This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کُنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانهی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
از عُمر رفته نیز شماری کن
مشمار جُدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این یلدا را . . .
🌺پیشاپیش یلدا مبارک🌺
فکرت مکن نیامده فردا را
کُنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانهی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
از عُمر رفته نیز شماری کن
مشمار جُدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این یلدا را . . .
🌺پیشاپیش یلدا مبارک🌺
۲۹ آذر سالروز درگذشت استاد ابوالحسن صبا
( زاده ۱۴ فروردین ۱۲۸۱ تهران -- درگذشته ۲۹ آذر ۱۳۳۶ تهران ) استاد بزرگ موسیقی، آهنگساز و نوازنده
استاد صبا، فرزند ابوالقاسم کمالالسلطنه و از خانوادهای آشنا به موسیقی و اهل ادب بود. پدرش پزشک، ادیب و دوستدار موسیقی بود و سهتار مینواخت و اولین استاد پسرش بود.
صبا نخستین پویههای موسیقی را از پدرش فراگرفت و نزد میرزاعبداله فراهانی، درویشخان و علینقی وزیری تار و سهتار، نزد هنگآفرین ویلون، نزد اسماعیلزاده کمانچه، نزد علیاکبر شاهی سنتور، نزد اکبرخان نی و نزد حاجی خان، ضرب آموخت.
او در جوانی به مدرسه کمالالملک رفت و نقاشی فراگرفت. همچنین در رشتههای سوهانکاری، نجاری، ریختهگری، معرقکاری و خاتمکاری کسب مهارت کرد که بعداً در ساختن آلات موسیقی به کار بست. صبا آثار نیما و هدایت را میخواند و با نیما و شهریار روابط نزدیک داشت. وی در سال ۱۳۱۱ با یکی از شاگردان خود با نام منتخب اسفندیاری کوه نور، دختر عموی نیما، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه دختر به نامهای غزاله، ژاله و رکسانا است. ابوالحسن صبا در سال ۱۳۳۶ و به علت ناراحتی قلبی در سن ۵۵ سالگی درگذشت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. بعد از مرگ طبق وصیت، خانهاش در ۲۹ آبان ۱۳۵۳ توسط دانشکده هنرهای زیبا به موزه تبدیل شد. این موزه در سال ۱۳۸۳ به کوشش نوه استاد سباخویی که پیگیر ماجرای مرمت خانه و موزه بود، سرانجام به نتیجه رسید و به وضعیت فعلیاش در آمد.
فرامرز پایور، منوچهر صادقی،
حسین تهرانی، حسن کسایی، داریوش صفوت، غلامحسین بنان، مفخم پایان، علی تجویدی، جهانگیر کامیان، همایون خرم، اسداله ملک، رحمتاله بدیعی، ساسان سپنتا، قنبری مهر، اسماعیل چشم آذر، مهدی خالدی، عباس شاهپوری، مهدی مفتاح، محمدعلی بهارلو، حبیباله بدیعی، طغانیان دهکردی، سعید قراچورلو، شهریار، بابک رادمنش، حسین خواجه امیری (ایرج) ایرج کیایی، پرویز یاحقی و فرهاد فخرالدینی از شاگردان صبا بودند.
( زاده ۱۴ فروردین ۱۲۸۱ تهران -- درگذشته ۲۹ آذر ۱۳۳۶ تهران ) استاد بزرگ موسیقی، آهنگساز و نوازنده
استاد صبا، فرزند ابوالقاسم کمالالسلطنه و از خانوادهای آشنا به موسیقی و اهل ادب بود. پدرش پزشک، ادیب و دوستدار موسیقی بود و سهتار مینواخت و اولین استاد پسرش بود.
صبا نخستین پویههای موسیقی را از پدرش فراگرفت و نزد میرزاعبداله فراهانی، درویشخان و علینقی وزیری تار و سهتار، نزد هنگآفرین ویلون، نزد اسماعیلزاده کمانچه، نزد علیاکبر شاهی سنتور، نزد اکبرخان نی و نزد حاجی خان، ضرب آموخت.
