#یک حبه نور
﴿ وَلَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا ﴾
و هرگز پناهگاهی غیر او نمی یابم.
آیه ۲۲ سوره جن
﴿ وَلَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا ﴾
و هرگز پناهگاهی غیر او نمی یابم.
آیه ۲۲ سوره جن
🏴🏴
می گویم؛ یا باب الحوائج
و قنوت دستهایم
پر از یادِ تنهایی ات می شود...
با تمامِ حجمِ غربتت
باز کلیددار همه ی قفل های بسته ی آسمان و زمینی!
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا،
يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ.
تسلیت 🏴
می گویم؛ یا باب الحوائج
و قنوت دستهایم
پر از یادِ تنهایی ات می شود...
با تمامِ حجمِ غربتت
باز کلیددار همه ی قفل های بسته ی آسمان و زمینی!
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا،
يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ.
تسلیت 🏴
هر دلی سازی دارد؛
که در زندگی
به گونه ای مینوازد
گاهی شاد، گاهی غمگین
گاهی تند و گاهی آهسته
بنشین گاهی
و به صدای ساز دلت گوش بسپار،
شاید نیاز به کوک کردن داشته باشد.
همه چی درست میشه، شاید امروز نه ولی در نهایت میشه
تا دندون دارید بخندید
تا چشم دارید ببینید
تا گوش دارید گوش کنید
تا سالمید زندگی کنید
یادت باشه دنیا منتظر هیچکس نمیمونه، پس به لبخند زدن ادامه بده، يه روزى زندگى از ناراحت كردنت خسته ميشه
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
الهی ازشادی آنقدرپربشی
که سرریزش همه مردم دنیارو سیراب کنه
الهی روزیت آنقدر زیاد بشه
که امیدی باشی
واسه رسوندن روزی خیلیا
الهی همیشه بهترینها رو داشته باشی
🌺🌺🌺
شاد باشی
که در زندگی
به گونه ای مینوازد
گاهی شاد، گاهی غمگین
گاهی تند و گاهی آهسته
بنشین گاهی
و به صدای ساز دلت گوش بسپار،
شاید نیاز به کوک کردن داشته باشد.
همه چی درست میشه، شاید امروز نه ولی در نهایت میشه
تا دندون دارید بخندید
تا چشم دارید ببینید
تا گوش دارید گوش کنید
تا سالمید زندگی کنید
یادت باشه دنیا منتظر هیچکس نمیمونه، پس به لبخند زدن ادامه بده، يه روزى زندگى از ناراحت كردنت خسته ميشه
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
الهی ازشادی آنقدرپربشی
که سرریزش همه مردم دنیارو سیراب کنه
الهی روزیت آنقدر زیاد بشه
که امیدی باشی
واسه رسوندن روزی خیلیا
الهی همیشه بهترینها رو داشته باشی
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بارالهـــا
به ما بیاموز که
دل آدمی عصاره وجود توست
حرمت دلها را از یاد نبریم...
به ما بیاموز که
دوست داشتن را فراموش نکنیم
و آنان که دوستمان دارند را از خاطر نبریم...
به ما بیاموز که
سوگند راست بودنِ دروغمان را نام تو نسازیم...
به ما بیاموز که
به ناحق کردن حق دیگری، عادت نکنیم...
به ما بیاموز
همان باشیم که قولش را به تو دادیم!
"آمین"🙏
به ما بیاموز که
دل آدمی عصاره وجود توست
حرمت دلها را از یاد نبریم...
به ما بیاموز که
دوست داشتن را فراموش نکنیم
و آنان که دوستمان دارند را از خاطر نبریم...
به ما بیاموز که
سوگند راست بودنِ دروغمان را نام تو نسازیم...
به ما بیاموز که
به ناحق کردن حق دیگری، عادت نکنیم...
به ما بیاموز
همان باشیم که قولش را به تو دادیم!
"آمین"🙏
ای نسیم، از کوی جانان میرسی آهسته باش
همرهت بــوی بهاری هست ومن دیوانه ام
بیدل_دهلوی
چیزی تا بهار نمانده
دلتون بهاری 🌷
همرهت بــوی بهاری هست ومن دیوانه ام
بیدل_دهلوی
چیزی تا بهار نمانده
دلتون بهاری 🌷
شب نیست که در فراق رویت
زاری به فلک نمیرسانم
آخر نه من و تو دوست بودیم
عهد تو شکست و من همانم
#شیخ اجل سعدی غزل ۴۱۸
زاری به فلک نمیرسانم
آخر نه من و تو دوست بودیم
عهد تو شکست و من همانم
#شیخ اجل سعدی غزل ۴۱۸
ای از شب هجر بود ناشاد!
برخیز که رهسپار شد شب
صبح آمد و بردمید خورشید
از رحمت حق مباش نومید
#ملک_الشعرای_بهار
برخیز که رهسپار شد شب
صبح آمد و بردمید خورشید
از رحمت حق مباش نومید
#ملک_الشعرای_بهار
با می به کنار جوی می باید بود
وز غصه کنارهجوی می باید بود ...
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه روی می باید بود ...
#حافظ رباعی ۱۵
روزتون شاد و خندان
وز غصه کنارهجوی می باید بود ...
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه روی می باید بود ...
