معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بس سخت گرفتیم به آسان نرسیدیم
ماندیم در آغاز و به پایان نرسیدیم

صد وعده شنیدیم از این اهل تظاهر
عمریست خرابیم و به سامان نرسیدیم

ما تشنه دلان منتظر ابرِ بهاریم
بر آب نشستیم و به باران نرسیدیم

گردی ست بجا مانده از آن قافله سالار
هیهات، دویدیم و به یاران نرسیدیم

دردی ست در این سینه که مرهم نتوانیم
دیری ست دچاریم و به درمان نرسیدیم

صد سال در این بادیه سرگرم خداییم
ما زیره به دستیم وبه کرمان نرسیدیم...

#احمد_شاه_مسعود
شب ز غم چون گذرانم
منِ تنها مانده؟

ای خوش آن‌ ڪس ڪه شبش
تڪیه به پهلوی ڪسی‌ست

#امیرخسرو_دهلوی
#شبتون_بخیر_وخوشی
لب شیرین به لبت خورده در این آبادی
بیستون را بکنی یا نکنی فرهادی

تلخ و شیرین به تن هرز زمین چنگ زدی
گفته بودی که در این کوهکنی استادی

آتش عشق خرابات خودش را دارد
دل شیرین ببری یا نبری، آزادی

صحبت از عشق شد و خانه خرابیهایش
تو چه شیرین و چه فرهاد به دست بادی

مثل بیدی که تنش طعم تبر را خورده
کوه را کاه نمودی و از این دلشادی

عشق ای سیب هوس در سبد کال زمین
تو چه کردی که به دستان زمین افتادی

سوخت این عاشق بیچاره به جایی نرسید
آه شیرین چه بلا بود که دستش دادی!

#صفيه_قومنجانی
این را رها کن ، قیصری ،

آمد ز روم اندر حَبَش ،

تا ، زنگ را برهم زند ،

در بردنِ زنگارِ من ،


#مولانا
کو نعره‌ای؟ ، یا بانگی؟ ،

اندرخورِ سودایِ من؟ ،

کو آفتابی؟ ، یا مَهی؟ ،

ماننده‌ی انوارِ من؟ ،


#مولانا
ببوی گل همه ساله چو بلبلم در باغ

که گل برنگ ز رخسار تو نشان دارد

چو گل ز پرده برون آمد و وصال رسید

ز بیم هجر که در پی بود فغان دارد

سیف فرغانی
غلام کویتی پور چنگ دل آهنگ دل
@z_m313
#گروه_عشق_و_عرفان_تقدیم_میکند
#تصنیف_عاشقانه_چنگ_دل
#با_صدای_کویتی_پور


چنگ دل آهنگ دلکش می زند
ناله عشق است و آتش می زند
قصه دل دلکش است و خواندنی است
تا ابد این عشق و این دل ماندنی است ...



#شبتون_پر_از_امید🙏
از عشق ندانم که کیم یا به که مانم
شوریده تنم عاشق و سرمست و جوانم

از بهر طلب کردن آن یار جفا جوی
دل سوخته پوینده شب و روز دوانم

با کس نتوانم که بگویم غم عشقش
نه نیز کسی داند این راز نهانم

ده سال فزونست که من فتنهٔ اویم
عمری سپری گشت من اندوه خورانم

از بس که همی جویم دیدار فلان را
ترسم که بدانند که من یار فلانم

از ناله که می‌نالم مانندهٔ نالم
وز مویه که می‌مویم چون موی نوانم

ای وای من ار من ز غم عشق بمیرم
وی وای من ار من به چنین حال بمانم

#سنایی


جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان
وین‌ها از آدم‌اند، چرا جملگی خَرند؟

دعوی کنند چه؟ که براهیم زاده‌ایم!!
چون ژرف بنگری همه شاگردِ آزرند

خَوشّی کجاست اینجا؟ کاینجا برادران
از بهرِ لقمه‌ای هم خصمِ برادرند

هان‌! تا از آن گروه نباشی که در جهان
چون گاو می‌خورند و چو گرگان همی درند

یا کافری به قاعده یا مؤمنی به حق
همسایگانِ من نه مسلمان نه کافرند!