او در جوانی به مدرسه کمالالملک رفت و نقاشی فراگرفت. همچنین در رشتههای سوهانکاری، نجاری، ریختهگری، معرقکاری و خاتمکاری کسب مهارت کرد که بعداً در ساختن آلات موسیقی به کار بست. صبا آثار نیما و هدایت را میخواند و با نیما و شهریار روابط نزدیک داشت. وی در سال ۱۳۱۱ با یکی از شاگردان خود با نام منتخب اسفندیاری کوه نور، دختر عموی نیما، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه دختر به نامهای غزاله، ژاله و رکسانا است. ابوالحسن صبا در سال ۱۳۳۶ و به علت ناراحتی قلبی در سن ۵۵ سالگی درگذشت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. بعد از مرگ طبق وصیت، خانهاش در ۲۹ آبان ۱۳۵۳ توسط دانشکده هنرهای زیبا به موزه تبدیل شد. این موزه در سال ۱۳۸۳ به کوشش نوه استاد سباخویی که پیگیر ماجرای مرمت خانه و موزه بود، سرانجام به نتیجه رسید و به وضعیت فعلیاش در آمد.
فرامرز پایور، منوچهر صادقی،
حسین تهرانی، حسن کسایی، داریوش صفوت، غلامحسین بنان، مفخم پایان، علی تجویدی، جهانگیر کامیان، همایون خرم، اسداله ملک، رحمتاله بدیعی، ساسان سپنتا، قنبری مهر، اسماعیل چشم آذر، مهدی خالدی، عباس شاهپوری، مهدی مفتاح، محمدعلی بهارلو، حبیباله بدیعی، طغانیان دهکردی، سعید قراچورلو، شهریار، بابک رادمنش، حسین خواجه امیری (ایرج) ایرج کیایی، پرویز یاحقی و فرهاد فخرالدینی از شاگردان صبا بودند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"یار مست"
همراه با رقص سماع
همراه با رقص سماع
عمر دنیا بسر آمد كه #صبا میمیرد
ورنه آتشكده عشق كجا میمیرد
صبر كردم به همه داغ عزیزان یا رب
این صبوری نتوانم كه #صبا میمیرد
غسلش از اشك دهید و كفن از آه كنید
این عزیزی است كه با وی دل ما میمیرد
به غم انگیز ترین نوحه بنالی ایدل
كه دل انگیز ترین نغمه سرا میمیرد
دگر آوازه بوالقیس و سلیمان،هیهات
هد هد خوش خبر شهر سبا میمیرد
شمع دلها همه گو اشك شو از دیده بریز
كاخرین كوكبه ذوق و صفا می میرد
خود در آفاق مگر چشم خدابینی نیست
كاینهمه مظهر آیات خدا میمیرد
هر كجا درد و غمی هست بمیرد بدوا
این چه دردی است خدایا كه دوا میمیرد
قُدَما زنده بدو بود،خدا را یاران
هم صبا میرود و هم قُدَما میمیرد
از گریبان غم و ماتم سنتور ” حبیب “
سر نیاورده برون ساز ” صبا “ میمیرد
عمر ” شهنازی “ و استاد ” عبادی “ باقی
قمریان زنده اگر بلبل ما میمیرد
ضرب ” تهرانی “ و آواز ” بنان “ را برسید
گو كجایید كه استاد شما میمیرد
آخرین شور و نوا بدرقه راه صبا
كه هنر می رود و شور و نوا میمیرد
از وفاداری این قبله ارباب هنر
رخ متابید خدا را كه وفا میمیرد
از محیط خفقان آور تهران پرسید
كه هنر پیشه اش از غصه چرا میمیرد
عمر بهر بیهُنر ارزانی نیست
علت آنست كه خود آب بقا میمیرد
مرگ و میری عجب افتاد در آفاق هنر
كه همه شاهد انگشت نما میمیرد
مردن مرد هنرمند نه چندان درداست
این قضایی است كه هر شاه و گدا میمیرد
لیكن آن جا كه غرض روی هنر پرده كشید
دین و دل میرمد و ذوق و ذُكا میمیرد
باغبان تا سر مهرش همه با هرزه گیاست
گل خزان می شود و مِهر گیا میمیرد
رنج هایی همه بیهوده كه در آخر كار
عشق میماند و هر حرص و هوا میمیرد
