روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟
خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟
هر که او سجده کند پیش بتان در خلوت
لاف ایمان زدنش بر سر بازار چه سود؟
دل اگر پاک بود خانهٔ ناپاک چه باک
سر چو بیمغز بود نغزی دستار چه سود؟
چون طبیعت نبود قابل تدبیر حکیم
قوت ادویه و ناله بیمار چه سود؟
قوت حافظه گر راست نیاید در فکر
عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟
عاشقی راست نیاید به تکبر سعدی
چون سعادت نبود کوشش بسیار چه سود؟
سعدی
خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟
هر که او سجده کند پیش بتان در خلوت
لاف ایمان زدنش بر سر بازار چه سود؟
دل اگر پاک بود خانهٔ ناپاک چه باک
سر چو بیمغز بود نغزی دستار چه سود؟
چون طبیعت نبود قابل تدبیر حکیم
قوت ادویه و ناله بیمار چه سود؟
قوت حافظه گر راست نیاید در فکر
عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟
عاشقی راست نیاید به تکبر سعدی
چون سعادت نبود کوشش بسیار چه سود؟
سعدی
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کارے زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جاے صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوے بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینے که خواجه کے به درآید
ترڪ گدایے مکن که گنج بیابی
از نظر ره روے که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
#جناب_حافظ
دست به کارے زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جاے صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوے بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینے که خواجه کے به درآید
ترڪ گدایے مکن که گنج بیابی
از نظر ره روے که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
#جناب_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق چیست؟
همهی آن چیزهایی است که نیست،
و همهی آن چیزهایی است که از آنها میگریزی،
عشق همان است ...
عشق بیهمهچیزی، ناجوری،
بیصفتی، خالی شدن از "من"
و بیخودی است ...
تولد و زندگیِ عشق،
در مرگ "من" قرار دارد ...
از هیزمهای مردهسوزیِ "من"
دانۀ عشق، جوانه میزند ...
آنهایی که پر از "من" هستند،
از عشق تهی میمانند ...
#بودا
همهی آن چیزهایی است که نیست،
و همهی آن چیزهایی است که از آنها میگریزی،
عشق همان است ...
عشق بیهمهچیزی، ناجوری،
بیصفتی، خالی شدن از "من"
و بیخودی است ...
تولد و زندگیِ عشق،
در مرگ "من" قرار دارد ...
از هیزمهای مردهسوزیِ "من"
دانۀ عشق، جوانه میزند ...
آنهایی که پر از "من" هستند،
از عشق تهی میمانند ...
#بودا
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَيْتَني
کرد فعلً خود نهان ، دیوِ دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی . او گمراهی خود را به حضرت حقّ نسبت داد و آن دیوِ فرومایه ، کار خود را پنهان داشت .
مثنوی دفتر اول
استاد کریم زمانی
اشاره است به قسمتی از آیهٔ ۱۶ سورهٔ اعراف :
قٰالَ فَبِمٰا اَغْوَيْتَني لَاَفْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَکَ الْمُسْتَقيمَ
شیطان گفت که چون تو مرا گمراه کردی من نیز بندگانت را از راه راست گمراه می گردانم .
از اینکه ابلیس اغوای خود را به خدا نسبت داد و خدا هم نه آن را رد کرد و نه جوابش داد ، می فهمیم که مقصود از آن غوایت ، قضیه سرپیچی از سجده بر آدم نبوده ، هیچ رابطه ای میان سرپیچی ابلیس و معصیت انسان نیست بلکه مقصود از این اغواء و گمراهی ، لعنت مطلقهٔ خدا که همان دوری از رحمت اوست .
که این استقرار لعنت بیهوده نبود ، بلکه اثر آن اغوایی است که خودش برای خود پسندیده ، پس اضلال خدای تعالی دربارهٔ او اضلال ابتدائی نیست بلکه اضلال مجازاتی است .
اینجاست که معنای سببیّت اغوای شیطان برای غوایت مردم درست درمی آید ; یعنی او خودش دور از رحمت خدا و سعادت شده و این دوری به خاطر لزوم و همیشگی لعنت خدا لازمهٔ او گشته است .
پس هر وقت با وسوسه های خود به درون دلی رخنه کند و نزدیک شود ، همین نزدیکی او باعث دور شدن آن دل از خدا و رحمتش میشود .
جبری مسلک ها گفته اند : استناد اغواء به خداوند هیچ اشکالی ندارد و همین خود دلیلی است بر اینکه خیر و شر همه مستند به خداست .
آنها که جبری نیستند گفته اند : جایز نیست خیر و شر و هر کار زشت و زیبا را به خدا نسبت داد .
