دکتر الهی قمشه ای
.
خواستن "اشتیاق" نیست....
دکتر الهی قمشه ای
.
گفتند: "علامت" محبّت چیست؟!
گفت: انکه عبارت او اندک بود
و تفکر او دائم و "خلوت" او بسیار
و خاموشى او "پیوسته"
چون بدو درنگرند او "نبیند"
و چون بخوانند نشنود
و چون مصیبتى رسد اندوهگین نشود
و چون صوابى روى در او نهد شاد نگردد
و از هیچکس نترسد
و به هیچکس "امید" ندارد......
جناب احمدبن عاصم بن انطاکی
تذکره الاولیاء
.
گفت: انکه عبارت او اندک بود
و تفکر او دائم و "خلوت" او بسیار
و خاموشى او "پیوسته"
چون بدو درنگرند او "نبیند"
و چون بخوانند نشنود
و چون مصیبتى رسد اندوهگین نشود
و چون صوابى روى در او نهد شاد نگردد
و از هیچکس نترسد
و به هیچکس "امید" ندارد......
جناب احمدبن عاصم بن انطاکی
تذکره الاولیاء
.
گویند وقتی ابلیس به آدم رسید او را گفت: بدان که تو را روی سپید دادند و ما را روی سیاه، غره مشو که مثال ما همچنان است که باغبانی درخت بادام در باغ نشاند تا آن درخت به بر آید و آن را بفروشد، یکی را مشتری، خداوند شادی باشد و یکی را، خداوند مصبیت، آن مشتری مصیبتزده بادامها را روی سیاه کند و بر تابوت مرده پاشد! و خداوند شادی او را با شکر آمیزد و همچنان سپیدروی بر شادی خود نثار کند، ای آدم آن بادام سیاه که سر تابوت ریزند ماییم و آنچه بر سر شادی نثار کنند دوست تو است اما دانی که باغبان هر دو یکی است! و هر دو آب از یک جوی خوردهایم، اگر کسی را کار با گُل افتد گُل بوید و اگر کسی را به خار باغبان افتد خار در دیده زند!
کشف الاسرار
رشیدالدین میبدی
کشف الاسرار
رشیدالدین میبدی
کانال استادشجریان
@Shajarian
پیام نسیم
زکوی یارمی اید نسیم باد نوروزی
.....
استادشجریان
زکوی یارمی اید نسیم باد نوروزی
.....
استادشجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید...
#مولانا
دکلمه #احمد_شاملو
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید...
#مولانا
دکلمه #احمد_شاملو
تاسهٔ تو جذب نور چشم بود
تا بپیوندد به نور روز زود
وقتی به اختیار خویش دیدگان خود را می بندی، در حقیقت باعث پریشانی و اضطاب خود میشوی چون چشم توانایی جدایی از روشنایی روزنه را ندارد. وقتی انسان چشم دل خود را از خورشید عالمتاب حقیقت ببندد دچار انواع گمراهی و تاریکی میشود(مولوی می خواهد این موضوع را بیان کند که هر وسیله ای که به ما عطا شده است برای فعالیتی است که باید در این جهان هستی انجام بدهد.)
چشم باز ار تاسه گیرد مر ترا
دانک چشم دل ببستی بر گشا
هروقت با وجود باز بودن چشمانت، باز هم دلت گرفت و بیتاب شدی، بدان که چشم دلت (چشم درون) را بسته ای. پس آن را بگشا تا از درد و اندوه رها شوی.
آن تقاضای دو چشم دل شناس
کو همیجوید ضیای بیقیاس
این درد و اندوه ناشی از تقاضای دایمی چشم درونی است که به تو نهیب میزند که مرا باز کن و با من حقیقت را دریاب.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
تا بپیوندد به نور روز زود
وقتی به اختیار خویش دیدگان خود را می بندی، در حقیقت باعث پریشانی و اضطاب خود میشوی چون چشم توانایی جدایی از روشنایی روزنه را ندارد. وقتی انسان چشم دل خود را از خورشید عالمتاب حقیقت ببندد دچار انواع گمراهی و تاریکی میشود(مولوی می خواهد این موضوع را بیان کند که هر وسیله ای که به ما عطا شده است برای فعالیتی است که باید در این جهان هستی انجام بدهد.)
چشم باز ار تاسه گیرد مر ترا
دانک چشم دل ببستی بر گشا
هروقت با وجود باز بودن چشمانت، باز هم دلت گرفت و بیتاب شدی، بدان که چشم دلت (چشم درون) را بسته ای. پس آن را بگشا تا از درد و اندوه رها شوی.