#ناصر_خسرو_بخشی_از_قصیده

ـ ـ

سالروز درگذشت

#ژاله_اصفهانی (اِطِل سلطانی)
(۱۳۰۰، اصفهان ـ ۷ آذر ۱۳۸۶، لندن)

شاعر
معروف به «شاعر امید»
چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم

به کرشمه‌های نهانی و به تفقدات زبانیم

نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی

تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم

ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان

به لب است جان و تو هر زمان، ستمی ز نو برسانیم

ز سحاب لطف تو گر نمی، برسد به نخل امید من

نه طمع ز ابر بهاری و نه زیان ز باد خزانیم

بودم چو رشحه دلی غمین، الم و فراق تو در کمین

نشوی به درد و الم قرین، گر از این الم برهانیم

#هاتف_اصفهانی
آگه نه‌ای ز حالم ای جان و زندگانی
دردا که در فراقت می‌بگذرد جوانی

عمری همی گذارم روزی همی شمارم
روزی چنان که آید عمری چنانک دانی

هرگز ز من ندیدی یک روز بی‌وفایی
هرگز ز تو ندیدم یک روز مهربانی

در کار من نظر کن بر حال من ببخشای
تا چند بی‌وفایی تا کی ز بدگمانی

ای یار ناموافق رنجیست بی‌نهایت
وی بخت نامساعد کاریست آسمانی

انوری
چه بگویم سٖحرت خیر؟
تو خودت صبح جهانی...

من شیدا چه بگویم؟
که تو هم این و هم آنی ...

شهریار
هر کس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعا از صمیم قلب چیزی را بخواهی، آنگاه این خواسته‌ی تو از روح جهان سرچشمه می‌گیرد و تو مأمور انجام آن بر روی زمین می‌شوی...


📓کیمیاگر
#پائولوکوئلیو
#حمید_مُصَدِّق (زادهٔ ۱۰ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا - درگذشتهٔ ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر و حقوقدان ایرانی بود.
حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه خانواده‌اش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. او در دوران دبیرستان (دبیرستان ادب) با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی وبهرام صادقی در یک مدرسه بودند و با آنان دوستی و آشنایی داشت.

مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکدهٔ حقوق شد و در رشتهٔ بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشتهٔ حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک کارشناسی ارشد اقتصادگرفت. در ۱۳۵۰ در رشتهٔ فوق لیسانس حقوق اداری ازدانشگاه ملی دانش‌آموخته شد و در دانشکدهٔ علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.

وی پس ار دریافت پروانهٔ وکالت از کانون وکلا در دوره‌های بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاه‌های اصفهان، بیرجند و شهید بهشتی را پی می‌گرفت.

در ۱۳۴۵ برای ادامهٔ تحصیل به انگلیس رفت و در زمینه ٔروش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ تدریس حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون. مصدق تا پایان عمر عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجلهٔ کانون وکلا را به عهده داشت.

حمید مصدق در هفتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی درتهران درگذشت.
Forwarded from ربات حذف ✂️
زان لحظه که دیده بر رُخت وا کردم
دل دادم و شعرِ عشق انشا کردم
 
نی، نی، غلطم! کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضا کردم

#حمید_مصدق

هفتم آذرماه، سالروز آسمانی شدن
شاعر عاشقانه های معاصر" حمید مصدّق" ست
یادشان گرامی
سوی مزار تو می ایم
ای شهید جوان
عزیز گشته من
مهربانترین یاران
مزار تو چه غریبانه بود
در برهوت
تو و سکوت ؟
من از این سکوت تو مبهوت
شهید بی کفن افسانه را مکرر کرد
حماسه بود
نه افسانه شبانه خواب
گلی که پنجه بیرحم باد پرپر کرد
غمین و سر به گریبان
شکسته دل مغموم
من از مزار تو می ایم
ای غریب شهید
من از مزار تو می ایم
ای من مظلوم

حمید مصدق, از جدایی ها ( دفتر دوم)
حمید مصدق
Forwarded from طریق عشق جفابردن است وجانبازی. !
به مناسبت هفتم آذر
سالروز درگذشت حمید مصدق

موفقیت شعر مصدق را درسه عامل می توان بر شمرد.

