20120327153158-4006-78.pdf
319.6 KB
نمادهای مغی و ترسایی در شعر عطار نیشابوری
نجیب مایل هروی
نامه فرهنگستان، بهار ۱۳۷۶، شماره ۹.
نجیب مایل هروی
نامه فرهنگستان، بهار ۱۳۷۶، شماره ۹.
چون جوانمردی خلق عالمی
هست از دریای فضلت شبنمی
قایم مطلق تویی اما به ذات
وز جوانمردی ببایی در صفات
شوخی و بیشرمی ما در گذار
شوخ ما را پیش چشم ما میار
عطار نیشابوری
هست از دریای فضلت شبنمی
قایم مطلق تویی اما به ذات
وز جوانمردی ببایی در صفات
شوخی و بیشرمی ما در گذار
شوخ ما را پیش چشم ما میار
عطار نیشابوری
نقل است که یک بار داوود طایی پیش صادق آمد و گفت:«ای پسر رسول خدا! مرا پندی ده که دلم سیاه شدهاست».
گفت: «یا با سلیمان! تو زاهد زمانهای. تو را به پند من چه حاجت؟».
گفت: «ای فرزند پیغمبر! شما را بر همه خلایق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب ».
گفت: «یا با سلیمان! من از آن می ترسم که به قیامت، جد من دست در من زند که: چرا حق متابعت من نگزاردی؟ این کار به نسب صحیح و نسب قوی نیست. این کار به معاملهای است که شایستهی حضرت حق افتد».
داوود بگریست و گفت: «بار خدایا! آنکه معجون طینت او از آب نبوت است، جدش رسول است و مادرش بتول، بدین حیرانی است. داوود که باشد که به معاملهی خود معجب شود؟».
ذکر امام جعفر صادق
📚 تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری
گفت: «یا با سلیمان! تو زاهد زمانهای. تو را به پند من چه حاجت؟».
گفت: «ای فرزند پیغمبر! شما را بر همه خلایق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب ».
گفت: «یا با سلیمان! من از آن می ترسم که به قیامت، جد من دست در من زند که: چرا حق متابعت من نگزاردی؟ این کار به نسب صحیح و نسب قوی نیست. این کار به معاملهای است که شایستهی حضرت حق افتد».
داوود بگریست و گفت: «بار خدایا! آنکه معجون طینت او از آب نبوت است، جدش رسول است و مادرش بتول، بدین حیرانی است. داوود که باشد که به معاملهی خود معجب شود؟».
ذکر امام جعفر صادق
📚 تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری
و گفت: «اولياء خداي را نتوان ديد مگر کسي که محرم بود چنان که اهل تو را نتواند ديد مگر کسي که محرم بود. مريد هر چند که پير را حرمت بيش دارد ديدش در پير بيش دهد».
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری
و گفت: از جویهای آب روان آواز میشنوی که چگونه میآید که چون به دریا رسد ساکن گردد و از درآمدن و بیرون شدن او در دریا را نه زیادت بود و نه نقصان.