آن تقاضای دو چشم دل شناس
کو همیجوید ضیای بیقیاس
این درد و اندوه ناشی از تقاضای دایمی چشم درونی است که به تو نهیب میزند که مرا باز کن و با من حقیقت را دریاب.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
#سعدی میگوید:
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حدّ همین است سخندانی و زیبایی را
اگر کسی از سعدی سوال میکرد که این چیزی که تو حسن مینامی آیا میتوانی تعریف کنی، معلوم نبود بتواند. اینهمه کتاب راجع به عشق (چون عشق در زیبایی است) داریم، هیچکدام از قدمای ما به این فکر نیفتاده بودند که به این مسأله پاسخ بدهند، در صورتی که در مورد انواع علوم عجیب و غریب کتابها نوشتهاند، ولی هیچکدام از متفکّرینِ اسلامی به این فکر نیفتاده که به این مسأله پاسخ بدهند، که دقیقا حُسن چیست. گویا فکر میکردهاند که زیبایی یک امر ازلی و ابدی است؛ یعنی آن طور که جامعهشناسی و استتیک مارکسیستی امروز (و حتی استتیک بورژوازی، مثل بندِتو کروچه) معنی میکند که نسبیّت را در مبادیِ جمالشناسی تعقیب کند، قدمای ما این طور فکر نمیکردهاند. آنها فکر میکردهاند چیزی هست که زیباست برای همه و در همهٔ شرایط یکسان است. به بداهت عشق و زیبایی معتقد بودهاند.
تنها یک نفر را من با تمام تجسّسی که کردم پیدا کردم از فلاسفه یا باید گفت از اُدبا، چون به او میگویند «فیلسوف الادبا» و «ادیب الفلاسفه» یعنی ابوحیّان توحیدی که اهل فارس بوده و یکی از زنادقه معروف اسلام است میگویند در اسلام سه زندیق معروفند ابوالعلاء معری ابن راوندی و سومی ابوحیان توحیدی است او تنها کسی است که به این نکته توجه کرده در تمام تمدن اسلامی و این مسأله را مطرح کرده که زیبایی چیست. البته نتوانسته به آن پاسخ بدهد آیا عاطفی است یعنی برمیگردد به حوزهٔ عواطف یا برمیگردد به حوزهٔ استدلال و تعقل؟
به هر صورت قدما سعی میکردهاند جمال را تجرید کنند و برگردانند آن را به زیبایی الهی و ببرند به طرف زیباییهای مطلق و ازلی، یعنی کمال مطلق. یعنی هر چیز زیبا پرتوی از زیبایی ازلی دارد. به همین دلیل بعضی از صوفیه به طرف زیباییهای ظاهری رفتهاند مثل اوحدالدین کرمانی (حتی به صورت منحرف آن)
مثلا حافظ میگوید:
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
اما خود کلمهٔ لطیفه هم واژهای عاطفی و emotive است و مشکلی را حل نمیکند.
#استاد_شفیعی_کدکنی
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حدّ همین است سخندانی و زیبایی را
اگر کسی از سعدی سوال میکرد که این چیزی که تو حسن مینامی آیا میتوانی تعریف کنی، معلوم نبود بتواند. اینهمه کتاب راجع به عشق (چون عشق در زیبایی است) داریم، هیچکدام از قدمای ما به این فکر نیفتاده بودند که به این مسأله پاسخ بدهند، در صورتی که در مورد انواع علوم عجیب و غریب کتابها نوشتهاند، ولی هیچکدام از متفکّرینِ اسلامی به این فکر نیفتاده که به این مسأله پاسخ بدهند، که دقیقا حُسن چیست. گویا فکر میکردهاند که زیبایی یک امر ازلی و ابدی است؛ یعنی آن طور که جامعهشناسی و استتیک مارکسیستی امروز (و حتی استتیک بورژوازی، مثل بندِتو کروچه) معنی میکند که نسبیّت را در مبادیِ جمالشناسی تعقیب کند، قدمای ما این طور فکر نمیکردهاند. آنها فکر میکردهاند چیزی هست که زیباست برای همه و در همهٔ شرایط یکسان است. به بداهت عشق و زیبایی معتقد بودهاند.
