معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
حیات عاشقان در مردگی است و انسان وقتی دل خود را پیدا می‌کند یا از دل خود باخبر می‌شود که کسی دل او را برده باشد. گاهی انسان چیزهایی دارد که خودش هم از وجودشان غافل است. فقط وقتی متوجه آن‌ها می‌شود که رباینده‌ای آن چیز را از او برباید. غارت‌گری معشوقان در اینجا عین بخشش‌گری و سخاوتمندی و منت نهی است. باری، اصل آن است که دل را ربوده باشند. اما برای این کار هم باید اهل طلب بود. در وادی سلوک اولین قدم «طلب» است.


#عبدالکریم_سروش
شب، شمع یک طرف، رُخِ جانانه یک طرف
من یک طرف در آتش و پروانه یک طرف

افکنده بهر صیدِ دل من ز زلف و خال
دام بلا ز یک طرف و دانه یک طرف

از عشق او، به گریه و در خنده روز و شب
عاقل ز یک طرف، دل دیوانه یک طرف

بر هم زدند مجمعِ دل‌های عاشقان
باد صبا ز یک طرف و شانه یک طرف

ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف، من و پیمانه یک طرف

ایمان و کفرِ زلف و رُخش دل چو دید، گفت
رهِ کعبه یک طرف، رهِ بتخانه یک طرف...

#رفعت_سمنانی
از می عشق نیستی هر که خروش می‌زند
عشق تو عقل و جانش را خانه فروش می‌زند

عاشق عشق تو شدم از دل و جان که عشق تو
پرده نهفته می‌درد زخم خموش می‌زند

#عطار
از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست
از شمع رخت محفلش افروختنی نیست

گرد آمده از نیستی این مزرعه را برگ
ای برق مزن خرمن ما سوختنی نیست

#حبیب_خراسانی
خوش آن که شود بساط مهجوری طی
در بزم وصال می‌کشم پی در پی

می‌جویمت آنچنان که مهجور وصال
مشتاق توام چنان که مخمور به می

#وحشی_بافقی
به میزانِ نظر، حُسن تو را با ماه سنجیدم
میان این و آن فرق از زمین تا آسمان دیدم...

#فنایی_مشهدی
Forwarded from Alireza ghiameh
🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺

┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄


موسی طور عشقم در وادی تمنا /

مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم



شیخ اجل
سعدی شیرازی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
ای سروِ خوش‌خرام! ز بُستانِ کیستی؟
وی نوشکفته‌گل! ز گلستان کیستی؟

جمعی شدند جمله پریشانِ موی تو
تو در میان جمع، پریشان کیستی؟

درهای فتنه، چشم تو بر خلق باز کرد
مفتون تو خود به نرگسِ فَتّان کیستی؟

حیران شدند عارف و عامی ز حُسن تو
من در تحیّرم که تو حیران کیستی؟

فرمان برند شاه و گدایت ز جان و دل
ای نازنین! تو در خطِ فرمان کیستی؟

بی‌روشنیّ روی تو، روزم چو موی توست
شب‌های تیره، شمعِ شبستان کیستی؟

دست کسی به دامنِ وصلت نمی‌رسد
یا لِلعَجب! تو دست به دامان کیستی؟

پروانه‌سان ز آتشِ روی تو سوختند
شب تا سحر چو شمع، تو سوزان کیستی؟

بردی دل از «مظفّر» و غیری دل از تو برد
آنِ توییم ما و تو خود آنِ کیستی...

#مظفر_شیرازی
Forwarded from Alireza ghiameh
🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺

┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄


مرا می‌بینی و هر دم ، زیادت می‌کنی دردم /
تو را می‌بینم و میلم ، زیادت می‌شود هر دم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم /
که بر خاکم روان گردی ، بگیرد دامنت گَردَم

فرورفت از غم عشقت دمم ، دم می‌دهی تا کی /
دمار از من برآوردی ، نمی‌گویی برآور ، دم





حضرت حافظ
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
پوران _ یه روز ما رو فراموش میکنی
@baritonmosighi
"یه روز مارو فراموش میکنی"
خواننده: بانو #پوران
شعر : #تورج_نگهبان
آهنگساز: #بابک_افشار