” شهریارا “ نه صبا مرده خدا را بس كن
آن كه شد زنده جاوید كجا میمیرد
#شهریار
ورنه آتشكده عشق كجا میمیرد
صبر كردم به همه داغ عزیزان یا رب
این صبوری نتوانم كه #صبا میمیرد
غسلش از اشك دهید و كفن از آه كنید
این عزیزی است كه با وی دل ما میمیرد
به غم انگیز ترین نوحه بنالی ایدل
كه دل انگیز ترین نغمه سرا میمیرد
دگر آوازه بوالقیس و سلیمان،هیهات
هد هد خوش خبر شهر سبا میمیرد
شمع دلها همه گو اشك شو از دیده بریز
كاخرین كوكبه ذوق و صفا می میرد
خود در آفاق مگر چشم خدابینی نیست
كاینهمه مظهر آیات خدا میمیرد
هر كجا درد و غمی هست بمیرد بدوا
این چه دردی است خدایا كه دوا میمیرد
قُدَما زنده بدو بود،خدا را یاران
هم صبا میرود و هم قُدَما میمیرد
از گریبان غم و ماتم سنتور ” حبیب “
سر نیاورده برون ساز ” صبا “ میمیرد
عمر ” شهنازی “ و استاد ” عبادی “ باقی
قمریان زنده اگر بلبل ما میمیرد
ضرب ” تهرانی “ و آواز ” بنان “ را برسید
گو كجایید كه استاد شما میمیرد
آخرین شور و نوا بدرقه راه صبا
كه هنر می رود و شور و نوا میمیرد
از وفاداری این قبله ارباب هنر
رخ متابید خدا را كه وفا میمیرد
از محیط خفقان آور تهران پرسید
كه هنر پیشه اش از غصه چرا میمیرد
عمر بهر بیهُنر ارزانی نیست
علت آنست كه خود آب بقا میمیرد
مرگ و میری عجب افتاد در آفاق هنر
كه همه شاهد انگشت نما میمیرد
مردن مرد هنرمند نه چندان درداست
این قضایی است كه هر شاه و گدا میمیرد
لیكن آن جا كه غرض روی هنر پرده كشید
دین و دل میرمد و ذوق و ذُكا میمیرد
باغبان تا سر مهرش همه با هرزه گیاست
گل خزان می شود و مِهر گیا میمیرد
رنج هایی همه بیهوده كه در آخر كار
عشق میماند و هر حرص و هوا میمیرد
” شهریارا “ نه صبا مرده خدا را بس كن
آن كه شد زنده جاوید كجا میمیرد
#شهریار
ابوالحسن خان صبا و ادبیات
به اعتقاد اکثر کارشناسان استاد "صبا" به همراه هنرمندانی چون درویش خان ، عارف قزوینی و کلنل علینقی وزیری از مهمتربن شخصیت های تاریخ موسیقی ایران می باشند. جالب است بدانید ابوالحسن خان صبا علاقه زیادی به ادبیات و آثار بزرگانی چون صادق هدایت و نیما یوشیج داشت و به همین علت این شانس را یافت تا با نیما یوشیج از نزدیک دوست شود ، صبا با دختر عموی نیما ازدواج کرد و آنها صاحب ۳ فرزند دختر شدند که کوچکترین آنها با "اسماعیل خویی" شاعر ازدواج کرد. این محقق و این استاد بی بدیل موسیقی ایران دستی هم بر سرودن شعر داشت وی شیفته اشعار شهریار بود و دوستی نزدیکی بین این دو پدید آمد.
__
شهریار و صبا
تقی تفضلی می گوید: «شهریار پس از شعر و شاعری به موسیقی عشق می ورزید. هر جا شهریار و صبا بودند ، شهریار شعرش را با حالتر و شیرینتر می خواند و صبا سازش را شیرینتر و با حالتر میزد.و عمق این دوستی چنان بود که پس از وفات صبا ، شهریار شعری را در سوگ رفیق از دست رفته خود سرود :
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت، که خاکستر خاموش شدی
ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگ ات
به چه گنجینه ی اسرار که سرپوش شدی
شهریارا! به جگر نیش زند تشنگی ام
که چرا دور از آن چشمه پر جوش شدی ...
