معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
من رهی دزدیده دارم سوی او
زانکه نشکیبم دمی بی روی او

هر زمان زان ره بدو آیم نهان
تا خبر نَبود کسی را در جهان

راه دزدیده میان ما بسی است
رازها در ضمن جان ما بسی است

از برون گر چه خبر خواهم ازو
در درون پرده آگاهم ازو

راز اگر میپرسم از بیرونیان
در درون با اوست جانم در میان

جان چو گردد محو در جانان تمام
جان همه جانان بگیرد بر دوام

گرچه در صورت بود رنگ دُوی
جز یکی نبود، ولیکن معنوی

گر دو تار ریسمان پیدا شود
چون تو بر هم تابیش یکتا شود

#عطار
من رهی دزدیده دارم سوی او
زانکه نشکیبم دمی بی روی او

هر زمان زان ره بدو آیم نهان
تا خبر نَبود کسی را در جهان

راه دزدیده میان ما بسی است
رازها در ضمن جان ما بسی است

از برون گر چه خبر خواهم ازو
در درون پرده آگاهم ازو

راز اگر میپرسم از بیرونیان
در درون با اوست جانم در میان

جان چو گردد محو در جانان تمام
جان همه جانان بگیرد بر دوام

گرچه در صورت بود رنگ دُوی
جز یکی نبود، ولیکن معنوی

گر دو تار ریسمان پیدا شود
چون تو بر هم تابیش یکتا شود

#عطار
نظر به لطف نمایان چو دیگرانم نیست

مرا ز دور بود بس نگاه پنهانی

#صائب_تبریزی
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی‌ست
این درنگ درد و رنج ...

#هوشنگ_ابتهاج
به یاد عشق شب تیره را به روز آور
چو عشق یاد بود شب کجا بود تاری

تو خفته باشی و آن عشق بر سر بالین
برآوریده دو کف در دعا و در زاری

#مولانا غزل ۳۰۵۴
تا دور فتاده‌ام ازان نادره کار
دل گشت به صد پاره و صد شد به هزار

من چون شمعم که در فراق رخ یار
شب می‌سوزم به روز می‌میرم زار

#عطار_نیشابوری
چشم نرگس
شجریان
*خواهم که بر زلفت هر دم زنم شانه*

تصنیف دشتی
آهنگ شیدا یا عارف
شعر شوریده شیرازی
آواز #استاد_شجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق، تو صاف و ساده‌ای، بَحرْ صفت، گشاده‌ای

چونک در آن همی‌فتد خار و خسی، چه می‌شود؟


از تبریز شمس دین، دست دراز می‌کند

سوی دل و دل من از دسترسی چه می‌شود؟


مولانای جان
ای غایب از این محضر از مات سلام الله
وی از همه حاضرتر از مات سلام الله

ای نور پسندیده وی سرمه هر دیده
احسنت زهی منظر از مات سلام الله

ای صورت روحانی وی رحمت ربانی
بر مؤمن و بر کافر از مات سلام الله

چون ماه تمام آیی و آن گاه ز بام آیی
ای ماه تو را چاکر از مات سلام الله

ای غایب بس حاضر بر حال همه ناظر
وی بحر پر از گوهر از مات سلام الله

ای شاهد بی‌نقصان وی روح ز تو رقصان
وی مستی تو در سر از مات سلام الله

ای جوشش می از تو وی شکر نی از تو
وز هر دو تویی خوشتر از مات سلام الله

شمس الحق تبریزی در لخلخه آمیزی
هم مشکی و هم عنبر از مات سلام الله

جانان مولانا
یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید:
از #عبادت_ها کدام فاضل تر است؟

گفت:
تو را خواب نیمروز تا در
آن یک نفس خلق را نیازاری!

ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه است خوابش برده به

و آنکه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنان بد زندگانی مرده به


#گلستان_سعدی
مرا دو #دیده به راه و دو #گوش بر پیغام
تو فارغی و به #افسوس می‌رود ایام

شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به #سحر می‌برند و روز به شام

#سعدی
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ‏(ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ‏) میکند.
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، ‏عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.

📚 ﺗﺬﮐﺮﻩ ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
✍️عطار نيشابوری
بیدل‌ کسی به عرش حقیقت نمی‌رسد
تا خاک راه احمد مرسل نمی‌شود


بیدل دهلوی
دل از دستی بدر بردن نباشد کار هر چشمی
نگاه پر تصرف غمزه پر کار می‌خواهد

بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون
دلی را صید کردن کوشش بسیار می‌خواهد

#وحشی_بافقی
به هجر و وصل،مرا تابِ آرميدن نيست

يكيست شنبه و آدينه اى كه من دارم

#رهى_معيرى
ز دشمن روی می کردند پنهان پیش ازین مردم
شوند اکنون ز وحشت دوستان از دوستان پنهان


صائب تبریزی
کس مبادا به سیه‌روزی ما در ره عشق
که فلک تیره شد از تیرگی کوکب ما

یا رب ما اثری در تو ندارد ورنه
لرزه بر عرش فتاد از اثر یا رب ما

دی سحر داد به ما وعدهٔ دیدار ولی
ترسم از بخت سیه، روز نگردد شب ما

#فروغی_بسطامی
تبسمی اگرم رو دهد، ز عیش ندانی

که گاهی آدمی از کثرت ملال بخندد

#طالب_آملی
غوطه زن در بحر و فارغ شو ز گیرودار موج

چون حباب شوخ‌چشم این کاسه‌گردانی بس است

#صائب
دلیل کاروان اشکم، آه سرد را مانم
اثرپرداز داغم، حرفِ صاحب‌درد را مانم

رفیق وحشت من غیرِ داغ دل نمی‌باشد
در این غربت‌سرا خورشیدِ تنهاگرد را مانم

بهار آبرویم صد خزان خجلت به بر دارد
شکفتن در مزاجم نیست، رنگ زرد را مانم

به‌ حکم عجز، شک نتوان زدود از انتخاب من
در این دفتر شکستِ گوشه‌های فرد را مانم

به هر مژگان‌زدن جوشیده‌ام با عالمی دیگر
پریشان‌روزگارم، اشک غم‌پرورد را مانم

شکستِ رنگم و بر دوشِ آهی می‌کنم جولان
در این دشت از ضعیفی کاهِ بادآورد را مانم

تمیز خلق از تشویش کوری برنمی‌آید
همه گر سرمه جوشم، در نظرها گَرد را مانم

نه داغم مایلِ گرمی، نه نقشم قابلِ معنی
بساط‌آرای وهمم، کعبتین نرد را مانم

به خود آتش زنم تا گرم سازم پهلوی داغی
ز بس افسرده‌طبعی‌ها تنورِ سرد را مانم

خجالت صرفِ گفتارم، ندامت وقفِ کردارم
سراپا انفعالم، دعوی نامرد را مانم

نه اشکی زیبِ مژگانم، نه آهی بالِ افغانم
تپیدن هم نمی‌دانم، دل بی‌درد را مانم

به مجبوری گرفتارم، مپرس از وضع مختارم
همه گر «آمد»ی دارم، همان «آورد» را مانم

فلک عمری‌است دور از دوستان می‌داردم «بیدل»
به روی صفحۀ آفاق، بیتی فرد را مانم

#بیدل