معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به پیر میکده گفتم که :
" چیست راه نجات... "
بخواست جام می🍷
و
گفت :
"عیب پوشیدن...."


عنان به میکده خواهیم تافت
زین مجلس
که
وعظ بی عملان
واجب است نشنیدن

حافظ
یکی پیش مولانا شمس‌الدّین تبریزی (قدّس‌الله سرّه) گفت که : «من به دلیل قاطع، هستی خدا را ثابت کرده‌ام!»
بامداد مولانا شمس‌الدین فرمود که : دوش ملائکه آمده بودند و آن مرد را دعا می‌کردند که الْحَمْدُلِلّه خدایِ ما را ثابت کرد! خداش عمر دهاد! در حقّ عالمیان تقصیر نکرد! ای مردک! خدا ثابت است، اثبات او را دلیلی می‌نباید! اگر کاری می‌کنی، خود را به مرتبه و مقامی پیش او ثابت کن؛ و اگر نه، او بی دلیل ثابت است! و اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.

#فیه_ما_فیه / ص۹۲
#مولانا
به تصحیح استاد بدیع‌الزمان #فروزانفر
انتشارات امیرکبیر



او نعره‌زنان گشته از خانه که اینجایم
ما غافل از این نعره، هم نعره‌زنان هر سو

#مولانا
چه پیچی در این عالمِ پیچ‌پیچ؟
که خالی‌ست از راحت و پُر ز هیچ

گره‌بسته‌ای داشت طفلی به دست
فکند از کف و در کمینش نشست

روان طفلِ دیگر ربودش ز جا
چو بگشود، در وی نبُد جز هوا!

گره‌بسته دنیا و طفل آن دَنی‌ست
بگویش که چیزی در آن بسته نیست

فنا بر فنا ظاهرش را ببین
کجایی هنوز؟! آخرش را ببین...

#مجذوب_تبریزی
#دمی_با_سعدی

معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است
و از علماء ناخوبتر که علم؛ سلاح جنگ شیطانست
و خداوندِ سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیش برد.

عام نادان پریشان روزگار

به ز دانشمند ناپرهیزگار

کان به نابینایی از راه اوفتاد

وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد


#گلستان
#باب_هشتم
#در_آداب_صحبت
دیگران از خم می مستند و من
مستِ لیلی‌ام نه خم دیدم نه می

#جامی
«مبادا خودت را از ياد ببرى...»

روزهايى را هم براى خودت زندگى كن؛
براىِ خودت شاخه‌اى گل بخر،
به ديدن خودت برو،
عطر دلخواهت را بزن،
موسيقى موردعلاقه‌ات را گوش بده،
يك هديه، يك فنجان قهوه و يا يك لبخند، خودت را مهمان كن،
به گلدان طاقچه اتاقت آبى بده،
بزن به خيابان،
به آدمها بى‌منت لبخندى بزن،
بر سر كودكى دست نوازشى بكش،
سرت را رو به آسمان بگير و آرام زمزمه كن «خدا جان... دوستت دارم.»
روىِ جدول كنار خيابان راه برو،
دست نابينايى را بگير و همراهى‌اش كن،
برگرد به خانه و دوشى بگير،
براى خودت چاى دَم كن،
در آينه نگاه كن و چشمكى بزن و بگو «سلام رفيق...! حال تنهايى‌ات چطور است؟»

فراموش نكن كه تو برترين موجود دنياىِ خود هستى و بايد به خودت عشق بورزى؛ حتى بيشتر از عشقى كه به ديگران مى‌بخشى.
اوّل خودت را سرشار كن، سپس خواهى ديد كه دنيايت لبريز از محبت مى‌شود...
مبادا خودت را از ياد ببرى،
فراموش نكن كه تو بهترينى... بهترين.

"من، وجود خود را جشن مى‌گيرم و با
خود آواز مى‌خوانم."


#والت ويتمن
ما چنان با وراجی ذهن شرطی شده ایم که اگر به پرستشگاه نیز برویم، در آنجا نیز به وراجی ادامه می دهیم
با خداوند وراجی می کنیم، با خداوند سخن می گوییم. این مطلقة بی معنی است. خداوند یا همان هستی، زبان تو را درک نمی کند. هستی فقط یک زبان را می فهمد زبان سکوت را. و سکوت، نه سانسكریت است، نه انگلیسی و نه هندی. سکوت، زبانی جهانی است، به کسی تعلق ندارد.

#اشو
Bi Man Maro
Hesamoddin Seraj
بی من مرو
حسام الدین سراج
ساحل افتاده گفت
گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد
آه که من چیستم"

موج ز خود رفته ای
تیز خرامید و گفت :
"هستم اگر می روم
گر نـروم نیستــــم"

#اقبال_لاهوری
خوانده‌ای انّا اِلیه راجعون
تا بدانی که کجاها می رویم

اختر ما نیست در دور قمر!
لاجَرَم فوق ثریا می رویم...