#شهریار
به اعتقاد اکثر کارشناسان استاد "صبا" به همراه هنرمندانی چون درویش خان ، عارف قزوینی و کلنل علینقی وزیری از مهمتربن شخصیت های تاریخ موسیقی ایران می باشند. جالب است بدانید ابوالحسن خان صبا علاقه زیادی به ادبیات و آثار بزرگانی چون صادق هدایت و نیما یوشیج داشت و به همین علت این شانس را یافت تا با نیما یوشیج از نزدیک دوست شود ، صبا با دختر عموی نیما ازدواج کرد و آنها صاحب ۳ فرزند دختر شدند که کوچکترین آنها با "اسماعیل خویی" شاعر ازدواج کرد. این محقق و این استاد بی بدیل موسیقی ایران دستی هم بر سرودن شعر داشت وی شیفته اشعار شهریار بود و دوستی نزدیکی بین این دو پدید آمد.
__
شهریار و صبا
تقی تفضلی می گوید: «شهریار پس از شعر و شاعری به موسیقی عشق می ورزید. هر جا شهریار و صبا بودند ، شهریار شعرش را با حالتر و شیرینتر می خواند و صبا سازش را شیرینتر و با حالتر میزد.و عمق این دوستی چنان بود که پس از وفات صبا ، شهریار شعری را در سوگ رفیق از دست رفته خود سرود :
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت، که خاکستر خاموش شدی
ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگ ات
به چه گنجینه ی اسرار که سرپوش شدی
شهریارا! به جگر نیش زند تشنگی ام
که چرا دور از آن چشمه پر جوش شدی ...
#شهریار
خلاصه داستان
به شخصی ناشنوا خبر دادند که همسایه ات بیمار شده، او خواست که حقّ همسایگی را ادا کند و به عیادت بیمار برود. ولی پیش خود گفت: من با این گوش علیل و کر از سخن آن بیمار چه می فهمم؟! مخصوصاً که این شخص، بر اثر بیماری و رنجوری، توانِ حرف زدنِ درست و روشن را نیز ندارد، ولی چاره ای نیست، باید مرتب ادب را پاس داشت و به عیادت همسایه بیمار شتافت، او فکری کرد و پیش خود چاره ای اینسان اندیشید، به لب های بیمار، نگاه می کنم، همینکه لب بیمار به حرکت در آمد. حدس خود را می زنم و مقصودش را در می یابم. و متقابلاً سوالاتی هم از او می کنم. پس دیگر مُشکلی وجود ندارد و درنگ جایز نیست!
آن ناشنوا، پیش خود، پرسش ها و پاسخ هایی را تنظیم کرد بدین گونه:
به او می گویم: حالت چطور است؟
او حتماًمی گوید:بحمدلله، خوبم
به او می گویم: خدا را شکر.
سپس خواهم گفت:غذا چه خورده ای؟
او خواهد گفت: شربت یا آشِ ماش خورده ام
من می گویم:نوشِ جانت
دوباره خواهم گفت: کدام حکیم برای تو نسخه نوشته است؟ و حتماً او نام یکی از حکمیان را می برد .
من خواهم گفت : قَدَمش مبارک است
خلاصه از این گونه پرسش ها و پاسخ های فرضی،پیش خود آراست و به عبادت بیمار صتافت.
وقتی که آن ناشنوا بر بالین بیمار حاضر شد، از او می پرسد:
حالت چطور است؟
بیمار:دارم می میرم!
ناشنوا:خدا را شُکر
وقتی که بیمار، شُکر و سپاس او را می شنود پریشان می شود و با خود می گوید:این مردک، یا هذیان می بافد و یا واقعا دشمن من است ؟!
ناشنوا: غذا چه خورده ای؟
بیمار: زهر خورده ام!
ناشنوا: نوش جانت!
از این پاسخ، بیمار سخت رنجیده و نژند خاطر می شود.
ناشنوا: کدام حکیم به درمان تو می آید؟
بیمار: عزرائیل!