تنها یک نفر را من با تمام تجسّسی که کردم پیدا کردم از فلاسفه یا باید گفت از اُدبا، چون به او میگویند «فیلسوف الادبا» و «ادیب الفلاسفه» یعنی ابوحیّان توحیدی که اهل فارس بوده و یکی از زنادقه معروف اسلام است میگویند در اسلام سه زندیق معروفند ابوالعلاء معری ابن راوندی و سومی ابوحیان توحیدی است او تنها کسی است که به این نکته توجه کرده در تمام تمدن اسلامی و این مسأله را مطرح کرده که زیبایی چیست. البته نتوانسته به آن پاسخ بدهد آیا عاطفی است یعنی برمیگردد به حوزهٔ عواطف یا برمیگردد به حوزهٔ استدلال و تعقل؟
به هر صورت قدما سعی میکردهاند جمال را تجرید کنند و برگردانند آن را به زیبایی الهی و ببرند به طرف زیباییهای مطلق و ازلی، یعنی کمال مطلق. یعنی هر چیز زیبا پرتوی از زیبایی ازلی دارد. به همین دلیل بعضی از صوفیه به طرف زیباییهای ظاهری رفتهاند مثل اوحدالدین کرمانی (حتی به صورت منحرف آن)
مثلا حافظ میگوید:
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
اما خود کلمهٔ لطیفه هم واژهای عاطفی و emotive است و مشکلی را حل نمیکند.
#استاد_شفیعی_کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدمـی در عالـم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
# آواز : استاد شجریان
# سنتور : استاد مشکاتیان
# شعر : حافظ شیرازی
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
# آواز : استاد شجریان
# سنتور : استاد مشکاتیان
# شعر : حافظ شیرازی
سر از عشق تهی در گور بادا
هر آنکه جز تو بیند کوربادا
چگویم از جمال آفتابش
که عین بی حجابی شد حجابش
#ملاهادی_سبزواری
هر آنکه جز تو بیند کوربادا
چگویم از جمال آفتابش
که عین بی حجابی شد حجابش
#ملاهادی_سبزواری
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
#حافظ
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
#حافظ
ای حسن تو مجموعهٔ هر زیبائی
وز هر دو جهان ز عشق تو شیدائی
نگذاشته داغ تو دلی را بیدرد
سودای تو کرده عالمی سودائی
#فیض_کاشانی
وز هر دو جهان ز عشق تو شیدائی
نگذاشته داغ تو دلی را بیدرد
سودای تو کرده عالمی سودائی
#فیض_کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خاصیت آتش
از زبان دکتر الهی قمشه ای
.
از زبان دکتر الهی قمشه ای
.
یکی آمد به مُصْطَفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ گفت که:
اِنّی اُحِبُّکَ [تو را دوست دارم]
گفت: هُشدار که چه میگویی.
گفت: اِنّی اُحِبُّکَ.
گفت: هُشدار که چه میگویی.
باز مُکرَر کرد که: اِنّی اُحِبُّکَ.
گفت: اکنون پایدار که باز به دست خودت خواهم کُشتَن ، وای بر تو!
یکی در زمان مُصْطَفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ آمد گفت: من این دین تو را نمیخواهم ، وَالله که نمیخواهم ، این دین را باز بِستان. چندان که در دین تو آمدم ، روزی نیاسودم ، مال رفت ، زَن رفت ، فَرزند نماند ، حُرمَت نماند ، قوّت نماند ، شهوَت نماند.
گفت: حاشا دینِ ما هر جا که رفت باز نیاید تا او را از بیخ و بُن بَرنکَند و خانهاش را نَروبَد و پاک نکند که: لا یَمَسُّهُ اِلَّا المُطَهَّرُوْن َ[جز پاکان بر آن دست نیازند. (واقعه/۷۹)]. چگونه معشوق است؟ تا در تو مُویی مِهرِ خودت باقی باشد به خویشتن راهَت ندهد. به کلّی از خود و از عالَم بیزار میباید شدن و دُشمنِ خود شدن تا دوست رُوی نماید. اکنون دینِ ما در آن دلی که قرار گرفت تا او را به حق نرساند و آنچه نابایست است از او جُدا نَکُند ، از او دَست ندارد. .... تو میگویی که: ای مُحمّد دینِ مَرا بِستان که من نمیآسایم. دینِ ما کسی را کی رَها کُند تا او را به مَقصُود نرساند؟
#مولانا
📕 #فیه_ما_فیه
اِنّی اُحِبُّکَ [تو را دوست دارم]
گفت: هُشدار که چه میگویی.
گفت: اِنّی اُحِبُّکَ.
گفت: هُشدار که چه میگویی.
باز مُکرَر کرد که: اِنّی اُحِبُّکَ.
گفت: اکنون پایدار که باز به دست خودت خواهم کُشتَن ، وای بر تو!
یکی در زمان مُصْطَفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ آمد گفت: من این دین تو را نمیخواهم ، وَالله که نمیخواهم ، این دین را باز بِستان. چندان که در دین تو آمدم ، روزی نیاسودم ، مال رفت ، زَن رفت ، فَرزند نماند ، حُرمَت نماند ، قوّت نماند ، شهوَت نماند.