#مولانا
ما کیستیم دین و دل از دست داده ای؟
از چشم آسمان و زمین اوفتاده ای
بی جذبه چون حکایتِ از یاد رفته ای
بی جلوه چون جوانیِ بر باد داده ای
بر گردنِ وجود، چو دست شکسته ای
در دیدهٔ زمانه چو اشک فتاده ای
مردانه با تبسّم شیرین و اشک تلخ
بر پا چو شمع تا دم مرگ ایستاده ای
با قدرت ارادهٔ گردون چه می کند
افسرده ای، شکسته دلی، بی اراده ای؟
چون روبهی شکسته و مسکین شد ای دریغ
با جسم خسته، شیردلی، شیرزاده ای
با خطّ کودکانهٔ تقدیر تیره شد
روحی که بود ساده تر از لوح ساده ای
در دست ما نمانده ز سرمایهٔ حیات
غیر از زبانِ بسته و روی گشاده ای
از شعر من نشاط چه جوئی؟ کزین سخن
نه بوی مهر خیزد و نه رنگ باده ای
اگه نه ای ز رنجم و آگه نمی شود
سیر از گرسنه ای و سوار از پیاده ای


#پژمان_بختیاری
در سفالین ڪاسهٔ رندان به خوارے منگرید
ڪاین حریفان خدمت جام جهان‌بین ڪرده‌اند




نڪهت جانبخش دارد خاک ڪوے دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشڪین ڪرده‌اند



حافظ

‎‌
فقط سوز دلم را در جهان پروانه می‌داند
غمم را، بلبلی کاواره شد از لانه می‌داند



نگریم چون ز غیرت، غیر می‌سوزد به حال من
ننالم چون ز غم، یارم مرا بیگانه می‌داند



به امیدی نشستم شکوه خود را به دل گفتم
همی خندد به من، این هم مرا دیوانه می‌داند



به جان او، که دردش را هم، از جان دوست تر دارم
ولی می‌میرم از این غم، که داند یا نمی‌داند؟



نمی داند کسی کاندر سر زلفش چه خون‌ها شد
ولیکن، موبه مو، این داستان را شانه می‌داند



نصیحتگر، چه می‌پرسی علاج جان بیمارم؟
اصول این طبابت را، فقط جانانه می‌داند



لاهوتی
شکوهی در جانم تنوره می‌کشد
گوئی از پاک‌ترین هوای کوهستان
لبالب قدحی در کشیده‌ام
دیوانه، به تماشای من بیا

#احمد_شاملو
خلوت خاطر ما را به شکایت مشکـن
که من از وی شدم ای‌دل به خیالی خرسند

من دیوانه که صد سلسله بگسیخته‌ام
تا سرِ زلف تو باشد، نکشم سر ز کمند


#هوشنگ_ابتهاج
Sadaf
Yasamin
«صدف »
بانو #یاسمین
آهنگساز: #بزرگ_لشگری
ترانه‌سرا: #نظام_فاطمی

رفتم به دریا گوهر بینم، ندیدم...
Sadaf
Yasamin
«صدف »
بانو #یاسمین
آهنگساز: #بزرگ_لشگری
ترانه‌سرا: #نظام_فاطمی

رفتم به دریا گوهر بینم، ندیدم...
آه که چه می‌گویم و چگونه بگویم
همیشه، همیشه بی‌تو گذشته است جهان
و می‌گذرد
همیشه
همیشه بی‌تو چرخیده است زمین و می‌چرخد
چگونه بگویم آه 
که بی‌تو نبوده‌ام هرگز

که بی‌تو من هرگز
نچرخیده‌ام
به کردار سنگ یاوه‌ای همراه زمین، گرد هیچ آفتابی
و نروییده‌ام، چنان گیاهی، کناره سنگی
تا نه انتظار نزول انگشتانت به چیدنم
تقدیری بوده باشد منتظر
در ریشه

چگونه بگویم آه
که معنی نمی‌دهم بی‌تو

#منوچهر_آتشی
دیگر نرود به هیچ مطلوب

خاطر، که گرفت با تو پیوند...

#سعدی
من اینجا بس دلم تنگ است و
هر سازی که می بینم بد اهنگ است.
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت، بگذاریم.
ببینیم آسمان هر کجا، آیا همین رنگ است!



#مهدی_اخوان_ثالث
تـو را دل برگـزید و کارِ دل شک بر نمی دارد
که این دیوانه هرگز، سنگِ کوچک بر نمیدارد

تـو در رؤیـای پـروازی، ولی گـویا نمی دانی
نخِ کوتـاه، دست از بـادبـادک بـر نمی دارد

بـرای دیـدنِ تـو آسمـان خَـم می شود امـا
بـرای مـن کلاهش را متـرسک بـر نمی دارد

اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتـاقـم را صـدای جیـرجیـرک بـر نمـی دارد

بیا بگذار سر بـر شانه های خسته ام، یک بار
اگر بـا اشکِ مـن پیراهنت لک بـر نمی دارد

#عبدالحسین_انصاری