ناشنوا: قدمش مبارک است! من تجربه کرده ام که هر وقت او به بالین بیمار می رود، حالش را خوب جا می آورد!
ناشنوا پس از این عبادت! از خانه بیرون می آید و خرسند از اینکه حق همسایگی را مراعات کرده خدا را سپاس می گوید! از آن طرف نیز بیمار، سخت آزرده و دلشکسته با خود می گوید: عجبا! من می دانستم که او با من میانه خوشی ندارد، ولی دیگر نمی دانستم که خواهان مرگ من نیز هست! و آنگاه شروع به ناسزا گفتن و دشنام به آن شخص می کند.
این داستان، حکایت حال انسانهاست که در زندگی خویش با معیارهای محدود و پیش فرض های بی اساس، قضیه ای را نزد خود می سازند و می پردازند و آنگاه به نتیجه گیری جَزمی و قطعی دست می زنند و لحظه ای هم در این کار درنگ و تامل روا نمی دارند و احتمال دیگری را مورد نظر قرار نمی دهند.
به هر حال در این حکایتِ دلکش و شیوا، مولانا بر قیاسهای بی اساس می تازد و آن را مورد نقد قرار می دهد.چنانکه در آغاز همین دفتر در حکایت بقّال و طوطی قیاسهای ناروا و کوته بینانه را نقد کرد.
البته مولانا در این حکایت، نقص جسمانی را مورد طعن و طنز قرار نمی دهد، بلکه نقص نفسانی و شخصیت آن مرد را مورد نقد قرار می دهد که می خواسته است نقیصه جسمانی خود را بپوشاند . و همین ضعف اخلاقی، دوستی چندین ساله اش را با همسایه بر باد داد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
به شخصی ناشنوا خبر دادند که همسایه ات بیمار شده، او خواست که حقّ همسایگی را ادا کند و به عیادت بیمار برود. ولی پیش خود گفت: من با این گوش علیل و کر از سخن آن بیمار چه می فهمم؟! مخصوصاً که این شخص، بر اثر بیماری و رنجوری، توانِ حرف زدنِ درست و روشن را نیز ندارد، ولی چاره ای نیست، باید مرتب ادب را پاس داشت و به عیادت همسایه بیمار شتافت، او فکری کرد و پیش خود چاره ای اینسان اندیشید، به لب های بیمار، نگاه می کنم، همینکه لب بیمار به حرکت در آمد. حدس خود را می زنم و مقصودش را در می یابم. و متقابلاً سوالاتی هم از او می کنم. پس دیگر مُشکلی وجود ندارد و درنگ جایز نیست!
آن ناشنوا، پیش خود، پرسش ها و پاسخ هایی را تنظیم کرد بدین گونه:
به او می گویم: حالت چطور است؟
او حتماًمی گوید:بحمدلله، خوبم
به او می گویم: خدا را شکر.
سپس خواهم گفت:غذا چه خورده ای؟
او خواهد گفت: شربت یا آشِ ماش خورده ام
من می گویم:نوشِ جانت
دوباره خواهم گفت: کدام حکیم برای تو نسخه نوشته است؟ و حتماً او نام یکی از حکمیان را می برد .
من خواهم گفت : قَدَمش مبارک است
خلاصه از این گونه پرسش ها و پاسخ های فرضی،پیش خود آراست و به عبادت بیمار صتافت.
وقتی که آن ناشنوا بر بالین بیمار حاضر شد، از او می پرسد:
حالت چطور است؟
بیمار:دارم می میرم!
ناشنوا:خدا را شُکر
وقتی که بیمار، شُکر و سپاس او را می شنود پریشان می شود و با خود می گوید:این مردک، یا هذیان می بافد و یا واقعا دشمن من است ؟!
ناشنوا: غذا چه خورده ای؟
بیمار: زهر خورده ام!
ناشنوا: نوش جانت!
از این پاسخ، بیمار سخت رنجیده و نژند خاطر می شود.
ناشنوا: کدام حکیم به درمان تو می آید؟
بیمار: عزرائیل!