الف،شناخت نیاز جامعه

ب،زبا ن ساده وصمیمی

ج،عاطفه زلال

عاطفه درشعر مصدق کارکرد موفقی دارد.

خود او می گوید"من تاثیر مسایل اجتماعی را در زبان لیریک بیشتر می پسندم تادر بیان خشک حماسی".

مصدق در زمینه ی عاطفه وبیان ساده وصمیمی بسیار موفق است.

ودر زمینه درک نیازهای اجتماعی دراواخر دوره ی شعریش روبه ضعف می رود.

شعر مصدق از نظرساختار بیرونی وزن وقافیه وشکل هندسی ،شعرنیمایی است
ولی آن ذهنیت عمیق ونگرش جدید شاعرانه ی نیما وپیروان اصیل اورا ندارد.

آنچه از کلیت آثارمصدق برمی آید.

صرف نظر از ارزشهای ا دبی علاقه ی شدید به وطن وعشق به خوبی وانسانیت رامی توان مشاهده کرد.

شعری از مصدق را می خوانیم


وای باران
باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تورا خواهد شت؟

ِآسمان سربی رنگ
من درون قفس سرداتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای باران ،
باران،
پر مرغان نگاهم راشست.
خواب رویای فراموشی ها

خواب را دریابم ،
که درآن دولت خاموشی هاست
من شکوفایی گل های امیدم را در
رویا ها می بینم،
وندایی که به من می گوید"
گرچه شب تاریک است
دل قوی دارسحر نزدیک است.
دل من ،دردل شب
خواب پروانه شدن می بینند
مهر درصبحدمان داس به دست
آسمان ها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده درآینه صبح تورا می بیند
از گریبان توصبح صادق
می گشاید پروبال،
توگل سرخ منی
توگل یاسمنی
توچنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
توبهاری
حمید مصدق
.

ل،بهرامیان
هفتم آذر ماه ،سال روز درگذشت "حمید مصدق" ، شاعر مشهور و محبوب ایران زمین ، حقوقدان ، استاد دانشگاه .. را گرامی میداریم.

"از ما که در تمام شب عمر
در جستجوی نور پرسه می زدیم
از مابه مهربانی
یاد آرید ..."

