معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هرکسی از عدل و آزادی تمتع می‌برد
ظلم، چون اکسیر و عنقا می‌شود، غمگین مباش

اندک‌اندک رخت می‌بندد ز عالم احتیاج
هرکسی دارا و آقا می‌شود، غمگین مباش

مبتذل خواهد شدن جنگ و جدل در روزگار
صلح کل در دهر اجرا می‌شود، غمگین مباش

#مفتون_همدانی
نشینم چند سرگردان، که آن طناز می‌آید
خدا داند کجا رفت آن مه و کی باز می‌آيد

هنوز این اولِ عشق است، حزنی گریه کمتر کن
که وقتِ گریه‌های دردِدل‌پرداز می‌آيد

#حزنی_اصفهانی
یک تیر گر مرا بود اندر کمان امّید
سیمرغ صید من بود، عنقا شکار من بود

این‌سان که عالم از من مست شراب عشق است
روزی که من نبودم، عالم خمار من بود

هرجا که بود دیوی، از من فرار می‌کرد
هرجا پری‌رخی بود، شب در کنار من بود

شیطان اگر نمی‌کرد سجده به خاک آدم
من غیب محض بودم، در انتظار من بود

#مفتون_همدانی
معرفی عارفان
دلدار و دلباخته.pdf
نداری جا میان خلق، اگر از اهل آزاری
بیابان‌مرگْ دایم شیر، از درّندگی باشد

#واعظ_قزوینی

#تابلوی_نقاشی
اثر:
#Herbert_Thomas_Dicksee
گر چه در عشق از سلامت نام نیست
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
شامی آید از پی هر بامداد
بامداد عاشقان را شام نیست
هر چه را آغاز هست انجام هست
عشق را آغاز هست انجام نیست
خواهم افزونتر چو افزون بینمش
عاشقان را منتهای کام نیست
پیش مستوران ز مستی دم مزن
زآنکه هر کس محرم پیغام نیست
عشق شورانگیز بی دود آتشی است
هر که را در وی گرفت آرام نیست
شام وصل نازنینان کوته است
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست
خود مبین گر بت شکستی چون ریاض
خود پرستی کمتر از اصنام نیست

#ریاض_همدانی
امید از حق نباید بریدن،
امید سرّ راه ایمنی است
اگر در راه نمی روی، برای سرّ راه را نگاه دار.

مگو که کژیها کردم،
تو راستی را پیش گیر،
هیچ کژی نماند.

راستی همچون عصای موسی است،
آن کژیها همچون سِحر هاست.
چون راستی بیاید، همه را بخورد.

اگر بدی کرده ای با خود کرده ای،
جفای تو به وی کجا رسد؟
چون راست شوی،
آن همه نمانَد.


"مولانا، فیه ما فیه"
برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود.

برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی.

برایت شوق آرزو میکنم. آرامش آرزو میکنم.
برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با خندهٔ کودکان.

برایت آرزو میکنم دوام بیاوری
در رکود، بی تفاوتی و ناپاکیِ روزگار.

بخصوص برایت آرزو میکنم که خودت باشی...