ناشنوا: قدمش مبارک است! من تجربه کرده ام که هر وقت او به بالین بیمار می رود، حالش را خوب جا می آورد!
ناشنوا پس از این عبادت! از خانه بیرون می آید و خرسند از اینکه حق همسایگی را مراعات کرده خدا را سپاس می گوید! از آن طرف نیز بیمار، سخت آزرده و دلشکسته با خود می گوید: عجبا! من می دانستم که او با من میانه خوشی ندارد، ولی دیگر نمی دانستم که خواهان مرگ من نیز هست! و آنگاه شروع به ناسزا گفتن و دشنام به آن شخص می کند.
این داستان، حکایت حال انسانهاست که در زندگی خویش با معیارهای محدود و پیش فرض های بی اساس، قضیه ای را نزد خود می سازند و می پردازند و آنگاه به نتیجه گیری جَزمی و قطعی دست می زنند و لحظه ای هم در این کار درنگ و تامل روا نمی دارند و احتمال دیگری را مورد نظر قرار نمی دهند.
به هر حال در این حکایتِ دلکش و شیوا، مولانا بر قیاسهای بی اساس می تازد و آن را مورد نقد قرار می دهد.چنانکه در آغاز همین دفتر در حکایت بقّال و طوطی قیاسهای ناروا و کوته بینانه را نقد کرد.
البته مولانا در این حکایت، نقص جسمانی را مورد طعن و طنز قرار نمی دهد، بلکه نقص نفسانی و شخصیت آن مرد را مورد نقد قرار می دهد که می خواسته است نقیصه جسمانی خود را بپوشاند . و همین ضعف اخلاقی، دوستی چندین ساله اش را با همسایه بر باد داد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
رندان باده نوش که با جام همدند
واقف ز سِر عالم و از حال آدمند
حقند اگر چه خلق نمایند خلق را
بحرند اگر چه در نظر ما چو شبنمند
دانندگان حضرت ذات و به ذات او
آئینهٔ صفات خدا و اسم اعظمند
بیشند از ملایک و پیشند از همه
گرچه کمند در خود و از هر یکی کمند
ظاهر به هر مظاهر و باطن ز عقل و وهم
آخر به صورتند و به معنی مقدمند
مستان درد خواره و رندان دردمند
وین طرفه بین که در دل ریشم چو مرهمند
باقی لایزالی و فانی لم یزل
هستند و نیستند و سخن گوی و اَبکمند
معشوق و عاشقند و می و جام و جسم و جان
از جام باز رسته و آسوده از جَمند
روح الله اند در تن مردم چو جان روان
مرده کنند زنده چو عیسی مریمند
نوشند می ز جام غم انجام ما مدام
شادی روی ساقی و از خلق بی غمند
جمعند عاشقانه و با دوست روبرو
گرچه چو زلف یار پریشان و درهمند
شمعند و روشنست که قایم ستاده اند
سروند دور نیست اگر در چمن چمند
در عاشقان به چشم حقارت نظر مکن
زیرا که نزد حضرت عزت مُکرمند
نقش نگین خاتم ختم رسالتند
نقد خزانه ملک و عین خاتمند
سلطان کاینات و غلامان سیدند
مخدوم انس و جان و سرافراز عالمند
شاه نعمتالله ولی
.