میدونم قلبمو خاموش میکنی
تویه روزَم مارو فراموش میکنی

با خیال تو _ ایرج ، رامش
@baritonmosighi
"با خیال تو"
باصدای بانو #رامش ، #ایرج
شعر : #پرویز_وکیلی
آهنگساز : #بابک_افشار

کی میدونه که فردا ،چه رنگی داره دنیا
بهاره یا خزونه تو شهر آرزوها
به عشقی روشنه قلب تو یا تاریکه
دل من با دل تو دوره یا نزدیکه
نمی دونم که این دنیا
چه بازی میکنه فردا، شود بر کامم آیا
دلا گرم و شرر خیزه و
یا سرد و غم انگیزه
چه خواهد شد خدایا
دستم نمی رسد که تو را دست چین کنم
این شاخه هم که خر شده سر خم نمی کند

وقتی گل انار لبت قسمت من است
پائیز از علاقه ی من کم نمی کند

یک سیب سرخ،سهم پدر بود و نصف کرد
دادش به تو که نصف کنی با من و چه بد

حواٌ شدم که مال تو باشم ، ولی خدا
من را شریک بچه ی آدم نمی کند

برفم که ذره ذره مرا ذوب میکنی
در آخرین سپیده دم قلٌه ی نگاه

هرکس که گر گرفته در آغوش گرم تو
دیگر توجهی به جهنٌم نمی کند

از شعر دم نزن،تو که شاعر نمی شوی
خامم که عاشقت شده ام، نه!بگو بله

از او که پای خوب و بدت ایستاده است
جز دل چه خواستی که فراهم نمی کند؟

باشد، بتاز اسب خودت را ، ولی سکوت
تنها جواب رج رج شلاق های تو

بی زحمت چمن به تو آورده ام پناه
اسبی که رام عشق تو شد رم نمی کند

#طاهره_خنیا
من دلم سخت گرفته است ؛
از این میهمان‌ خانه‌ی مهمان‌کشِ روزش تاریک !
که به جان هم نشناخته انداخته است...

چند تن خواب آلود...
چند تن ناهموار...
چند تن ناهشیار...!


#نیما_یوشیج
#شبتون_بی_فکر_و_آروم
دل خیمه غم بر آتش تاب زده ست

خونابه ز دیدگان ره خواب زده ست

این تعبیه بین که دل برون آورده ست

وین رنگ نگر که دیده بر آب زده ست


ظهیر الدین فاریابی


‌‌
#ملاصدرا از سه انسان صحبت مي کند:

انسان عقلي، انسان نفساني و انسان طبيعي يا جسماني

و بر اين عقيده است که انسان عقلي نور خود را بر انسان نفساني
و انسان نفساني نيز نور خود را بر انسان طبيعي افاضه مي کند
و از اينرو هر چه از مرتبه ي عقل به مرتبه ي جسم فرو کاسته شود،
قدرت و کمال آدمي هم کاهش مي يابد.

در نظام تربيتي ملاصدرا، انسان بايد خود را
به درجه ي انسان عقلي برساند تا بتواند
اخلاق و رفتارهاي نيکو از خود بر جاي بگذارد.
او استعداد انسان جسماني را در بازگشت به حقيقت عقلانيش مي داند
و بر همين اساس قائل به ارتباط ميان سه انسان مي باشد.
از نظر او همچنانکه انسان جسماني،
قوس نزول خود را از عقل به نفس و
از نفس به جسم طي مي کند مي تواند
قوس صعود خود را از جسم به نفس و از نفس به عقل بپيمايد.

در اين صورت انسان عقلي مي تواند اهميت تربيت
را بواسطه ي علم حضوري بتماميت ادراک نمايد
و برخلاف ادراک انسان جسماني که چون چيزي را حس مي کند
از ديگري غافل مي شود ادراک امري، انسان عقلي را
از ادراک امور ديگر باز نمي دارد.

از ديدگاه ملاصدرا چشم انسان عقلي، قويتر و ادراکش بيشتر است؛
زيرا قادر به رؤيت کليات است و چون معرفت بيشتري دارد،
ارجمندتر، برتر و تابناکتر نظر مي کند

و از اينرو تربيت وي نيز به اعلي درجه ي خود مي رسد
و بتبع آن اخلاقي نيکو از جمله نيکوکاري، خيريت و فاضل بودن
از او بر جاي مي ماند.