"ژاک برل"
چون بجهد خنده ز من ، خنده ، نهان دارم ، از او ،

روی ، تُرُش سازم ، از او ، بانگ و فغان آرَم ، از او ،

با تُرُشان ، لاغ کنی ، خنده زنی ، جنگ شود ،

خنده نهان کردم من ، اشک همی‌بارم ، از او ،

شهرِ بزرگ است تنم ،، غم ، طرفی ، من ، طرفی ،

یک طرفی ، آبم ، از او ،، یک طرفی ، نارم ، از او ،

با تُرُشانش ، تُرُشم ،، با شِکرانش ، شِکَرم ،

رویِ من ، او ، پشتِ من ، او ،، پشتِ طرب خارم ، از او ،

صد چو تو و صد چو منش ، مست شده در چمنش ،

رقص‌کنان ، دست‌زنان ،، بر سرِ هر طارم ، از او ،

طوطیِ قند و شِکَرَم ، غیرِ شِکَر می‌نخورم ،

هر چه به عالَم ، تُرُشی ،، دورم و بیزارم ، از او ،

گر ، تُرُشی داد تو را ،، شهد و شِکَر داد مرا ،

سکسک و لنگی ، تو ، از او ،، من ، خوش و رهوارم ، از او ،

هر کی در این رَه نرود ،، درّه و دوله‌ست رهش ،

من که در این شاه‌رَهَم ، بر رَهِ هموارم ، از او ،

* شاه‌رَهَم = شاهراه هستم

مسجدِ اقصاست ، دلم ،، جنّتِ مأواست ، دلم ،

حور شده ، نور شده ،، جمله‌ی آثارم ، از او ،

هر کی ، حقش خنده دهد ، از دهنش خنده جهد ،

تو اگر انکاری ، از او ، من همه اقرارم ، از او ،

قسمتِ گُل ، خنده بُوَد ،، گریه ندارد ، چه کند؟ ،

سوسن و گل می‌شکفد ،، در دلِ هشیارم ، از او ،

صبر همی‌گفت که : من ،، مژده‌دِهِ وصلم ، از او ،

شُکر همی‌گفت که : من ،، صاحبِ انبارم ، از او ،

عقل همی‌گفت که : من ،، زاهد و بیمارم ، از او ،

عشق همی‌گفت که : من ، ساحر و طرارم ، از او ،

روح همی‌گفت که : من ،، گنجِ گُهر دارم ، از او ،

گنج همی‌گفت که : من ،، در بُنِ دیوارم ، از او ،

جهل همی‌گفت که : من ،، بی‌خبرم ، بیخود ، از او ،

علم همی‌گفت که : من ،، مِهترِ بازارم ، از او ،

زهد همی‌گفت که : من ،، واقفِ اسرارم ، از او ،

فقر همی‌گفت که : من ،، بی‌دل و دستارم ، از او ،

از سویِ تبریز ، اگر ، شمسِ حقم ، بازرسد ،

شرح شود ، کشف شود ،، جمله‌ی گفتارم ، از او ،

 
غزل شمارهٔ ۲۱۴۲
مولوی " دیوان شمس " غزلیات
حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست ،
برای زنده نگه داشتن عشق است .

عشق ، در قاب یادها ،
پرنده‌ای‌ست در قفس....
عشق طالب حضور است و پرواز ،
نه امنیت و قاب...

چیزهایی را که از کف میروند و
باز نمی‌گردند ،
حق است که به خاطره تبدیل کنیم
و در حافظه نگهداریم...
اما نگذاریم که عشق ، در حد خاطره ،
حقیر و مصرفی شود...


#نادر_ابراهیمی
می‌خواهم
نامت را با ستارگان بیامیزم
و با خون
تا نه فقط با تو
که درونِ تو‌ باشم
تا هیچ شوم
چون قطره‌‌ بارانی در دلِ شب...

#هالینا_پوشویاتوسکا
#اشتباه از ما بود...

اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم
دستهامان خالی
دلهامان پر
گفتگوهامان مثلا یعنی ما

کاش می دانستیم
هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد...

حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم
از خانه که می آیی
یک دستمال سفید،
پاکتی سیگار،
گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور..

احتمال گریستن ما بسیار است..

#سید_علی_صالحی
من تشنه ے باران تو بودم تو نبودے
در آتش حرمان تو بودم تو نبودے

آے عشق گمم ڪردے و رفتے به سلامت
من طعمه ے طوفان تو بودم تو نبودے

هرجا ڪه گذارت به من افتاد گذشتے
من آینه قرآن تو بودم تو نبودے

هے درد ڪشیدم تو ڪشیدے ؟ نڪشیدے
در ماتم فقدان تو بودم تو نبودی.....


#شهریار
زآن ابروان خونریز داند چه رفته بر دل
هرکس که زیر تیغ جلاد رفته باشد
مانَد به رفتنِ یار از پیش و من ز دنبال
صیدی که از قفای صیاد رفته باشد

#مفتون_همدانی

#تابلوی_نقاشی
اثر: #ایلیا_رپین
جهان خسته است
و من خسته تر از جهانی
که کم دارد تو را
با عطر گل‌سرخی
سوسوی ستاره‌ای
یا حتا چک چک آبی
به دیدنم بیا
این‌گوش‌ها مدت‌هاست
باردار نشانه‌ای هستند
که متولد شود از سوی تو
و به مشامشان بنشیند خوش
به دیدنم بیا
هر چند دیر
هر چند دور
تحقق رویا
روییدن زندگی است


#عاطفه_مختاری
جمعی به درت گریه و آه آوردند
جمعی همه دید و نگاه آوردند

جمعی دیدند خواهش عفو تو را
رفتند و چهان چهان گناه آوردند


عرفی شیرازی
مرغ شب خوان
که دم از پردهٔ عشاق زند
گو نوا
ازمن شب‌خیزبیاموز امشب

چون شدم
کشتهٔ پیکان خدنک غم عشق
بردلم چند زنی
ناوک دلدوز امشب


#خواجوی_کرمانی
قدر‌نشناس ِ عزیزم، نیمه ی من نیستی
قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی!

مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی
مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست
عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست
بعد ِمن اندازه ی یک عشق روشن نیستی

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل
از گزند ِ بادهای هرزه ایمن نیستی

چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی
هرچه گوید عاشقم،می‌گویی:"اصلا نیستی"

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم
اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی!

#کاظم_بهمنی
با تو همه برگ‌ها مهیاست
بی تو همه هیچ حاصل من
‌‌
گفتم که مگر نهان بماند
آنچه از غم توست بر دل من
‌‌
بعد از تو هزار نوبت افسوس
بر دور حیات باطل من
‌‌
هر جا که حکایتی و جمعی
هنگامه توست و محفل من
‌‌‌‌
#سعدی
در حرم بنشین و عذر من بخواه
گفت سر بر آستان آن نگار
عذر خواهم خواست، دست از من بدار
آن دگر گفتش که دوزخ در ره است
مرد دوزخ نیست هرکو آگهست
گفت اگر دوزخ شود هم راه من
هفت دوزخ سوزد از یک آه من

عطار