جامِ عتاب دادهای، غمزهٔ کینه خواه را
زهر به کاسه کردهای، چاشنی نگاه را
پنجه به کینه میزنی، با دل چاکْچاکِ من
بیخبرانه نشکنی، شانهٔ زلف #آه را
حزین لاهیجی
جامِ عتاب دادهای، غمزهٔ کینه خواه را
زهر به کاسه کردهای، چاشنی نگاه را
پنجه به کینه میزنی، با دل چاکْچاکِ من
بیخبرانه نشکنی، شانهٔ زلف #آه را
حزین لاهیجی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تنها تو بخوان
پروازهمای
برای استاد محمدرضا شجریان
با توأم ای جانِ عُشّاق
بخوان جانِ جان ای افتخارِ همه آفاق بخوان
از دلِ مجنون بخوان
از برادرهای غرقِ خون بخوان
رازِ دلها را تو میدانی،بخوان
رازِ گلها را تو میخوانی،بخوان
خسروِ آوازِ ایران،ناله و فریاد شیران
تنها تو بخوان
کس ندیده ست چُنین رسوایی
در همه دیرِ مُغان نیست چنین شیدایی
ای که سِرّ عشقِ ما را،ای که آهنگ وفا را
ربنّا را خوانده ای
ساز خاموشِ دلِ دلشدگانی
چشمهٔ نوشِ شرابِ ارغوانی
مرغِ خوش خوانِ جهانِ گذرانی
بی همگان به سر شود
بی تو به سر نمی شود
داغِ تو دارد این دلم
جایِ دگر نمی شود
خسروِ آوازِ ایران ناله و فریاد شیران
تنها تو بخوان
با توأم ای قاصدک پیغام اهلِ دل بگو
از زبانِ آتشِ یادِ بی حاصل بگو
ای صدایت آسمانِ عشقِ پاک
بویِ باران بویِ سبزه بویِ خاک
ای نوایت نالهٔ رندانِ مست
شیشهٔ می در شبِ یلدا شکست
ای سکوتِ شب کویرِ دودِ عود ای وایِ دل
با توأم خلوت گزیده،با توأم رسوای دل
پرواز همای
پروازهمای
برای استاد محمدرضا شجریان
با توأم ای جانِ عُشّاق
بخوان جانِ جان ای افتخارِ همه آفاق بخوان
از دلِ مجنون بخوان
از برادرهای غرقِ خون بخوان
رازِ دلها را تو میدانی،بخوان
رازِ گلها را تو میخوانی،بخوان
خسروِ آوازِ ایران،ناله و فریاد شیران
تنها تو بخوان
کس ندیده ست چُنین رسوایی
در همه دیرِ مُغان نیست چنین شیدایی
ای که سِرّ عشقِ ما را،ای که آهنگ وفا را
ربنّا را خوانده ای
ساز خاموشِ دلِ دلشدگانی
چشمهٔ نوشِ شرابِ ارغوانی
مرغِ خوش خوانِ جهانِ گذرانی
بی همگان به سر شود
بی تو به سر نمی شود
داغِ تو دارد این دلم
جایِ دگر نمی شود
خسروِ آوازِ ایران ناله و فریاد شیران
تنها تو بخوان
با توأم ای قاصدک پیغام اهلِ دل بگو
از زبانِ آتشِ یادِ بی حاصل بگو
ای صدایت آسمانِ عشقِ پاک
بویِ باران بویِ سبزه بویِ خاک
ای نوایت نالهٔ رندانِ مست
شیشهٔ می در شبِ یلدا شکست
ای سکوتِ شب کویرِ دودِ عود ای وایِ دل
با توأم خلوت گزیده،با توأم رسوای دل
پرواز همای
.
خداوندا ، دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگآسا به من ده
حریفان را بس آمد قطرهای چند
بگردان جام و آن دریا به من ده
نگارا نقش دیگر باید آراست
یکی آن کلک نقش آرا به من ده
ز مجنونان دشت آشنایی
منم امروز ، آن لیلا به من ده
به چشم آهوان دشت غربت
که سوز سینهٔ نِیها به من ده
تن آسایان، بلایش بر نتابند
بلی من گفتم ، آن بالا به من ده
چو با دریادلان افتی، قدح چیست
به جام آسمان دریا به من ده
گدایان همّت شاهانه دارند
تو آن بیزیور زیبا به من ده
غم دنیا چه سنجد با دل من
از آن غمهای بیدنیا به من ده
چه دل تنگاند این آیینه رویان
دلی در سینه بی سیما به من ده
به جان سایه و دیدار خورشید
که صبری در شب یلدا به من ده
▪️هوشنگ ابتهاج
خداوندا ، دلی دریا به من ده
در او عشقی نهنگآسا به من ده
حریفان را بس آمد قطرهای چند
بگردان جام و آن دریا به من ده
نگارا نقش دیگر باید آراست
یکی آن کلک نقش آرا به من ده
ز مجنونان دشت آشنایی
منم امروز ، آن لیلا به من ده
به چشم آهوان دشت غربت
که سوز سینهٔ نِیها به من ده
تن آسایان، بلایش بر نتابند
بلی من گفتم ، آن بالا به من ده
چو با دریادلان افتی، قدح چیست
به جام آسمان دریا به من ده
گدایان همّت شاهانه دارند
تو آن بیزیور زیبا به من ده
غم دنیا چه سنجد با دل من
از آن غمهای بیدنیا به من ده
چه دل تنگاند این آیینه رویان
دلی در سینه بی سیما به من ده
به جان سایه و دیدار خورشید
که صبری در شب یلدا به من ده
▪️هوشنگ ابتهاج
ِ@smsu43
گروه مستان همای ساقیا (با یلدا عباسی)
گروه مستان همای ساقیا (با یلدا عباسی)
@smsu43
محمدرضا شجریان - دل شیدا..