تذکرة الاوليا/عطار نیشابوری
ذکر بایزید بسطامی
تذکرة الاوليا/عطار نیشابوری
ذکر بایزید بسطامی
صد هزاران اولیاء روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی مهدیی از غیب آر 🙏🏼
تا جهان عدل گردد آشکار
مهدی و هادی و تاج انبیاء
بهترین خلق و برج اولیا
عطار نیشابوری
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی مهدیی از غیب آر 🙏🏼
تا جهان عدل گردد آشکار
مهدی و هادی و تاج انبیاء
بهترین خلق و برج اولیا
عطار نیشابوری
خالقا، پروردگارا ، منعما
پادشاها، کارسازا ، مکرما
چون جوانمردی خلق عالمی
هست از دریای فضلت شبنمی
قایم مطلق تویی اما به ذات
وز جوانمردی ببایی در صفات
شوخی و بیشرمی ما در گذار
شوخ ما را پیش چشم ما میار
عطار نیشابوری
پادشاها، کارسازا ، مکرما
چون جوانمردی خلق عالمی
هست از دریای فضلت شبنمی
قایم مطلق تویی اما به ذات
وز جوانمردی ببایی در صفات
شوخی و بیشرمی ما در گذار
شوخ ما را پیش چشم ما میار
عطار نیشابوری
نقلست که جمعی پیش جنید آمدند و گفتند چند شبانروز است تا نوری بیک خشت میگردد و میگوید الله الله و هیچ طعام و شراب نخورده است و نخفته و نمازها بوقت میگزارد و آداب نماز بجای میآورد اصحاب جنید گفتند او هشیار است و فانی نیست از آنکه اوقات نماز نگاه میدارد و آداب بجای آوردن میشناسد پس این تکلف است نه فنا که فانی از هیچ چیز خبر ندارد جنید گفت: چنین نیست که شما میگوئید که آنها که در وجد باشند محفوظ باشند پس خدای ایشان را نگاه دارد از آنکه وقت خدمت از خدمت محروم مانند پس جنید پیش نوری آمد و گفت: یا ابوالحسین اگردانی که با او خروش سود میدارد تا من نیز در خروش آیم و اگر دانی که رضا به تسلیم کن تادلت فارغ شود نوری در حال از خروش باز ایستاد و گفت: نیکو معلما که توئی ما را.
#شیخ_عطار_نیشابوری
ذکر #ابوالحسین_نوری
#شیخ_عطار_نیشابوری
ذکر #ابوالحسین_نوری
هر دو عالم هیچ میدانی که چیست
هر دو عکس طاق دو ابروی اوست
چون کمان ابروی او درکشیم
کان کمان پیوسته بر بازوی اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
هر دو عکس طاق دو ابروی اوست
چون کمان ابروی او درکشیم
کان کمان پیوسته بر بازوی اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
Divaneh Tar Shodam
Parvaz Homay
🌹🌿🌹
#دیوانه_تر_شدم 🌹
#پرواز_همای🌹
و گفت:
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم!
از بهر آنکه "عشق"، خود
او را صد بارسوخته است...
#تذکره_الاولیا🌹
#عطار_نیشابوری🌹
#تقدیمی_از_کانال_جان_جانان💓
#دیوانه_تر_شدم 🌹
#پرواز_همای🌹
و گفت:
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم!
از بهر آنکه "عشق"، خود
او را صد بارسوخته است...
#تذکره_الاولیا🌹
#عطار_نیشابوری🌹
#تقدیمی_از_کانال_جان_جانان💓
تا در سر زلف تاب بینی
دل در بر من خراب بینی
گر آتش عشق بر فروزم
بس دل که برو کباب بینی
گر پرده ز روی خود گشایی
بس رخ که به خون خضاب بینی
دل بر در انتظار یابی
جان در ره اضطراب بینی
#عطار_نیشابوری
دل در بر من خراب بینی
گر آتش عشق بر فروزم
بس دل که برو کباب بینی
گر پرده ز روی خود گشایی
بس رخ که به خون خضاب بینی
دل بر در انتظار یابی
جان در ره اضطراب بینی
#عطار_نیشابوری
آن همه غوغای روز رستخیز
از مصاف غمزهٔ جادوی اوست
رستخیز آری کلمح باالبصر
از خدنگ چشم چون آهوی اوست
هم زمین از راه او گردی است ببی
هر فلک سرگشتهای در کوی اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
از مصاف غمزهٔ جادوی اوست
رستخیز آری کلمح باالبصر
از خدنگ چشم چون آهوی اوست
هم زمین از راه او گردی است ببی
هر فلک سرگشتهای در کوی اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
ذره ذره در دو عالم هر چه هست
پردهای در آفتاب روی اوست
هر که را در هر دو عالم قبلهای است
گرچه نیست آگاه آنکس سوی اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
