غمش در نهانخانهی دل نشیند
به نازی که ليلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریهام ناقه در گِل نشیند
خلد گر به پا خاری آسان برارم
چه سازم به خاری که در دل نشیند
پی ناقهاش رفتم آهسته ترسم
غباری به دامان محمل نشیند
مرنجان دلم را که اين مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند
عجب نیست خندد اگر گل به سروی
که در اين چمن پای در گِل نشیند
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
طبیب از طلب در دو گیتی میاسا
کسی چون میان دو منزل نشیند
#طبیب_اصفهانی
به نازی که ليلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریهام ناقه در گِل نشیند
خلد گر به پا خاری آسان برارم
چه سازم به خاری که در دل نشیند
پی ناقهاش رفتم آهسته ترسم
غباری به دامان محمل نشیند
مرنجان دلم را که اين مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند
عجب نیست خندد اگر گل به سروی
که در اين چمن پای در گِل نشیند
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
طبیب از طلب در دو گیتی میاسا
کسی چون میان دو منزل نشیند
#طبیب_اصفهانی
هر گه ز تو بگریزم با عشق تو بستیزم
اندر سرم از شش سو سودای تو میآید
چون برروم از پستی بیرون شوم از هستی
در گوش من آن جا هم هیهای تو میآید
#مولانا
اندر سرم از شش سو سودای تو میآید
چون برروم از پستی بیرون شوم از هستی
در گوش من آن جا هم هیهای تو میآید
#مولانا
گر آید روز روشن، ور رَوَد دور از رخ و زلفش
نه من یابم که صبح است آن، نه دل داند که شامست این!
#محتشم_کاشانی
نه من یابم که صبح است آن، نه دل داند که شامست این!
#محتشم_کاشانی
زندگی درباره داشتن نیست بلکه درباره بودن است
مادامی که صرفا در اشیا به دنبال خوشبختی بگردی این اشیا هرگز کافی نیستند
برای یافتن خوشبختی به اطراف نگاه نکن، به درون نگاه کن...
#نیک_وویچیچ
مادامی که صرفا در اشیا به دنبال خوشبختی بگردی این اشیا هرگز کافی نیستند
برای یافتن خوشبختی به اطراف نگاه نکن، به درون نگاه کن...
#نیک_وویچیچ
یکی بود یکی نبود،
غیر از خدا "هیچکس" نبود
این کل داستان
آفرینش است !!
این داستان را
جدی بگیرید...
"غیر از خدا"
هیچکس نیست
هر چه هست
برای او و بخاطر اوست...
♡ دکتر الهی قمشه ای ♡
غیر از خدا "هیچکس" نبود
این کل داستان
آفرینش است !!
این داستان را
جدی بگیرید...
"غیر از خدا"
هیچکس نیست
هر چه هست
برای او و بخاطر اوست...
♡ دکتر الهی قمشه ای ♡
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
هیچ انسانی انسان دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از « عشق و دوستی » سرشار است
و « صلح و آرامش» ، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همگان راه گرامیِ «آزادی» را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامیِ بشریت را برمیآورد.
چنین است دنیای رویای من!
لنگستون هیوز
هیچ انسانی انسان دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از « عشق و دوستی » سرشار است
و « صلح و آرامش» ، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همگان راه گرامیِ «آزادی» را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامیِ بشریت را برمیآورد.
چنین است دنیای رویای من!
لنگستون هیوز
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
#رودکی
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
#رودکی
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
#حافظ
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
#حافظ
دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
در شکار بیدلان صد دیده جان دام بود
وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
آهوی میتاخت آن جا بر مثال اژدها
بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود
دیدم آن جا پیرمردی طرفهای روحانیی
چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت
چرخها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست
چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت
بیخودم من میندانم فتنه آن پیر بود
شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش
بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود
مولانا
مولانا خود را به صورت آهویی مغرورو شمس را در هیئت پیر مردی روحانی با چشمانی چون طشت خون و مویی سپید چون شیر ترسیم کرده است
#دکتر_موحد_کتاب_شمس
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
در شکار بیدلان صد دیده جان دام بود
وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
آهوی میتاخت آن جا بر مثال اژدها
بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود
دیدم آن جا پیرمردی طرفهای روحانیی
چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت
چرخها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست
چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت
بیخودم من میندانم فتنه آن پیر بود
شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش
بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود
مولانا
مولانا خود را به صورت آهویی مغرورو شمس را در هیئت پیر مردی روحانی با چشمانی چون طشت خون و مویی سپید چون شیر ترسیم کرده است
#دکتر_موحد_کتاب_شمس
دلبندم آن پیمان گسل، منظور چشم، آرام دل
نی نی دلارامش مخوان، کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
#سعدی
نی نی دلارامش مخوان، کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را
اجتماعِ دوستانِ یکدلم آمد به یاد . . .
صائب تبریزی
اجتماعِ دوستانِ یکدلم آمد به یاد . . .
صائب تبریزی
Forwarded from Deleted Account
Forwarded from Deleted Account
هرشب من و غم روی بروی المیم
همصحبت و همزبان صد درد و غمیم
مانند دو یار آشنا، در غربت
مشغول به پرسیدن احوال همیم
سالک_قزوینی
صیادان معنی، از زنده یاد محمد قهرمان
همصحبت و همزبان صد درد و غمیم
مانند دو یار آشنا، در غربت
مشغول به پرسیدن احوال همیم
سالک_قزوینی
صیادان معنی، از زنده یاد محمد قهرمان