ﺷﺎﻣﻠﻮ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﺑﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﯽ ...
ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺯﺩ ...
ﻭ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺧﻮﺏﺗﺮ ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ
ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮﺕ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺸﯿﺪ ...
ﻭ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭﮎ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ
ﭼﺮﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ :
ﺩﻧﯿﺎ ، ﺩﺍر ِﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﺍﺳﺖ !
ﺑﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﯽ ...
ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺯﺩ ...
ﻭ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺧﻮﺏﺗﺮ ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ
ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮﺕ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺸﯿﺪ ...
ﻭ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭﮎ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ
ﭼﺮﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ :
ﺩﻧﯿﺎ ، ﺩﺍر ِﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﺍﺳﺖ !
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای نی محزون کجایی؟ سوختیم
تیره شد آیینه ای کافروختیم
آه از آن آتش که ما در خود زدیم
دور سرگردان بی سامان شدیم
#هوشنگ_ابتهاج
تیره شد آیینه ای کافروختیم
آه از آن آتش که ما در خود زدیم
دور سرگردان بی سامان شدیم
#هوشنگ_ابتهاج
هرچند دل از شوق نثارت چمن است
یا جبهه به عزم سجده دامنشکن است
از چشمِ سفید ما نگردی غافل
نذر قَدَمت همین دو برگ سمن است
#بیدل_دهلوی. گزیدهی رباعیات بیدل.
یا جبهه به عزم سجده دامنشکن است
از چشمِ سفید ما نگردی غافل
نذر قَدَمت همین دو برگ سمن است
#بیدل_دهلوی. گزیدهی رباعیات بیدل.
هر صبر و سلام که دل سوخته را بود
اندر شکن سلسلهٔ خم به خمش رفت
یک روز به شالای وصالش نرسانید
آن عمر گران مایه که ما را به غمش رفت
#امیر_خسرو_دهلوی
اندر شکن سلسلهٔ خم به خمش رفت
یک روز به شالای وصالش نرسانید
آن عمر گران مایه که ما را به غمش رفت
#امیر_خسرو_دهلوی
به کوی مِیکده یا رَبّ سحر چه مشغله بود
که جوشِ شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
حدیثِ عشق که از حرف و صوت مُسْتَغنیست
به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
وَرای مدرسه و قال و قیلِ مسئله بود
دل از کرشمهٔ ساقی به شُکر بود ولی
ز نامساعدیِ بختش اندکی گِله بود
#حافظ
که جوشِ شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
حدیثِ عشق که از حرف و صوت مُسْتَغنیست
به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
وَرای مدرسه و قال و قیلِ مسئله بود
دل از کرشمهٔ ساقی به شُکر بود ولی
ز نامساعدیِ بختش اندکی گِله بود
#حافظ
در بابِل اگر نهند شمعی
زینجا بکُشم به باد سردش
وصل تو دواسبه رفت چون باد
هیهات کجا رسم به گَردَش
#خاقانی
دیوان/ عبدالرسولی/ ص۷۸۹
زینجا بکُشم به باد سردش
وصل تو دواسبه رفت چون باد
هیهات کجا رسم به گَردَش
#خاقانی
دیوان/ عبدالرسولی/ ص۷۸۹
بوی گل را التفات غنچه زندان است و بس
خون خورد در گوشه گیری هر کجا وابستهایست
بیدل دهلوی
خون خورد در گوشه گیری هر کجا وابستهایست
بیدل دهلوی
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
#مولانا
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
#مولانا
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندين سخن نغز که گفتی؟ که شنودی؟
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخسارهی معشوق به عاشق، که نمودی؟
#سهروردی
چندين سخن نغز که گفتی؟ که شنودی؟
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخسارهی معشوق به عاشق، که نمودی؟
#سهروردی
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر ڪه هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت...
#هوشنگ_ابتهاج
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر ڪه هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت...
#هوشنگ_ابتهاج
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی دانی یا نامه نمی خوانی
گرنامه نمی خوانی خود نامه تو را خواند
گر راه نمی دانی در پنجه ره دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
دیوان شمس
یا راه نمی دانی یا نامه نمی خوانی
گرنامه نمی خوانی خود نامه تو را خواند
گر راه نمی دانی در پنجه ره دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
دیوان شمس
ای کرده میان سینه غارت
ای جان و هزار جان شکارت
جز کشتن عاشقان چه شغلت
جز کشتن خلق چیست کارت
میکش که درست باد دستت
ای جان جهانیان نثارت
بس کشته زنده را که دیدم
از غمزه چشم پرخمارت
بس ساکن بیقرار دیدم
در آتش عشق بیقرارت
یک مرده به خاک درنماند
گر رنجه شوی کنی زیارت
جان بوسد خاک تو به هر دم
بر بوی کنار بیکنارت
مولانا
ای جان و هزار جان شکارت
جز کشتن عاشقان چه شغلت
جز کشتن خلق چیست کارت
میکش که درست باد دستت
ای جان جهانیان نثارت
بس کشته زنده را که دیدم
از غمزه چشم پرخمارت
بس ساکن بیقرار دیدم
در آتش عشق بیقرارت
یک مرده به خاک درنماند
گر رنجه شوی کنی زیارت
جان بوسد خاک تو به هر دم
بر بوی کنار بیکنارت
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
بجز عشق بجز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
بیایید بیایید که تا دست برآریم
مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم
#مولانا
بجز عشق بجز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
بیایید بیایید که تا دست برآریم
مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم
#مولانا
شبی دانم که در زندان هجران
سحرگاهم به گوش آید خطابی
که سعدی چون فراق ما کشیدی
نخواهی دید در دوزخ عذابی
#سعدی
سحرگاهم به گوش آید خطابی
که سعدی چون فراق ما کشیدی
نخواهی دید در دوزخ عذابی
#سعدی
با هرچه نشینی و با هرچه باشی، خوی او گیری؛ در کاه نگری در تو پَژمردگی در آید، در سبزه و گل نگری، تازگی درآید؛ زیرا همنشین، تو را در عالَمِ خویشتن کِشَد.
#مقالات_شمس_تبریزی
#مقالات_شمس_تبریزی
هو الحق
اے دلبرٍ ما مباش بے دل بَرِ ما
یک دلبر ما بِه ڪه دو صد دل بَرِ ما
نه دل بَرِ ما ، نه دلبر اندر بَرِ ما
یا دل بَرِ ما فرست یا دلبرِ ما
#ابوسعید_ابوالخیر
اے دلبرٍ ما مباش بے دل بَرِ ما
یک دلبر ما بِه ڪه دو صد دل بَرِ ما
نه دل بَرِ ما ، نه دلبر اندر بَرِ ما
یا دل بَرِ ما فرست یا دلبرِ ما
#ابوسعید_ابوالخیر