معرفی عارفان
1.19K subscribers
33.5K photos
12.1K videos
3.2K files
2.74K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
شانه بر زلف پریشان زده‌ای، به به به
دست بر منظره‌ی جان زده‌ای، به به به

صفِ دل‌ها همه بر هم زده ماشاءالله
تا به هم آن صف مژگان زده‌ای، به به به

تو بدین چشم، چو عابد بفریبی چه عجب؟
گول، صد مرتبه شیطان زده‌ای، به به به

تنِ یک‌لایی من، بازوی تو، سیلیِ عشق
تو مگر رستم دستان زده‌ای؟ به به به

آفتاب از چه طرف سر زده امروز، که سر
به منِ بی سر و سامان زده‌ای؟ به به به

من خراباتیم؛ از چشم تو پیداست که دوش
باده در خلوتِ رندان زده‌ای، به به به

"عارف"! این طرز سخن، از دگران ممکن نیست
دست بالاتر از امکان زده‌ای، به به به

#عارف_قزوینی
سرود_خارکن_گزینه_اشعار_پروین_اعتصامی.pdf
1.5 MB
سرود خارکن
گزیده شعر پروین اعتصامی
گر محبت در میان باشد، تکلّف گو مباش
شیرِ مادر در حلاوت بی نیاز از شکّر است

#غنی_کشمیری
راست گویی، پدر و مادر اندوه منم!
دست غم‌های جهان جمله به دامان من است

هیچ شب خالی از اندیشه‌ی زلف تو نی‌ام
این تصور سبب خواب پریشان من است

#طالب
عقل است که موقوف به کسب است کمالش
حاجت به معلم نبود مشق جنون را


صائب تبریزی
هلاکم ساز گر بر خاطرت باری ز من باشد
که باشم من که بار خاطر یاری ز من باشد

گذاریدم همانجایی که میرم بر مداریدم
نمی‌خواهم که بر دوش کسی باری ز من باشد

حلالی خواستم از جمله یاران، قاتل من کو
که خواهم عذر او، گر گاهش آزاری ز من باشد

ز اشک ناامیدی برد مژگان آب و می‌ترسم
که ناگه بر سر راه کسی خاری ز من باشد

به کویش گر ندارم صوت عشرت غم مخور وحشی
مرا این بس که آنجا نالهٔ زاری ز من باشد


#وحشی_بافقی
طرح قیامتی ز جگر می کشیم ما
نقاش ناله ایم،اثر می کشیم ما

#بیدل
من که امروز، در باغ گیتی؛ چون درختی همه برگ و بارم
رنج‌های گران پدر را، با کدامین زبان پاس دارم؟!

سر به پای پدر می گذارم
جان به راه پدر می سپارم

یاد جان سوختن‌های مادر، لحظه‌ای از وجودم جدا نیست

پیش پایش چه ریزم؟ که جان را، قدر یک موی مادر بها نیست

او خدا نیست، اما وفایش
کمتر از لطف و مهر خدا نیست...

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

حضرت حافظ
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند

اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
#حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
❤️عـشـق،
آتشی است که چون در دل افتد،
هر چه در دل یابد
همه را بسوزاند
تا حدی که
صورت معشوق را
از دل محو کند،
مجنون
در این حالت بود
که به او گفتند:
لیلی آمد
گفت:
من خود لیلی ام

#لمعات
#شیخ_فخرالدین_عراقی
گرم از پیش برانی و به شوخی نروم
عفو فرمای که عجز است نه بی فرمانی

نه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز
چاره صبر است که هم دردی و هم درمانی

#سعدی
الا ای همنشین دل
که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم
که بی یاد تو بنشینم


#حافظ
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام

تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام

#مولانا
گریند خون به روز من و روزگار من
جان حزین جدا، دل اندوهگین جدا


صائب تبریزی
مکن کاری که از جورت دل اندوهگین لرزد
که از لرزیدن من آسمانها چون زمین لرزد


صائب تبریزی
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد

در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش
ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد

با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش
مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد

هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد

صاحب نظران این نفس گرم چو آتش
دانند که در خرمن من بیشتر افتاد

نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع
کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد

سعدی نه حریف غم او بود ولیکن
با رستم دستان بزند هر که درافتاد

#سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : #غزل ۱۵۵
💚

فُرْقَتي لَوْ لَمْ تَکُنْ في ذَا السُّکُون
لَم يَقُلْ اِنّٰا اِلَيْهِ رَاجِعُون

اگر در این جهان ، ما در فراق و جدایی از خدا نبودیم ، هرگز خدا از زبان ما نمی فرمود : همانا ما از خداوندیم و به سوی او بازمی گردیم .

مثنوی دفتر اول
کریم زمانی

بیت اشاره است به آیهٔ ۱۵۶ سورهٔ بقره :

وَبَشِّرِ الصّٰابِرينَ الَّذينَ اِذٰا اَصٰابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قٰالوا اِنّٰا لِلّٰهِ وَ اِنّٰا اِلَيْهِ رٰاجِعُونَ

صابران را بشارت ده ، یعنی آنهائی را که وقتی مصیبتی به ایشان می رسد ، می گویند : مااز خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم .

صابران را بشارتشان دهد به راه صبر و اینکه صبری جمیل را یادشان دهد ، و آن علّتی واقعی که صبر را بر آدمی واجب می سازد ، آن است که ما ملک خدائیم و مالک حق دارد هر گونه تصرفی که بخواهد در ملک خود بکند ، و پاداش عموم صابران را که عبارت است از درود خدا و رحمت و راه یافتن ، معرفی نماید .
وجود انسان و تمامی موجوداتی که تابع وجود آدمی هستند ، چه قوای او و چه افعالش ، همه قائم به ذات خدای عزیزی هستند که انسان را آفریده و ایجاد کرده ، پس قوام ذات آدمی به اوست و همواره محتاج او ، در همه احوالش به اوست ، و در حدوثش و بقائش مستقل از او نیست و چون چنین است ربّ او و مالک او هر گونه تصرفی که بخواهد در او می کند و خود او هیچگونه اختیار و مالکیتی ندارد و به هیچ وجه مستقل از مالک خود نیست ، مالک وجودش و قوایش و افعالش .
اگر قوا و افعال او را به خود او نسبت می دهند ، مثلاً اعمالی چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشیدن دارد ، همین نسبت نیز به اذن مالک حقیقی اوست زیرا هیچ موجودی مالک چیزی نیستد و به هیچ وجه استقلالی از خود ندارند ، هر چه دارند ملک اوست .
ملک دو جور است ، ملک حقیقی که دارندهٔ آن تنها خدای سبحان است و احدی با او در این مالکیّت شریک نیست و دیگری ملک اعتباری و ظاهری و صوری ، مثل مالکیّت انسان به خودش و مالش و امثال اینها . که در این چیزها مالک حقیقی خداست و مالکیّت انسان تملیک ظاهری و مجازی است .

تفسیر المیزان
علامه طباطبائی

#قرآن_در_مثنوی
.
آنکه بی‌باده کند جان مرا مست کجاست 

وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

مولانا
ازهرجاک رسد درد
همانجاست دوا

مولانا