#حافظ رباعی ۱۵
روزتون شاد و خندان
مقایسه صوفی دروغین و راستین در بیان مولانا :
این جهاد اکبرست آن اصغرست
هر دو کار رستمست و حیدرست
کار آن کس نیست کو را عقل و هوش
پرد از تن چون بجنبد دنب موش
آن چنان کس را بباید چون زنان
دور بودن از مصاف و از سنان
صوفیی آن صوفیی این اینت حیف
آن ز سوزن کشته این را طعمه سیف
نقش صوفی باشد او را نیست جان
صوفیان بدنام هم زین صوفیان
بر در و دیوار جسم گلسرشت
حق ز غیرت نقش صد صوفی نبشت
تا ز سحر آن نقشها جنبان شود
تا عصای موسوی پنهان شود
نقشها را میخورد صدق عصا
چشم فرعونیست پر گرد و حصا
صوفی دیگر میان صف حرب
اندر آمد بیست بار از بهر ضرب
با مسلمانان به کافر وقت کر
وانگشت او با مسلمانان به فر
زخم خورد و بست زخمی را که خورد
بار دیگر حمله آورد و نبرد
تا نمیرد تن به یک زخم از گزاف
تا خورد او بیست زخم اندر مصاف
حیفش آمد که به زخمی جان دهد
جان ز دست صدق او آسان رهد
صوفی صافی در نظر مولانا کسی است که از رذائل اخلاقی پاک باشد :
رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست
حوریان گشته مغمز مهربان
کز سفر باز آمدند این صوفیان
صوفیان صافیان چون نور خور
مدتی افتاده بر خاک و قذر
بیاثر پاک از قذر باز آمدند
همچو نور خور سوی قرص بلند
دفتر صوفی سواد حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
زاد دانشمند آثار قلم
زاد صوفی چیست آثار قدم
🔹صوفی ابن الوقت است و صافی ابوالوقت : (یعنی وقت و حال در اختیار صوفی نیست بلکه صوفی در اختیار و تصرف وقت و حال است ، لیکن صافی فارغ است از وقت و حال و در تمکین مقام است)
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
صوفی ابن الوقت باشد در منال
لیک صافی فارغست از وقت و حال
حالها موقوفِ عزم و رایِ او
زنده از نفخِ مسیحآسای او
هست صوفی صفاجو ابنِ وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافی غرق عشق ذوالجلال
ابن کس نه فارغ از اوقات و حال
غرقهٔ نوری که او لم یولدست
لم یلد لم یولد ، آنِ ایزدست
این جهاد اکبرست آن اصغرست
هر دو کار رستمست و حیدرست
کار آن کس نیست کو را عقل و هوش
پرد از تن چون بجنبد دنب موش
آن چنان کس را بباید چون زنان
دور بودن از مصاف و از سنان
صوفیی آن صوفیی این اینت حیف
آن ز سوزن کشته این را طعمه سیف
نقش صوفی باشد او را نیست جان
صوفیان بدنام هم زین صوفیان
بر در و دیوار جسم گلسرشت
حق ز غیرت نقش صد صوفی نبشت
تا ز سحر آن نقشها جنبان شود
تا عصای موسوی پنهان شود
نقشها را میخورد صدق عصا
چشم فرعونیست پر گرد و حصا
صوفی دیگر میان صف حرب
اندر آمد بیست بار از بهر ضرب
با مسلمانان به کافر وقت کر
وانگشت او با مسلمانان به فر
زخم خورد و بست زخمی را که خورد
بار دیگر حمله آورد و نبرد
تا نمیرد تن به یک زخم از گزاف
تا خورد او بیست زخم اندر مصاف
حیفش آمد که به زخمی جان دهد
جان ز دست صدق او آسان رهد
صوفی صافی در نظر مولانا کسی است که از رذائل اخلاقی پاک باشد :
رومیان آن صوفیانند ای پدر
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دلست
صورت بی منتها را قابلست
حوریان گشته مغمز مهربان
کز سفر باز آمدند این صوفیان
صوفیان صافیان چون نور خور
مدتی افتاده بر خاک و قذر
بیاثر پاک از قذر باز آمدند
همچو نور خور سوی قرص بلند
دفتر صوفی سواد حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
زاد دانشمند آثار قلم
زاد صوفی چیست آثار قدم
🔹صوفی ابن الوقت است و صافی ابوالوقت : (یعنی وقت و حال در اختیار صوفی نیست بلکه صوفی در اختیار و تصرف وقت و حال است ، لیکن صافی فارغ است از وقت و حال و در تمکین مقام است)
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
صوفی ابن الوقت باشد در منال
لیک صافی فارغست از وقت و حال
حالها موقوفِ عزم و رایِ او
زنده از نفخِ مسیحآسای او
هست صوفی صفاجو ابنِ وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافی غرق عشق ذوالجلال
ابن کس نه فارغ از اوقات و حال
غرقهٔ نوری که او لم یولدست
لم یلد لم یولد ، آنِ ایزدست
ساقی نامه رضیالدین آرتیمانی- شهرام ناظری، کامبیز روشن روان
الهی
به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
الهی
به آنان که در تو گمنند
نهان از دل و دیده ی مردم
به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
الهی
به آنان که در تو گمنند
نهان از دل و دیده ی مردم
مسلمانی چیست؟
جز مخالفت با هوای نفس که همه بنده آنند
آزادی در چیست؟
جز در بی آرزویی
در حالیکه همگان اسیر آرزو ها و قربانی
شهوت های خویش اند.
و خدا پرستی چیست؟
جز رهایی از خویشتن پرستی
کسب چیست؟
جز سودجویی یک جانبه
و کم فروشی و فریب
شمس_تبریزی
جز مخالفت با هوای نفس که همه بنده آنند
آزادی در چیست؟
جز در بی آرزویی
در حالیکه همگان اسیر آرزو ها و قربانی
شهوت های خویش اند.
و خدا پرستی چیست؟
جز رهایی از خویشتن پرستی
کسب چیست؟
جز سودجویی یک جانبه
و کم فروشی و فریب
شمس_تبریزی
هایده آمد اما
بانو هایده
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود
دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
#ابوالحسن_ورزی
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود
دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
#ابوالحسن_ورزی