محمدرضا شجریان - دل شیدا..
از غم زلفت دل شیدا شکست
شیشه می در شب یلدا شکست
خال لبت مرده کند زنده را
رونق بازار مسیحا شکست
پیرهن عصمت یوسف درید
از غم آن پشت زلیخا شکست
کشتی ما بر لب دریا رسید
خیر نبیند که دل ما شکست
قیس به صحرای جنون جان بداد
وحش بیابان خم دلها شکست
بس که زدیم ریگ بیابان به پای
خار مغیلان به کف پا شکست
بس که جفا دید ز اغیار تو
عهد ترا جامی شیدا شکست
#جامی
از غم زلفت دل شیدا شکست
شیشه می در شب یلدا شکست
خال لبت مرده کند زنده را
رونق بازار مسیحا شکست
پیرهن عصمت یوسف درید
از غم آن پشت زلیخا شکست
کشتی ما بر لب دریا رسید
خیر نبیند که دل ما شکست
قیس به صحرای جنون جان بداد
وحش بیابان خم دلها شکست
بس که زدیم ریگ بیابان به پای
خار مغیلان به کف پا شکست
بس که جفا دید ز اغیار تو
عهد ترا جامی شیدا شکست
#جامی
#عطار_نیشابوری
ای بی نشان محض نشان از که جویمت
گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت
تو گم نهای و گمشدهٔ تو منم ولیک
تا یافت یافت مینتوان از که جویمت
ای بی نشان محض نشان از که جویمت
گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت
تو گم نهای و گمشدهٔ تو منم ولیک
تا یافت یافت مینتوان از که جویمت
چَشمی که غیرِ رویَت بیند زِ بَهرِ زینَت
باشد دَرین جَریمَتْ زانیّ و چیزِ دیگر
حضرت مولانا
باشد دَرین جَریمَتْ زانیّ و چیزِ دیگر
حضرت مولانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یلدای زیبا خیلی نزدیکه... یلدایی که با دور هم جمع شدن و عطر غزلهای حافظ و طعم خوش انار و هندونه، با هر نفسِ بابا بزرگ مامان بزرگ ها و زنگ خندهی شیرین بچهها، از گذشتههای خیلی دور زیباترین خاطرهها رو برامون رقم زده. اما امسال به خاطر #کرونا خیلی ها مریض شدن و متاسفانه خیلی ها رو از دست دادیم.
خوبه که فراموش نکنیم از ابتدای این مریضی، کادر درمان و پرسنل بیمارستانها چقدر زحمت کشیدن، فرشتههای سفیدپوش تو سال گذشته از همه چی گذشتن تا بقیه آدما تنشون سالم و حالشون خوب باشه.پس شب یلدای امسال، به پاس زحماتشون و به مناسب #روز_پرستار دور هم جمع نمیشیم و
#درخانه_میمانیم ❤️
خوبه که فراموش نکنیم از ابتدای این مریضی، کادر درمان و پرسنل بیمارستانها چقدر زحمت کشیدن، فرشتههای سفیدپوش تو سال گذشته از همه چی گذشتن تا بقیه آدما تنشون سالم و حالشون خوب باشه.پس شب یلدای امسال، به پاس زحماتشون و به مناسب #روز_پرستار دور هم جمع نمیشیم و
#درخانه_میمانیم ❤️