ای کاش می فهمیدیم که چرا
غفلت کرده اند از این همه آیاتی که مسألهٔ امتحان و ابتلاء را عنوان می کند .
اصولاً نظام سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب بشر ، مبتنی بر اساس امتحان و ابتلاء است تا انسان ها همواره در میان خیر و شر و سعادت و شقاوت قرار گیرند و به اختیار خود و با در نظر گرفتن نتیجه بر طبق هر کدام که خواستند ، عمل کنند .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
کرد فعلً خود نهان ، دیوِ دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی . او گمراهی خود را به حضرت حقّ نسبت داد و آن دیوِ فرومایه ، کار خود را پنهان داشت .
مثنوی دفتر اول
استاد کریم زمانی
اشاره است به قسمتی از آیهٔ ۱۶ سورهٔ اعراف :
قٰالَ فَبِمٰا اَغْوَيْتَني لَاَفْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَکَ الْمُسْتَقيمَ
شیطان گفت که چون تو مرا گمراه کردی من نیز بندگانت را از راه راست گمراه می گردانم .
از اینکه ابلیس اغوای خود را به خدا نسبت داد و خدا هم نه آن را رد کرد و نه جوابش داد ، می فهمیم که مقصود از آن غوایت ، قضیه سرپیچی از سجده بر آدم نبوده ، هیچ رابطه ای میان سرپیچی ابلیس و معصیت انسان نیست بلکه مقصود از این اغواء و گمراهی ، لعنت مطلقهٔ خدا که همان دوری از رحمت اوست .
که این استقرار لعنت بیهوده نبود ، بلکه اثر آن اغوایی است که خودش برای خود پسندیده ، پس اضلال خدای تعالی دربارهٔ او اضلال ابتدائی نیست بلکه اضلال مجازاتی است .
اینجاست که معنای سببیّت اغوای شیطان برای غوایت مردم درست درمی آید ; یعنی او خودش دور از رحمت خدا و سعادت شده و این دوری به خاطر لزوم و همیشگی لعنت خدا لازمهٔ او گشته است .
پس هر وقت با وسوسه های خود به درون دلی رخنه کند و نزدیک شود ، همین نزدیکی او باعث دور شدن آن دل از خدا و رحمتش میشود .
جبری مسلک ها گفته اند : استناد اغواء به خداوند هیچ اشکالی ندارد و همین خود دلیلی است بر اینکه خیر و شر همه مستند به خداست .
آنها که جبری نیستند گفته اند : جایز نیست خیر و شر و هر کار زشت و زیبا را به خدا نسبت داد .
ای کاش می فهمیدیم که چرا
غفلت کرده اند از این همه آیاتی که مسألهٔ امتحان و ابتلاء را عنوان می کند .
اصولاً نظام سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب بشر ، مبتنی بر اساس امتحان و ابتلاء است تا انسان ها همواره در میان خیر و شر و سعادت و شقاوت قرار گیرند و به اختیار خود و با در نظر گرفتن نتیجه بر طبق هر کدام که خواستند ، عمل کنند .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انجماد فکری....
دکتر دینانی
دکتر دینانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرّ ابوتراب نامیدن امیرالمومنین
عارفان هرعنصری رابه نفسی تشبیه کرده اند
و "خاصیت" هر یک را دانسته اند
اتش را نفس اماره، باد را نفس لوامه، اب را نفس ملهمه
و خاک را نفس مطمئنه
و ایشان را چهل مرتبه داده اند
واین چهل مراتب ازخاک به کمال می رسد که پدر خاک علی علیه السلام است
و او را ابوتراب از برای این گویند که
هر گاه "سالک" به این مقام رسد
نبوت و ولایت یکی می شود
زیرا نبوت و ولایت یکی است
و ولایت "باطن" نبوت.....
جناب شاه نعمت الله ولی
مجمع الرسائل
عارفان هرعنصری رابه نفسی تشبیه کرده اند
و "خاصیت" هر یک را دانسته اند
اتش را نفس اماره، باد را نفس لوامه، اب را نفس ملهمه
و خاک را نفس مطمئنه
و ایشان را چهل مرتبه داده اند
واین چهل مراتب ازخاک به کمال می رسد که پدر خاک علی علیه السلام است
و او را ابوتراب از برای این گویند که
هر گاه "سالک" به این مقام رسد
نبوت و ولایت یکی می شود
زیرا نبوت و ولایت یکی است
و ولایت "باطن" نبوت.....
