معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هم ز دل دزدید صبر و هم دل دیوانه را

یار مـــا با خانه می دزدد متاع خانه را

#وحشی_بافقی
#رهی_معیری
ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
Audio
MOHSENDJ
🎼 شش ترانه جاودان از دهه پنجاه
با صدای » #داریوش
💚

که بپرور اصلِ ما را ذُوالْعَطا
تا درخت ، إسْتَغْلَظ آمد وَ اسْتَوىٰ

مثنوی دفتر اول

آن خداوند صاحب و دارنده بخشش ، ما را در آغاز حالمان پرورش داد تا آنکه ریشه وجود ما استوار و ستبر شد و به صورت درختی تناور درآمد و روی تنه خود راست ایستاد .
هر کس روح و روانش از قفس تن و زندان جسم برهد به کمال رسد .
کریم زمانی

اشارت است به آیه ۲۹ سوره فتح :

کَزَرْعٍ آخْرَجَ شَطْئهُ فَٰازَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوىٰ عَلىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّٰاعَ

چون زراعتی هستند که از شدت برکت پیرامونش جوانه هایی می زند و آن جوانه ها هم کلفت می شود و مستقیم بر پای خود می ایستد به طوری که برزگران را به شگفت می آورد .
شطأ گیاه ، جوانه هایی که از خود گیاه به وجود می آید و اطراف آن می روید ، ایزار مصدر ٰازَرَهُ یعنی اعانت ویاری ، و استغلاظ به معنای رو به غلظت نهادن است .
مثل مومنین مثل زراعت و گیاهی است که از کثرت برکت جوانه هایی هم در پیرامون خود رویانده باشد و آن را کمک کند تا آن نیز قوی و غلیظ شده ، مستقلاً روی پای خود بایستد ، به طوری که برزگران از خوبی رشد آن به شگفت درآمده باشند .
این آیه به این نکته اشاره می کند که خدای تعالی در مومنین برکت قرار داده ، و روز به روز به عده و نیروی آنان اضافه می شود .

تفسیر المیزان
علامه طباطبائی

#قرآن_در_مثنوی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و یک روز شیخ می‌رفت. جوانی قدم بر قدم شیخ
نهاد و می‌گفت: قدم بر قدم مشایخ چنین نهند.

و پوستینی در بر شیخ بود. گفت: یا شیخ پاره ای
از این پوستین به من ده تا برکت تو به من رسد.

شیخ گفت:
اگر تو پوست بایزید در خود کشی
سودت ندارد تا عمل بایزید نکنی.



#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
در گلستان می‌گذشتم صبحدم
بوی یارم در مشام افتاد باز

در سر سودای زلفش شد دلم
مرغ صحرایی به دام افتاد باز

#عراقی
از دو عالم دامن جان درکشم هر صبح‌دم
پای نومیدی به دامان درکشم هر صبح‌دم

سایه با من هم‌نشین و ناله با من هم‌دم است
جام غم بر روی ایشان درکشم هر صبح‌دم

#خاقانی
بشنو از نی چون شکایت میکند
از جدایی‌ها شکایت میکند :

بشنو به آنکه میخواهد بداند و بیاموزد و می گوید :بشنو و متعلم را فرا میخواند به گوش کردن.
حالا چرا نی شکایت میکند؟
چون نی غریبی است که از اصل جدا افتاده..
از نیستان بریده شده ، مولانا از اصل جدا شده ، از شمس هم جدا شده ..
و هم انسانی است آگاه که از اصل بریده شده .

هبوط کرده و باید سیر کمال را طی کند و صعود کند .
زبان نی مولانا یکی است :
شکایت از جدایی
#نی_نامه_مثنوی۱_بشنو
منصور زنده باد که در پای دار گفت

آسان گذر ز جان که جهان پایدار نیست

شهریار
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار

آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام

شهریار
من يه پرندم
ايرج
من یه پرنده ام
استاد ایرج
استاد فضل الله توکل

من یه پرنده ام
آرزو دارم
تو باغم با شی
من یه خونه ی
تنگ و تاریکم
کاشکی تو بیای
چراغم باشی
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم
توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

کلید گنج غزلهای شهریار توئی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی

#شهریار
فیه ما فیه.
غرق عشق

آورده اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد [و گفت] که ترا چه بوده است و چه افتاده است،
خودرا رسوا کردی و از خان مان برآمدی و خراب و فنا گشتی، لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تا ترا خوبان ونغزان نمایم و فدای تو کنم و بتو ببخشم، چون حاضر کردند مجنون را، و خوبان را جلوه آوردند.
مجنون سر فرو افکنده بود و پیش خود می نگریست.