بيان او در اين باره چنين است:
هر کس مي خواهد انسان اول حقيقي را مشاهده کند،
سزاوار است که نيکوکار، خير و فاضل باشد و
او را حواسي قوي است که هنگام تابش انوار بر او محبوس نمي گردد.
چون انسان اول نوري است درخشنده
که در او تمام حالات انساني مي باشد
و او برتر، بهتر و قويتر از هر انساني است...


ملاصدرا، الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، ص 321


 
در این میخانه خاموش و
دور افتاده و خلوت
تن تنها نشسته نرم نرمک
باده مینوشم
کم و کم کم
من و خلوت
لبی تر میکنیم آهسته و نم نم.
و من با خویش میکوشم
که با هرجام
بلورین خلعتی بر قامت هر لحظه‌ای پوشم.
حریفم خلوت و ساقی سکوت ساکت صحرا
و من خاموش خاموشم.
و چشم انداز من تا چشم بیند دشت.
و بازیهای خاک و باد گهگاهی وزان با نور.
در این تنهایی و گلگشت
همین بازیست ،
گر باری تماشاییست

#مهدی_اخوان_ثالث
معین _ هیچکس مثل تو نمیشه
🆔@tanehayeghadimi
معین...


دو تا چشمام همه جا
دنبال تو میگرده

با نبودنت دلم
با غصه‌ها سر کرده
شب و روز در پی تو
من همه جا را گشتم
یکی گفت غصه نخور
اون داره بر میگرده
زندگی با عشق تو
رنگ دیگه داشت برام
‌‌

در این گلشن که می‌نالند مرغانِ شباهنگش
نظر بر رنگ و بو داری، مشو غافل ز نیرنگش

دهانِ گلعذاری سوی لب شد رهنمون دل را
که می‌خواهد به جان آید دلم از غنچه‌ی تنگش

اگر میلِ زر و زیور نمودی صورتِ شیرین
شرارِ تیشه‌ی فرهاد، زر می‌ریخت همسنگش

سمندِ سرکشی می‌خواهم آن ماهِ مسافر را
که از تندی، عنان‌گیری کند فرسنگ‌فرسنگش

حکایت‌ها کند زآن طُرّه دل، گویا جنون دارد
که‌می‌بینم به‌خود در گفت‌وگو، با سایه در جنگش

ز دستِ‌مُطربِ‌غم -«آصفی!»- زاری به قانون کن
که دارد تارِ جانت گوشمال از گوشه‌ی چنگش...

#آصفی_هروی


Audio
خاطرات زنده یاد بانو #مرضیه
از زبان بانو #مرضیه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

من مستِ میِ عشقم

هشیار نخواهم شد

وز خوابِ خوشِ مستی

بیدار نخواهم شُد


عراقی
رفت سوی
آسیایی بوسعید
آسیا را دید
گشتن در مَزید


ساعتی اِستاد
آخر بازگشت
با گروهِ خویش
صاحبْ راز گشت


گفت: هست این
آسیا اُستاد نیک
چشمِ نامحرم
نمی بیند و لیک


زانکه با من گفت
این ساعت نهان
«کاین زمان صوفی
منم اندر جهان


در تصوف گر تو
رنجی می بری
من بَسَم پیرِ تو
در صوفیگری


روز و شب در خود
کُنم دایم سفَر
پای بر جایم
ولیکن در گُذر


گرچه می جُنبم،
نمی جُنبم زِ جای
می روم از پا به
سَر، از سَر به پای


می ستانم بَس
دُرشت از هر کسی
می دهم بس نَرم
و می گردم بَسی


گر همه عالم
شوَد زیر و زِبَر
نیست جُز سَرگشتگی
کارَم دگر


لاجَر‌َم پیوسته
در کار آمدم
کار را، همواره،
هموار آمدم


همچو من شو گر
تو هستی مردِ کار
ورنه بنشین چون
ندانی دردِ کار


کارِ او پیوستم
اندر جان نشست
یک نفَس بی کار
می نتوان نشست


او چو می داند که
کار از بهرِ اوست
گر برای او به خون
گردَم نکوست»


مصیبت نامه
عطار