جناب شاه نعمت الله ولی
مجمع الرسائل
منده مجنوندان فزون عاشیقلیک استعدادی وار
عاشق صادق منم، مجنونون آنجاق آدی وار
ای فضولی! عشق منع ین قیلما ناصحدن قبول
عقل تدبیری دیر اول، سانما کی بیر بُنیادی وار
#ملامحمد_فضولی
عاشق صادق منم، مجنونون آنجاق آدی وار
ای فضولی! عشق منع ین قیلما ناصحدن قبول
عقل تدبیری دیر اول، سانما کی بیر بُنیادی وار
#ملامحمد_فضولی
#شعر_شیرازی
🔻هِی صبح شد و باز به امیّد تو شو شد
هِی از چیش من اشک به یاد تو وِلو شد
من لِبدی مظوک و تو بِشکن بالو بِنداز
شِفتِش نمیدم از حرکاتت دلم اُو شد
بیژن سمندر
🔻هِی صبح شد و باز به امیّد تو شو شد
هِی از چیش من اشک به یاد تو وِلو شد
من لِبدی مظوک و تو بِشکن بالو بِنداز
شِفتِش نمیدم از حرکاتت دلم اُو شد
بیژن سمندر
ساقی بیا که یار زِ رُخ پَردِه بَرگرِفت
حافظ با صدای استاد محمدرضا شجریان
ساقی بیا که یار زِ رُخ پَردِه بَرگرِفت
کار چِراغ خَلوَتیان باز دَرگرفت
آن شَمع سَرگرفته دگر چِهره بَرفُروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عِشوه داد عشق که مُفتی ز رَه بِرَفت
وآن لُطف کرد دوست که دُشمن حَذَر گرفت
بار غَمی که خاطر ما خَسته کرده بود
عیسی دَمی خدا بفِرستاد و بَرگرفت
زِنهار از آن عبارَت شیرین دِلفَریب
گُویی که پِسته ی تو سُخن در شِکَر گرفت
هر سَروقَد که بر مَه و خُور جِلوه میفُروخت
چون تو دَرآمدی پِی کاری دگر گرفت
زین قِصّه هفت گُنبد اَفلاک پُرصداست
کُوتَه نَظَر بِبین که سُخن مُختَصَر گرفت
کار چِراغ خَلوَتیان باز دَرگرفت
آن شَمع سَرگرفته دگر چِهره بَرفُروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عِشوه داد عشق که مُفتی ز رَه بِرَفت
وآن لُطف کرد دوست که دُشمن حَذَر گرفت
بار غَمی که خاطر ما خَسته کرده بود
عیسی دَمی خدا بفِرستاد و بَرگرفت
زِنهار از آن عبارَت شیرین دِلفَریب
گُویی که پِسته ی تو سُخن در شِکَر گرفت
هر سَروقَد که بر مَه و خُور جِلوه میفُروخت
چون تو دَرآمدی پِی کاری دگر گرفت
زین قِصّه هفت گُنبد اَفلاک پُرصداست
کُوتَه نَظَر بِبین که سُخن مُختَصَر گرفت
تصنیف هستی من
ایرج بسطامی
از من ای هستی من دور مشو
می من مستی من دور مشو
رشته عمر منی جان منی
عشق من دین من ایمان منی
تار و پود دل بیمار تویی
خواب و بیداری و پندار تویی
گرچه همچون خم می در جوشم
خون دل میخورم و خاموشم
#ایرج_بسطامی
آهنگساز و تنظیم: #حسین_پرنیا
شعر: #هما_میرافشار
گروه #همایون
می من مستی من دور مشو
رشته عمر منی جان منی
عشق من دین من ایمان منی
تار و پود دل بیمار تویی
خواب و بیداری و پندار تویی
گرچه همچون خم می در جوشم
خون دل میخورم و خاموشم
#ایرج_بسطامی
آهنگساز و تنظیم: #حسین_پرنیا
شعر: #هما_میرافشار
گروه #همایون
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
#حافظ
که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
#حافظ
پروانه سوخت یک شب و آسود جان او
ما عمر ها ز داغ جفای تو سوختیم
دیشب که یار انجمن افروز غیر بود
ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم
#رهی_معیری
ما عمر ها ز داغ جفای تو سوختیم
دیشب که یار انجمن افروز غیر بود
ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم
#رهی_معیری
من که بر دیدهٔ خود رشک برم چون بینم؟
که ببیند رخ تو دیدهٔ کوتهنظری؟
از برای دل من روی به هر کس منمای
کان رخ، انصاف، دریغ است به هر دیدهوری
#عراقی
که ببیند رخ تو دیدهٔ کوتهنظری؟
از برای دل من روی به هر کس منمای
کان رخ، انصاف، دریغ است به هر دیدهوری
#عراقی