پردهای در آفتاب روی اوست
هر که را در هر دو عالم قبلهای است
گرچه نیست آگاه آنکس سوی اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
زان سیه گردد قیامت آفتاب
تا شود روشن که او هندوی اوست
آسمان را از درش بویی رسید
تا قیامت سرنگون بر بوی اوست
خلق هر دو کون را درد گناه
بر امید ذرهای داروی اوست
تا که بویی یافت عطار از درش
دل نمیداند که در پهلوی اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
تا شود روشن که او هندوی اوست
آسمان را از درش بویی رسید
تا قیامت سرنگون بر بوی اوست
خلق هر دو کون را درد گناه
بر امید ذرهای داروی اوست
تا که بویی یافت عطار از درش
دل نمیداند که در پهلوی اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
من چنان در درد خود درماندهام
کز همه آفاق دست افشاندهام
گر دریغ و درد من بشنودیی
تو بسی حیرانتر از من بودیی
جسم و جان رفت وز جان و جسم من
نیست جز درد و دریغی قسم من
#شیخ_عطار_نیشابوری
کز همه آفاق دست افشاندهام
گر دریغ و درد من بشنودیی
تو بسی حیرانتر از من بودیی
جسم و جان رفت وز جان و جسم من
نیست جز درد و دریغی قسم من
#شیخ_عطار_نیشابوری
ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا چنین پنهان کجایی
#شیخ_عطار_نیشابوری
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا چنین پنهان کجایی
#شیخ_عطار_نیشابوری
ابتدای کار سیمرغ ای عجب
جلوهگر بگذشت بر چین نیم شب
در میان چین فتاد از وی پری
لاجرم پر شورشد هر کشوری
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
هرک دید آن نقش کاری درگرفت
آن پر اکنون در نگارستان چینست
اطلبو العلم و لو بالصین ازینست
گر نگشتی نقش پر او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
این همه آثار صنع از فر اوست
جمله انمودار نقش پر اوست
چون نه سر پیداست وصفش رانه بن
نیست لایق بیش ازین گفتن سخن
هرک اکنون از شما مرد رهید
سر به راه آرید و پا اندرنهید
جمله مرغان شدند آن جایگاه
بیقرار از عزت آن پادشاه
شوق او در جان ایشان کار کرد
هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند و در پیش آمدند
عاشق او دشمن خویش آمدند
لیک چون ره بس دراز و دور بود
هرکسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کار ساز
هر یکی عذری دگر گفتند باز…
#عطار_نیشابوری
جلوهگر بگذشت بر چین نیم شب
در میان چین فتاد از وی پری
لاجرم پر شورشد هر کشوری
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
هرک دید آن نقش کاری درگرفت
آن پر اکنون در نگارستان چینست
اطلبو العلم و لو بالصین ازینست
گر نگشتی نقش پر او عیان
این همه غوغا نبودی در جهان
این همه آثار صنع از فر اوست
جمله انمودار نقش پر اوست
چون نه سر پیداست وصفش رانه بن
نیست لایق بیش ازین گفتن سخن
هرک اکنون از شما مرد رهید
سر به راه آرید و پا اندرنهید
جمله مرغان شدند آن جایگاه
بیقرار از عزت آن پادشاه
شوق او در جان ایشان کار کرد
هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند و در پیش آمدند
عاشق او دشمن خویش آمدند
لیک چون ره بس دراز و دور بود
هرکسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کار ساز
هر یکی عذری دگر گفتند باز…
#عطار_نیشابوری
گرمی جان مجنون:
🍃☆ زمستانى سرد بود و مجنون در بيابان آتشى افروخته بود، آشنايى به او رسيد و پرسيد:
از ليلى چه خبر دارى؟
🌸• مجنون گفت:
مىدانم كه ليلى از جان كندن من بىخبر است، اين را گفت و دست را در آتش كرد.
آن آشنا ديد كه آتش، جمله خاكستر شد.
📗 داستانها و پيامهاى شيخ عطّار در مصيبتنامه
🍃☆ زمستانى سرد بود و مجنون در بيابان آتشى افروخته بود، آشنايى به او رسيد و پرسيد:
از ليلى چه خبر دارى؟
🌸• مجنون گفت:
مىدانم كه ليلى از جان كندن من بىخبر است، اين را گفت و دست را در آتش كرد.
آن آشنا ديد كه آتش، جمله خاكستر شد.
📗 داستانها و پيامهاى شيخ عطّار در مصيبتنامه