پادشاه فرمود: آخر سر را بر گیر و نظر کن.

گفت: می ترسم، عشق لیلی شمشیر کشیده است، اگر بر دارم سرم را بیندازد، غرق عشق لیلی چنان گشته بود.
آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود، آخر در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا🙏

احساسم در کلمات نمیگنجد

حس عجیبیست

تنهایی غریبی

و دلتنگی بی پایانی اما...

امید به لطف تو دارم

تو را همیشه کنارم

و مهربان یافته ام

سایه پر مهرت را

همیشه بر سرمان نگهدار 🙏

آمین یا رَبَّ 🙏

خستگی را تو به خاطر مسپار

که افق نزدیک است ...

و "خدایی" بیدار

که تو را می بیند

و به عشق تو همه حادثه ها میچیند ...

که به یادش باشی

و بدانی که همه بخشش اوست

و همینش کافی است

شبتون_آروم

دلهاتون امیدوار به لطف خدا🙏
خدای من
میان تمام تلاطم های زندگی
فقط همین بس که میدانم 
هستی
همیشه
همین جا
در کنار من...

به نام خدای همه
بر میم محمد و
جمالش صلوات
بر عین علی و
ذوالفقارش صلوات
بر دسته گل
شاخه طوبی زهرا
قائم به محمد وكمالش صلوات

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#یک حبه نور

وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ
واى بر هر عيب جوى طعنه زن.

سوره مبارکه همزه | ۱
#مشغول‌عیب‌های‌خودباشیم
در عمق دریا دلم می‌خواست چشم‌هایم را ببندم و برای چند لحظه هم که شده، وانمود کنم که آب را فراموش کرده‌ام.
اما هر چقدر بیشتر سعی می‌کردم، کمتر می‌توانستم به آب فکر نکنم؛ بیشتر غرق می‌شدم.
باید همیشه به یاد داشته باشی که
ماندگارترین چیزها در ذهن، آنهاییست که وانمود به فراموش کردنشان می‌کنی.
هر چقدر بیشتر بخواهی چیزی را فراموش کنی، بیشتر در ذهنت با آن بازی می‌کنی.
برای فراموش کردن چیزی، نباید از آن فرار کنی؛ خودشان کم کم می‌روند، فراموش می‌شوند.
سعی برای فراموش کردن چیزی، درست مانند فرار کردن از سایه‌ات است.
تو نباید از سایه‌ات فرار کنی، نمی‌توانی که فرار کنی؛
وقتش که برسد، خودش کم کم می‌رود، فراموش می‌شود.

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته ات نیکو

🌺🌺🌺

برايت روياهايى آرزو مى كنم تمام نشدنى
و آرزوهايى پر شور
كه از ميانشان چند تايى برآورده شود

برايت آرزو مي كنم كه فراموش كنى
چيزهايى را كه بايد فراموش كنى

برايت شوق آرزو مى كنم
آرامش آرزو مى كنم

برايت آرزو مى كنم كه با پرواز پرندگان بيدار شوى
و يا با خنده ى كودكان

برايت آرزو مى كنم كه دوام بياورى
در ركود، بى تفاوتى و ناپاكى روزگار

مهمتر از همه
آرزو مى كنم كه خودت باشى

🌺🌺🌺

شاد باشی
* سخن را چون بسیار آرایش می‌کنند، مقصود فراموش می‌شود. *


بقالی زنی را دوست می‌داشت.
با کنیزکِ خاتون پیغام‌ها کرد که :

«من چنین‌ام و چنان‌ام و عاشق‌ام و می‌سوزم و آرام ندارم و بر من ستم‌ها می‌رود و دی چنین بودم و دوش برمن چنین گذشت».

قصه‌ای دراز فرو خواند. کنیزک به خدمت خاتون آمد. 
گفت:

«بقال سلام می‌رساند و می‌گوید که بیا ترا چنین کنم و چنان کنم.»

{خاتون} گفت: به این سردی؟
گفت : او دراز گفت، اما مقصود این بود.

اصل مقصود است.
باقی دردسر است.

#فیه_ما_فیه
#مولانا