#حمید_مصدق
روحش شاد 🥀
Forwarded from طریق عشق جفابردن است وجانبازی. !
معرفی و شناخت؛
حمید مصدق از زبان خودش / فاش می‌گویم...
شناسنامه ام می گفت که من در روز دهم بهمن 1318 در شهرضا واقع در هشتاد کیلومتری اصفهان به دنیا آمده بودم. از سال دوم دبیرستان مقیم اصفهان بودم و دیپلم ادبی خود را در اصفهان گرفته بودم. در سال 1339 به تهران آمده و در رشته بازرگانی در دانشگاه تهران به کار تحقیق مشغول گردیدم. از سال 1342 مجدداً در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شدم. پس از گرفتن لیسانس حقوق معادل فوق لیسانس اقتصاد را گرفتم، و در سال 1350 فوق لیسانس حقوق اداری را دریافت نمودم و از سال 1351 به عنوان عضو هیأت علمی به کار تدریس در مدارس عالی و دانشگاه ها مشغول شدم. در سال 1352 پروانه ی وکالت دادگستری را دریافت نموده و ضمن پرداختن به کار وکالت دادگستری، مشغول تدریس حقوق در دانشگاه علامه طباطبایی بودم. نخستین اثر من «درفش کاویانی» بود این منظومه در سال 1340 منتشر شد و در همان سال توقیف گردید. منظومه شعر زیاد دارم، اما مجموعه ای که خیلی با حسن استقبال روبرو شد و من هم دوستش دارم منظومه ی «آبی، خاکستری، سیاه» است که در سال 1344 انتشار یافت. این منظومه حال و هوایی لیریک و در عین حال اجتماعی دارد. این منظومه تا کنون بارها توسط ناشران رسمی و مخفی در ایران و خارج چاپ شده است. در هر صورت مجموعه ی آثار من در اسفند 1369 تماماً در یک مجموعه «تا رهایی» چاپ شد. روی دیوان حافظ و سعدی و عطار کار کرده ام، البته در مورد عطار به دیوان ها در دیوان وی توجه دارم. در سال 1351 کتاب «مقدمه ای بر روش تحقیق» را برای استفاده دانشجویان و چند کتاب دیگر درباره ی مسایل حقوقی و نیز مجموعه رباعیات مولانا جلال الدین مولوی را چاپ کرده ام. غزلیات حافظ را که هفت سال روی آن کار کرده ام چاپ شده است. باید بگویم شعر رابطه دوگانه ای را ایجاد می کند رابطه شاعر با خودش با درونش و از سویی دیگر با خواننده و مردم، این دو نوع رابطه مسلماً یگانه نیستند. و شعری با مردم رابطه برقرار می کند که از دل بر آمده و لاجرم بر دل ها بنشیند. آن چه را که زمانه ما به آن نیازمند است بیان اینگونه اشعار است، اشعاری که در آن رابطه دوگانه درونی و بیرونی را بخوبی بر قرار می کند. در مورد منظومه ی درفش کاویان که سروده ام باید بگویم در سال 1339 من دانشجویی بودم که در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درس می خواندم. در آن دوران بسیاری از دانشجویان پنهان و آشکار مبارزاتی علیه رژیم انجام می دادند و این خوشایند مسئولان دانشگاه نبود. یک روز یکی از استادان در کلاس درس به نارضایتی دانشجویان گفت: برخی از دانشجویان شکایت می کنند که در جامعه برای جوان کار پیدا نمی شود این فقط یک بهانه است از شما دانشجویان. برای هر یک که داوطلب هستید، حاضرم فوراً کار پیدا کنم. اما فکر نمی کنم شما اهل کار و تلاش باشید، حالا چه کسی می خواهد کار کند؟ فوراً از جایم بر خاستم و گفتم: من استاد حاضرم کار کنم. من در حقیقت نیاز به کار کردن نداشتم، اما برای این که حرف دوستان دانشجویم را به کرسی بنشانم، داوطلب کار شدم. استاد فکری کرد و گفت: فردا صبح به دیدنم بیا تا تو را سر کار بفرستم. روز بعد به دیدنش رفتم. استاد نشانی یکی از کوره های آجر پزی را که در جنوب شهر تهران بود به من داد و گفت: با صاحب کوره صحبت کرده ام قرار شده از فردا در آن جا مشغول کار بشوی. صبح با عزمی جزم لباس کار پوشیدم و روانه شدم. در آجر پزی مرا مأمور کوره کردند. کاری طاقت فرسا در اوج گرمای تابستان. به مدت هشت ساعت کنار کوره می ایستادم و حرارت آن را زیر نظر می گرفتم. هنگام شب در جمع کارگران می نشستم و با درد و رنج زندگی آن ها آشنا می شدم. کارگران مردان تهیدستی بودند که به خاطر بیکاری همراه زن و فرزند از روستاها به تهران آمده بودند و در حلبی آباد در کنار کوره های سوزان زندگی فلاکت بار داشتند. نیمی از کارگران را کودکان تشکیل می دادند. این کودکان را در روستاهای خراسان و یا آذر بایجان در مقابل پرداخت مبلغ ناچیزی از والدین شان جدا کرده و با کامیون به کوره ها، آورده بودند تا کار کنند. دیدن این زندگی فلاکت بار و این گروه ستمدیده که حاصل دسترنجشان به جیب عده ای سرمایه دار می رفت. دلم را سخت به درد می آورد. بعضی شب ها تا سحر می نشستم و به حال و روز این درد مندان فکر می کردم. در همین شب ها بود که منظومه درفش کاویانی در ذهنم بسته شد و شروع به سرودن کردم. هر شب قسمتی از منظومه را می نوشتم و شب بعد در جمع کارگران می خواندم و می خواستم شعرم برای آن ها قابل درک باشد. می بایست شعر من برای آن ها تصویر گر و احساس بر انگیز باشد در غیر این صورت خود راضی نمی شدم. به طور کلی شعر جز این نیست، اگر شاعر نتواند در قالب واژه ها به مخاطبانش تصویر و احساس اش را منتقل کند سروده اش شعر نیست.