گفت: حاشا دینِ ما هر جا که رفت باز نیاید تا او را از بیخ و بُن بَرنکَند و خانهاش را نَروبَد و پاک نکند که: لا یَمَسُّهُ اِلَّا المُطَهَّرُوْن َ[جز پاکان بر آن دست نیازند. (واقعه/۷۹)]. چگونه معشوق است؟ تا در تو مُویی مِهرِ خودت باقی باشد به خویشتن راهَت ندهد. به کلّی از خود و از عالَم بیزار میباید شدن و دُشمنِ خود شدن تا دوست رُوی نماید. اکنون دینِ ما در آن دلی که قرار گرفت تا او را به حق نرساند و آنچه نابایست است از او جُدا نَکُند ، از او دَست ندارد. .... تو میگویی که: ای مُحمّد دینِ مَرا بِستان که من نمیآسایم. دینِ ما کسی را کی رَها کُند تا او را به مَقصُود نرساند؟
#مولانا
📕 #فیه_ما_فیه
ای درویش!
به یقین بدان که مسافرانیم
و احوال عالم هم مسافر است.
اگر دولت است میگذرد
و اگر محنت است میگذرد.
اگر دولت داری اعتماد بر دولت مکن
و اگر محنت داری دلتنگ مشو،
که معلوم نیست که ساعتی دیگر
چون باشد.
و در بند آن باش که راحت میرسانی
و آزار نرسانی...
انسان کامل
شیخ عزیزالدین نسفی
به یقین بدان که مسافرانیم
و احوال عالم هم مسافر است.
اگر دولت است میگذرد
و اگر محنت است میگذرد.
اگر دولت داری اعتماد بر دولت مکن
و اگر محنت داری دلتنگ مشو،
که معلوم نیست که ساعتی دیگر
چون باشد.
و در بند آن باش که راحت میرسانی
و آزار نرسانی...
انسان کامل
شیخ عزیزالدین نسفی
شیدایی/محمدرضا شجریان
@katibehchannel
تصنیف شیدایی
شعر :حضرت حافظ
استاد زنده یاد محمدرضا شجریان
آهنگساز : استاد زنده یاد پرویز مشکاتیان
شرحِ این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
شعر :حضرت حافظ
استاد زنده یاد محمدرضا شجریان
آهنگساز : استاد زنده یاد پرویز مشکاتیان
شرحِ این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
جان و تنم ای دوست! فدای تن و جانت
مویی نفروشم به همه ملک جهانت
شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسل است آب دهانت؟
یک روز عنایت کن و تیری به من انداز
باشد که تفرج بکنم دست و کمانت
گر راه بگردانی و گر روی بپوشی
من مینگرم گوشهٔ چشم نگرانت
بر سرو نباشد رخِ چون ماهِ منیرت
بر ماه نباشد قدِ چون سروِ روانت
آخِر چه بلایی تو که در وصف نیایی
بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت
هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را
معذور بدارند، چو بینند عیانت
حیف است چنین روی نگارین که بپوشی
سودی به مساکین رسد، آخِر چه زیانت؟!
بازآی که در دیده بماندهست خیالت
بنشین که به خاطر بگرفتهست نشانت
بسیار نباشد دلی از دست بدادن
از جان رمقی دارم و هم برخیِ جانت
دشنامْ کرم کردی و گفتی و شنیدم
خرّم تن سعدی که برآمد به زبانت
#شیخ اجل سعدی غزل ۱۴۷
مویی نفروشم به همه ملک جهانت
شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسل است آب دهانت؟
یک روز عنایت کن و تیری به من انداز
باشد که تفرج بکنم دست و کمانت
گر راه بگردانی و گر روی بپوشی
من مینگرم گوشهٔ چشم نگرانت
بر سرو نباشد رخِ چون ماهِ منیرت
بر ماه نباشد قدِ چون سروِ روانت
آخِر چه بلایی تو که در وصف نیایی
بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت
هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را
معذور بدارند، چو بینند عیانت
حیف است چنین روی نگارین که بپوشی
سودی به مساکین رسد، آخِر چه زیانت؟!
بازآی که در دیده بماندهست خیالت
بنشین که به خاطر بگرفتهست نشانت
بسیار نباشد دلی از دست بدادن
از جان رمقی دارم و هم برخیِ جانت
دشنامْ کرم کردی و گفتی و شنیدم
خرّم تن سعدی که برآمد به زبانت
#شیخ اجل سعدی غزل ۱۴۷